چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

لیبرالیسم و عدالت


لیبرالیسم و عدالت
امروزه پدیده یی به نام لیبرالیسم به تنهایی وجود ندارد بلکه از لیبرالیسم یعنی مکاتب مختلف لیبرال صحبت می شود و اشاره یی هم می توان در این رابطه به یکی از منتقدین بحث لیبرالیسم کرد به نام «السدر مکین تایر» که یک فیلسوف منتقد مدرنیسم است که نه به اصالت فرد بلکه به اصالت جمع اعتقاد دارد که اشارتی هم به نظرات او می کنم. وی کتابی تحت عنوان «کدام عقلانیت و عدالت برای چه کسی؟» دارد و می گوید؛ در دهه های اخیر آنچه که به نقد لیبرالیسم پرداخته عمدتاً از درون لیبرالیسم بوده یعنی یا از لیبرال چپ یا لیبرال راست بوده یا لیبرال لیبرال به لیبرال های دیگر.
بنابراین به تفاوت های مختلفی که درون لیبرالیسم وجود دارد اشاره کرده و می گوید؛ اگر بنا باشد نقدی به لیبرالیسم صورت بگیرد باید از بیرون لیبرالیسم و نه از درون آن باشد. اما به هر صورت ریشه منازعات اخیر (اخیر به معنای بعد از جنگ جهانی دوم) به دو اثر اساسی که کماکان نفوذ خود را در سیاستگذاری دارند بازمی گردد؛ یکی کتاب «تحول بزرگ» (great transforma tion) که اثر «کارل پولاینی» است که اقتصاددان و فیلسوف بانفوذی است و دیگری «کلر فون هایک» تحت عنوان «راهی به بردگی» است.
«پولاینی» بیشتر معتقد به جمع بین دولت و بازار است و به همین دلیل نفوذ آرای وی را در همه آرای «آمارتیا سًن» می توان ردیابی کرد. بعد از جنگ جهانی دوم به دلیل تغییرات به وجود آمده نگاه او نگاه غالب شد و تا اواسط دهه ۱۹۷۰ ادامه داشت.
او در واقع نقش دولت را برجسته تر می کرد اما از اواخر دهه ۷۰ به بعد نگاه «فون هایک» در سیاستگذاری ها نئولیبرال ها غالب شد.در دو هزار سال پیش و در بحث آرای اولیه یی که در باب عدالت وجود دارد، افلاطون در گفت و گوهایی به نقل از سقراط بیان می کند که رابطه یی بین عدالت و یک زندگی خوب برقرار است. در واقع اولین تعریف منسجمی که از عدالت وجود دارد، می گوید؛ زندگی خوب است که همراه فضیلت باشد، در نتیجه در آن رضایت نیز وجود دارد. یعنی اگر کسی فضیلت ها را رعایت کند زندگی او مطمئناً توأم با رضایت نیز هست.
بعدها افلاطون، ارسطو و دیگر فلاسفه بر وجود نوعی عدالت در عالم هستی تأکید داشتند که در همه عالم هستی حضور و ظهور دارد و نیروی قادر متعالی که خداوند باشد آن نظم را خلق کرده و اگر کسی از فضایل تخطی کند تنبیه می شود که این عین عدالت است و همین طور کسی که فضایل را رعایت کند مزایایی به او تعلق خواهد گرفت. اما این نظرات توسط فلاسفه مدرنیته به چالش کشیده شد و عمدتاً با نیچه نقد تفکرات ارسطویی آغاز می شود. او می گوید؛ آنچه تحت عنوان عدالت وجود دارد محصول روابط انسانی است و حل بی عدالتی را باید در حیطه روابط انسانی جست و جو کرد.
ضمناً شواهدی می آورند که ممکن است فرد زندگی بافضیلت ولی همراه با مشقات و سختی های فراوان داشته باشد یا برعکس زندگی شاد و رضایتمندی بدون رعایت فضیلت ها داشته باشد. بنابراین، فضیلت و رضایت لازم و ملزوم هم نیستند. بعدها ارسطو اصلی را مطرح می کند که می تواند مبنایی باشد که دیگران چگونه اصول عدالت را رعایت کنند. آن اصل این است؛ «آن چیزهایی که برابرند باید با آنها به شکل برابر برخورد کرد و آن چیزهایی که نابرابرند باید با آنها به طور نابرابر برخورد کرد.» در واقع این اصل ارسطویی را می توان به همه چیز از جمله خود عدالت اطلاق کرد. بنابراین باید ضوابط دیگری را برای تعریف عدالت پیش گیریم چرا که این تعریف به اندازه مفهوم عدالت گنگ و کلی است.
یکی از مفاهیم پرنفوذ لیبرال که توسط «جان لاک» مطرح می شود «علت وجودی دولت» است. او این نکته را مطرح می کند که علت وجودی دولت، حمایت از آزادی و دارایی شهروندانی است که تحت حاکمیت دولت قرار دارند. این بحث به این دلیل مهم است که از مفاهیم بنیادی و اصولی لیبرالیسم است. یکی از مفاهیم مشترک بین چپ لیبرال و راست لیبرال همین نکته است.پس لاک وظیفه دولت را حمایت از آزادی و دارایی دانسته که این تفکر شدیداً مورد استقبال لیبرتارین ها قرار گرفت. سپس «لاک» می گوید؛ ابزاری که دولت باید این وظیفه را به وسیله آن انجام دهد عدالت است، منتها این عدالت توسط قانون تعریف می شود و اینکه همه شهروندان در مقابل قانون یکسان هستند و پذیرش قانون از سوی شهروندان منطقی است. زیرا قانون از آنها در برابر ناامنی ها حمایت می کند. بنابراین در اینجا:
۱) نقش دولت ها در حمایت از آزادی و دارایی ها مطرح می شود
۲) نقش قانون به عنوان وسیله اجرای عدالت مطرح می شود.«لاک» می گوید؛ دولت باید قدرت خود را برای افراد تحت پوشش ، توجیه منطقی کند.
در اینجا می تواند ثابت کند که این بهترین نظمی است که می توان برای جامعه پیاده کرد به نحوی که این وجوه از زندگی افراد را تأمین کند.فیلسوف دیگری که نقش مهمی در شکل گیری آرای لیبرال ها داشته کانت است که مفهوم استقلال یا خودمختاری را مطرح می کند. «کانت» مفهوم استقلال را به عنوان رهایی انسان از جبرها بیان می کند. این جبرها مثل زور یا اشکال مختلف تهدید است. همچنین به استقلال انسان از اثرات علی درونی خود انسان اشاره می کند. اثراتی که از طریق شهوات، امیال و... ممکن است استقلال را تحت تاثیر قرار داده و بر انتخاب انسان تاثیر گذارند.
ابزاری که کانت برای کنترل عوارض این پدیده ها مطرح می کند عمدتاً رجوع به عقل انسان است. «کانت» معتقد است همه انسان ها ظرفیت رسیدن به استقلال و خودمختاری را دارند. تاثیر سخنان «کانت» در افکار و اعمال امروزه بسیار جدی است از جمله بحث حقوق بشر که پایه های آن در افکار کانت است و نیز نظریه «رالز» که عدالت را به نوعی دیگر تعریف می کند که ریشه در استقلال و نظریات کانت دارد. او معتقد است، به دلیل قابلیت خودمختاری در انسان هاست که آنها قابلیت احترام یکسانی دارند.
فیلسوف دیگری که اثری مهم در آرای لیبرال دارد، «جان استوارت میل» است که مداخله در اقدامات افراد را به لحاظ اخلاقی غیرمجاز می داند. در واقع مانند آنچه به عنوان پدرسالاری مطرح است و لیبرالیسم آن را رد می کند و این یکی از اصول مشترکی است که آن را می توان در همه ابعاد لیبرالیسم دید.«میل» هیچ نوع دخالتی را مجاز نمی داند.
حتی اگر بدانیم فردی که می خواهیم در امور او مداخله کنیم در حال اشتباه است و از این اشتباه آسیب می خورد، تنها زمانی می توان دخالت کرد که بدانیم عمل او باعث آسیب به دیگران می شود.
تئوری های مربوط به عدالت تا ۱۹۶۰ حضور خود را در حوزه های مذکور مطرح می کند. نقش مباحث مربوط به عدالت تا دهه ۱۹۶۰ به تدریج در علوم انسانی کم رنگ شد و کم کم از حیطه مباحث آکادمیک و دانشگاهی کنار رفت و علت هم این بود که نظریات ذکر شده همگی نسبی بودند و افراد متاثر از موقعیت مکانی و زمانی به بیان نظریات می پرداختند تا اینکه در ۱۹۷۱ «رالز» کتاب « teory of justices A» را مطرح می کند. اهمیت این کتاب در طرح مجدد بحث عدالت است که با توجه به دو ضعف نسبی بودن موضوع براساس مکان و زمان به نگارش درآمده و «رالز» این ضعف ها را مرتفع کرد. او فرض می کند وقتی از انسان سوال شود که چگونه یک قرص نان را توزیع می کند، هر کس از منظر خود راه حل ارائه می کند.
به همین دلیل وی فرضی را مطرح می کند تحت عنوان «جامعه اولیه» که براساس آن فرض می کنیم همه انسان ها (هر گروهی از آدم ها) با توجه به وضعیت اقتصادی و فرهنگی و ... نگاهی پیدا کرده اند که برای اینکه این نگاه و دید را از بین ببریم انسان ها را در یک موقعیت اولیه (فرضی) که در آنجا هنوز آدم ها به دنیا نیامده اند قرار می دهیم و آنجا از آنها سوال می شود، اگر شما بخواهید اصولی را برای اداره یک جامعه عادلانه برقرار کنید به نحوی که نظم موجود بر آن جامعه عادلانه باشد چه اصولی را پیشنهاد می کنید، به نحوی که اگر خود به این دنیا آمدید آن اصول را عادلانه بدانید؟
«رالز» بعد از بحث مفصلی می گوید؛ آنان به دو اصل می رسند. این دو اصل یکی اصل اول عدالت رالزی است که به آن First principle of justices اطلاق می شود که همه انسان ها با هم برابرند و از حقوق یکسانی بهره مند هستند و اصل دوم (که یکی از زیربناهای آرای رالز است) این است که فردگرایی را با مساوات طلبی تلفیق می کند. این اصل دو بخش دارد؛ بند الف حکم می دهد که با همه آرای قبل تفاوت دارد. در این حکم اولیه بحث نابرابری مطرح می شود و بیان می کند در هیچ جامعه یی نابرابری به هیچ وجه مجاز نیست مگر اینکه از قبل محروم ترین افراد جامعه از یک حداقل هایی برخوردار باشند. بعد امکان نابرابری وجود دارد. پس پیش از اینکه این حداقل ها برای همه افراد تامین شده باشد نابرابری نامشروع است.
یعنی نابرابری مجاز نیست مگر وقتی محروم ترین افراد جامعه از این نابرابری بیشترین نفع را ببرند.بند ب؛ برابری منصفانه فرصت ها برای همه افراد جامعه است. منتقدین بعدی در مورد «رالز» بحث های فراوانی انجام داده اند. علت اینکه «رالز» در اینجا مطرح شد این است که نئولیبرال های ایرانی ما به «رالز» متمسک شدند اما «رالز» چپ لیبرال است.
به آرای «رالز» ایراداتی وارد شده است. مثلاً وقتی بحث شایستگی مطرح می شود چون بعضی فلاسفه لیبرال هستند که مفهوم عدالت را بر مبنای شایستگی استوار می کنند. به این معنا که انسان ها باید ظرفیت لازم را برای برخورداری از مواهب ایجاد کرده باشند یا با عمل خود شرایط را فراهم کرده باشند. اگر ما اصل دوم «رالز» را (اصل تفاوت) بخواهیم تعمیم دهیم این خود ظلمی به طبقات محروم است. مثال این است که براساس نظر «رالز» باید برای همه افراد امکان دستیابی به کالای اولیه را فراهم کنیم که این کالا، کالای اجتماعی است. تمام آرای «رالز» را در آرای «سن» می توانیم پیداکنیم. (وی روی آرای «رالز» سرمایه گذاری کرده).کالاهای اولیه اجتماعی را «رالز» معرفی می کند که عالی ترین آنها مبانی اجتماعی عزت نفس است که باید مبانی اجتماعی عزت نفس افراد را معلوم کنیم، مانند؛ ثروت، دارایی، بهداشت و... ایرادی که به «رالز» از منظر اصل عدالت مبتنی بر شایستگی وارد می شود این است که اگر بخواهیم با همه افراد محروم به یک شکل برخورد کنیم، خود باعث نوعی بی عدالتی می شود.
مثلاً فرض کنید خانمی ۳-۲ بچه دارد و آقایی هست که تنها زندگی می کند و هر دو آنان خانواده هایی فقیر و نیازمند هستند. خانم فردی زحمتکش است ولی منابع مالی وی آنقدر محدود است که نیازهای خانواده را مرتفع نمی کند که وی را مشمول کمک های دولت می کند. در مقابل آن آقا فردی بیکار و تنبل است که او هم مشمول کمک های دولت خواهد شد. لذا این ظلمی است که به خانوار زحمتکش می شود. در ادامه فرض می کنیم وضع مالی فرد زحمتکش آنقدر بهبود یابد که مشمول پرداخت مالیات شود و دولت مالیات از او گرفته و به فرد سست و تنبل می دهد.
فیلسوفی دیگر به نام «والز» کتابی تحت عنوان «قلمروهای عدالت» دارد که معتقد است ما اصلاً نمی توانیم یک اصل برای عدالت در همه جای جامعه و همه تاریخ مطرح کنیم. اصول متفاوتی از عدالت بر قلمروهای مختلف زندگی آنها حاکم است. مثلاً در حوزه سلامت اصل نیاز مطرح است. در حالی که در حوزه سیاست اصل شایستگی مطرح است. یعنی شخصی که مریض شد ولی منابعی نداشت که خدمات درمانی دریافت کند جامعه می گوید براساس نیاز باید خدمت به او ارائه شود.
در اینجا به بحث افکار و نظریات «نازیک» که یک لیبرتارین است، می پردازیم. (لیبرتارین ها افراطی ترین شکل لیبرال ها هستند در واقع راستً راست لیبرال ها هستند.) «نازیک» از یک منظر طبیعی هم نام می برد. او افراطی ترین شکل لیبرالیسم را در کتابی تحت عنوان «دولت و بی دولتی» مطرح می کند که نقدی بر «رالز» و دفاع از حقوق مالکیت است و مالکیت را به عنوان مقدس ترین شکل آزادی فردی نام می برد.
در واقع ما وقتی می توانیم از مالکیت دفاع کنیم که مشروع باشد و از دزدی و غارت به دست نیامده باشد (محصول تلاش فرد باشد).«نازیک» عقیده دارد انسان مالک دو چیز یکی جسم و دیگری کار خود است. بنابر این در این دو بعد نمی توان مداخله کرد؛ حتی مالیات را نفی می کند. «نازیک» از آزادی های طبیعی نام می برد و منظور از آن داشتن حقوق و آزادی منفی است یعنی حقوقی نسبت به مداخله دیگران است، به این معنا که دیگران نمی توانند در حقوق کسی مداخله کنند. در مقابل این دیدگاه، «رالز» قرار دارد که شدیداً به حقوق و آزادی های مثبت اعتقاد دارد؛ آزادی هایی که از جنس توانستن است. مثلاً باید بتوانند به بهداشت دسترسی داشته باشند.
نقدهای بسیاری بر افکار «نازیک» وارد می شود. مثلاً این دیدگاه مخالف مطلوبیت گرایی است. در مطلوبیت گرایی آنچه که مهم است حداکثر شدن مطلوبیت کل جامعه است. یکی از نقدهایی که به مطلوبیت گرایی وارد می شود این است که به چگونگی توزیع مطلوبیت توجه ندارد. «نازیک» می گوید؛ باید به نحوی عمل کنیم که با انسانیت همواره به شکل یک هدف برخورد شود نه وسیله و این دیدگاه که ما نمی توانیم به آدم های دیگر مثل وسیله نگاه کنیم را رد می کند؛ برای اینکه منافع خود را حداکثر کنیم.
نکته دیگری که او آن را نفی می کند بحث پدرسالاری است که از گروهی به طور ناخواسته برای رفاه خود استفاده کنیم یعنی فرد به عملی اجبار شود که فکر می کنیم به نفع اوست ولی او حاضر به انجام نیست.نظریه دیگری که اینجا نقد می شود اصل تفاوت «رالز» است که «نازیک» روی آن تاکید دارد. به این معنی که از دارایی افراد ثروتمند استفاده کرده و به محروم ترها داد که «نازیک» این را نفی می کند. در اینجا از دولت حداقل نام برده شده و با دولت قدرتمند مخالفت می شود و این دولت حداقل تا حد امکان کوچک است چون «نازیک» مخالف بی دولتی است و تنها نقش دولت را محافظت از مال و جان افراد می داند.
در این رابطه «آمارتیا سًن» مثالی می زند؛ اگر توزیع درآمدی داشته باشیم به این شکل که بین پنج نفر درآمدی توزیع شود و یک نفر ۱۰۰ تومان داشته و چهار نفر باقی هیچ سرمایه یی نداشته باشند طبق نظر «نازیک» دولت حق ندارد از آن فرد پول گرفته به افرادی که درآمد ندارند بدهد اگر این کار را کند نقض عدالت است.چند ویژگی را می توان برای لیبرتارین های ایرانی در رابطه با عدالت در نظر گرفت؛
۱) کاملاً جریان سیاسی هستند یعنی در اختیار یک جناح قدرت هستند.
۲) این افراد شعار عقلانیت و به تعبیری شعار کانتی می دهند و به هر کس که جز آنها سخن گفته و بیندیشد غیرعقلانی اطلاق می کنند و با ظرافت عقل را به مصادره انحصاری خود درآورده اند که به تعبیری می توان گفت نوعی دگماتیسم نقابدار است.
۳) نسبت به تحولات نظری و عملی بسیار ناآگاهند.«استیگلیتز» تئوری مطرح می کند و پایه اساسی نظریه نئوکلاسیک ها را بنیان می نهد. بحث جایگزینی برای این تئوری بود که وی را برنده نوبل کرد. اقتصاد نئوکلاسیک بر فروضی پایه گذاری می شود که او می گوید؛ اگر ما این فروض را بپذیریم بهترین شیوه تخصیص منابع (که ادعای علم اقتصاد هست) از طریق بازار آزاد و رقابتی مهیا می شود.
«استیگلیتز» و «گرین والس» ثابت می کنند که اگر یک ذره نابرابری اطلاعات بین مصرف کننده و فروشنده و دولت جود داشته باشد، شکست بازار ایجاد می شود و مکانیسم بازار دیگر نمی تواند نقش عرضه و تقاضا را ایجاد کند و نقش دولت بعد از آن الزامی خواهد شد. در مقابل، نئولیبرال ها بحث شکست دولت را مطرح می کنند؛ مثلاً رانت خواری.نکته یی که اقتصاددان های جدید استفاده کردند این است که هم دولت و هم مکانیسم بازار کاسیت ها و قدرت هایی دارند. یکی از دلایل شکست سیاست های تعدیل ساختاری در تمام دنیا این است که نهادهای لازم برای کارکرد چنین سازوکاری تقریباً در هیچ جای دنیا وجود ندارد. مثلاً خصوصی سازی در انگلستان به پشتوانه مراجع قضایی انجام می شود.
۴) نکته دیگری که در مورد نئولیبرال وجود دارد این است که کاملاً در روش شناسی سیاسی است. روش شناختی باید در یک بستر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی پدید آید ولی در اینجا کاملاً در بستر سیاسی می روید.
۵) نکته دیگر این است که در ایران لیبرال ها از بستر جهانی شدن به پدیده ها نگاه می کنند و از گفتمان های مختلف یک پدیده واحد را تفاسیر مختلف می کنند به همین دلیل در لیبرتارین های ایران مقوله عدالت اصلاً جایی ندارد و نهایتاً همان عدالت جنسی مطرح می شود و از عدالت توزیع بحثی به میان نمی آید.
دکتر حسین راغفر
اقتصاددان و عضو هیات علمی دانشگاه الزهرا
منبع : روزنامه اعتماد