شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

با یاران پیامبر ـ ص ـ در مدینه


با یاران پیامبر ـ ص ـ در مدینه
مكّه روزهای سختی را سپری می‏كند. رشد اسلام و افزایش یاران پیامبر ـ ص ـ برای كفار عنود و لجوج قریش قابل تحمّل نیست. روز به روز آزار و اذیت آنان بیشتر شده میدان بر تازه مسلمانان تنگ‏تر می‏شود. در چنین شرایط سختی، پیامبر ـ ص ـ اذن هجرت داده(۱) تعدادی از مسلمانان را به سرپرستی جعفر به سوی حبشه روانه می‏كند.(۲)
قریش كه همچون ماری زخم خورده به خود می‏پیچد و از گسترش اسلام و طرفدارانش رنج می‏كشد و دستش از همه جا كوتاه شده، از این شگرد تازه، سخت عصبانی شده در صدد انتقام برمی‏آید. آنها تصمیم می‏گیرند حتی در خارج از مكّه هم، عرصه را بر مسلمانان تنگ كنند. به همین خاطر سران كفر با اعزام نمایندگانی به دربار (نجاشی) پادشاه حبشه در صدد كارشكنی برآمده و برای مسلمانان تازه هجرت كرده مزاحمت ایجاد می‏كنند.
تالار قصر، رنگ و بوی دیگری دارد. پادشاه و قسّیسین مسیحی با لباسهای مخصوص در یك طرف و نمایندگان كفار قریش در طرف دیگر، همه در انتظار ورود میهمانان مسلمانی هستند كه تازه به حبشه هجرت كرده‏اند.
نمایندگان قریش از قبل با تبلیغات سوء، اذهان حاضران را نسبت به مسلمانان بدبین كرده و از پادشاه خواسته‏اند كه مسلمانان تازه وارد را از سرزمین خود بیرون كند.
وپادشاه دوراندیش، پیك خود را جهت دعوت مسلمانان و تحقیق از كار آنان به دنبالشان فرستاد.
با ورود مسلمانان به جلسه، سكوت در هم شكسته و مجلس حال و هوای دیگری پیدا می‏كند.
مسلمانان، در حالی كه جعفر پیشاپیش آنها در حركت است، با سكینه و وقار وارد مجلس می‏شوند. با دیدن نمایندگان قریش در دربار پادشاه، همراهان جعفر یكّه خورده، مضطرب می‏شوند؛ زیرا آنها بطور ناگهانی دعوت شده و از قبل هیچ تداركی برای چنین مجلسی ندارند اما جعفر آنها را دلداری داده و امیدوار می‏كند كه با تعلیماتی كه از پیامبر ـ ص ـ آموخته‏ام پاسخ لازم را خواهم داد.
پادشاه حبشه به آنها رو كرده، می‏گوید:
چرا از آیین پدران و اجداد خود دست كشیده و كیشی را پذیرفته‏اید كه نه با آیین ما مطابقت دارد و نه با آیین اجداد خودتان؟!
و جعفر در پاسخ می‏گوید:
پادشاها! ما مردمی نادان بودیم كه از هیچ كار زشتی پروا نداشتیم!
بت می‏پرستیدیم. مردار را می‏خوردیم. اعمال قبیح انجام می‏دادیم، قطع رحم و خویشاوندی می‏كردیم. حقوق یكدیگر را محترم نشمرده، قوی حق ضعیف را پایمان می‏كرد، تا این كه خداوند در بین ما پیامبری را برانگیخت كه هم نسب او را می‏شناسیم و هم صداقت و راستی و امانت و عفاف او را تجربه كرده‏ایم.
او ما را دعوت نمود كه تنها خدا را پرستش كنیم و از آنچه غیر اوست و پدران ما می‏پرستیده‏اند؛ چون بت‏ها و سنگ‏ها، دست بشوییم.
او ما را به معروف راهنمایی و از منكر بازداشت و به ما امر نمود كه: راست بگوییم، ادای امانت كنیم، با خویشاوندان و نزدیكان خود رفت و آمد داشته باشیم، به همسایگان ظلم نكنیم، خون یكدیگر را به ناحق نریزیم، حق كسی را ضایع ننماییم و مرتكب اعمال زشت نشویم، مال یتیم را نخوریم و به زنان عفیف نسبت ناروا ندهیم و از آنچه زشتی است ما را بازداشت. او از ما خواست كه تنها خدای واحد را بپرستیم و كسی را در عبادت شریك او قرار ندهیم. نماز بخوانیم، روزه بگیریم، زكات بپردازیم و آنچه از كارهای پسندیده است انجام دهیم. ما هم از صمیم جان حرف او را پذیرفتیم و به او ایمان آوردیم و از او پیروی كردیم، زیرا فهمیدیم آنچه او می‏گوید حق است. از آن پس قوم ما با ما دشمنی كردند و ما را آزار نمودند و اصرار داشتند كه ما چون گذشتگان بر آیین خود بمانیم، چون ما نپذیرفتیم زندگی را سخت بر ما تنگ گرفتند و به آزار ما پرداختند تا حدی كه مجبور به هجرت شدیم. و سرزمین شما را انتخاب كردیم به این امید كه بتوانیم با آرامش زندگی كنیم.
سخنان جعفر كه به اینجا رسید، پادشاه از او پرسید: آیا چیزی از آنچه بر پیغمبر شما نازل شده به همراه دارید تا برای ما بخوانید؟
جعفر پاسخ داد: آری.
پادشاه گفت: برای ما بخوان.
جعفر شروع كرد به خواندن آیاتی از سوره «مریم»، با شنیدن نام مریم و قداست او و تعریف خداوند از عصمت او، بی‏اختیار دانه‏های اشك بر گونه پادشاه و قسیسین جاری شد و در حالی كه همه منقلب شده بودند، پادشاه رو كرد به نمایندگان قریش و گفت:
به خدا سوگند هرگز اینان را تسلیم شما نخواهم نمود.(۳)
و بدینسان اوّلین جلسه با پیروزی مسلمانان پایان یافت و نمایندگان كفار با سرافكندگی و مأیوس از همه تدابیر انجام شده، دست از پا كوتاهتر مجلس را ترك كردند.
براستی كه جعفر، همانگونه كه پیامبر ـ ص ـ فرموده بود، هم خُلقا و هم خلقا شبیه به او بود.(۴)
او از اولین روزهایی كه ندای حق پرستی از حلقوم نازنین پیامبر ـ ص ـ در مكّه طنین انداخت، جزء اولین یاران پیامبر ـ ص ـ بود و پس از برادرش علی ـ ع ـ اسلام را پذیرفت.(۵) و تا آخرین لحظه هم دست از یاری پیامبر برنداشت.
در آغاز دعوت به اسلام روزی پدر بزرگوارش ابوطالب دید پیامبر ـ ص ـ همراه علی ـ ع ـ مشغول نمازند. علی ـ ع ـ سمت راست پیامبر ـ ص ـ ایستاده، به جعفر گفت: بال چپ او را پر كن و تو هم نماز بگزار.(۶)
بقدری جعفر عطوفت و مهربانی داشت و از فقرا و مساكین نگهداری می‏كرد كه به «ابوالمساكین» مشهور شد.(۷)
پیامبر ـ ص ـ به جعفر علاقه زیادی اشت تا جایی كه وقتی جعفر از حبشه به مدینه برگشت، مسلمانان تازه از جنگ خیبر فارغ شده بودند. پیامبر ـ ص ـ بقدری از دیدن او خوشحال شد كه سخت او را در آغوش كشید و میان دو دیده او را بوسید و این جمله مشهور را گفت:
«نمی‏دانم به كدام خوشحال‏ترم. به آمدن جعفر یا به پیروزی خیبر.»(۸)
با ورود جعفر به مدینه، او را در جوار مسجد جای داد و او همواره در كنار پیامبر بود تا این كه در سال هشتم هجری پس از چند ماه اقامت در شهر مدینه به دستور پیامبر به فرماندهی سپاه اسلام برگزیده شد و روانه(۹) جنگ «موته» گشت.
جنگ «موته» در سال هشتم هجری و به دنبال كشته شدن سفیر پیامبر «حارث بن عمیر» به دست «شرحبیل» كه فرمانده سرزمینهای مرزی شام بود اتفاق افتاد.
پیامبر ـ ص ـ پس از برقراری امنیت در سرزمین حجاز، سفیر خود را برای دعوت مردم شام و فرمانروای آن، به سوی آن منطقه گسیل داشت كه به صورت ناجوانمردانه بوسیله «شرحبیل» دست و پایش را بستند و او را كشتند.
خبر مرگ این سفیر به مدینه رسید. پیامبر ـ ص ـ و اصحاب متأثر شدند و برای تأدیب آنان، سپاه اسلام آماده شد و به آن سو اعزام گردید.
سپاه اسلام در «موته» با لشكر دشمن مواجه گردید و نبرد آغاز شد. جعفر كه فرمانده اول سپاه اسلام بود. در كمال شجاعت جنگید، وقتی حلقه محاصره بر او تنگ شد، از اسب پایین آمد و با ضربه شمشیر، اسب خود را پی كرد تا هم قطع امید از اسباب عادی كرده باشد و هم ایجاد رعب و وحشت در دشمن و با حمله‏های پی در پی و ضربات شمشیر به دفاع از خود برخاست.
دست راست او بوسیله دشمن قطع شد. پرچم را به دست چپ گرفت، دست چپش نیز قطع شد، پرچم را با دو بازو نگه داشت و سرانجام با بش از هفتاد زخم به لقاء و رضوان حق شتافت.
هنگامی كه خبر شهادت جعفر به مدینه رسید پیامبر ـ ص ـ وارد خانه جعفر شد و از همسرش «اسماء بنت عمیس» پرسید: فرزندان من كجایند؟
اسما آنها را صدا زد؛ عبداللّه‏، عون و محمد! پیامبر دستی بر سرشان كشید و در آغوشش گرفت. اسما با تعجب پرسید:
ای رسول خدا، طوری آنها را نوازش می‏كنی، گویی یتیمند!
و پیامبر ـ ص ـ فرمود:
اسما! آیا نمی‏دانی كه جعفر شهید شده!
با شنیدن این سخن، صدای ناله اسما بلند شد.
پیامبر ـ ص ـ در حالی كه قطرات اشك صورتش را خیس كرده بود، او را دلداری داد و فرمود:
گریه نكن، خداوند به من خبر داد كه برای جعفر در بهشت دو بال هست از یاقوت قرمز.
و دستور داد برای آنها طعامی حاضر كنند كه این سنت شد.(۱۰)
روز قبر جعفر در موته(۱۱) مشهور و محل زیارت است.
جعفر در سن ۴۱ سالگی به شهادت رسید، پیامبر ـ ص ـ همواره از او به بزرگی یاد می‏كرد.
احادیث بسیاری در شأن و فضیلت جعفر از زبان پیامبر وارد شده.(۱۲)
اهمیت وجودی او بقدری زیاد بود كه حضرت علی ـ ع ـ در نبود او و حمزه اشك می‏ریخت و از آنها به بزرگی یاد می‏كرد.(۱۳)
مرحوم كلینی در كتاب شریف كافی(۱۴)، روایتی را از قول سدیر نقل می‏كند كه:
«روزی د خدمت امام باقر ـ ع ـ مشغول گفتگو بودیم پیرامون آنچه بعد از رحلت پیامبر بر مردم گذشت، یكی از اصحاب رو به امام باقر ـ ع ـ عرضه داشت: چگونه شد عزت بنی هاشم بعد از پیامبر ـ ص ـ ؟
امام در پاسخ فرمود:
آنهایی كه در بنی هاشم بودند، جعفر و حمزه بودند كه درگذشتند. تنها دو نفر از بنی هاشم در كنار علی ماند كه آندو، هم ضعیف بودند و هم تازه مسلمان، به خدا سوگند اگر جعفر و حمزه باقی بودند گرچه خود را به هلاكت رسانده بودند، نمی‏گذاشتند اینچنین شود.
مرحوم سید محسن امین در اعیان الشیعه می‏نویسد: به همین خاطر من جعفر را در طبقه شیعیان ذكر كرده‏ام.(۱۵)
پی نوشتها:
ـ نكـ : الروض الاُنُف، سهیلی، ج۲، صص ۹۵ ـ ۶۹
ـ اولین هجرت مسلمانان بن حبشه، با سرپرستی صحابی بزرگ «عثمان بن مظعون» بود، به تعدد ۱۰ نفر از هر قبیله یك نفر. و دومین هجرت به سرپرستی «جعفر» بود كه تعدادشان رویهم در حبشه به ۸۳ نفر می‏رسید. سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۴۴، چاپ مصر مصطفی البابی.
ـ سیره ابن هشام، ج۱، صص ۳۳۷ ـ ۳۳۵ چاپ مصر، مصطفی البابی.
ـ اسدالغابه، ج۱، ص۳۴۱ چاپ دارالشعب.
ـ همان.
ـ ادالغابه، ج۱، ص۳۴۱
۷ ـ مقاتل الطالبیین، ص۶، چاپ قاهره «دار احیاء الكتب العربیه.»
ـ همان، ص۱۱
ـ در كتابهای تاریخی و در مصادر اهل سنت، فرماندهی اول سپاه به زید بن حارثه، بعد به جعفر و در مرحله سوم به عبد اللّه‏ بن رواحه نقل شده اما مدارك صحیح از جمله اشعاری كه «حسان بن ثابت» و «كعب بن مالك» در این قضیه سروده‏اند، شاهد این مدعاست كه فرمانده اول جعفر بوده است. و آنها خود از پیامبر شنیده‏اند. ابن هشام در سیره خود این اشعار را آورده است امّا هیچ اشاره‏ای به ترتیب اصلی فرماندهان نمی‏كند؛ از جمله اشعار صریح «كعب بن مالك» در این زمینه این است:
اذ یهتدون بجعفر و لوائه قدّام اوّلهم فنعم الأوّل
سیره ابن هشام، ج۴، ص۳۸۶، چاپ مصر، مصطفی البابی.
۰ ـ سفینهٔ‏البحار، ج۱، ص۵۹۳، چاپ انتشارات اسوه.
۱ ـ موته نام قریه‏ای است در سرزمین بلقاء از سر حدّات شام، معجم‏البلدان، ج۵، ص۲۲۰
۲ ـ نكـ : «مناقب الامام امیرالمؤمنین»، محمد بن سلیمان، چاپ مجمع الثقافهٔ الاسلامیه، ایران ـ قم. ج۱ و ۲ ـ و «شواهد التنزیل»، الحاكم الحسكانی، ج۱ و ۲
۳ ـ اعیان الشیعه، ج۴، صص۱۲۸ ـ ۱۱۸
۴ ـ روضه كافی، ج۸، صص۱۹۰ ـ ۱۸۹، ح۲۱۶
۵ ـ اعیان الشیعه، ج۴، ص۱۲۰
صاحب اثر : محمد نقدی
منبع : ماهنامه میقات حج شماره ۱۲
منبع : سایت پیامبر اعظم


همچنین مشاهده کنید