دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


سنگ تگرگ بر بال قمری خسته


سنگ تگرگ بر بال قمری خسته
● یک
«نهج البلاغه در دست
سرمست
به تماشا ایستاده ام.
در گذری از کوچه های پر رمزو راز
و پیچاپیچ.
مردی فاتح
ترانه «یا دنیا
طَلَّقُتکِ ثلاثا»
بر لب،
امشب،
از بزرگترین جهاد می آید و
شادمانه،
به دیدار خدا
می رود.»
«پیغمبری به امت خود پشت کرده است» گزیده اشعار محمدرضا سهرابی نژاد است که در فاصله ۱۳۵۴ تا ۱۳۸۱ سروده است؛ این را روی جلد کتاب به ما می گوید اما درون جلد، مشخص می شود که این «گزیده» شامل آثار کلاسیک وی نیست پس چندان هم گزیده نیست!
شعرهای نیمایی، سپید و منثور این کتاب، در چند محور تشکیل می شوند و به کار خود ادامه می دهند اول، محور آئینی؛ دوم، محور اجتماعی، سوم، دلمشغولی های شخصی. سهرابی نژاد شاعری است که می توان ردپایش را در صفحات ادبی دهه پنجاه رصد کرد که آثارش آمیختگی تغزل و نگرش اجتماعی- اعتراضی بود؛ نگرشی معمول آن زمان و البته پر رنگ تر در صفحات ادبی تحت نظارت علی رضا طبایی که غیر از سهرابی نژاد، سید حسن حسینی و نصرالله مردانی هم از همان صفحات آغاز کردند یا اگر آغاز نکردند آنچه از خود به شعر خوانان عام و شاعران بعدها «خاص» ارائه دادند از همان جا بود. با پیروزی انقلاب، بخشی از آن شاعران به دلیل پایگاه عقیدتی- شیعی ذهن و ضمیرشان، راهی دیگر غیر از شعر روشنفکرانه را [ یعنی شعری که از یکسو به شعرگریز از اجتماع و سیاست و تعهد تاریخی شاعر می رسید و از سوی دیگر به اجتماع و سیاست و تعهد تاریخی از دریچه «دین گریزی»] برگزیدند. این شاعران «راه دیگر گزیده» به دلیل علایق دینی و پایبندی به اصول انقلاب اسلامی ۵۷ و تابعیت محض از رهنمودهای بنیانگذار جمهوری اسلامی (ره) شعری بنانهادند که ادامه ای بر شعر آئینی دوران صفوی بود. در ریشه ها و تداومی نیز، بر شعر اجتماعی اواخر دوره قاجار و اوایل دوره پهلوی اول البته با نیم نگاهی به دست آوردهای شعری پس از نیما و یحتمل لبریز از تجربیات صفحات ادبی طبایی. از این نظر می توان طبایی را پدر معنوی- لااقل بخش سازماندهی- ارکان شعری شعر موسوم به شعر جوان حوزه هنری نامید گرچه بخش کهنسال، راهش دیگر بود و کارش دیگر. سهرابی نژاد دوبیتی گو و نیمایی کار، تجربیاتش از شعر جوان دهه پنجاه را به حوزه هنری آورد و اگر دیگران، رباعی را آزمودند و آن را دگرگون کردند او در دوبیتی به چهره ای شاخص بدل شد و بسیاری از روی دست وی نوشتند و طبیعتاً نسخه بدل هرگز برابر با اصل نیست.
وی با دگرگونی فضای شعر انقلاب و بدل شدنش به شعر جنگ، به یکی از نام های آشنای این نوع شعر بدل شد. بسیار از وی سخن رفت؛ بسیار و این بسیاری البته شامل چند نام می شد که به محض تفرقه در جمع شاعران حوزه، اندک اندک به قلت گرایید چرا که دیگر این جمع از آن پس یک «حرکت» نبود. هرکس پی کار خویش گرفت. نصرالله مردانی به شعر «عزلت و خلوت و خانقه عاشقی» روآورد و سید حسن حسینی شعر آئینی مدرن را قوام بخشید و امین پور میان غزل نو و شعر نیمایی چندان چون کشتی بی لنگر، کژ شد و مژ شد تا جمعی که ز «فرغانه» بودند به وی گرویدند و جمعی دیگر راه «دستکت بوسم بمالم پایکت» در پیش گرفتند. سهرابی نژاد نیز، راه خویش در پیش گرفت و پلی گذاشت از شعر جمعی حوزه به شعر دهه های چهل و پنجاه. بازگشت به جوانی کرد لابد. گرچه شعرش نتوانست موفقیت آثاری چون شعرهای آئینی دکتر گرمارودی را کسب کند اما به هر حال، متفاوت شد از شعری که بعدها ظهور کرد و به قول حسین اسرافیلی معلوم بود که دلی نیست. تظاهر است. سهرابی نژاد آثارش با اعتقادات قلبی وی آمیخته است.
«از آن سوی اقیانوس ها
مغول وار می آیند
گردبادهای هولناک و
هراس انگیز
با قساوت نرون
خوی چنگیز
و جهانسوزی رایش سوم.
هان!
خود را تجهیز کنید
چشم هایتان را
باز نگهدارید
و «یهودا»های خانگی را
بپایید!
تا از پس پشت، گرده هایتان
خنجر آجین نشود.
گردبادهای هول انگیز، درراه اند.
دست هایتان را،
گرداگرد «چراغ» بگیرید
«ایران»
باید
بماند.»
● دو
موسیقی کلامی گرچه در شعر سهرابی نژاد «شاخص» نیست اما «ناپیدا» نیز نیست، وجه افتراق می گذارد میان نثر و شعر در بخش هایی که بسیار سهل می خواهد بگوید و بسیار ممتنع می خواهد گریز بزند به فلان تلمیح که البته کمی چرخش قلم اگر باشد بد نیست که نیست اغلب اوقات!
«تکاند
بال و پرش را
گردبادی برخاست
بالا رفت
بالا
بالا
بالاتر
به سمت قلعه خورشید
تا از قاب چشمم محو گردید
عقاب ها
چه زیبا می میرند»
ساختن استعاره از موقعیتی طبیعی البته هنر است. می گویم «طبیعی» و نه به فرض«عادی». «طبیعی» چیزی است که ارتباط ما با طبیعت است که رمز و راز را با خود آمیخته دارد و «عادی» چیزی است که ارتباط ما با هر آنچه طبیعی و غیرطبیعی است که بدل به عادات بینشی ما شده. هرآنچه عادت شود رمز و راز ندارد مگر از آن «عادت زدایی» کنی که متأخرین گویند: «آشنایی زدایی» شما چه گویید و چه خوانید مختارید البته! شاید به همین دلیل است که شاعر در شعرهایش چندان در بند دگرگونی زبان نیست به قصد رازآفرینی و رمزسازی.
«دوست ندارم
بر سطح آب نمایی
سقوط کنم
بگذار
جویباری محزون بمانم،
خدا را چه دیدی
شاید روزی
من هم به دریا رسیدم»
موقعیت های شخصی شاعر اغلب با رویکردهای اجتماعی وی آمیخته است و از دلمشغولی اعتقادی وی آموخته. طنز پنهان در این آثار، اغلب وجه شعاری آنها را تلطیف می کند و جلوه ای شاعرانه به این آثار می بخشد؛ آثاری که گاه، منهای تسلط نسبی شاعر بر زبان و غمزه کلمات، به بخشی از یک سخنرانی شبیه اند.
«در منظومه بلند تاریخ
همیشه،
قدرت
با قوت و
ثروت مراعات نظیر بود.
با قافیه های
تاج و
باج و
تاراج،
دیگران نقره می زدند
خادمان زور»
زمختی نگاه البته آزاردهنده است و طعم «چنان بگویم که مردم کوچه و بازار دریابند» در ذائقه مخاطب می نشیند. سهرابی نژاد اما همیشه چنین نیست. می خواهد فراروی کند از «این گونه گویی» و به دلیل توانایی هایی که در ضبط و ربط کلمات دارد، توانسته تا آنجا که افق نگاهش مدد می رساند چنین کند.
● سه
«- از میان شاعران
کدامیک را می پسندید
«وحشی بافقی»
یا
«اهلی شیرازی» را
- شاعر باید وحشی باشد آقا!
شاعر اهلی که،
شاعر نیست!»
سهرابی نژاد را اغلب می توان به یاد آورد در مرز متلک و شعر! این هم خود یک ویژگی است گرچه، ویژگی مهمتر شاید می توانست این باشد که شعر به استقلال بیشتری برسد در این حاکمیت متلک!
«وقتی مریض می شدم
مادرم
به تجویز «خاله خانباجی»
به تنم
زالو می انداخت
خونم که تمیز می شد
خوب می شدم
اما
حالا
زالوها
خونم را کثیف می کنند»
که از ایهام کلمه «زالو» و استعاره شدنش هم در پارسی این دوره و زمانه و هم در فرهنگ پس از انقلاب سود می جوید تا متلک خودش را بگوید و تعهد خودش را ادا کند. گرچه مخاطب یحتمل شعرهایی دیگر- شعرهایی از این دست- را بیشتر می پسندد:
«باد می وزید
برگی فتاد
پایی شکست،
رگ های برگ را
تاریک شد فضا
خاموش شد چراغ
دشنام تلخ داد
یک رهگذار پیر،
سنگ تگرگ را
قمری خسته ای
در چنگ گربه ای
فرصت نکرد سر دهد
آواز مرگ را»
یا بخش هایی چنین را که حامل دلمشغولی های آئینی وی است:
«شیرینی نخل ها!
در دهان سفره های تلخ،
حامل مشک آب درماندگان بی شوی
ای خدا خوی!
همبازی کبوتران بی ترانه
و فروزنده تنورهای سرد
ای مرد!
جلوه مهر
در آئینه های شتک زده...»
سهرابی نژاد هر چه هست یا هر چه نیست شاعری است که می توان به «داده»های متن اش اعتماد کرد که از آن اوست که شناسنامه اوست که افق جهان اوست. از من بپذیرید! در این روزها، به خیلی ها نمی شود اعتماد کرد!
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران