یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

فرهنگ؛ عامل یا معلول توسعه نیافتگی


فرهنگ؛ عامل یا معلول توسعه نیافتگی
اخیراً کتابی به قلم محمود سریع القلم با عنوان «فرهنگ سیاسی ایران»۱ منتشر شده است تا به این پرسش پاسخ دهد که خصلت های منفی ایرانیان مثل بی اعتمادی به هم، بدگویی و منفی بافی و بی میلی به کار جمعی از چه زمینه های تاریخی و اجتماعی برخاسته است. نویسنده برای آزمون مباحث نظری، دست به پژوهشی پیمایشی زده و نتایج آن را در بخش هایی از کتاب آورده است.
بیش از یک دهه است که پژوهش های پیمایشی و انواع نظرسنجی ها در کشور مرسوم شده و داده های اجتماعی ارزشمندی هم تولید شده است. با وجود نمونه های خوب از پیمایش و نظرسنجی، داوری های گاه ناروا و معمولاً غیرتخصصی درباره آن می شود. برخی کسان به صرف اینکه نتایج این نوع تحقیقات را با تمایلات خود مطابق نمی بینند، بر آن خرده می گیرند و برخی نیز نمونه های غیردقیق و غیرعلمی از این نوع کارها را مبنای قضاوت خود قرار می دهند. تصور ساده انگارانه یی شکل گرفته که با قرار دادن چند سوال در ورقه یی می توان ابزاری به نام پرسشنامه ساخت و به سادگی به بررسی عقاید و نگرش های پاسخگویان پرداخت. متاسفانه این نوع کارها در جایگاه نماینده تحقیقات پیمایشی نشسته است و مخالفت ها را وجاهت می بخشد.
نقد این نمونه های نادرست هم معیارهایی برای تشخیص سره از ناسره به دست می دهد و هم شیوه یی مناسب برای شناخت جایگاه و کاربرد روش های پیمایشی است. این نوشته از چنین منظری قصد دارد تحقیقی را که دکتر سریع القلم انجام داده نقد کند.
نویسنده در صفحات نخستین با طرح سوالاتی درباره اینکه چرا در جامعه غربی کار جمعی جاافتاده، چرا کمتر به هم بی اعتماد هستند و چرا منفی بافی و اتهام در میان آنها کمتر از ماست، به برخی خصوصیات فرهنگ ایرانیان مثل بی اعتمادی، احساس ناامنی و بدگویی اشاره می کند و آن را در کانون بحث خود قرار می دهد و می نویسد؛
«کانون بحث این کتاب، تحول فرهنگی و تحول در نظام باورها در مسیر مدنیت و عقلانیت است. با توجه به اینکه تشکل ها مدیریت جوامع را به دست گرفته اند، شهروندان باید بیاموزند تا در جمع انسان های دیگر و تشکل ها در پی تحقق اهداف فردی، جمعی و ملی باشند. بی توجهی به اهداف جمعی و نارسایی های گسترده در توجه به مسائل کلان ملی، از جمله جدی ترین مسائل نظری در مدیریت کارآمد کشور ایران است. از این رو، مباحث فرهنگ سیاسی در کانون مشکلات کشور است.»۲ (صص دوازده و سیزده)
در فصل سوم در بیان خصوصیات این فرهنگ، فهرستی برگرفته از نظریه پاتریمونیالیسم ماکس وبر ارائه می کند؛ بی اعتمادی، احساس ناامنی نسبت به قدرت، ضعف نهادهای واسط میان فرد و حکومت، ضعف فردگرایی. (ص ۵۳) و آنها را به زمینه های عشایری جامعه ایران نسبت می دهد.
بر این اساس نویسنده در این تحقیق در پی پاسخ دادن به این پرسش است که فرهنگ سیاسی چه سهمی در توسعه و دموکراسی دارد؟ (ص ۷)
برای آزمون این سوال سه فرضیه مطرح می کند؛
فرضیه نخست، فرهنگ سیاسی ایران به دلیل فراهم نکردن زمینه رقابت، به توسعه کمک نمی کند.
فرضیه دوم، ضعف ملی گرایی عقلایی ناشی از خصوصیت فرهنگ سیاسی ایرانیان، رقابت سیاسی را به رقابت های گروهی، جناحی و درون گروهی سوق می دهد.
فرضیه سوم، فرهنگ سیاسی ایرانیان نتیجه فرآیندهای تاریخی است اما با تغییر در نظام آموزش، ساختار اقتصادی و نخبگان رقابت گرا در جهت فرهنگی مستعد توسعه متحول می شود. (صص ۸-۷)
چنان که مشاهده می شود، پرسش اصلی و فرضیات، صورت بندی جامعه شناسانه دارد. با این حال، در طول مقاله نشان خواهم داد که برای بررسی این سوال، برخلاف تحقیقات جامعه شناسانه، تدارک روش شناختی مناسب برای آن مهیا نشده است. در این مقاله فقط بر ابعاد روش شناختی این تحقیق متمرکز می شوم و مباحث نظری و پیوند آن را با بخش تجربی به فرصتی دیگر وامی گذارم.
برخی خطاهای عمده در پیمایش عبارتند از؛
● چارچوب روش شناختی
مقصود من از این اصطلاح، اشاره به مفاهیم مورد سنجش و واحد تحلیل و مشاهده است. مطابق آنچه گفته شد نویسنده می خواهد اثر فرهنگ سیاسی را بر توسعه و دموکراسی بسنجد. پس معادله تحقیق او دو سوی اصلی دارد که در یک طرف مفهوم فرهنگ سیاسی قرار دارد و در سوی دیگر مفهوم توسعه و دموکراسی. حرف او در دو فرضیه اول و دوم این است که در فرهنگ سیاسی ایرانیان، رقابت و تعلق ملی ضعیف است و لذا توسعه و دموکراسی که متکی بر این دو عنصر است، روی نمی دهد.۳
برای آزمون چنین فرضیه یی محقق می تواند به دو صورت عمل کند؛ یکی اینکه نشان دهد در دوره های زمانی که در فرهنگ سیاسی ایران، رقابت و تعلق ملی رشد کرده اند، توسعه و دموکراسی نیز رشد یافته است.
یا در سطح مقایسه بین کشوری نشان دهد بین درجه رقابت و تعلق ملی و توسعه و دموکراسی رابطه وجود دارد. شبیه کاری که مثلاً رونالد اینگلهارت بر اساس یافته های پیمایش جهانی ارزش ها انجام داده است.
در هر صورت واحد تحلیل او یعنی واحدی که صفات اصلی آماری آن مورد مطالعه قرار می گیرد، جامعه یا کشور است. این فرضیات را نمی توان در یک مقطع زمانی مورد آزمون قرار داد و نیازمند داده هایی در طول زمان است. در حالی که نویسنده برای آزمون این فرضیات، داده هایی را از واحد تحلیل فرد گرد آورده است.
مفاهیمی مثل توسعه و دموکراسی، صفات متعلق به سطح سیستم است و نه صفت فردی. لذا حتی اگر عناصر فرهنگ سیاسی را در نگرش های فردی به دست آورد، نمی تواند آن را با متغیر سطح سیستمی مرتبط کند، مگر آنکه هر دو مفهوم را به یک سطح واحد تبدیل کند.
نکته دیگر شیوه ادغام دو روش متفاوت است. از یک سو نویسنده در فصل هایی به بحث تاریخی می پردازد و از سوی دیگر بر اساس یافته های افکارسنجی خود قضاوت می کند. این دو روش که از حیث ماهیت متفاوتند، با چه تمهید روش شناختی ترکیب شده اند؟
● مفهوم سازی و ساخت ابزار سنجش
اصل بنیادین هر تحقیق اجتماعی تجربی سنجش مفاهیم و سازه ها از طریق مشاهده پذیر کردن آنهاست؛ فرآیندی که از آن با عنوان عملیاتی کردن مفاهیم انتزاعی نام می برند. در این فرآیند مفاهیم به نشانه هایی قابل مشاهده ترجمه می شوند و به واسطه این نشانه ها، داده های مورد نیاز گردآوری می شود.
این فرآیند از تعیین ابعاد یک مفهوم مثل فرهنگ سیاسی آغاز می شود. ابعاد مختلف این مفهوم تعیین و سپس برای هر یک از ابعاد نیز همین فرآیند طی می شود تا سرانجام در پایان، نظامی از معرف های قابل مشاهده و اندازه گیری به دست آید. مثلاً فرهنگ سیاسی را مجموعه یی گرایش ها، رفتارها و ارزش ها و هنجارها تعریف کند. بعد دامنه گرایش ها را معین کند، مثلاً گرایش های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و... بعد گرایش های سیاسی را به ابعاد ریزتر مثل اعتماد به نظام سیاسی، رضایت از وضعیت موجود و مانند آن تقسیم کند. در مرحله بعد نیز اعتماد را به صورت عملیاتی تعریف کند. یعنی به چه وضعیت نگرشی، اعتماد گفته می شود و به چه وضعیت نگرشی بی اعتمادی.
چنین کاری از آن رو ضروری است که فرآیند مشاهده را به امری غیرشخصی تبدیل کند تا تفاوت ها و تغییرات داده ها را بتوان به عاملی غیر از ابزار سنجش نسبت داد. در غیر این صورت تفاوت ها، ارزش خود را برای مطالعه از دست می دهند زیرا نتیجه ابزار سنجش خواهند بود. اگر چنین کاری صورت نگیرد، تفاوت را باید به ابزار مشاهده نسبت داد و نه واقعیت. کسی که به قلمرو تحقیق تجربی وارد می شود، نمی تواند به این اصل بی اعتنا باشد.
به همین دلیل پرسشنامه یی که مثلاً از مخاطب بخواهد احساسات خود را نسبت به از خودبیگانگی بیان کند، یا سوال کند که نظام ارزشی شما تا چه حد فرامادی یا مادی است، یکسره به خطا رفته است. حتی اگر فرض بگیریم که مخاطب با این نوع اصطلاحات فنی آشنا باشد، معلوم نیست که پاسخگویان تا چد حد درک واحدی از آن دارند. نمی توان با هیچ فرض روش شناختی نتیجه گرفت که پاسخگویان از این مفاهیم درک یکسانی دارند. در چنین مواردی تفاوت بین پاسخ ها نتیجه تفاوت برداشت است تا تفاوت نگرش میان پاسخگویان.
اگر این فرآیند در تحقیق تجربی نبود، می شد متون نظری اجتماعی و حتی فلسفی را تکه تکه کرد و در پرسشنامه ریخت و مدعی تدوین پرسشنامه یی عمیق هم شد. وقتی برخی نظریه پردازان بزرگ مکتب فرانکفورت به دنبال انجام تحقیقی تجربی درباره شخصیت اقتدارگرا۴ بودند، پرسشنامه یی تدوین کردند که متن آن با متن نوشته های نظری شان متفاوت بود وگرنه برای آنها بیش از دیگران ساده بود که مقالات عمیق خود را خط به خط به یک پرسشنامه بدل کنند.
نویسنده در این تحقیق به جای آنکه مفاهیم خود را به نشانه های مشاهده پذیر تبدیل کند، همان ها را از پاسخگو پرسیده است. شاید بگوید پاسخگوی ما به دلیل تخصص با این مفاهیم آشناست. این پاسخ احتمالی نیز خطاست زیرا بحث بر سر آشنایی با مفاهیم نیست بلکه غرض اصلی یکسان کردن برداشت پاسخگویان از این مفاهیم است.
▪ چند نمونه از سوالات پرسشنامه ایشان را با هم مرور می کنیم.
چرا ما در رفتار، افکار، تعهدات و وظایف خود قاعده مند نیستیم؟ معمولاً افکار ما بیش از اندازه منعطف و سیال است و قبل از شناخت نسبت به موضوع دست به اقدام می زنیم؟ (گزینه های این سوال؛ چون نسبت به افراد و محیط زندگی به شدت بی اعتماد هستیم/ چون به طور تاریخی، ثبات سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی نداشته ایم/ چون فرهنگ عمومی ما، قابل پیش بینی بودن را ضعف قلمداد می کند/ هیچ کدام و توضیح) (ص ۲۰۵)
آیا قائل به این مساله هستید که ما ایرانیان در معاشرت منطقی، معقول و دوطرفه با یکدیگر مشکل داریم؟ (خیلی زیاد/ زیاد/ کم/ خیلی کم/ قبول ندارم/ نظری ندارم)(ص ۲۰۶)
چرا ما افراد را در قالب باند و گروه تعریف می کنیم تا هویت فردی آنان؟ (چون در باطن معتقدیم که انسان ها ارزش مستقل ندارند بلکه به شدت تحت تاثیر محیط هستند/ چون نگاه ما به انسان های دیگر عمدتاً ابزاری است/ چون خودمان رشد پیدا نکرده ایم تا برای دیگران ارزشی قائل باشیم/ هیچ کدام و توضیح) (صص ۱۱-۲۱۰)
چرا ما در سیستم سازی، اجرای کار جمعی، ایجاد حزب، هدف گذاری جمعی و وفاداری به اهداف جمعی مشکل داریم؟ (چون زندگی ما جدی نیست و درازمدت نمی اندیشیم/ چون نظام اجتماعی باثباتی نداریم/ چون حاضر نیستیم به دیگران سهم دهیم/ چون با رشد دیگران و رقابت مشکل داریم/ هیچ کدام و توضیح) (ص ۲۱۱)
مفاهیم سیستم سازی، هویت فردی و منطقی و مانند آن یعنی چه؟ چه نوع رابطه یی معقول و کدام نامعقول تعریف می شود؟ ممکن است فردی بر اساس تجربیات زیسته خود، نوعی رابطه را منطقی و معقول بداند ولی دیگری آن را غیرمعقول بینگارد.
آیا پاسخگویان از این واژه ها برداشتی یکسان داشته اند یا واریانس ایجاد شده ناشی از نوع پرسش است. گزینه های سوال نیز همین وضعیت را دارند. در اینجا نویسنده به جای اینکه مفاهیم خود را عملیاتی کند، عیناً آنها را از فصل مربوطه به متن پرسشنامه منتقل کرده است. بهتر بود نویسنده به جای این تعابیر کلی، انواعی از رابطه اجتماعی در زندگی روزمره را معین می کرد و واکنش احساسی، ادراکی و رفتاری او را نسبت به آن می سنجید. چنین کاری از نوع تحقیقات پیمایشی است.
دقت در گزینه ها نشان می دهد که نویسنده در پی آزمون فرضیه نبوده است و بیشتر می خواسته برای دیدگاه خود تاییدیه بگیرد. سوال ۸ مطرح می کند؛
چرا ابعاد احساسی، هیجانی و عاطفی ما نسبت به ابعاد منطقی و عقلایی شخصیت مان قوی تر است؟( چون وضعیت اقتصادی بی ثباتی داریم/ چون به طور تاریخی، ثبات سیاسی نداشته ایم/ چون مبانی رفتاری و نظری فرهنگ ما، احساسی و هیجانی است / هیچ کدام و توضیح) (ص ۱۵۱)
گزینه سوم که تکرار سوال است و نه پاسخ آن. گزینه ها به نحوی تدوین شده اند که هر کدام انتخاب شوند، فرضیه تایید می شود، محقق برای رد فرضیه خود چه سوالاتی را تدوین کرده است؟
نکته بعد اینکه سوالات تحقیق آنچه را که در پی آزمون آن است، مفروض گرفته است. او این را فرض گرفته است که ایرانیان، قاعده مند نیستند یا به کار درازمدت نمی اندیشند. اینکه ایرانیان چنین خصوصیاتی دارند یا نه، موضوع کار تجربی است.
آشنایان با تحقیقات پیمایشی نیک می دانند که مشکلات این پرسش ها بیش از این است که اشاره شد. مثلاً هر پرسش باید حاوی یک مساله باشد تا پاسخ را بتوان ناظر به آن دانست. ایجاد حزب با کار جمعی متفاوت است. هر یک از پاسخگویان ممکن است هنگام پاسخ به یکی از این ابعاد توجه داشته باشد که این نیز مقایسه بین پاسخ ها را ناممکن می سازد.
و خطای دیگر، جهت دار بودن پرسش هاست که با نوعی پیشداوری بیان شده است. این نیز از یک کار تجربی بی طرفانه دور است.
نکته دیگر درباره پرسشنامه، نسبت آن با هدف تحقیق است. او در پیشگفتار می نویسد تحقیق او درصدد است «صورت نظری و میدانی کاری باشد که مرحوم محمدعلی جمالزاده در سال ۱۳۴۵ در کتاب خلقیات ما ایرانیان مطرح نمود». (ص ۲۱۴) این هدف، پیمایش را معطوف به سنجش نگرش و رفتار خود مردم می کند نه اینکه از دیگران درباره خلقیات ایرانیان سوال شود. به سخن دیگر، فرق است بین خصوصیتی که مردم ایران دارند و نظری که عده یی درباره خصوصیت مردم ابراز می کنند. اگر نویسنده می خواست خلقیات مردم ایران را مطالعه کند، باید به جست وجوی نشانه های آن در میان مردم می بود.
فرض کنید پاسخگویان بگویند ایرانیان تک رو هستند یا برعکس، فرهنگ جمعی دارند. خب از این یافته چه نتیجه یی حاصل می شود؟ این نظر عده یی است درباره ایرانیان و نه چیزی بیش از این. از این یافته ها با فرض صحت نمی توان نتیجه گرفت که ایرانیان واجد این یا آن خصوصیت اند. برای چنین نتیجه گیری باید به سنجش عناصر این فرهنگ در بین نمونه یی از ایرانیان پرداخت.
● اعتبار و پایایی
اغلب پیمایش های معتبر در گزارش یافته های خود، نتایج محاسبه اعتبار و پایایی را ارائه می کنند تا خواننده بر اساس آن به تفسیر یافته ها بپردازد. به ویژه تحقیقی که از مدل نظری بهره می گیرد باید نشان دهد که آیا بین نظام نشانگان سنجش خود و گزاره های اصلی مدل نظری اش نسبتی وجود دارد یا نه. در اینجا نویسنده باید به دو سوال پاسخ می داد؛ یکی اینکه متغیرهای مورد نظر دقیقاً همان چیزی را که در نظر داشته سنجیده است؟ (یعنی اعتبار) نویسنده اصلاً نامی از مفهوم «اعتبار» نیاورده است که بخواهد درباره روش های محاسبه آن بگوید. دوم اینکه آیا ابزار سنجش به نحوی پایدار مفاهیم مورد نظر خود را می سنجد؟ (یعنی پایایی)
اگر نویسنده آزمون های اعتبار و پایایی را به کار می گرفت، معایب اساسی پرسشنامه اش بر او آشکار می شد و یافته های آن را تایید نظریات خود تعبیر نمی کرد.
● روش گردآوری داده ها
برای گردآوری داده ها از روش پستی برای تکمیل پرسشنامه استفاده شده است. روش پستی حتی در کشورهایی که پیشینه طولانی در تحقیقات پیمایشی دارند، با مشکلاتی روبه روست و در موضوعات مهمی چون موضوع این تحقیق کمتر به کار گرفته می شود.
در ایران به دلیل همان فرهنگ سیاسی (بی اعتمادی و حس ناامنی) که نویسنده بر آن تاکید می کند (ص ۶۵)، این دشواری ها حدت بیشتری دارند و اغلب موجب می شوند پاسخگو تمایلی به تکمیل پرسشنامه و ارسال آن نداشته باشد. بگذریم از اینکه درباره نحوه ارسال، زمان آن و شیوه برگشت و مانند آن نیز که در گزارش های تحقیقی مرسوم است، نکته یی گفته نشده است.
دلایل روش شناختی و نظری نویسنده برای در پیش گرفتن این روش و نه شیوه های دیگر برای تکمیل پرسشنامه چه بوده است؟ چه تدابیری برای کاهش خطای ناشی از این موارد اندیشیده است؟ در کجا به این نکات اشاره کرده است؟
او می نویسد از ۱۵۰۰ پرسشنامه ۹۰۰تای آن از سوی پاسخگویان برگردانده شده است. (ص ۱۴۱) میزان برگشتی پرسشنامه نیز نشان می دهد که خطای مورد انتظار رخ داده ولی نویسنده کتاب، آن را ناچیز انگاشته است. یعنی بر اساس تعداد پرسشنامه ها، حدود ۴۰ درصد داده های او از نوع مفقوده یا قلم افتاده است. نسبت ۴۰ به ۶۰ یکی از بزرگ ترین واریانس هاست و نشان دهنده مشکلی اساسی در روش است. وجود چنین حجمی از داده های از قلم افتاده کافی بود تا هر سوال یا گویه یی را بی اعتبار کند، چه رسد به اینکه ۴۰ درصد پرسشنامه ها به این وضعیت مبتلا شوند.
البته ایشان از عدم برگشت ۴۰ درصد اظهار خوشحالی کرده اند که نشان می دهد یا از اهمیت چنین خطایی مطلع نیستند یا تصور می کنند این اندازه خطا طبیعی است. «... ۶۰ درصد با علاقه قابل توجهی توسط مجریان و متخصصان در سمت ها و تخصص های مختلف تکمیل شد.» (ص ۸) در چنین مواردی، تحلیل تفاوت پاسخگویانی که همکاری کرده اند با پاسخگویانی که همکاری نکرده اند، بسیار مهم است. ریزش هایی در این حد احتمال تورش نمونه به سوی گروهی معین را افزایش می دهد که در این صورت تعمیم یافته ها را به جمعیت نمونه مشکل می سازد. برای آزمون این احتمال باید توزیع ریزش را در لایه های جمعیت نمونه بررسی کند یا به عبارت فنی تر رابطه همبستگی بین میزان ریزش و متغیرهای زمینه یی را بررسی کند تا اگر تورشی رخ داده با وزن بخشی در نمونه، خطا را کاهش دهد.
● تفسیر یافته ها
گرچه پرسشنامه خطاهای بنیادین دارد ولی حتی از همین داده های به دست آمده نیز استفاده تحلیلی و حتی توصیفی نشده است. نکته شگفت آور اینکه نویسنده همه جداول معنادار و غیرمعنادار را توصیف کرده و فقط در برخی سطور به این رابطه معنادار اشاره کرده است. نزدیک به نیمی از جداول ارائه شده فاقد معنادار هستند اما در توصیف یافته ها کمتر به این نکته اشاره شده است. دلیل آن را نیافتم.
مثلاً رابطه متغیرها در جدول ۱ و جدول ۳ فاقد معناست ولی در صفحه ۱۴۳ و ۱۴۵ بدون توجه به این یافته، آنها را مورد تفسیر قرار داده است.
در صفحه ۱۴۲ در تفسیر جدول شماره ۱ می نویسد؛
در پاسخ به این سوال، جالب توجه این است که ۹/۴۴ درصد زنان و ۲/۴۹ درصد مردان، گزینه بی ثباتی را انتخاب کرده اند و ۴۲ تا ۵۷ درصد گروه های سنی نیز به این گزینه اشاره کرده اند. از سوی دیگر، ۴۷ تا ۵۲ درصد همه رشته های تحصیلی، گزینه بی ثباتی را اولویت دانسته اند. از نظر حرفه نیز، ۳۸ تا ۴۸ درصد، بی ثباتی را مهم ترین عامل سیال بودن افکار و رفتار تلقی کردند. (ص ۱۴۳)
اما جز در مورد رابطه این گویه با متغیر سن که در سطح ۰۰۵/۰ معنادار است، سایر روابط معنادار نیستند. اما توصیف نویسنده نکته زیادی بیان نمی کند. مثلاً با استفاده از عبارت «جالب توجه» مقدار فراوانی را برای زنان و مردان بیان می کند. این جمله (و جملات مشابه دیگر که زیاد هستند) به چه معناست؟ این جمله بر تفاوت معنادار دلالت دارد ولی اعداد جدول چیز دیگری را می گویند.
شیوه توصیف یافته ها نشان می دهد که نویسنده با این نوع تحقیقات آشنایی کافی ندارد. اولاً فقط اعداد جدول را به نثر تبدیل کرده و نکته یی فراتر از ذکر اعداد نگفته است. دوم اینکه در گزارش خود به سطح معناداری اشاره نمی کند. سوم اینکه اندازه کای اسکوئر و وی کرامر را نه گزارش و نه تفسیر می کند.
شرح این نوع جداول این متن را از این هم طولانی تر می سازد، فقط به همین بسنده می کنم که این ویژگی برای اکثریت جداولی که در صفحات ۲۱۸ تا ۲۷۴ آمده مشاهده می شود.
● ابهام در تعریف جامعه آماری
از اصول مهم در هر تحقیق پیمایشی، تعریف جامعه آماری است. جامعه آماری، خصوصیات جامعه یی را بیان می کند که قرار است اطلاعات مورد نیاز پژوهش درباره و از طریق آن گردآوری شود. مثلاً در «پیمایش ارزش ها و نگرش های ایرانیان»، پاسخگویان ایرانی ۶۴-۱۵ سال ساکن مراکز استان ها به عنوان جامعه آماری تعریف شد. این تعریف بدان معناست که اطلاعات تحقیق از افراد زیر ۱۵ و بالای ۶۴ سال گردآوری نمی شود.
نویسنده درباره جامعه آماری توضیحی نمی دهد ولی می گوید که «پرسشنامه برای ۱۵۰۰ نفر افراد دانشگاهی و اجرایی کل کشور ارائه شد.» بر این اساس می توان حدس زد که جامعه آماری، افراد دانشگاهی و اجرایی است.
در هر تحقیق پیمایشی دلیل انتخاب جامعه آماری را بیان می کنند و آن را به حدس و گمان نمی سپارند. منطق تعریف جامعه آماری چه نسبتی با اهداف نظری دارد؟ در این باره توضیح داده نشده است. چرا مثلاً از اصحاب رسانه، یا از نویسندگان یا هنرمندان که در ساختن جهان ذهنی ما موثرند، سوال نشده است؟ اساساً اهمیت کار تجربی در همین دقت های روش شناختی است.
نکاتی که در سطور پیشین درباره تعریف دقیق مفاهیم گفته شد، اینجا نیز صادق است. مقصود نویسنده از افراد دانشگاهی، روشن نیست. در این تحقیق، دانشگاهیان چگونه تعریف شده اند؟ آیا کسانی که در دانشگاه کار می کنند (مثل کارشناسان یا استادان) دانشگاهی محسوب می شوند یا این اصطلاح به دارندگان تحصیلات بالاتر از دیپلم اطلاق می شود. در جدول صفحه ۲۱۷ پاسخگویان به سه گروه دارندگان تحصیلات کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری تقسیم شده اند. آیا می توان نتیجه گرفت که افراد دانشگاهی به معنی خاص آن تعریف شده اند. اما تفاوت آن با افراد اجرایی روشن نیست. آیا کسانی که در دانشگاه مسوولیت اداری دارند (مثل روسای دانشگاه، معاونان و...) دانشگاهی محسوب می شوند یا افراد اجرایی؟ افراد اجرایی که دارای مدرک دانشگاهی هستند، در کدام مقوله قرار می گیرند؟ شاید نویسنده برای اینها پاسخی داشته است اما در هیچ پیمایشی قرار نیست خواننده ابهامات خود را از طریق تلفن یا نامه نگاری از محقق بپرسد. به همین دلیل، مرسوم است که در متون یافته های پیمایش این موارد را با دقت توضیح دهند.
در مورد کل کشور نیز توضیحات روشن نیست. کل کشور شامل مناطق شهری و روستایی می شود یا فقط مراکز استان ها را دربر می گیرد؟ اگر مناطق شهری و روستایی مورد نظر است، چرا در جداول مربوطه این متغیر غایب است؟ و اگر مناطق شهری و روستایی مورد نظر نبوده، چرا از تعبیر کل کشور استفاده شده است؟
● ابهام در نمونه گیری
اولین نکته چارچوب نمونه گیری است. نمونه بر اساس کدام چارچوب انتخاب شده است؟ متن این مساله را مسکوت گذاشته است.تعیین حجم نمونه بر اساس بزرگی جامعه آماری و واریانس متغیر مورد نظر تعیین می شود. مرسوم است که نحوه محاسبه حجم نمونه را بیان می کنند. در جایی از کتاب اشاره می کند که «در فرمول تعیین حجم نمونه، T یا ضریب اطمینان، ۹۵ درصد منظور شده است.» (ص ۱۶۴) ولی در این کتاب فرمولی نیافتم. روشن نیست که چه نسبتی از نمونه را افراد اجرایی و چه نسبتی را افراد دانشگاهی تشکیل می دهند. این نسبت چگونه تعیین شده است؟ برای انتخاب نمونه از کدام شیوه استفاده شده است (شیوه احتمالی، سهمیه یی، طبقه یی، خوشه یی و مانند آن). مثلاً نسبت پاسخگویان به حسب مدرک تحصیلی تقریباً با هم مساوی است (بین ۳۱ تا ۳۵ درصد). از چه روشی برای نمونه گیری استفاده شده که این نسبت مساوی درآمده است؟ معرف بودن نمونه را چگونه توضیح می دهد؟
● مدل سازی
یکی از مفاهیم مورد علاقه نویسنده سیستم سازی است. شاید مقصود او این است که جزئیات را مستقل از هم در نظر نگیریم و آنها را عناصری از یک کلیت پیوسته و منسجم بدانیم که در ارتباطی معنادار با هم قرار دارند. ترجمه این سخن در تحقیق پیمایشی بدان معناست که متغیرهای مورد سنجش، مشترکاً ابعادی از یک مفهوم را می سنجند. برای آزمون این ارتباط تکنیک های آماری مثل تحلیل عاملی یا تحلیل خوشه یی را به کار می گیرند. این تکنیک ها هم برای سنجش «اعتبار» به کار می رود و هم برای تدوین سازه های مفهومی. با آنکه مباحث نظری او اقتضای چنین سنجشی را می کرد ولی نشانی از آن در متن دیده نمی شود. شاید این هم مصداق نظر او باشد که ایرانیان قادر به سیستم سازی نیستند،
مدل در تحقیقات پیمایشی مفهومی دیگر نیز دارد که به نسبت بین مفاهیم و رابطه آنها اشاره دارد. در اینجا چون قصد ورود به مباحث نظری کتاب را نداشتم، درباره مدل بحثی نکردم. خطای اصلی تحقیق در آنجاست و خطاهای مورد اشاره برخاسته از خصلت ناهمگون مباحث نظری و روش تجربی است. اگر بخش های این کتاب به صورت چسب و قیچی به هم وصل نمی شد و رابطه بین مباحث نظری و روش از طریق مدل به آزمون گذاشته می شد، بسیاری از خطاهای این تحقیق زمینه بروز نمی یافت. به اجمال در این باره نکته یی می گویم و تفصیل این نیز بماند برای وقت مقتضی.
در فصل پنجم می نویسد؛
از پاسخ های ۹۰۰ نفر در پرسشنامه ها، سه گروه رفتارشناسی شامل ۱- سطح فرد ۲- سطح ماهیت روابط میان شهروندان و ۳- سطح ساختارها، قابل استخراج است. (ص ۱۶۵)
اینکه نویسنده چگونه از جداول توزیع فراوانی و جداول دوبعدی آن هم بر اساس آمار کای اسکوئر یا وی کرامر به مدل رسیده است، شگفت آور است. تا آنجا که می دانم طبقه بندی یافته ها اغلب بر اساس دو روش تحلیل عاملی و تحلیل خوشه یی انجام می شود که البته تحلیل عاملی را برای ساخت مدل بیشتر به کار می گیرند. در مورد مدل نیز نتایج آزمون های مدل سازی خود را ارائه نداده است. گمان می رود نویسنده گزینه های سوالات را طبقه بندی کرده و از این طبقه بندی، مفهوم مدل را مستفاد کرده است. کاش نویسنده به تحقیق اینگلهارت که همین موضوع را در کانون تحلیل خود قرار داده است، نگاهی می انداخت تا با مدل سازی و روش های ساخت مدل بر اساس پیمایش آشنا می شد و نام هر طبقه بندی را مدل نمی نهاد.
●● نتیجه گیری
خطاهای این کتاب افزون تر از آنند که بتوان به شرح جزئیات آن در مقاله یی کوتاه پرداخت. به سخن نخست بازمی گردم. پیمایش و افکارسنجی در کشور ما با سوءتعبیر همراه است. برخی با اتکا به این قبیل موارد، نتیجه می گیرند که روش های افکارسنجی و پیمایش با خصوصیت جامعه نامتناسب است و نتایج غیرعلمی به بار می آورد و لذا با آن مخالفت می کنند. در کشور خود شاهد بوده ایم که مثلاً پلی یا ساختمانی بنا شده و بعد فروریخته است. نمی توان از این خرابی نتیجه گرفت که دانش مهندسی ساختمان با فضای جغرافیایی ایران ناسازگار است. سازنده از دانش مهندسی همین اندازه بهره داشته است. در نظام تحقیقاتی ایران، کسانی که دانش تخصصی در این زمینه ندارند به مدد ناتوانی کارشناسی دستگاه های بوروکراتیک، دست به انجام تحقیقاتی از این نوع که اشاره شد، می زنند و بعد از انجام این نوع تحقیقات از درون همین دستگاه های بوروکراتیک ندای اعتراض بلند می شود که روش های افکارسنجی در ایران با شرایط اجتماعی و فرهنگی ما سازگار نیست. از این رو ضروری است این قبیل تحقیقات نقد شود تا ضعف بوروکراسی پژوهشی و غیرمتخصصان برعهده روش قرار نگیرد. اطمینان داشته باشید که چنین کارهایی نه در ایران که در هیچ جامعه دیگری نیز پاسخ نمی دهد. نیازی نیست دلیل آن را در ناسازگاری روش با خصوصیات جامعه جست وجو کنیم. البته نباید از حق گذشت که گناه این کار بیش از هر چیز برعهده پژوهشکده یی است که در قلب تخصصی ترین وزارتخانه این کشور یعنی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری این تحقیق را سفارش داده است. به نظر من، نویسنده در انجام این تحقیق کم فروشی نکرده و از حداکثر توان خود برای انجام این تحقیق بهره گرفته ولی پژوهشکده از حداقل تخصص خود استفاده نکرده است. همان طور که در ابتدای این نوشته آمد، سوال تحقیق این بود که چرا ما توسعه نیافته ایم.می گویند روزی یکی از دانشجویان رشته ادبیات که از استاد فروزانفر نمره پایینی گرفته بود، به اعتراض به ایشان گفت به چه مجوزی به من نمره پایین دادید، فرمودند به همین مîجوز.
محسن گودرزی

پی نوشت ها
۱- فرهنگ سیاسی ایران نوشته دکتر محمود سریع القلم، انتشارات پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی؛ پاییز ۱۳۸۶.
۲- شماره صفحات در این متن به کتاب مورد اشاره ارجاع می دهد.
۳- فرضیه سوم از امکان تغییر سخن می گوید و کمتر از سنخ دو فرضیه دیگر است. در کتاب نیز به اجمال به آن پرداخته شده است. این فرضیه عدم انسجام کتاب را تشدید می کند اما چون سخن به حاشیه می رود، به آن نمی پردازم.
۴- نویسنده نیز در صفحات ۴۲ و ۴۳ به مفهوم شخصیت اقتدارگرا اشاره می کند.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید