یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


سـایه های تـاریخ دیگری


سـایه های تـاریخ دیگری
موضوع این نوشتار، رویکرد تاریخی لوی استراوس است و مباحث آن نیز عمدتاً براساس رساله ای از استراوس به نام «نژاد و تاریخ» است که در کتاب معروف «انسان شناسی ساختاری» (مجموعه مقالات استراوس) چاپ شد. این رساله یا مقاله بلند در سال های دهه ۱۹۵۰ نوشته شده است؛ در زمانی که خطر نژادپرستی به نحو بارزی حس می شد، چه در امریکا که استراوس در آنجا مدت زیادی مشغول کار و مطالعه بود و چه در خود فرانسه (وطن او) که دیگر مسئله الجزایر بود و.‎/‎/ به هر روی در آن سال ها پدیده رو به رشد نژادپرستی به عنوان خطری که می تواند ساختارها و سیستم های اجتماعی را از بین ببرد، مشاهده می شد. البته استفاده ای که استراوس در این رساله از مفهوم «نژاد» می کند، بیشتر به مفهوم «قومیت» نزدیک است تا برداشت رایج ما از آن. می دانیم که کلمه «نژاد» از نظر بیولوژیکی امروزه منسوخ و بی معناست، ولی از نظر فرهنگی معنادار است؛ یعنی نژاد یک ساخت اجتماعی است و افرادی که در یک نژاد هستند، به آن باور دارند. (بدین معنا امروزه مطالعات قومی و نژادی یکی از شاخه های علوم اجتماعی است.)
برای پی گرفتن بحث استراوس درباره تاریخ، در رساله «نژاد و تاریخ»، ما اینجا بر دو مفهومی که وی مطرح ساخته، تکیه می کنیم: یکی «تاریخ انباشت شده» و دیگری «تاریخ ایستا.» بحث او عمدتاً به صورت نقدی بر تاریخ انسان شناسی و نگاه انسان شناسی به تاریخ پیش می رود تا نشان دهد نگاهی که انسان شناسی به تاریخ داشته، از ابتدای خود تا دوره بسیار متأخر، نگاه نادرستی بوده است. استراوس معتقد است تاریخ به صورتی که در انسان شناسی مطرح شده، تاریخی است که اروپا آن را به عنوان یک مفهوم تدوین کرده است؛ تاریخی که به سادگی از این دو مفهوم متقابل (یعنی تاریخ انباشت شده و ایستا) دفاع می کند. «تاریخ انباشت شده» کاملاً مرتبط است با خود واژه تاریخ در مفهوم کلاسیکی که ما از آن می فهمیم. تاریخی که نقطه آغازش به کار رفتن خط توسط بشر است. چنان که در کتاب های «تاریخ تمدن»، در حوزه تاریخ نویسی کلاسیک، گفته می شود که تاریخ با نوشتار (خط) آغاز می شود یعنی با ثبت حافظه جمعی. این ثبت حافظه جمعی را نیز به نوع خاصی از ثبت، یعنی خط و نوشتار، تقلیل می دادند. بنابراین رویکرد انسان شناسی کلاسیک که از رویکرد عمومی اروپا به تاریخ جدا نیست، می گوید گروهی از جوامع هستند که حافظه جمعی را در خود انباشت می کنند، یعنی چیزهایی را که دارند ثبت می کنند و به دلیل این ثبت در چارچوب خط، همواره چیزی بر داشته های خود اضافه می کنند، سنتشان ادامه پیدا کرده و به افکار دیگری منجر می شود و بدین ترتیب پیشرفت می کنند.
اما «تاریخ ایستا» که به نظر استراوس اندیشه غربی آن را در تقابل با تاریخ نوع اول مطرح می کند، تاریخی است که این عمل انباشت را انجام نمی دهد، چون ابزارهای آن را ایجاد نکرده است. لذا جوامعی که چنین تاریخی داشته اند، پیشرفت نکرده اند. این تقسیم بندی دوگانه تاریخ انباشتی و تاریخ ایستا، که حاصل دیدگاه انسان شناسی کلاسیک است، مورد انتقاد لوی استراوس قرار گرفته است. پیش از پرداختن به انتقاد استراوس، باید متذکر شد که اعتبار دیدگاه فوق در کار انسان شناسی جدید (دهه های پس از نظریه پردازی استراوس) بشدت متزلزل شده است، از جمله خود مفهوم «ابزار ثبت» و «نوشتار» امروزه مانند ۳۰ سال پیش فهمیده نمی شود. طبق دیدگاه کلاسیک، جوامعی که دارای خط بودند، جوامع «نوشتاری» (معادل جوامع پیشرفته) خوانده می شدند و جوامعی که انباشت حافظه به وسیله خط نداشته اند، جوامع «نانوشتاری» (معادل جوامع ابتدایی)‎/ اما نظریات متأخر نشان داد که خط، تنها شکل یا ابزار ثبت حافظه نبوده است. در واقع چرا ما نباید یک مجسمه، یک قالی یا یک کاشیکاری را به مثابه یک «متن» بخوانیم (نوشتار تجسمی) این سان، تصور ساده کلاسیک از جوامع ابتدایی و پیشرفته، مورد تردید قرار می گیرد.
زمینه اصلی این رویکرد جدید در تأملات لوی استراوس بوده است. او مفهوم کلاسیک «پیشرفت» را مورد انتقاد قرار داد و کوشید تا درک عمیق تری از تاریخ به دست دهد. استراوس مثال های متعدد و جالبی در این راستا می آورد. در یکی از این مثال ها که شبیه مثال انیشتین در تئوری نسبیت است، می گوید: تصور کنید که دو قطار در کنار هم و در یک جهت حرکت می کنند؛ در این حالت سرنشینان یک قطار، آن قطار دیگر را می بینند و «می فهمند». می فهمند که در کنارشان قطار دیگری در حال حرکت است، حتی ممکن است چیزهایی از مسافران داخل آن هم دستگیرشان شود و.‎/‎/ بنابراین، آن را به عنوان یک قطار به رسمیت می شناسند؛ بحثی که ممکن است داشته باشند، این است که قطار دیگری با سرعت کمتر یا بیشتری از آنها در همان جهتی که خودشان حرکت می کنند، در حال حرکت است. ولی حالا دو قطاری را تصور کنید که با سرعت از کنار یکدیگر عبور می کنند؛ در این وضعیت کسانی که در یک کوپه این قطار نشسته اند و به قطار دیگری که در جهت مخالف می گذرد نگاه می کنند، چه می بینند آنها قطار نمی بینند، بلکه یک سایه می بینند. آنها فقط می بینند که یک چیزی با سرعت از کنارشان رد می شود، یک صدایی می شنوند و نهایتاً تصویر مبهمی می بینند. به زغم استراوس، چیزی که انسان شناسان در تاریخ جوامع غیرغربی دیده اند، در واقع شبیه به حالت دوم است. اما دخالت عامل قدرت سبب می شود که گمان کنند این جوامع (غیرغربی) مثل آن قطاری اند که در کنارشان و در جهت خودشان حرکت می کنند ولی با سرعت بسیار کمتری و یا حتی در یک موقعیت ایستا باقی مانده اند.
در مجموع نتیجه ای که استراوس می گیرد، این است که «نقطه دید»، اصل اساسی در خوانش تاریخ است. عدم توجه به این نکته، گویای عدم توانایی یک فرهنگ برای خوانش فرهنگ دیگر است.
از نظر استراوس مطالعه تاریخ جوامع اروپایی و سپس رصد کردن تاریخ جوامع دیگر از همان نقطه دید و سنجیدن آنها با یک محک، اشتباه بزرگ انسان شناسان (کلاسیک) بوده است. اما با در نظر گرفتن نقطه دید، خوانش تاریخ به نحو متفاوتی صورت می گیرد و خوانش فرهنگ ها توسط یکدیگر نیز به درستی امکان پذیر می شود. از این حیث، انسان شناسی جدید بسیار وامدار لوی استراوس است.
دکتر ناصر فکوهی
مکتوب حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده سخنرانی دکتر ناصر فکوهی در «همایش بزرگداشت لوی استراوس» است که به تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۸۷ در مرکز هنرپژوهشی نقش جهان ایراد شد.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید