یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


بازخوانی دو شعر از شاملو و نرودا


بازخوانی دو شعر از شاملو و نرودا
● از پشت شیشه ها به خیابان
روزهای زشتی است. روزی های اندوهباری است. آنچه در لبنان می گذرد مرا به یاد این سطرها از پابلو نرودا می اندازد:
راهزنان...
از آسمان برای كشتن كودكان آمدند
و از میان خیابان ها،
خون كودكان جاری شد چون خون كودكان
مگر شعر به فریاد ما برسد. خون كودكان را به چه می توان تشبیه كرد جز خون كودكان.
نرودا در این شعر جنگ اسپانیا، حوادث خونین مادرید و قتل فدریكو گارسیا لوركای شاعر را شرح می دهد و ژنرال های فاشیست را نفرین می كند و وعده انتقام آینده را به گوششان چون زهر فرو می چكاند:
ژنرال های خائن...
خانه ویرانم را بنگرید
اسپانیای درهم شكسته را
اما از هر خانه ویران به جای گل
آهنی گداخته برخواهد خاست
از هر حفره اسپانیا
اسپانیا خواهد آمد
از هر كودك مقتول
تفنگی می روید با دو چشم
و از هر جنایت گلوله ای زاییده خواهد شد
كه روزی قلبتان را سوراخ خواهد كرد.
نرودا در این شعر شگرد تقابل و تضاد را به كار می برد، مادرید زیبای پیش از جنگ را در برابر مادرید ویران پس از جنگ می گذارد. نخست از خانه خود، «خانه گل ها» حرف می زند، «خانه ای كه هرسویش شمعدانی روییده بود». سپس از دوستان خود یاد می كند: رائول، رافائل و فدریكو لوركا كه یك سال قبل ۱۹۳۶ به دست فاشیست ها كشته شده بود. از لوركا می پرسد:
فدریكو
یادت هست
خانه ام یادت هست با بهار خواب هایش
كه در آن روشنای ماه ژوئن
دهانت را غرق گل ها می كرد
از خیابان ها یاد می كند، از بازارها، از پشت بام ها با بادنماهاشان، از كشتزارهای خرم، از میوه ها و سبزی ها. تا اینكه:
یك روز صبح همه اینها به آتش كشیده شد
یك روز صبح حریق ها
از دل خاك زبانه كشید
و مردمان را بلعید
و از آن پس آتش
و از آن پس باروت
و از آن پس خون
و بعد «راهزنان با هواپیما»، «راهزنان با راهبان سیاه جامه» كه «از آسمان برای كشتن كودكان آمدند» تا در خیابان ها خون كودكان جاری شود چون خون كودكان.
شعر چنین پایان می یابد:
«بیایید
خون را در خیابان ها بنگرید
بیایید و بنگرید
خون را در خیابان ها
بیایید و بنگرید خون را
در خیابان ها»
این پایان بی درنگ ما را به یاد پایان شعر «بر سنگفرش» از شاملو در باغ آینه می اندازد كه در حادثه شوم سیاسی دیگر سرود. و امروز مناسبت دیگری پیدا كرده است. این شعر نشان می دهد چگونه شاعری می تواند از شاعری دیگر الهام گیرد و شعری بنویسد با طرحی دیگر و قدرتی متفاوت، بدون آنكه متهم به رونویسی شعر او شود. شعری با شگرد تحول روحی شاعر در سفری حماسی از حالتی به حالت دیگر. شعر شاملو با شرح صحنه حادثه شروع می شود:
یاران ناشناخته ام
چون اختران سوخته
چندان به خاك تیره فرو ریختند سرد
كه گفتی
دیگر زمین همیشه شبی بی ستاره ماند.
شاعر یا هنرمند هنر خود را فراموش می كند.چنگ هنر گسیخته زه شده است. حادثه چنان است كه گویی كاری از شعر ساخته نیست. باید تنها حیران و نظاره گر بود:
آنگاه من كه بودم
جغد سیاه لانه تاریك درد خویش
چنگ زهم گسیخته زه را
یك سو نهادم
فانوس برگرفته به معبر درآمدم
گشتم میان كوچه مردم
این بانگ با لبم شررافشان:
«آهای
از پشت شیشه ها به خیابان نظر كنید
خون را به سنگفرش ببینید
این خون صبحگاه است گویی به سنگفرش
كاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن...»
در این میان شاعر، طبیعت را نیز منفعل و اندوهگین می یابد. فرصتی است برای تٲمل:
بادی شتابناك گذر كرد
بر خفتگان خاك
افكند آشیانه متروك زاغ را
از شاخه برهنه انجیر پیر باغ
در این بند به قافیه های میانی و تاثیر موسیقایی آن توجه كنید. اكنون شاعر به خود می آید. بر حالت انفعالی خود چیره می شود و در این تاریكی، نوری تابیده از آینده، جانش را روشن می كند:
«خورشید زنده است
در این شب سیا كه سیاهی روسیا
تا قندرون كینه بخاید
از پای تا به سر همه جانش شده دهن
آهنگ پرصلابت تپش قلب خورشید را
من
روشن تر
پرخشم تر
پرضربه تر شنیده ام از پیش...
از پشت شیشه ها به خیابان نظر كنید
از پشت شیشه ها
به خیابان نظر كنید
از پشت شیشه ها
شاعر به راستی به خود آمده است. این بار طبیعت را نیز دیگرگونه می بیند.
آسمان دیگر بی ستاره نیست. این وصف طبیعت را با وصف قبلی دوباره مقایسه كنید:
نوبرگ های خورشید
بر پیچك كنار در باغ كهنه رست
فانوس های شوخ ستاره
آویخت بر رواق گذرگاه آفتاب...
و در این تغییر حال دوباره به شعر، به هنر بازمی گردد، باید به هنر بازگردد وچنگ هنر را ساز كند:
من بازگشتم از راه
جانم همه امید
قلبم همه تپش
چنگ ز هم گسیخته زه را زه بستم
پای دریچه
بنشستم
وز نغمه ای كه خواندم پرشور
جام لبان سرد شهیدان كوچه را
با نوشخند فتح
شكستم
این بار صدای شاعر لحنی دیگر دارد، لحنی فراخواننده و هشداردهنده. كلمات همان است اما معنی از یٲس به امید و از شكست به نوید پیروزی تبدیل می شود:
«آهای
این خون صبحگاهست گویی به سنگفرش
كاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن
از پشت شیشه ها به خیابان نظر كنید
خون را به سنگفرش ببینید
خون را به سنگفرش
ببینید
خون را
به سنگفرش
اما چرا از «پشت شیشه ها» چرا مانند نرودا نمی گوید «بیایید و خون را در خیابان ها بنگرید» آخر مگر می شود در حضور دژخیمان، در فضای وحشت و ترور، خون و جنایت را جز از پشت شیشه ها دید در اینجا فضا وحشتناك تر از فضای شعر نرودا است.
شعر شاملو جغرافیایی وسیع تر از مادرید نرودا دارد و فراگیرتر از آن است. شعر نرودا متعلق به ادبیات شیلی و شعر شاملو متعلق به ادبیات ایران است. و هر دو متعلق به ادبیات جهان هر دو شعر تصویر جنایت هایی است كه عرق شرم بر پیشانی انسان آگاه می نشاند و نشان دهنده نقش هنر در فراموش نكردن آنچه تاریخ از تصویر كردن آن عاجز است.
ضیاء موحد
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید