یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
جامعهشناسی خودبزرگبینی
چرا، چگونه و چه میشود که یک چهره سیاسی میشود سمبل فهم، دانش، شجاعت، عقل، درک و هر صفت و ممیزه دیگری که مطلوب و مقبول جامعه است؟ آیا به راستی اینگونه است که او چیزی افزون بر سایر اعضای جامعه دارد؟ یا آنکه جایگاهی که او در آن قرار میگیرد یک چنین تصویر و تصوری را برایش فراهم میآورد؟ آیا جایگاه اجتماعی که فرد خود بزرگبین در آن قرار گرفته الزاما چنین وضعیتی را برای وی خلق میکند و در نتیجه چهره سیاسی خود بزرگبین به تدریج اما به گونهای اجتنابناپذیر به این باور میرسد که او واقعا نابغه، نادره و یگانه روزگار است؟ یا شاید آمیزهای از هر دو در کار باشد: هم چهره سیاسی که به زعم طرفدارانش و مردم نابغه معرفی میشود، واقعا از یک درجاتی از نبوغ، یا دستکم از یک استعداد و توانمندیهای بیشتری از دیگران برخوردار است، هم اینکه جایگاه اجتماعی که او در آن قرار گرفته به هر حال یک درجهای از نبوغ و برتر از دیگران بودن را میطلبد؟ آنچه یاقوت بیشتری میشود گفت آن است که هیچ یک از ما انسانهای معمولی از جمله چهرهها و شخصیتهای سیاسی، «فرشته» نیستیم. به این معنا که هیچکدام از ما انسانها از اینکه ما را ستایش کنند، به ما احترام فوقالعاده بگذارند، ما را عقل کل بدانند، ما را یک ابرانسان و خیلی بزرگ بدانند رویگردان نیستیم. همه ما، یا دستکم بخش قابل توجهی از ما انسانها همانقدر که از احترام، ستایش، تعریف، تمجید، بزرگداشت و حتی تملق استقبال میکنیم، به همان میزان از انتقاد، خردهگیری، گفتن عیوباتمان و ابراز مخالفت علیهمان رویگردان هستیم. البته نوعا و در حرف میگوییم که «من از تعریف و تمجید و تملق و مجیز گفتن، خوشم نمیآید؛ در حرف و در شعار ادعا میکنیم که من از کسانی که بد مرا میگویند، از من انتقاد میکنند،عیوب مرا به من تذکر میدهند، استقبال میکنم و منتقدان را عزیز و محترم میشمارم». اما در عمل خلاف این اتفاق میافتد. ما نوعا از انسانهایی که از ما انتقاد میکنند، عیبمان را میگویند، با ما مخالفت میکنند، خیلی برای ما تره خرد نمیکنند، جلویمان تعظیم و تکریم نمیکنند و مدح ثنایمان را نمیگویند، خوشمان نمیآید. مخالفان و منتقدان افراد سیاسی خودبزرگبین در گذشته یا سر بر باد دادهاند، یا به جرم خیانت در غل و زنجیر گرفتار آمدهاند یا در دوران ما و در بهترین حالت، به هیچ کجا به لحاظ سیاسی و منصبتی نرسیدهاند. واقع مطلب آن است که ما انسانها همانقدر که از قطعهای موسیقی زیبا، شعری نغز و نقاشی دلربا، لذت میبریم، همانطور نیز از اینکه مدح و ثنایمان گفته شود لذت برده و در مقابل در برابر انتقاد و مخالفت، گره بر ابروانمان افتاده و روی ترش میکنیم. کمتر دیده شده که وقتی از ما تعریف و تمجید میشود، ما در مقام علتجویی برآییم که چرا فلانی اینچنین مدح و ثنای ما میگوید. ناخودآگاه فکر میکنیم که ممکن است اندکی اغراق کند، اما در اساس درست میگوید و من اینگونه هستم؛ مخاطب دارد بیان حقیقت میکند. برعکس اگر کسی از ما انتقاد نکند بیاختیار میرویم به دنبال اینکه این مخالفت از کجا آب میخورد و کدام توطئه و برنامهای را مخالفانمان برایمان دارند اجرا میکنند. ناخودآگاه به دنبال توطئه و دسایس هستیم و نمیخواهیم باور کنیم که ممکن است ما در واقع آنچه او میگوید باشیم. شخصیت خودبزرگبین وقتی با انتقاد و مخالفت مواجه میشود به جای سر در جیب فرو بردن که نکند او درست بگوید و من دچار این ضعفها و عیوب باشم، میرود به دنبال اینکه، چه کسی انتقاد کننده و مخالف را پر کرده؟ برنامه از کجا دارد آب میخورد؟ پای چه کسانی در این توطئه در میان است؟ رسم است که خودبزرگبین به جای بررسی انتقاد، میرود به سمت و سوی آنکه دمار از روزگار منتقدان درآورد، آنان را سر جایشان بنشاند و برنامههای نابکارانه و توطئههایشان را برملا سازد. آنچه این وضعیت را بحرانیتر میسازد، تملق و تعریف و تمجیدهای نابجای اطرافیان است. در حالی که دیگران ما را مرتب بالاتر و بالاتر میبرند، اگر بخت برگشتهای بگوید که بالای چشمان ما ممکن است ابرویی هم باشد، آن وقت است که کنفیکون میشود و شخصیت خودبزرگبین آن را برنمیتابد.
ما چند نفر را میشناسیم که خیلی جدی گفتهاند: «ما یا من واقعا مستحق آن ستایشها نیستم و پر از عیب و ایراد هستم؟» حداکثر آنکه در برابر تعریف و تمجیدها گفتهایم که «خواهش میکنم»، «مرا شرمنده میکنید»، «من مستحق این تعاریف نیستم» و گزارههایی از این دست. اما واقعیت آن است که ما غالبا این عبارات را از سر تعارف گفته و در عمق وجودمان از آن تعریف و تمجیدها کیف میکنیم. اگر مقامات سیاسی خودبزرگبین واقعا اعتقاد داشتند که در خور آن تعریف و تمجیدها نیستند و خوششان نمیآید، کمترین کاری که میتوانستند بکنند آن بود که به اطرافیان و نزدیکان آنقدر میدان ندهند که تملق و تعریف و تمجید آنان را بکنند. اطرافیان و نزدیکان کدام چهره سیاسی خودبزرگبین به بازدیدکنندگان آن شخصیت گفتند یا سفارش کردند که از او اصلا تعریف و تمجید نکنند، چون عالیجناب از تملق خوششان نمیآید؟ اطرافیان و نزدیکان کدام شخصیت سیاسی خودبزرگبین رسانههای جمعی و مطبوعاتشان را منع کردند که من بعد دیگر حق ندارند از رئیس تعریف و تمجید کرده و او را هی بالا ببرند؟ برعکس مستقیم و غیرمستقیم به اطرافیان، به رسانهها، به مردم و به جامعه گفتهاند و زمینه را جوری چیدهاند که هر چه بیشتر مدح و ثنای آنان گفته شود.
اشکال اساسی تعریف و تمجیدها آن است که آنقدرها طول نمیکشد که فرد سیاسی خودبزرگبین آن تعریف و تمجید ما را باور خواهد کرد. در اوج جنگهای ایران با روسیه در قریب به ۲۰۰ سال پیش و در حالی که ما هر روز شکست دیگری میخوردیم و بخشهای دیگری از سرزمینهایمان را از دست میدادیم، فتحعلیشاه پادشاه ایران هرازگاهی دست روی شمشیرش میبرد و تهدید میکرد که شمشیر از نیام خواهد کشید و به پیکار روسها خواهد رفت. اما هر بار که او این ژست را میگرفت اطرافیان روی دست و پای «قبله عالم» افتاده و التماس میکردند که «رحم کرده و شمشیرش را نکشد» چرا که اگر حضرت خاقان خدای ناکرده شمشیر میکشیدند «کن فیکون» میشد و دنیا زیر و رو میشد. التماس میکردند که «خاقان جم جاه» شمشیر نکشد که سیلاب خون براه میافتد.
از نظر ما محال بود که فتحعلیشاه آن همه تملق را باور کرده باشد. اما اگر باور کرده بود چه؟ وقتی جملگی اطرافیان فتحعلیشاه، از درباریان، محارم و نزدیکان گرفته تا غلامان، سردار آن سپاه، تا منجمان، طالعبینان، دعانویسان و خادمین مخصوص علیالدوام به «سایه خدا» التماس میکردند که مبادا شمشیر کشد که سیلاب خون به راه میافتد، چه دلیلی دارد که تصور کنیم فتحعلیشاه خودش هم یواش، یواش باورش نشده باشد؟ فتحعلیشاه کجا گفت من «فرشته» و قدیسام؟
۲۰۰ سال بعد از فتحعلیشاه ماکس وبر اندیشمند و جامعهشناس بزرگ آلمانی و یکی از پایهگذاران جامعهشناسی امروزه مدعی شد که در بسیاری از موارد انسانها آنگونه رفتار اجتماعی میکنند که تصور میکنند ازشان انتظار میرود. بسیاری از ما انسانها خود را در جایگاهی احساس میکنیم یا میپنداریم که جامعه، محیط و اطرافیانمان ما را در آن جایگاه تصور میکنند. به بیان وبر، وقتی اطرافیان علیالدوام به فرد خودبزرگبین میگویند که تو واقعا «بزرگ و نابغه هستی» او نبوغ باورش میشود که بزرگ و نابغه است. وقتی اطرافیان و درباریان ایران علیالدوام به فتحعلیشاه بگویند که تو بزرگی، تو سایه خدایی، تو نابغهای، تو مظهر شجاعت، رشادت، ایمان و دلاوری هستی، آنقدرها طول نمیکشد که فتحعلیشاه جدی، جدی باورش خواهد شد که به روشنی نیز چنین است. به قول «رستم التواریخ»، «خاقان مغفور (یعنی فتحعلیشاه) شمشیرش کشنده و نیزهاش فرو رونده در قلب کفار و دشمنان اسلام است». هر چند که در عالم واقعیت روسها نه تنها تمامی قفقاز را گرفته و از ارس گذشته بودند، بلکه تبریز را نیز به تصرف درآورده بودند.
برای ما پذیرشش سخت است، اما واقعیت آن است که دو قرن بعد از فتحعلیشاه، زمانی که محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۵۴ با همه وجود به اوریانا فالاچی میگفت که «هر چه کرده درست بوده و در جهت خدمت به میهنش بوده»، از ته دل میگفت و به آنچه میگفت با بندبند وجودش اعتقاد داشت. واقعا اعتقاد داشت که هر چه که در طول ۳۷ سال سلطنتش کرده درست بوده و در راستای خدمت به میهنش و مملکتش بوده. همان نیروهای اجتماعی که از فتحعلیشاه، «خاقان مغفور»، «سایه خدا»، «سلطان اسلام» و «خسرو جم جاه» ساخته و به حکومتش لقب «ابدمدت» و «قوی شوکت» داده بودند، محمدرضا پهلوی را نیز به این باور رسانیده بودند که حتی نفس کشیدنش هم به واسطه خدمت به مملکتش بوده است. همان نیروهای اجتماعی که زمانی فتحعلیشاه تهدید میکرد که میخواهد دست به شمشیر برد، روی خاک افتاده و التماس میکردند که اگر دست به شمشیر برد، دنیا به هم خواهد ریخت، محمدرضا پهلوی را نیز ظرف ۳۷ سال ستایش و تقدیس دچار این باور کرده بودند که به جز خدمت و خدمت و باز هم خدمت کار دیگری نکرده. او نه نقش بازی میکرد و نه قصد فریب اوریانا فالاچی را داشت وقتی با بندبند وجودش از او میپرسید که «کدام کار من، کدام اقدام من، کدام سیاست من و کدام تصمیم من به نفع مملکتم و مردمم نبوده؟» (زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی، ۱۳۸۴)
او در مصاحبه دیگری با «کارنجی» روزنامهنگار برجسته هندی میگوید که «من چندین بار از مرگ به نحو معجزهآسایی نجات یافتهام. اینکه من تاکنون و به رغم آن حوادث مهلک زنده ماندهام به واسطه آن بوده که من یک رسالت و یک وظیفه تاریخی برای خدمت به میهنم و مردمم دارم. به واسطه تحقق این رسالت تاریخی برای نجات کشورم بوده (از عقبماندگی) که من چندین بار از کام مرگ به نحو معجزهآسایی نجات یافتهام. من دلیل این نجات از مرگ را به واسطه اجرای آن وظیفه میدانم». شاه سابق حتی یک مرحله از این هم جلوتر رفته و در همان مجموعه مصاحبهها به «کارنجی» میگوید که «من عمیقا معقتدم یک نیروی ماوراء الطبیعه، یک خواست و اراده مافوق بشری مرا همواره از مرگ نجات داده تا بتوانم به مملکتم و مردمم خدمت کنم». جالب است که وقتی «کارنجی» از او میپرسد که آیا اعلیحضرت اعتقادات عمیق مذهبی دارند؟ شاه میگوید که ندارد. اما معتقد است که آن نجات یافتن ما از چنگال مرگ بدون یک هدف و یک منظور نمیتوانسته بوده باشد. و به کارنجی میگوید که معتقد است که نیروی غیبی و مافوق بشری مراقب اوست تا بتواند به مملکتش خدمت کند. (زیباکلام، مقدمهای بر انقلاب اسلامی)
جان کلام آن است که دستکم یکی از عوامل اصلی در به وجود آوردن این ذهنیت در محمدرضا پهلوی که «یک نیروی غیبی او را چندین بار از مرگ نجات داده تا او بتواند به کشورش و مردمش خدمت کند»، سخنان، تعریف و تمجیدها و مطالب مبالغهآمیزی بوده که اطرافیان، رادیو و تلویزیون، مطبوعات و مسوولان وی ظرف ۳۷ سال شبانهروز میگفتند و مینوشتند. حتی اگر فردی نجیب و فروتن باشد، آن همه صدقنا گفتن، آن همه دعا و ثنا کردن، آن همه گفتن و نوشتن اینکه این مملکت چه ویرانهای بود و تو آن را امروز بدل به مملکتی پیشرفته و نیرومند کردهای، بالاخره نمیتواند در او بیتاثیر باشد. وبر درست میگوید؛ ما در بسیاری موارد آنگونه رفتار میکنیم که جامعه و محیط به ما تلقین کرده آنگونه هستیم (زیباکلام، جامعهشناسی به زبان ساده، ۱۳۸۶)
به هر کس دیگری هم که در طول ۳۷ سال فرمانرواییاش علیالدوام گفته میشد که نابغه است، فرمانروایی تاریخی است، شاهنشاهی بزرگ است، کم کم دچار این باور میشد که واقعا هم هست. در سالهای اواخر سلطنتش، شاه سابق فقط یک فرمانده بزرگ، یک نابغه، یک معجزه و یک رهبر فداکار و قهرمان توصیف نمیشد بلکه به تدریج در جایگاه «خدایگان» قرار گرفته بود. به تدریج در سخنرانیها، در مطبوعات، در مکالمات رسمی و غیره، نمیگفتند و نمینوشتند «اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر»، بلکه لقب وی شده بود «خدایگان شاهنشاه آریامهر». پذیرش همه آن تعریف و تمجیدها که جای خود دارد، او حتی اگر یک بخش کوچکی از آن تقدیسها و تمجیدها را باور کرده بود (که کرده بود) طبیعی بود که به این نتیجهگیری برسد که نیرویی غیبی از او حمایت و نگهداری میکند تا او بتواند به مملکت و مردمش خدمت کرده و رسالت تاریخی خود را انجام دهد. بنابراین خیلی هم تظاهر نمیکرد وقتی از اوریانا فالاچی میپرسید که «کدام کار من خطا بوده و به نفع کشورم و مردمم نبوده؟» آیا خیلی به دور از تصور است که اگر کسی با «خدایگان» مخالفت کرده و سیاستهایش را تقبیح میکرد، متهم به خیانت و همکاری با دشمنان این آب و خاک نمیشد؟
صادق زیباکلام
منبع : شهروند امروز
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس مجلس شورای اسلامی ایران حجاب شورای نگهبان دولت دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد افغانستان رئیسی رئیس جمهور
تهران هواشناسی شورای شهر شهرداری تهران پلیس دستگیری سیل قتل وزارت بهداشت کنکور سلامت سازمان هواشناسی
قیمت دلار مالیات خودرو دلار قیمت خودرو بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا سایپا مسکن ایران خودرو ارز
تئاتر سریال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی زنان تلویزیون سریال حشاشین سینمای ایران قرآن کریم سینما فیلم موسیقی مهران مدیری
سازمان سنجش کنکور ۱۴۰۳ خورشید
فلسطین اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس عربستان ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس جام حذفی آلومینیوم اراک تیم ملی فوتسال ایران تراکتور سپاهان رئال مادرید
اپل فناوری همراه اول ایرانسل آیفون تبلیغات سامسونگ ناسا بنیاد ملی نخبگان دانش بنیان نخبگان
خواب بارداری دندانپزشکی مالاریا هندوانه