شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


خری که خود را به زنجیر عدل انوشیروان مالید به آیندگان چه گفت؟


خری که خود را به زنجیر عدل انوشیروان مالید به آیندگان چه گفت؟
درست است که بیش از ۱۴ قرن از روزگار حکومت انوشیروان ساسانی گذشته، ولی حدس زدن این مساله اصلا سخت نیست که او و جمیع خواص و اعوانش چقدر زور زده اند تا این پادشاه در تاریخ با عنوان "عادل" شناخته شود. ظاهرا تاریخ هم این وظیفه را به انجام رسانده و کمتر کسی است که تاریخ یا ادبیات فارسی خوانده باشد، ولی به انوشیروان، آن هم از نوع دادگسترش برخورد نکرده باشد. برای مثال سعدی علیهم الرحمه در رساله نصیحه الملوک آورده که "... انوشیروان عادل زنجیری جرسها بر آن بسته داشت تا اگر کسی مهمی داشته سلسله را بجنباند و ...". حتی در این زمینه حدیثی هم به پیامبر اکرم (ص) منتسب شده که علمای علم حدیث آن را مجعول میدانند و مضمون آن، این است که حضرت رسول در زمان حاکم دادگستر متولد شده است!
اما در پس این ظاهر زیبای عدل انوشیروان در تاریخ، باطنی عجیب و عبرت آموز خفته است. خفته که چه عرض کنیم، بیدار و روشن است و حکایت عدالت این پادشاه عادل را به تمامی میگوید. معروف ترین داستان تاریخی از عدالت انوشیروان همان "زنجیر عدلی" است که سعدی هم به آن اشارهای کرده است. انوشیروان دستور میدهد، زنجیر عدلی بسازند که هر کس تکانش دهد، شخص انوشیروان متوجه شود تا به دادخواهی او برخیزد. اما هفت سال این زنجیر به جنبش در نمیآید تا آنکه خری خویش را بر آن میمالد و حکم عادل داد او را از صاحب ظالمش میستاند. استاد باستانی پاریزی همو که چند هفتهای قبل نشان علم از رئیس جمهور محبوب دریافت کرد در کتاب معظم خود "نون جو و دوغ گو" آورده که "اصلا ارزش این داستان زنجیر برای رلی است که خر در آن بازی می کند."
ما آنچه استاد به اجمال گفته میخواهیم به تفصیل بگوییم. برای همین داستان را از اول تا آخر تعریف میکنیم. قدری از این تعریف ما برگرفته از روایات تاریخی است و بیشترش شرح و بسطی که خودمان راسا به تاریخ افزوده ایم تا حکایت زنجیر حکایتی روشن و مفصل و بازگو کننده همه واقعیت باشد و بر همگان آشکار شود که تاریخ هر قدر هم که زور زده شود، در نهایت همه چیز را همانگونه که هست منتقل خواهد کرد.
روزی که سلطان بن سلطان بن سلطان و خاقان بن خاقان بن خاقان انوشیروان عادل(۱) تصمیم گرفت که برای عدالت زنجیر درست کند تا سهل الوصول تر و گسترده تر شود، جارچیها موظف شدند در کوچه پس کوچههای همه بلاد بگردند و همه از زن و مرد و پیر و جوان را از این لطف بزرگ مطلع کنند، اما مردم که میدانید اصلا گوششان به این حرف ها بدهکار نیست و فقط سعی دارند ایرادهای آنچنانی بر این چنین نعمت بزرگی بگیرند! مثلا بعضی ها (البته در گوش هم) میگفتند اگر قرار است عدالت برقرار شود، چرا از زنجیر استفاده کردهاند که مظهر ظلم است؟! هر قدر هم به آنها توضیح داده شد که این زنجیر در جایی نصب شده که بچه ممیز و حتی غیر ممیز هم میتواند آن را تکان دهد تا زنگهایی که به سر دیگر زنجیر و در کاخ انوشیروان عادل بسته شده به صدا در آید و او فورا به فریاد کسی که برای تظلم خواهی زنجیر را به صدا در آورده، به گوش آنها نمیرفت. بعضیهای دیگر میگفتند ما دستمان به زنجیر عدل نخورده، وضعمان این است وای به روزی که...! میبینید مردم در همه دورهها تقریبا شبیه به هم هستند و یک جور ایراد می گیرند.
روزی که زنجیر عدل انوشیروان رسما افتتاح شد و شخص شاه به دست مبارک خود روبان افتتاح را قیچی کرد، در تمام مملکت جشن و سروری مثال زدنی برپا شد و انوشیروان خودش برای اولین بار زنجیر را تکان داد و زنگ را به صدا در آورد، بعد خودش از خودش پرسید که "چه کسی به تو ظلم کرده؟"و خودش دوباره جواب خودش را داد که "این مردم به من ظلم کرده اند که قدر مرا نمی دانند" و اینگونه به صورت عملی به مردم روش استفاده و پیامدهای بعدی زنجیر عدالت را آموخت.
آن شب بودند کسانی که قصد کردند فردا سراغ زنجیر بروند و با تکان دادنش از شخص کسری بخواهند که داد آنها را از بیدادگران بستاند، اما فردای روز افتتاح زنجیر وقتی برای تکان دادنش رفتند، مشاهده کردند که در اطراف زنجیر عده زیادی نگهبان ایستاده تا اگر کسی برای تکان دادن زنجیر آمد اول بپرسند که کارش چیست و اگر میشود خود آنها موضوع را فیصله داده تا وقت حاکم عزیز و دادگستر گرفته نشود. در بین مراجعه کنندگان به زنجیر یک نفر از همه بیشتر به تکان دادن آن اشتیاق نشان می داد و به همین دلیل نگهبانها یک فصل مفصل او را کتک زدند تا عبرتی برای سایرین باشد و با همین تاکتیک تا آخر شب هیچکس سراغ زنجیر نرفت و همه شکایت ها رفع و رجوع شد.
در روزهای بعد همین شیوه ادامه پیدا کرد منتها خوشبختانه روز به روز تعداد مراجعین کمتر می شد و خیلی به ندرت نگهبانها احتیاج به کتک زدن کسی پیدا می کردند، اما در ماه چهارم یا پنجم بعد از نصب زنجیر بود که یک روستایی قلچماق که تمام این مدت را در راه گذرانده بود تا خودش را به زنجیر برساند و دادخواهی کند، خیلی برای نگهبانها مزاحمت ایجاد کرد و حتی از حلقه آنها گذشت و نزدیک بود که زنجیر را تکان دهد که با رشادت یکی از آنها دستش قلم شد. این موضوع به همه فهماند که لازم است تعداد نگهبانهای زنجیر زیادتر شود و همینطور هم شد. روستایی مورد بحث هم به زندان افتاد و تا آخر عمرش همنشین زنجیرها شد تا دیگر هوس چنگ انداختن به زنجیر انوشیروان را نکند.
بعد از یک سال دیگر احتیاج به آن همه نگهبان نبود و گاهی حتی دو یا سه نگهبان در حول و حوش زنجیر قدم میزدند. مردم عادت کرده بودند که به زنجیر به شکل جسمی مقدس که باید به شدت از آن پرهیز کرد، نگاه کنند و اکثرا از روی احتیاط از شعاع ۱۰ متری زنجیر هم رد نمیشدند. اوضاع به همین منوال میگذشت تا اینکه در سال سوم، یکروز چشم انوشیروان عادل به زنگهایی افتاد که به سقف کاخ آویزان بود. از وزیر دربار پرسید که اینها دیگر چیست؟! وزیر دربار داستان زنجیر عدالت را به خاطر کسری آورد. انوشیروان لبخند ملیحی زد و گفت: الحق و الانصاف ما چقدر دادگستر هستیم و خودمان خبر نداریم!
زنگهایی که به زنجیر بسته شده بود دارای طنین و آهنگ زیبایی بود که در صورت به صدا در آمدن روحیه لطیف سلطان را مکدر نکند. خدمه کاخ میگفتند همان یک باری که این زنگها توسط کسرای بزرگ به صدا در آمد، آهنگ آن را شنیده اند که چقدر گوش نواز بوده، اما حالا چند سالی از نصب آنها میگذشت و زنگها بر اثر عدم استفاده زنگ زده بودند! این موضوع باعث شد بار دیگر نگهبانهای اطراف زنجیر عدالت بیشتر شوند تا مبادا خدای ناکرده کسی به زنجیر نزدیک شده و صدای ناهنجار زنگها اعصاب کسری را به هم بریزد و باعث قتل اطرافیان وی شود.
در سال چهارم پس از نصب زنجیر تنها موردی که پیش آمد نزدیک شدن یک بچه سه چهار ساله به آن بود که اقدام نگهبانان در گردن زدن به موقع وی عدالت را بیش از پیش مستحکم کرد، اما در سال پنجم یکی از درباریان دست به ابتکار جالبی زد و برای سالگرد نصب زنجیر، مراسم بزرگی تدارک دید تا یک بار دیگر از این اقدام بزرگ تجلیل شود. موسیقی دانان در یک شب به یاد ماندنی آنچه در توان داشتند عرضه کردند، شاعران شعرهای بلند خود در وصف زنجیر و انوشیروان و عدالت را عرضه کردند و هر کس هر هنری داشت آن را به افتخار سالگرد نصب زنجیر به منصه ظهور رساند و کسرای بزرگ قصد داشت یک بار دیگر زنجیر را به حرکت در آورد، اما روبه جمعیت کرد و گفت: " ولش کن! میخواستیم خودمان یک بار دیگر از خودمان درخواست تظلم کنیم، اما گفتیم حالا که هیچکس در این مملکت دچار ظلم و بیعدالتی نیست، ما هم که کسری هستیم همچنین هستیم و نیازی به تکان دادن زنجیر عدل نیست."
در سال ششم شعاع دور و بر زنجیر که مردم از آن پرهیز میکردند به ۱۰۰ متر رسیده بود و خوشبختانه هیچ خطری این زنجیر محترم را تهدید نمیکرد، اما در سال هفتم یک بار دیگر فیل انوشیروان عادل یاد هندوستان زنجیر افتاد و رو به درباریان گفت: خیلی خیلی عجیبه که در این هفت سال حتی یک ظلم هم در این مملکت به کسی نشده! یعنی حتی هیچ مردی، زنش را کتک نزده است؟!
این جملات کافی بود تا درباریان بفهمند که هوا کمی تا قسمتی پس است و اگر همین روزها کسی زنجیر را به صدا درنیاورد، ممکن است انوشیروان ناچار شود به درباریان ظلمهای عجیب و غریب کند تا زنجیر تکان بخورد تا تاریخ از تکان خوردن آن هم ذکری به میان بیاورد. برای همین داروغه موظف شد از نگهبانها بخواهد که یک مورد بی خطر و کم درد سر را انتخاب کرده، اجازه تکان دادن زنجیر را به او بدهند، اما نگهبانها بعد از یک ماه به اطلاع داروغه رساندند که هیچ یک از مردم حتی اجازه نزدیک شدن به زنجیر را به خودشان نمیدهند چه برسد به آنکه هتک حرمت کرده، آن را تکان دهند! در ماه بعد نگهبانها روزی هفت هشت نفر را به قصد کشت کتک میزدند تا آنها را وادار به تکان دادن زنجیر کنند، اما مردم حاضر بودند بمیرند، اما طرف زنجیر نروند. گند کار بدجوری داشت در می آمد. داروغه یک روز در حالت عصبانیت به نگهبانها دستور داد: امروز باید هر طور شده یک خر دیگر بیاورید که زنجیر را تکان دهد.
نیم ساعت بعد صدایی شبیه کشیده شدن چند قطعه آهن غیر صیقلی روی هم آرامش کاخ کسری را به هم ریخت. همه وحشت کرده بودند. فورا به اطلاع کسری رساندند که صدای زنگها مربوط به زنجیر عدالت است. انوشیروان دستور داد بدون معطلی کسی را که برای تظلم خواهی به او پناه آورده، بیاورند.
به اطلاع سلطان رسید که متاسفانه خر پیر از کار افتادهای جسارت کرده و خودش را به زنجیر مالیده. انوشیروان هم دستور داد فورا صاحب خر شناسایی و دستگیر شده و به حضورش آورده شود! بقیه داستان را حتما در تاریخ خوانده اید خواجه نظام الملک در سیاست نامه می نویسد: "گفتند این خر از فلان گازر (رختشو) است و قریب بیست سال است تا ما این خر را با او میبینیم، هر روز جامه های مردمان بر پشت او نهادی و به گازرستان بردی و شبانگاه باز آوردی تا جوان بود و کارش توانست کردن علفش میداد، اکنون چون پیر شد آزادش بکرد و از خانهاش بیرون کرد... انوشیروان گفت: نه من شما را گفتم که این خر هم به دادخواستن آمده است؟ امشب این خر را نیکو دارید و فردا آن مرد گازر را با چهار مرد کدخدای از محلت او پیش من آرید تا آنچه واجب آید، بفرمایم. دیگر روز خادمان همچنین کردند. انوشیروان گازر را گفت: تا این خرک جوان بود و کار تو میتوانست کرد علفش همی دادی و تیمارش همی داشتی، اکنون که پیر گشت و از کار کردن فرو ماند علفش ببریدی؟ (پس دستور داد) تا مادام که این خرک زنده باشد، علفش بدهد و اگر تقصیر کند ادبش کنند تا دانی که پادشاهان در حق ضعفا اندیشه داشته اند..."
"لابد انوشیروان با خود میاندیشید که چه جالب شد! اینگونه دیگر حتما داستان زنجیر عدالتم در تاریخ جاویدان میماند و هرگز به ذهنش نرسید که آیندگان چه نتیجههایی از این داستان میگیرند."
نویسنده : محمدحسین روانبخش
پاورقی:
(۱) درست است! سلطان بن سلطان بن سلطان و خاقان بن خاقان مال شاههای صفوی و قاجار بوده، ولی به دلیل اینکه هم انوشیروان و هم این شاهها هر دو عادل بودند، ما آن را برای انوشیروان به کار گرفتیم!
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید