یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
در فروغ ِ فروغ
فروغ، روشنایی، چه نام درست و دلانگیزی برای کسی به نام فروغ فرخ زاد، که جهان شعر را با حضورخود روشن کرد. دو نسل پس از او همچنان در روشناییِ چراغِ هنر و اندیشهی او حرکت میکنند. فروغ، ترکیبی بود از آفتاب و اندوه. باغی روئیده در جهنم. نگاهاش همهی لایههای پرزرق و برق را ازهم میشکافت و به قلب میرسید. نگاهش خاکستری بود و زبانش سرخ، در سرزمین خودرو و پر بروبار شعرِ خود.
● مهرانگیز رساپور (م. پگاه)
به خوابام آمده بود ، با سبدی از بتههای آنسوی دیوار و تریشه ی یک عشق در دستاش.
بی آنکه به بیداریام نگاهی بیندازد، لابلای رویایم گشتی زد، در سکوتی سنجیده و رنگین.
انگارسکوتاش را برای دفاع ازپنجرههای بستهی مقبرهاش تعلیم داده بود، دربرابراین زمین شلختهی بی سرپرست.
سکوتِ من اما، میهمان نوازانه بود در برابرمیهمانی جذاب ازعالم مثال، با چشمانی که بسیار گریسته بود. نه از آن نوع گریههای پرتوقع موذی! اشکهای پرسؤالی که مسؤولان آفرینش را هنگام پاسخ، پریشان میکرد.
سکوتِ ما، شعری شد که هردو آن را با هم خواندیم و زیرش را امضا کردیم.
کنار پنجره رفت، به پرندهای تبدیل شد و پرواز کرد و درهوا، بالهایش ازهم پاشیدند.
این تنها دیدار جسمانی! من و فروغ بود.
کمتر نامی اینهمه به کسی آمده است. فروغ، روشنایی، چه نام درست و دلانگیزی برای کسی به نام فروغ فرخ زاد، که جهان شعر را با حضور خود روشن کرد. دو نسل پس از او همچنان در روشناییِ چراغِ هنر و اندیشهی او حرکت میکنند. پس اگر فروغ را دوست دارم نه به این دلیل است که مرده پرستام. به این دلیل است که زندهها را دوست دارم. فروغ یکی از زندهترینهاست در میان ما. پس از مرگ و حذفِ جسم خاکی موقتی، فروغاش، تماماً بنای درخشیدن گذاشت و چشمها را خیره کرد.
مردهپرست آنانی هستند که در زمان زندگیاش در انکار و آزردن جان پربار او بیهوده کوشیدند و تصویر او را آنگونه که حسادتشان میخواست کشیدند.
فروغ را دوست دارم زیرا زیر پرچم خود ایستاد. زیرا دلبستگیهایش حسابگرانه نبودند.
صداقت، صراحت، و شناخت، به او اجازه نداد که به هیچ دار و دستهای بپیوندد. دری بود که از پذیرفتن قفل سر بازمیزد. فروغی بود که از دل تیرگیها میتابید:
من از نهایتِ شب حرف میزنم
و از نهایتِ تاریکی. ۱
فروغ، ترکیبی بود از آفتاب و اندوه. باغی روئیده در جهنم.
نگاهاش همهی لایههای پرزرق و برق را ازهم میشکافت و به قلب میرسید. نگاهش خاکستری بود و زبانش سرخ، در سرزمین خودرو و پر بروبار شعرِ خود. سرزمینی که میان شعر او و دیگران مرزی عبورناپذیر انداخته بود. مرزی از صداقت و آگاهی که تا هنوز... دورادور، از آنسوی مرز، از شبح زندگی و شعر او تقلید میکنند.
شعر فروغ یکشبه نرویید و نبالید. هیچ نوزادی یکشبه قد نمیکشد و به بلوغ نمیرسد. صادقانه از خود، از دل خود، آغاز کرد و دراین سیر گستردهی درونی بود که به کشفِ هستی، انسان و زندگی رسید و این تحولاتِ پرفراز و نشیب را به شعر کشید.
هر موجی که اورا برد، شعر شد. هر واژهای که در این موج افتاد، شعر شد. تقلاهایش، زیر رفتنها و بالا آمدنهایش.
به تختهپارهای آویزان شدنهایش، عشق شد! و عشق، شعر شد. و هرگاه که از شدتِ موج دستاش از آن تختهپاره رها میشد، به زیر میرفت، گیاهانِ دریایی به پایش میپیچیدند، کوسهها بر او دندان تیز میکردند، درهم کوبیده و زخمی به تهِ اقیانوس فرومیرفت، و آنگاه جویبارهای خودجوش، از درون او جاری میشدند:
من
پری کوچکِ غمگینی را
میشناسم که در اقیانوسی مسکن دارد. ۲
در این غیبتِ معصومانهی پُرکشف و شهود چیزی از دست نمیداد چرا که همزمان:
مردم
گروهِ ساقطِ مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربتِ دیگر میرفتند. ۳
▪ همزمان با غیبتِ معصومانهی فروغ:
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگِ گمشدهای داشت. ۴
فروغ به کالبدِ «شعر زن» جان تازهای دمید. شعر زن، که تا آن زمان غلام حلقه به گوشِ شعر مرد بود، و کورکورانه و طوطیصفت شعر مردانه را در تاریکی مردسالاری دنبال میکرد (هرچند پیش از فروغ، ژالهء قائم مقامی، مادر پژمان بختیاری، در نهایتِ دردمندی فریادهای زنانه و دادخواهانهی بیشنوندهای را در چاردیواری زندان خانهی خود کشیده بود و از هوش رفته بود). با طلوع فروغ و روشن شدن آسمانِ شعر زن، " زن" خود رادید و اندیشه در او شکفت، خود را شناخت و برخاست.
شعرهای آفتابی و خودجوش و بیاعتنای او به قواعدِ موجود، در زمانی که جَوٌ نفسگیر خفقان سیاسی و اجتماعی در گلوی قلمها لخته بسته بود و هوا پر از بوی ماندگی و تکرار بود، و زنان همچنان در پستوی شعر مردان چپیده بودند، بیپروایی نام گرفت. در حالی که فروغ خود این بیپروایی را در چیز دیگری میدید و رندانه از آن میترسید!
میترسم از این نسیم بیپروا
گر با تنم اینچنین درآویزد
ترسم که ز پیکرم میان جمع
عطر علفِ فشرده برخیزد! ۵
در این وحشتِ صادقانه از برملا شدن رازاش در میان جمع، میبینیم که چه حرفهای تازهای میزند. نوآوری فروغ ذاتی است. روح تخیلی شعر در آن میدرخشد. وقتی میگوید میترسم که در میان جمع از تنام عطر علفِ فشرده برخیزد، یک عشقبازی و همخوابگی بر روی علفها را در ذهن تداعی میکند و چه ساده خودش را لو میدهد!
و در شعر "آبتنی"، از مجموعهی "دیوار":
روی دو ساقام لبان مرتعش آب
بوسهزن و بیقرار و تشنه و تبدار
ناگه درهم خزید... راضی و سرمست
جسم من و روح چشمهسار گنهکار
▪ فروغ چشمه را گناهکار میداند، نه خود را. چون آنچه خود میکند، به نظرش طبیعی است. حقیقت هم همین است که او کار بدی نکرده است. لخت شده است برای آبتنی و شتشوی پیکر خود. خود را به چشمه سپرده است و میخواهد محتاطانه با استفاده از سکوت و تاریکی شب پنهانی با چشمه دردِ دل کند:
لخت شدم تا در آن هوای دلانگیز
پیکر خودرا به آبِ چشمه بشویم
وسوسه میریخت بر دلام شبِ خاموش
تا غم دل را به گوش چشمه بگویم ۶
طبیعتِ فروغ در عمق معصوم است. نه تنها قصدِ بیپروایی ندارد، که بسیار هم محتاط است! اما این طبیعتِ چشمه است که بیپرواست! این چشمه است به ساقهای او میپیچد و مرتکبِ گناه میشود!
اما آنجایی که خودش گناهکار است، در نهایتِ صداقت عیب (گناه) را که میگوید، به حُسناش نیز اشاره میکند. (عیبِ می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو / نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند.)
▪ هم به گناه و هم به لذتاش اعتراف میکند زیرا زبان، حِسیات و باورهایش آمیختگی جداییناپذیری دارند:
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود...
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه میدانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش ۷
برای نخستین بار، زنی، با توجه به باورهای مذهبی و فرهنگی جامعه با صداقتی شاعرانه، به گناهی اعتراف میکند و در اعترافِ به این گناه، جانماز هم آب نمیکِشد. بلکه در نهایتِ سادگی و درستی و بیتوجه به عواقبِ آن، پنهان نمیکند که لذت هم برده است. اعترافاش اما، برخلاف آنچه تا به حال برداشت کردهاند، از روی رضایت و سرمستی نیست. ترسان و لرزان است، رضایتاش توأم با نگرانی است. از ترس تهدیدهای نامریی این لذتِ موقت است که در پایان شعر، تسلیم باورهایش، به درگاهِ خدواند پناهنده میشود و در محضر خداوند است که نشان میدهد که اینکاره نیست و با پریشانی میگوید: خداوندا چه میدانم چه کردم؟! آن خلوت هم تاریک بود هم خاموش! یا به زبان دیگرمیگوید: خدایا نفهمیدم. مرا ببخش! و چون راست میگوید به دل مینشیند.
سه کتابِ "اسیر"، "دیوار" و "عصیان" او، کلنجارهای و کشمکشهای فروغ است با دل خود، با هوسهای معصومانه و بیتجربگیهای خود. این کتابها در واقع، مراحل دوران جنینی شعر فروغاند.
اشعار این کتابها، در شکلهای چهارپاره و گاهی مثنوی و گاه غزل و گاه نیز تلاشهایی به دنبال شعر نیمایی، نمایان میشوند. در همهی این فرمهای کلاسیک، فروغ، بیتوجه به آنچه دیگران گفتهاند، حرفهای خودش را میزند. آرام و ساده تجربههای خود را برملا میکند غافل از این که "خود بودن" و انعکاس دادن آن با زبان سر راست گویی کار پسندیدهای نیست.
از برخوردهای خشمآگین و واکنشهای قهرآمیز و بدگوییهای مردم به اصطلاح روشن فکر است که تازه متوجه میشود حرفهایی که زده است سنتشکنی است. به سببِ ناتوانی در شناختِ او، او را متمرد و ننگین میخوانند و حتا زنان شاعر همدورهی خودش نیز به خاطر این صراحت در بازتاباندن احساسها و تجربههای پاکِ خود در شعر، از او فاصله میگیرند. و به بزمهای خود! دعوتاش نمیکنند. "زن" حق ندارد که این گونه صادقانه از چند و چون هستی خود حرف بزند:
آن داغ ننگ خورده که میخندید
بر طعنههای بیهده، من بودم
گفتم که بانگِ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که «زن» بودم ۸
در حالی که از دیدِ فروغ، آنها، آن دروغگوهای متظاهر، ننگین بودند:
اینجا نشسته بر سر هر راهی
دیو دروغ و ننگ و ریاکاری
در آسمان تیره نمیبینم
نوری ز صبح روشن بیداری ۹
▪ فروغ با پشتِ سرگذاشتن دوران آشفتگی و شکستهای پیدرپی، که دردناکترین آنها جدایی از تنها پسرش و محروم شدن از دیدار اوست، درمییابد که او عاشق خودِ عشق است و نه رابطههای مادی و جسمانی. در این نوع رابطهها نمیتوان به کمال رسید و نیمهی گمشدهاش و جفتی که او را کامل کند دراین این نوع رابطهها یافت نمیشود:
اگر به سویت اینچنین دویدهام
به عشق عاشقام نه بر وصال تو
به ظلمتِ شبان بیفروغ من
خیال عشق، خوشتر از خیال تو ۱۰
▪ و از ویران کردن زندگی زناشوییاش به دنبال این توهماتِ پوچ به شدت پشیمان میشود:
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسون سرابی بود
آنچه میگشتم به دنبالش
وای بر من، نقش خوابی بود ۱۱
▪ و دلش میخواهد به خانه برگردد. دژی محکم و امن که او را از عواقبِ همهی تجربههای هولناک، پشیمانیها و پریشانیها در امان میدارد. بهشت راستینی که از روی نادانی و بیتجربگی گمان میکرد قفس اوست:
گفتم قفس ولی چه بگویم که پیش از این
آگاهی از دورویی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقش باز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
اکنون منام که خسته ز دام فریب و مکر
بار دگر به کنج قفس رو نمودهام
بگشای در که در همه دوران عمر خویش
جز پشتِ میلههای قفس خوش نبودهام ۱۲
▪ و تا پایان زندگی پر تلاطم کوتاهاش، این حسرت را حتا در اوج موفقیت و شهرت همچنان بردوش خستهی خود کشید:
کدام قله کدام اوج؟
چگونه روح بیابان مرا گرفت
و سِحر ماه ز ایمان گله دورم کرد!
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
و هیچ نیمهای این نیمه را تمام نکرد!
چگونه ایستادم و دیدم
زمین به زیر دوپایم از تکیهگاه تهی میشود
و گرمی تن جفتم
به انتظار پوچ تنم ره نمیبرد! ۱۳فروغ پس ازتجربههای معصومانه و دردناکاش درمییابد که جفتی را که برای روح پاک و تابناکاش میطلبیده است و در تمام این جستجوها و گم شدنها و غرق شدنها و کشفها، در پی آن بوده، جز "شعر"اش نیست! پس به پناهگاهِ مطمئن و صادق شعراش پناه میبرد و میگوید:
«رابطهی دوتا آدم هیچوقت نمیتواند کامل یا کامل کننده باشد به خصوص در این دوره. اما شعر برای من مثل دوستی است که وقتی به او میرسم میتوانم راحت با او دردِ دل کنم، یک جفتی است که کاملام میکند... بعضیها کمبودهای خودشان را با پناه بردن به آدمهای دیگر جبران میکنند اما هیچوقت جبران نمیشود. اگر جبران میشد آیا همین رابطه خودش بزرگترین شعر دنیا و هستی نبود؟ » ۱۴
▪ و با این کشفِ بزرگ و دریافتِ با شکوه است که با میان بُری درخطِ زمان، سفری به آینههای شفاف و صادق پناهگاهاش، جفتِ کامل کنندهاش، "شعر" میکند. در حضور آن آینههاست که خود را در"تولدی دیگر" میبیند و درک میکند و مفتخر و مطمئن به جاودانگی خود میگوید:
سفر خطی در حجم زمان
و به حجمی خطِ خشکِ زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسان است
که کسی میمیرد
و کسی میماند. ۱۵
▪ ازآن پس، از پنجرههای باز و سخاوتمندِ پناهگاهاش، به خود و مردم، جهان و هستی مینگرد در نهایتِ آگاهی. و ازاین که گهگاهی پیوندهای اجباریاش را از یاد میبرد، فروتنانه به عذرخواهی مینشیند:
بر او ببخشایید
بر او که گهگاه
پیوندِ دردناکِ وجودش را
با آبهای راکد
و حفرههای خالی از یاد میبرد. ۱۶
فروغ با انتشار کتابِ "تولدی دیگر"، جهان تازهی شعر را آفرید. گرچه او خالقی است که "زن" بودن خود را زندگی و تجربه میکند، اما اندیشه و تخیلاتِ شاعرانه و نوین او همهی هستی را در بر میگیرد که زن و مرد، دو پارهی به هم پیوستهی آناند.
در این کتاب، فروغ برای نخستین بار در والاترین صورتِ شعر و با تخیلاتی حیرتانگیز، با زبانی نو، دریافتهای خود را با شاعرانهترین بیان منعکس میکند.
سلامت و تازگی و دیگرگونگی شعر فروغ، زنان شاعر را به این فکر انداخت که به ابعادِ مختلفِ زندگی و رفتار و شعر او دقت کنند تا راز این شکوفایی را دریابند و از جوهر این کیمیای حیات بهره جویند و متأسفانه بدون شناخت ودرکِ درستِ شخصیت و شعر فروغ، به رقابت و دنبالهروی از او پرداختند.
▪ در رویای "فروغ دوم" شدن است که شعر بعد از فروغ به راه میافتد. غافل از اینکه فروغ برای "خود بودن" و "خود ماندن" میزیست و با قدرتِ یکتای شاعرانهی خود، ممنوعترین واژههای زمان خود را که برای رساندن اندیشهاش در شعر، ضرورتی حیاتی داشتند، شاعرانه به کار میگرفت و به شعر تبدیل میکرد:
نهایتِ تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است که آسیابهای بادی میپوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشههای نارس گندم را
زیر پستان میگیرم
و شیر میدهم. ۱۷
در اینجا فروغ با شاعرانهترین بیان و استعارههای بدیع، به پشتوانهی اندیشهای درخشان و با زیرکی فطری شاعرانهاش، برتری قدرتِ باروری خود را با گفتن "من خوشههای نارس گندم را/ زیر پستان میگیرم و شیر میدهم" بر زبان میآورد.
آوردن واژهی "پستان" هرچند درآن زمان غیرمنتظره است اما، حیاتی است. بدون این واژه، چگونه میتوانست میزان برتری باروری خود را، حتا بر زمین و آب و آفتاب! که خوشههای گندم را نتوانستهاند بالغ کنند، بیان کند؟ و البته این گفته، یک بلوفِ خودپسندانهی رایج نیست، بلکه بر اندیشهای تابناک، بیانی سنجیده با شناختِ بار کلمات و بکارگیری بجا و درستِ آنها و قدرتِ تخیلی حیرتانگیز شاعرانهاش استوار است، و واژه به واژهی آن مُهر تأییدی است بر این ادعا.
همین جا، با گفتن "طبیعی است که آسیابهای بادی میپوسند" ، تکلیفِ مدعیاناش را هم روشن میکند!
اما میبینیم که مقلدین همدوره و بعد از او، با "بیپروایی"های ساختگی! چگونه مقلد دوران کم سن و سالی و بیتجربگی فروغ میشوند! مقلدِ چیزی که فروغ خود، در نامهای به پدرش از آن ابراز انزجار میکند و آن را حاصل بیسرپرستی و درست تربیت نشدن خود و نتیجهی خشونتها و بیتوجهیهای پدراش میداند.
● فروغ میگوید:
« امروزه توی زمانی داریم زندگی میکنیم که تمام مفاهیم و مقیاسها دارند معنیهای خودشان را از دست میدهند و دارند- نمیخواهم بگویم بیارزش- درحال متزلزل شدن هستند. دنیای بیرون آنقدر وارونه است که نمیخواهم باورش کنم. » ۱۸
«اوضاع ادبیات همان است که بود مقدار زیادی وراجی و حرف مزخرف زدن و مقدار کمی کار.» ۱٩
▪ فروغ با تجاربی که به دست آورده بود و با دریافتهای گرانبهایش، این بار آگاهانه از میان دیوارهای ضخیم و بلندِ دشمنیها و کارشکنیها و بایکوتها، پنجرهای به فضای تازهی آزادگی و آگاهی باز میکند و در تولدی دیگر، رشد و بینیازی خود را به همهی آن بده بستانهای حقیرانه بازگو میکند:
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظهی آگاهی و نگاه و سکوت
اکنون نهال گردو
آنقدر قد کشیده که دیوار را برای برگهای جوانش
معنی کند. ۲۰
یکی از بارزترین نشانههای صداقتِ فروغ با شعر و مراحل تکامل حقیقی او، نامهای کتابهای اوست: اسیر، دیوار، عصیان، به ترتیب نشانههای روشن مراحل تجربه و تحول او رابیان میکنند. این کتابها در واقع مراحل دوران جنینی شعر فروغ هستند تا مرحلهی تولد دوبارهی او. اما این تولد، تولدی مانندِ تولدِ خودش نیست که بیاراده و خواستِ او صورت گرفته باشد، بلکه تولدی دیگر است. تولدی از سر اختیار و آگاهی!
▪ میبینیم که آن زبان آشکارگوی و «بی پروا!» در نخستین دورهی شعر او، رفته رفته چقدر پختهتر و نمادینتر میشود و آن بیان پرشور و خام احساسهای یک زن نوجوان و جوان، جای خود را به زبان استعاری و سمبولیکی میدهد که بیان اندیشهمندانهی تجربههای یک زن با زنانگی خود و اندیشیدن به عمق معنای وجودی آنهاست. درآخرین مرحله او به زنانگی خود همچون پارهای از هستی کیهانی خود میاندیشد و تشنگی زنانهی خود را با تشنگی زمین یکی میبیند:
من تمام شهوت تند زمینم
که تمام آبها را میکشد در خویش ۲۱
به وضوح میبینیم که شاعر زیباتر و نمادینتر از هستی کیهانی زنانگی سخن میگوید. یگانه دیدن خود با کل عالم کیهانی، که در عین حال او را از درگیری با محیط کوچک پیرامون و پستیها و تنگ نظریهای آن آزاد میکند. فروغ از آن پس، شاعر متفکری است یگانه با هستی خود، نه تنها با زنانگی خود که با انسانیتِ خود. انسان یکپارچهی کاملی است.
▪ میبینیم که درآخرین شعرهایش، زبان استعاری، سمبولیک و ورزیدهی او، دیگرازآن زبان " بیپروا"ی ابتدایی رابطههای موروثی و تکراری جسمانی، بسیار فراتر رفته و عمق و وسعت و پیچیدگی یافته و جهان بینیاش نیز دیگرگون شده است:
مرا به زوزهی دراز توحش
در عضو جنسی حیوان چکار
مرا به حرکتِ حقیر کِرم در خلاء گوشتی چکار
مرا تبارخونی گلها به زیستن متعهد کرده است
تبارخونی گلها میدانید؟ ۲۲
با چنین ورزیدگی اندیشه و نیروی زبانی است که میتوان با زبان اشارات را لابه لای واژهها نشاند تا خوانندهی جستجوگر، با هربار خواندن، به کشف تازهای برسد.
خوانندهی چنین اشعاری ، دیگر یک فردِ کنش پذیر مصرف شونده نیست. کاشفی است که به کشفهایش میبالد.
▪ پنجره در پنجره در پنجره... این مرحلهای است که حافظ ، که خود در سرودن اینگونه شعرهای پرایهام و تفسیرپذیر، به مقام خدایی رسیده است، آن را "فلکِ سروری" مینامد:
لطیفهایست نهانی که عشق ازو خیزد
که نام آن نه لبِ لعل و خطِ زنگاریست
بر آستان تو مشکل توان رسید آری
عروج بر فلکِ سروری به دشواری است
و یا به زبانی دیگر:
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
▪ اما همین دو شاعر، با توجه به فاصلهی بزرگِ زمانی و شخصیتی آنها، میبینیم که در رابطههای عاشقانه و کمال یافتهی انسانی و در پیوندهای ابدی، چگونه شعرشان اوج میگیرد و باشکوه میشود وبه ابدیت میپیوندد:
● فروغ:
همهی هستی من آیهی تاریکیست
که ترا در خود تکرارکنان
به سحرگاهِ شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد. ۲۳
● و حافظ:
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی
خوش باش زانکه نبود این هر دو را زوالی
و باز میبینیم که این دو شاعر بیزمان، در اوج کمال، چگونه موفقیت و شهرت را پوچ و بیاعتبار میبینند.
● فروغ:
کدام قله کدام اوج؟
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
درآن دهان سردِ مکنده
به نقطهی تلاقی و پایان نمیرسند؟ ۲۴
● و حافظ:
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان اینهمه نیست.
شعر فروغ، شعر موضعی و مقطعی و زمان بندی شده نیست که در شرایطِ سیاسی خاصی و به مناسبتهای ویژهای سروده شده و جنجالی موقتی در زمان حیاتِ شاعر آفریده باشد، تا شامل مرور زمان نیز بشود. شعر فروغ، شعر هستی، انسان و زندگی است که در اوج شاعرانگی سروده شده و مانندِ شعر حافظ بیزمان است.
فروغ زندگانی کوتاهی کرد و تمامی زندگانی شاعرانهی او پانزده شانزده سال بیشتر نبود. و او در این مدت کوتاه از نوجوانی و احساسهای آتشین و زودگذر، به این درجه از پختگی و اندیشهمندی رسید. این پرسش همیشه میتواند مطرح باشد که اگر او بیست یا سی سال دیگر هم زندگی میکرد، تا کجاها میتوانست پیش برود؟ تصور یک فروغ چهل ساله یا پنجاه ساله و شصت ساله بسیار دشوار است. شاید او درست به موقع زندگی را وداع کرد و داوطلبانه به آغوش مرگ پناه برد. یا میشود تصور کرد که آن همه استعداد و شفافیت ذهن و جسارت و قدرت اندیشه تازه در آستانهی جهشهای بزرگتر بود. شاید؟
پانویسها:
۱- از مجموعهی تولدی دیگر، شعر هدیه، ص ٩۶
۲- همانجا، شعر تولدی دیگر، ص ۱۵۵
۳- همانجا، شعر آیههای زمینی، ص ۹۴
۴- همانجا، شعر آیههای زمینی ص ۹۱
۵- از مجموعهی دیوار، شعر ترس
۶- همانجا ، شعر آبتنی
۷- از مجموعهی عصیان، شعر گنه کردم
۸ – همانجا ، شعر برای تو، ( برای پسراش کامیار )
۹- همانجا ، شعری برای تو، ( برای پسراش کامیار)
۱۰- از مجموعهی دیوار، شعر قهر
۱۱- از مجموعهی دیوار، شعر اندهِ تنهایی
۱۲- شعر بازگشت، از مجموعهی اسیر
۱۳- از مجموعهی دیوار، شعر وهم سبز، ص ۱۰۹، ۱۱۰
۱۴- حرفهایی با فروغ، ص ۸
۱۵- از مجموعهی تولدی دیگر، شعر تولدی دیگر، ص ۱۵۴
۱۶- همانجا، شعر براو ببخشایید، ص ۴۴
۱۷- شعر تنها صداست که میماند، از مجموعهی ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.
۱۸- حرفهایی با فروغ، ص ۸
۱۹- نامهی فروغ، دفترهای زمانه، ص ۲۸
۲۰- ازمجموعهی ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، شعر پنجره
۲۲- همانجا، تنها صداست که میماند
۲۳- شعر تولدی دیگر، از مجموعهی تولدی دیگر، ص ۱۵۰
برگرفته از ایران امروز:
http://farhang.iran-emrooz.de/more.php?id=P۱۱۲۳۴_۰_۱۳_۰
۱- از مجموعهی تولدی دیگر، شعر هدیه، ص ٩۶
۲- همانجا، شعر تولدی دیگر، ص ۱۵۵
۳- همانجا، شعر آیههای زمینی، ص ۹۴
۴- همانجا، شعر آیههای زمینی ص ۹۱
۵- از مجموعهی دیوار، شعر ترس
۶- همانجا ، شعر آبتنی
۷- از مجموعهی عصیان، شعر گنه کردم
۸ – همانجا ، شعر برای تو، ( برای پسراش کامیار )
۹- همانجا ، شعری برای تو، ( برای پسراش کامیار)
۱۰- از مجموعهی دیوار، شعر قهر
۱۱- از مجموعهی دیوار، شعر اندهِ تنهایی
۱۲- شعر بازگشت، از مجموعهی اسیر
۱۳- از مجموعهی دیوار، شعر وهم سبز، ص ۱۰۹، ۱۱۰
۱۴- حرفهایی با فروغ، ص ۸
۱۵- از مجموعهی تولدی دیگر، شعر تولدی دیگر، ص ۱۵۴
۱۶- همانجا، شعر براو ببخشایید، ص ۴۴
۱۷- شعر تنها صداست که میماند، از مجموعهی ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد.
۱۸- حرفهایی با فروغ، ص ۸
۱۹- نامهی فروغ، دفترهای زمانه، ص ۲۸
۲۰- ازمجموعهی ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، شعر پنجره
۲۲- همانجا، تنها صداست که میماند
۲۳- شعر تولدی دیگر، از مجموعهی تولدی دیگر، ص ۱۵۰
برگرفته از ایران امروز:
http://farhang.iran-emrooz.de/more.php?id=P۱۱۲۳۴_۰_۱۳_۰
منبع : پایگاه اطلاعرسانی رادیو ندا
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس شورای اسلامی دولت حجاب مجلس دولت سیزدهم گشت ارشاد جمهوری اسلامی ایران رئیسی امام خمینی رئیس جمهور جنگ
هواشناسی سیل تهران پلیس قتل شهرداری تهران کنکور وزارت بهداشت فضای مجازی سلامت سازمان هواشناسی آتش سوزی
خودرو قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا بانک مرکزی سایپا مسکن تورم ایران خودرو قیمت بازار مسکن
زنان سریال سریال حشاشین سینمای ایران تلویزیون سینما موسیقی سریال پایتخت قرآن کریم ترانه علیدوستی مهران مدیری کتاب
اینترنت کنکور ۱۴۰۳ خورشید
اسرائیل رژیم صهیونیستی جنگ غزه غزه فلسطین آمریکا روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
فوتبال پرسپولیس استقلال بازی جام حذفی فوتسال آلومینیوم اراک تراکتور تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس سپاهان لیورپول
تبلیغات فناوری اپل هوش مصنوعی گوگل سامسونگ ناسا بنیاد ملی نخبگان آیفون
دندانپزشکی سازمان غذا و دارو کاهش وزن مالاریا