سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

تمدن غربی، مسیحیت و روشنگری


تمدن غربی، مسیحیت و روشنگری
چند ماه پیش، در ژوئن ۲۰۰۵، «مركز دین و دموكراسی»([۱][۱]) دانشگاه ویرجینیا (آمریكا) كنفرانسی در شهر وین برگزار كرد به نام «دین و سكولاریسم و پایان كار غرب» شركت كنندگان افرادی مختلف بودند، از دانشگاهی و پژوهشگر و روحانی و روزنامه نگار. چند تن از آنان ــ از جمله استادان جامعه شناسی، اخلاق اجتماعی و سیاسی، فلسفه، دین شناسی، تاریخ و علوم سیاسی ــ سخنرانیهایی درباره موضوع كنفرانس ایراد كردند. نوشته ای كه می خوانید متن سخنرانی پروفسور جیمز كِرْث([۲][۲]) است. او در رشته تاریخ در مقطع كارشناسی از دانشگاه استنفرد و در مقاطع كارشناسی ارشد و دكتری از هاروارد فارغ التحصیل شد.
شش سال از ۱۹۷۳ در هاروارد درس می گفت، و از آن سال به استادی كرسی علوم سیاسی در كالج معتبر اِسوارْث مور([۳][۳]) منصوب شد. وی همچنین در طول سالها در مؤسسه مطالعات پیشرفته دانشگاه پرینستن پژوهشگر میهمان، در دانشگاه كالیفرنیا استاد میهمان علوم سیاسی و در دانشكده نیروی دریایی آمریكا استاد مدعو استراتژی بوده است.
لازم به ذكر است كه نگارنده با بعضی از آرای پروفسور كرث نه تنها موافق نیست، بلكه به ویژه در باب روشنگری با او مخالفت اصولی دارد. ولی از آن جا كه سخنران عقاید خویش را با كفایت و صراحت بیان می كند، و تا موضعی بدین نحو بیان نشود قوت و ضعف آن آشكار نخواهد شد، ترجمه این متن برای فارسی زبانان صاحب رأی سودمند به نظر آمد. به علاوه، سخنران خود اذعان دارد كه گفتارش مناقشه برانگیز خواهد بود.
محور عمومی بحث در كنفرانس ماهیت و آینده غرب بوده است. شركت كنندگان كوشیده اند به پرسشهایی از این قبیل پاسخ دهند كه: آیا شكاف میان آمریكای بالنسبه دیندار و اروپای غربی و كانادای سكولار بدین معناست كه غرب ــ یعنی همان منشأ شر و خطر به نظر تروریستها ــ مآلا متلاشی خواهد شد؟ اكنون كه كشورهای اروپای مركزی پس از دهها سال حفظ ایمان دینی به رغم رژیمهای كمونیستی، به اروپای غربی پیوسته اند، این امر از نظر آینده غرب چه در بر خواهد شد داشت؟ وجود سنتگرایان متدین در اروپای غربی، و سكولاریستها در آمریكا و اروپای شرقی به چه نتایجی خواهد انجامید؟ با توجه به حضور میلیونها مهاجر مسلمان از مستعمرات قدیم آسیایی و آفریقایی كه بسیاری از ایشان با سكولاریسم سخت مخالفند، چه آینده ای می توان برای سكولاریسم در اروپای غربی تصور كرد؟
نوشته ای كه ترجمه آن اكنون از نظر خوانندگان می گذارد متن نخستین سخنرانی است. دیگران نیز نكته های مهم و شنیدنی بسیار گفته اند كه امیدوارم سخنان آنان را نیز در آینده به اطلاع خوانندگان برسانم.
درك مورخان غربی وسیعاً چنین بوده است كه در شكل گیری تمدن غربی سه سنت متمایز محوریت داشته اند:
۱) یكی فرهنگ كلاسیك یونان و روم باستان
۲) دوم ادیان ملتزم به كتاب مقدس، به ویژه مسیحیت غربی
۳) سوم نهضت روشنگری در عصر جدید.
مقدمه اصلی، نه مقدمه نهایی، پیش نویس قانون اساسی اروپا نیز بر همین تعبیر مورخان مبتنی بوده است. به عقیده بسیاری از مفسران، تمدن غرب حاصل سنتز یا تركیب آن سه سنت بوده است ولی من و عده ای دیگر بر تعارض میان آنها تأكید كرده ایم. تعارض دین مسیح با روشنگری امروزه خصوصاً نتایج خطیر به بار آورده است.
بحث امروز من نیز مانند بحث هانتینگتن مناقشه برانگیز خواهد بود. از آنچه اجمالا شاهد می آورم و شاید از نتایجی كه می گیرم خواهید دید كه موضع من بسیار شبیه موضع واتیكان، به ویژه پاپ ژان پل دوم و پاپ بندیكت شانزدهم است.
من معتقدم كه از میان سه سنتی كه ذكر كردم، سنت مسیحی سنت محوری و تعیین كننده بوده است. سنت مسیحی از طرفی عناصر و اركان سنت كلاسیك را گرفت و ادامه داد و در عین حال تابع حقیقت بالاتر كتاب مقدس كرد و از طرف دیگر، بهترین عناصر و اركان روشنگری را به وجود آورد و باز تابع حقیقت بالاتر كتاب مقدس كرد.
باید توجه داشت كه اساساً خود اصطلاح «تمدن غربی» بی تناسب و برخلاف عرف است و بیش از یك قرن از وضع آن نمی گذرد. «تمدن غربی» با اصطلاحاتی نظیر آن كه معمولا در مورد تمدنهای دیگر به كار می رود، و هانتینگتن هم به كار می برد، واقعاً قابل مقایسه نیست. بیشتر تمدنهای دیگر، مانند تمدن اسلامی یا تمدن هندو یا تمدن ارتدكس، هویت دینی دارند و آن هویت را حفظ كرده اند. اصطلاحی كه تا پیش از روشنگری معمولا در غرب به كار می رفت «عالم مسیحیت» یا «جهان مسیحی»([۴][۴]) بود، نه تمدن غربی.
نهضت روشنگری اكثر نخبگان روشنفكر جهان مسیحی را به سكولاریسم یا تفكیك دین از دنیا سوق داد، و گرچه بسیاری از مردم عادی همچنان مسیحی بودند، آن عده از روشنفكران موفق شدند به همه بپذیرانند كه تمدن غربی غیر از جهان مسیحی است. انقلاب كبیر فرانسه و انقلاب صنعتی افكار برخاسته از روشنگری را در میان بخشهای مهمی از مردم اشاعه دادند، ولی كلیسا كماكان به ایفای نقش حیاتی خود در درون آن تمدن ادامه داد. با اینهمه، از زمان نهضت روشنگری تاكنون، دیگر امكان نداشته كه كسی به جای تمدن غربی بگوید عالم مسیحیت یا جهان مسیحی.
از آغاز قرن بیستم، متداول ترین اصطلاح، «تمدن غربی» یا صرفاً «غرب» بوده است. دهه ۱۹۵۰ و اوج جنگ سرد، عصر طلایی تصور خدشه ناپذیر تمدن غربی بود. نخبگان سیاسی و اقتصادی و حتی روشنفكری آمریكا و اروپا وسیعاً به آن معتقد بودند. از این تصور كه كم مانده بود به مقام ایده ئولوژی برسد، به نامهای مختلفی، مانند اتحادیه كشورهای غربی یا ناتو یا نقش مقصود از كارگاه تاریخ، یاد شده است. اما در دهه ۱۹۶۰، نه تنها تصور مذكور، بلكه هر تصوری از تمدن غربی هدف حمله های بی امان قرار گرفت، و از آن هنگام تاكنون همه سنتهای غربی در موضع دفاعی بوده اند. امروز كار به جایی رسیده است كه حتی «دفاع» هم شاید سخنی به گزاف باشد، زیرا در نهادهای سیاسی و روشنفكری و اقتصادی آمریكا یا اروپا دیگر كمتر كسی پیدا می شود كه حاضر به دفاع از تمدن غربی باشد.
اما از جهت هدف مورد نظر در این بحث، سرنوشت سنت مسیحی به ویژه مهم است. وقتی در دهه ۱۹۶۰ سنت مسیحی هدف حمله های منظم و بیوقفه واقع شد، محور روشنفكری و ایده ئولوژیك حمله ها شكل نوینی از سنت روشنگری بود.
دشمنی روشنگری با مسیحیت از آغاز آن نهضت وجود داشته است. اما در دهه ۱۹۶۰ عده دانشجویان دانشگاههای غیردینی یا سكولار و نیز حجم فرهنگ مردم پسند ــ و حتی می توان گفت مادی و مشركانه و لذت پرستانه ای ــ كه رسانه های غیردینی رواج می دادند، افزایش بی سابقه یافت. طرز فكر ناشی از روشنگری از ابتدای عصر صنعتی در اذهان بسیاری از نخبگان رخنه كرده بود، ولی در آغاز عصر اطلاعات، بیشتر گسترش یافت و بر افكار عده ای كثیر از توده جوانان نیز چیره شد. پیشرفت تكنولوژی ــ از جمله دسترسی همگانی به روشهای جلوگیری از حاملگی و، در اقتصاد، ورود ناگهانی زنان به مشاغل تمام وقت محصول اقتصاد جامعه اطلاعاتی ــ تحولات فكری و فرهنگی ذكر شده را تشدید كرد. هر یك از آن تحولات كه ناگهان در دهه ۱۹۶۰ پدید آمد و هنوز هم ادامه دارد، بعضی از تعالیم یا اعمال دینی مسیحیت را نقض می كرد. بنابراین، تصادفی نیست كه این شكل نوین و پررنگ تر روشنگری، شكل نوین و پررنگ تری از دشمنی یا مسیحیت را نیز به همراه آورده است.از دهه ۱۹۶۰ به این سو، تغییرات ساختار قومی در اروپا و آمریكا، حمله به دین مسیح را نهادینه كرده است. در آمریكا، سلسله ای از احكام دیوان عالی كشور دیوار ستبر جدیدی میان دین و دولت كشید و عملا مسیحیت را از عرصه عمومی بیرون راند. این تحول ارتباط داشت با افول چیرگی نخبگان سفیدپوست آنگلو ساكن پروتستان در حوزه های روشنفكری و حقوقی. در اروپا، مهاجرت از كشورهای مسلمان كه از دهه ۱۹۶۰ به مقیاس كلان آغاز شده بود، همچنان ادامه یافت. نتیجه این امر استقرار جماعات بزرگی از مسلمانان بوده است كه اكنون ۵ تا ۱۰ درصد جمعیت بسیاری از كشورهای اروپایی از آنان تشكیل می شود، و دلیل بیشتری برای نخبگان سیاسی اروپا فراهم كرده است تا مسیحیت را از عرصه عمومی پس بزنند.
گرچه حمله به سنت مسیحی در سراسر غرب وجود داشته است، ولی آثار آن در اروپا و آمریكا متفاوت بوده است. در اروپا، و از همه روشن تر اینجا در اتریش، مذاهب مسیحی همواره با مصادر امور سیاسی و اجتماعی همبسته بودند. با گسترش دموكراسی لیبرال و بازار آزاد ــ یعنی نتایج عملی لیبرالیسم ــ مذاهب مسیحی همزمان با مصادر و مراجع مذكور رو به افول نهادند. اما در آمریكا، كثرت «فرقه»های مختلف مذهبیِ مستقل از دولت و مستقل از یكدیگر چنین نتیجه داد كه ایالات متحد از بدو تأسیس صاحب نوعی دموكراسی دینی و بازار دینی شد. اگر به نظر می رسید كه فلان مذهب مسیحی به فلان مرجع سیاسی یا اجتماعی وابسته است كه اكنون آبرو و اعتباری ندارد، مسیحیان آمریكا به آسانی می توانستند در عین حفظ اصول بنیادی دین مسیح، به مذهبی دیگر روی بیاورند. با این توضیح می توان دانست كه چرا امروز مسیحیت در آمریكا به مراتب بیش از اروپا برخوردار از قوت و نشاط است. دین مسیح در میان نخبگان آمریكایی ارج و اعتباری ندارد اما در بخشهای وسیعی از جمعیت آن كشور همچنان از معنا و محوریت برخوردار است. حاملان این سنت تمدن غربی همین گروه از مردمند.
اكنون تنها سنت غربی مورد قبول نخبگان سیاسی و روشنفكری و اقتصادی غرب، سنت روشنگری است. از نظر نخبگان سیاسی و اقتصادی آمریكا، سنت مزبور عمدتاً به معنای مكتب روشنگری بریتانیا (یا انگلیس و آمریكا) ست كه بر آزادی فرد به صورت نهادی شده آن در دموكراسی لیبرال و بازار آزاد تأكید می كند. ولی از دید نخبگان روشنفكری و سیاسی و اقتصادی اروپا، و همچنین نخبگان آمریكایی در دانشگاهها و رسانه ها، همان سنت بیشتر به معنای مكتب روشنگری فرانسه یا اروپا به استثنای انگلستان است كه بر عقلگرایی به شكل نهادی شده آن در بوروكراسی تأكید دارد. این نخبگان با هم صورت معاصر روشنگری را تبلیغ می كنند و پیش می برند و عزم جزم كرده اند بر تحمیل آن به سراسر جهان و حذف هر گونه بقایای دو سنت دیگر غربی ــ یعنی میراث كلاسیك یونانی و رومی و میراث مسیحی.
بسیاری از نخبگان آمریكایی و اروپایی آرمانها را از نو تعریف كرده اند. اقتصاد آرمانی، اقتصاد جهانی است، نه غربی جامعه آرمانی، جامعه چند فرهنگی است، نه غربی و نظام سیاسی آرمانی، سازمانهای غیر دولتی (NGOs) فراملیتی و نظام حكومت جهانی است، نه غربی. گمان بر این است كه به جای تمدن غربی، تمدنی جهانی وجود دارد كه نخبگان چند فرهنگی و فراملیتی تصورات خود از حقوق بشر را در آن پیاده خواهند كرد و به اجرا خواهند گذارد. نوعی امپراتوری جهانگیر وجود خواهد داشت، اما با این تفاوت كه به آن حكومت جهانی خواهند گفت. همچنین گونه ای دین جهانگیر پدید می آید كه نام آن حقوق جهانی بشر خواهد بود. حاصل كلام اینكه از غرب خواهیم رفت به «پسا غرب».
مورخان آغاز عصر جدید را معمولا اواخر سده پانزدهم می دانند. روشن است كه عصر جدید را همچنین می توان عصر غرب دانست. همه حركتها و نهضتهای معرف دوران جدید از اروپا منشأ گرفتند و به دست اروپاییان در بقیه جهان گسترش یافتند و حتی تحمیل شدند.
به همین سان، دوران پسامدرن را می توان دوران پسا غربی دانست كه در آن نه تنها جوامع غیر غربی، بلكه نخبگان خود جوامع غربی سنتهای غربی را رها كرده اند. همه عناصر و اركان نهضت پسامدرن از اروپا به ویژه از فرانسه برخاستند و گفته شد كه نتایج منطقی عناصر و اركان مكتب روشنگری فرانسه اند. ایده ئولوگهای پسامدرن، چه در آمریكا و چه در اروپا، با نوعی وسواس بیمارگونه در پروژه ای ضد غربی وارد عمل شده اند، و همتایان پسا استعمارگرای آنان در دنیای غیر غربی نیز به آنان پیوسته اند، و اكنون همه با هم اتحادی بزرگ بر ضد تمدن غربی تشكیل داده اند و می خواهند آن را در همه جای جهان به خصوص در غرب براندازند و نابود كنند.
بزرگترین دشمن تمدن غربی در درون خود غرب است. این دشمن، شكل معاصر روشنگری، به ویژه نوع فرانسوی آن است كه به علت ادعاها و پندارهای پوچی كه دارد، پیروانش كاری كرده اند كه مردم غرب قوه تمیز خوب و بد در مورد سایر فرهنگها را از دست بدهند و نسبت به فرهنگ خودشان نیز بی اعتماد شوند. بنابراین، غرب گیج و سرگردان مانده و در برابر تهاجم شرق، خصوصاً از جانب بنیادگرایی اسلامی، آسیب پذیر شده است. تهاجم ممكن است به شكل حمله های بی امان و فاجعه زای شبكه های فراملیتی تروریستهای بنیادگرای اسلامی روی دهد، یا به صورت حمله هایی مشابه به دست عناصر بنیادگرای اسلامی در جماعات مسلمانی كه در غرب به ویژه در اروپا به سر می برند ولی منزوی و با محیط خود بیگانه اند. به هر تقدیر، در مورد تمدن غربی، بنیادگرایی اسلامی فقط نوعی عارضه جلدی یا پوستی است بیماری اصلی در قلب تمدن غربی است، یعنی صورت جهش یافته یا عجیب الخلقه روشنگری.
اكنون پرسش این است كه در خود غرب مدافعان تمدن اصیل و غنی غربی ــ و نه فقط شاخه ارتدادی روشنگری آن كه مدعی شمول جهانی است ــ چه كسانی اند؟ یقیناً لیبرالها نیستند. لیبرالهای حوزه های روشنفكری و دانشگاهی و رسانه ای اغلب چند فرهنگی و فراملتی اند در بخش بازرگانی عمدتاً طرفدار جهانی شدن اند و در بخش سیاسی ــ و از همه آشكارتر در حزب دموكرات آمریكا ــ غالباً نظریات حوزه های روشنفكری و بازرگانی یاد شده را انعكاس می دهند. همه این لیبرالها از ایده ئولوژی پساغربی جهانگیر پیروی می كنند. اصولا لیبرالها هرگز سنت و، بنابراین، سنتهای غربی را دوست نداشته اند. تنها سنتی كه می پذیرند، سنت خودشان است، یعنی روشنگری، آن هم به شرطی كه نه «سنت»، بلكه «پیشرفت» به تصور در آید. برای یافتن مدافعان راستین تمدن غربی در برابر تهاجم بنیادگرایان اسلامی، باید در میان مؤمنان مسیحی به جستجو رفت.
مروجان و هواداران شكل معاصر روشنگری ممكن است بر این گمان باشند كه، چه در میهن و چه در خارج، تمدنی جهانی و جهانگیر ایجاد خواهند كرد. ولی شواهد و دلایل رو به افزایش است كه تنها كاری كه تاكنون كرده اند گشودن دروازه ها به روی وحشیان بوده است: در خارج تروریستهای اسلامی، و در داخل پیروان شرك و لذت پرستی و كامجویی و بالاخره كیش مرگ. بهترین دفاع در برابر وحشیان را باید در دین مسیح سراغ گرفت. تمدن غربی به یاری سنت مسیحی به بلندترین مرتبه خلاقیت دست یافت و بالاتر تمدن در تاریخ بشر شد. تمدن غربی بدون سنت مسیحی هیچ چیز نمی شد. با احیای سنت مسیحی، تمدن غربی نه تنها بر وحشیان امروزی چیرگی خواهد یافت، بلكه از امروز هم به راستی متمدن تر خواهد شد.
مترجم دكتر عزت الله فولادوند
[۱]. Center on Religion and Democracy
[۲]. James Kurth
[۳]. Swarthmore College
منبع : بانک مقالات فارسی


همچنین مشاهده کنید