جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

صدای سکوت عشق


صدای سکوت عشق
صدای لحظه ها سکوت فضا را زنده می کند....
صدای پای محبت میاد.. کودکی می گیرد.. گلی می خندد.. دو کبوتر عاشق دو هم نفس دو هم دل روی بام سر بر شانه یکدیگر می گذراند روی ثانیه ها پیاده روی می کنند هوا را باهم نفس می کشند خشت عشق را باهم می سازند تلا قی نگاه های مهربانشان لحظه ای یگانه تولید می کند.. برای هم سایه می شوند و به سایه یکدیگر تکیه می زنند..
یک کمی آن طرف تر کودکی برروی چرخهای ماشین زندگی اش نشسته آرام سر در گریبان فرو برده پاهایی دارد که هرگز طعم راه رفتن را نچشیده حنجره ای که هرگز به کسی نگفته دوستت دارم و چشمانی که همیشه همان چیزی را نظاره می کرده که قابل به درک و باورش نبوده.. صدای کبوتران عاشق اورا به زندگی امیدوار می کند عطر عشق فضا را پرکرده کودک بی صدا به صدای فریاد عشق دو کبوتر گوش می سپارد اطلسی های کنار پنجره، صدای دوستت دارم گفتن های دو ماهی قرمز کوچولوی حوض وسط حیاط، سکوت ذهنش رو اشغال کرده.. قلبش این همه زیبایی رو درک می کند و چشمانش نور رو باور دارند در عمق تنهایی وجود کسی رو حس می کنه وجود یک قدرت عظیم اونه که نقاشی ذهنشو رنگ می کنه و نمی زاره درختان نقاشیش خشک بشه و زمستون ریشه هاشو خشک بکنه..
روزها و شبهای زیادی رو روی تنها نشیمن گاهش نشسته بدون هیچ اعتراضی نمی تونسته اعتراضی داشته باشه چون زندگی دیگری در ذهن کوچک و کم کروموزومیش گنجونده نمی شده.. تنها سکوت بوده و نظاره زیبایی های خلقت...
پرواز پرندگان رو در خواب دیده رقص ماهی ها رو نظاره کرده لطافت بارون بهاری رو روی گونه هاش حس کرده، تلا» لو» اشعه خورشید را رو چشمانش رو سوزنده و باد پاییزی اونو به پرواز در آورده.. پرواز چه احساس خوبی داشت غوطه ور شدن در فضای بی مقدار و معلق شدن بین بودن و نبودن.. چقدر پرواز رو دوست داره از یادآوریش ذهنش جلا پیدا می کنه.. محفظه های ملکول های پوستش باز میشه انگار با باد یکی میشه..
ناگهان نوازش دست هایی نامریی رو بر گونه نرمش احساس می کنه حال دو کبوتر دلداده او را نظاره گر هستند...
چشمانش تاب دیدن ندارد چون نوری عظیم قرنیه اش را پر کرده است و با چشمان بسته نوازش را نظاره می کند.. احساس لذت عظیمی سرتا پای وجودش را فر می گیرد سبک است احساس زیبایی می کند سبک و سبک تر می شود جانی فزاینده بر ملکول های بدنش احساس می کند گویی برعضوهای بدنش عضوی اضافه می شود یا شاید تبدیل به فرشته ای شده که بالهای او در حال رویش است..! احساس کرختی عظیمی تمام بدنش را فرا می گیرد بیشتر از آن چه که تا به حال حس کرده نور بیشتر و بیشتر می شود و حس لذتی عظیم تمام وجود پاکش را لبریز می کند..
و دو کبوتر همچنان نظاره می کنند.. اما اینک نه پسری نشسته بر صندلی چرخ دار بلکه روحی سپید که بر فراز محور سکوتش در پرواز است و به سوی عرش کبریا در پیش است...

نویسنده : نیلوفر عربی
منبع : روزنامه مردم‌سالاری