یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


یاداشتی بر حصار و سگ های پدرم نوشته شیرزاد حسن ترجمه مریوان حلبچه‌ای


یاداشتی بر حصار و سگ های پدرم نوشته شیرزاد حسن ترجمه مریوان حلبچه‌ای
اگر چه به سادگی می توان با نگاهی همدلانه به موضوع سخنرانی شیرزاد حسن در کنفرانس ادبی فنلاند ۱۹۹۷ به عنوان "پاسخی نو به یک پرسشی کهنه" رنگ و بویی از حقیقتی کهن داد اما توجه به مکان این حرفها و جنبه ستایش گرانه‌اش آن هم در خانه میزبان، نوعی از جهت‌گیری را در خواننده‌ی شرقی بیدار می‌کند. جهت گیری شاید از نوع کاملان انتقادی اش.« در فرهنگ ُ من شرقی ، اگر پرسش هایی در کار باشد، به سختی به فکر می رسند و بیشتر آنها قبل از آن که بر زبان جاری شوند، به دیار عدم می‌پیوندند.۱۱ص». شاید یکی از دلایل این به پرسش کشیده نشدن برخی از مسائل را بتوان به همان وجوهی نسبت داد که در کلام سخنران به نمایش در آمده‌اند. آیا می شود به ساخت زبانی که این چنین کل نگرانه و با همان گرایش حماسی به موضع پرداخته در این میان نیاندیشید ؟ و این عدم به پرسش کشیدن برخی مسائل را متوجه جنس همین برخورد کل نگرانه به کرد ؟ گذشته از فراز و فرودهای قابل بحث در سخنرانی فوق که حجمی معادل یک سوم کل کتاب را به خود اختصاص داده به داستان بلندی میرسیم که از جنبه های خاصی می تواند به شدت موضوعیت تحلیلی بیابد.
نوشتار شیرزاد حسن به شدت گرم است و این حسی نویسی (البته که منظور به هیچ وجه احساساتی گری نیست) به قدری در بخش هایی از کار پر رنگ می شود که گویی باید آن بخش ها را باصدایی به بلندی یک فریاد خواند فریادی که وجه اعتراضی به خود گرفته است و همین موضوع گاهی متن را با چالشی جدی مواجه می کند و تا مرز های شعار گونه‌گی نیز پیش می‌راند. و خوب می‌توان ریشه های این نوع از نوشتار را در الصاق صفتهای خشن و به قولی آب دار به توصیفات دانست توصیفاتی که گاهی به قدری آب و رنگ می‌گیرند که به تصویری ازلی ، ابدی از تابلو آفرنیش جان ‌بخشند . «...هرج و مرج و آشوب و هیاهو شیهه اسب و صدای مادیان ، برنا برنای گربه و هاپ هاپ سگ و زوزه‌ئ تازی و جیغ میمون و صدای شتر بال صدها پرنده ، فرشته های آسمان را به تماشای ما فراخواند . ۸۰ص»
روایت او همواره از مرز بین لذت و گناه ،خون و خشونت و مفاهیم تقابلی متضادی می گذرد و متن را به عرصه کار زاری بدل می سازد که از نزدیک ترین و دور ترین عناصر دعوت به برخورد شدید در آن شده است . برخوردی به فاصله برخورد پسر و پدر ، غریزه و قانون و شاید فریاد اعتراض و سکوت محض. فضای سرکوب شده حصار گاهی خواننده را به یاد فضای به شدت سرکوب شده رمان ۱۹۸۴ جورج ارول می اندازد جایی که دیدن خواب گناه آلود نیز تفتیش و بررسی می شود .«شبح پدر از آدمک بیرون می آمد و مرا زیر لگد می گرفت .۵۹ص »
گاهی به سادگی می توان کهن الگو ها را از سطح و خلال روایت بازیافت و گاهی بافت اثر اجازه استخراج فورری و سریع این خواستگاه ها را به خواننده نمی‌دهد و این یکی از نقاط برجسته کار نویسنده است . جایی که امکان جدا کردن الگوی اولیه به علت بافت دقیق و در هم تنیده روایت به محال نزدیک شده و وضعیت تازه‌ای را حتی نسبت به خواستگاه خویش تولید و تعریف می‌کند. بعد از کشته‌شدن پدر به مثابه حاکم در داستان گویی جمعیت درون حصار به نوعی جنون و لجام گسیختگی دچار می شوند . جنونی که از عدم مقاومت در برابر آزادی و اختیار به وجود آمده است و گویی نویسنده با این کار همواره سعی در نمایش آن خوشبختی دارد که بنده را در تقابل ارباب و بنده در بر گرفته است . خوشبختی که بعد از انجام تکلیف و ارضائ خواست ارباب او را به آرامش می رساند.
پدر و حصارهایش همواره میل به نوعی حلول در سطح نمادین دارند و تفرد خاصی از خود بروز نمی دهند و همواره از این موضع عام که به شدت قابل تاویل است کوتاه نمی آیند تا به شخصیت و چهره ای خاص و موضعی بدل شوند .
چیزی که از الگوی همواره ادیپی کار بیرون نمی زند این نکته است که راوی هیچ گاه خود را در مقابل پدر یا همان عرصه قدرت با چیز یا کسی متحد نمی بیند و گویی همواره اوست که باید پاسخ گوی سکوت دیگران باشد اوست که باید بجنگد و اوست که باید پاسخ گوی انتقادهای بعد از عمل خویش نیز باشد و اوست که باید فرجام کار را توان دهد در این میان نقش حصار به عنوان محل وقوع روایت موضوعیت کاملان نمادین می یابد و خانواده همواره به عرصه ای وسیعتر مترادف شده و شکلی از جامعه می یابد. اما جامعه به تصویر کشیده شده بیشتر از هر چیز شبیه یک حرمسرای بزرگ است.اجتماعی متشکل از زنان و اخته‌گان.
فرهاد اکبرزاده


همچنین مشاهده کنید