شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


فروغ فرخزاد


فروغ فرخزاد
به آن سرزمینی می اندیشیدم که فرسنگها با خاکش فاصله داشتم و در آنجا نمی شد همانطور که «بود» بود.
فروغ فرخزاد در دی آمد و در بهمن رفت. فقط سی و دو سال زندگی کرد و اینک درست به همان اندازه عمر کوتاهش «فارغ از افسانه های نام و ننگ» آرمیده است. او زمانی گفته بود: فکر می کنم همه آنها که کار هنری می کنند، علتش - یا حد اقل یکی از علت هایش- یک جور نیاز نا آگاهانه است به مقابله و ایستادگی در برابر زوال. اینها آدم هایی هستند که زندگی را بیتر دوست دارند و می فهمند و همین طور مرگ را. کار هنری یک جور تلاشی است برای باقی ماندن و یا باقی گذاشتن «خود» و نفی مرگ.» بیش از بیست سال پس از این سخنان، در دهه هشتاد است که میلان کوندرا نویسنده چک با طنزی ژرف به کند و کاو در تلاش انسانهای ریز وو درشت برای دستیابی به جاودانگی بزرگ یا کوچک، بلند مدت یا کوتاه مدت در کتاب «نامیرایی» (یا جاودانگی) می پردازد و مقابله با مرگ را انگیزه این تلاش می داند. با این تفاوت که وی دولتمردان را نیز به هنرمندان می افزاید و این تلاش را نه تنها آگاهانه، بلکه در مواردی کاملا حسابگرانه و حتا همراه با دست یازی به ریا، فریب و جعل واقعیت ارزیابی می کند. اگرچه میلان کوندرا به روی خود نمی آورد که خودش نیز با داستان نویسی، آن هم به شیوه ای کاملا ویژه (که به نظر من هم خودمانی و هم خودنمایانه است) دست به تلاش برای جاودانه شدن زده است، ولی فروغ پنهان نمی کند که تلاش او برای کشف و آفرینش ادبی در عین حال نفی مرگ است.
● نقش جنسیت در آزادی بیان:
می گویند حافظ شاعر زن و مرد است. شاعر و منتقد ارزنده شفعیی کدکنی در ستایش حافظ می سراید:
هر کس درون شعر تو جویای شعر خویش و تو
آیینه دار خاطر هر مرد و هر زنی
لیکن این دلیل نمی شود که نگرش و بیان حافظ مردانه نبوده باشد. حافظ مانند هر شاعر- مرد دیگری جهان و پدیده های آن را از دید یک مرد می نگرد واین البته نه یک گناه یا جرم، بلکه کاملا طبیعی است. اگر حافظ زن می بود آیا تغییری در دیوان اشعار او پیدا نمی شد؟ بدون تردید. ولی چنین فرضی به دلیل شرایط تاریخی زندگی زنان تصوری محال است. بر همین اساس است که هرگز از یک مرد هنرمند پرسیده نمی شود که جنسیت و مردانگی او در آثارش چه تأثیری داشته، حال آنکه یکی از پرسش هایی که با هر زن هنرمند و ادیبی مطرح می شود، همانا نقش زن بودن او در آثارش است. چرا؟ به این دلیل که اولی هزاران سال عمر دارد و مسلم و بدیهی است و دومی عمرش به دویست سال نمی رسد و نه تنها روشن و بدیهی نیست، بلکه در آغاز می بایست چون جرج الیوت (آن ماری اوانس) و ژرژ ساند (اروره دوپن) نام مردانه بر خود بگذارد تا در جامعه امکان انتشار یابد.
فروغ فرخزاد در این زمینه در مورد خودش واقع بینانه تر نظر داده است تا آن کسانی که هم چون داستان دوستی خاله خرسه خواسته اند برای بالا بردن ارزش شعری او جنبه های زنانه را چون گناهی از آثارش محو سازند. همین کسان مستقیم وغیرمستقیم اندرز می دهند که باید از پیله تنگ زنانه بیرون آمد و جهانی و بشری شد. چرا؟ دلیل آن کاملا روشن است: جهانی بودن و بشری بودن مترادف پنهان تاریخ و فرهنگ مردسالار است. فروغ در پاسخ همان پرسش کلیشه ای می گوید: «اگر شعر من یک مقدار حالت زنانه دارد، خب، این خیلی طبیعی است که به علت زن بودنم است. من خوشبختانه یک زنم، اما اگر پای سنجش ارزش های هنری پیش بیاید فکر می کنم دیگر جنسیت نمی تواند مطرح باشد. طبیعی است که زن به علت شرایط جسمانی، حسی و روحی اش به مسائلی توجه می کند که شاید مورد توجه یک مرد نباشد و یک «دید» زنانه نسبت به مسائلی بدهد که با مال مرد فرق می کند.»
فروغ هنوز در دوره ای زندگی می کرد که زنان می بایست تلاش می کردند تا از جانب دیگران پذیرفته شوند و نه آنکه خودشان را به منزله جنس دیگر بپذیرانند. از همین رو اضافه می کند: «اصل، کار آدم است، زن و مرد مطرح نیست.» اما به این توجه نمی کند که اگر در واقعیت، یک جنس فقط آدم (انسان) محسوب می شود، بنا بر این اصل، جنسیت خواهد بود و نه انسانیت یا کار آدم! فروغ گزند چنین واقعیتی را با پوست و گوشت لمس کرد. در شرایطی که مردان شاعر از می و معشوقه و آغوش و لذت سخن می گفتند بدونن آنکه به بدکارگی متهم شوند، فروغ فرخزاد به دلیل بیانی مشابه «بدنام» خوانده شد. شعر فروغ به این دلیل بی پروا می نماید که سراینده اش یک زن است و شرم عاشقانه و جنسی در فرهنگ مذکر ویزه زنان است.
اندیشه و تأمل فروغ فرخزاد در زمینه محدودیت های مجود و آزادی اندیشه و بیان برای زنان بسی عمیق تر از زمان خود یعنی دهه سی در جامعه ایران بود. چرا آزادی اندیشه و بیان برای زنان؟ جامعه اگرچه پذیرفته بود که اشعار عاشقانه و تمناهای جنسی را از دیرباز از زبان مردان بشنود، لیکن بیان آزادانه آنها از قلم یک زن اصلا خوشایند و «آبرومندانه» نبود. فرهنگی که اشعار اخلاقی و پندآمیز پروین اعتصامی را در کنار گلهای سرسبد ادبیات مذکر قرار می داد (زبان گشودن پروین اعتصامی به شعر خود ستودنی است) به ناگاه با انتشار «اسیر» در یک جهش سرسام آور از «نخ و سوزن» و «دارا و ندار» به میدان دشمنی و عشق زن و مرد پرتاب شد:
بیا ای مرد، ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را
بیا بگشای در تا پر گشایم
به سوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
ولی ای مرد، ای موجود خودخواه
مگو ننگ است، این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است، تنگ است
گویی فروغ از سر لجبازی است که می سراید:
و گفته اند آن زن، زنی دیوانه است
کز لبانش بوسه آسان می دهد
آری، اما بوسه از لبهای تو
بر لبان مُرده ام جان می دهد
آه، ای مردی که لبهای مرا
از شرار بوسه ها سوزانده ای
این کتابی بی سرانجامست و تو
صفحه کوتاهی از آن خوانده ای!
فروغ در «اسیر» و «دیوار» عمدتا به اسارت و محصوریت زن چه در خنواده و چه در اجتماع می پردازد و نگاه هایی را مورد سئوال قرار میدهد که خاموش به دور او دیوار می کشند: «من می خواستم یک «زن» یک «بشر» باشم. من می خواستم بگویم که من هم حق نفس کشیدن و حق فریاد زدن دارم و دیگران می خواستند فریادهای مرا بر لبانم و نفسم را در سینه ام خفه و خاموش کنند. آنها اسلحه های برنده ای انتخاب کرده بودند.» چه اسلحه ای؟ تهمت و افترا! بدنام ساختن شاعری که تمامی این نامردمی ها را در شعر خویش باز می تابید:
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بدنام گفتند
فروغ در گیر و دار تصمیم گیری میان شاعر بودن آن گونه که خود می خواهد و یا خاموشی گزیدن آن گونه که دیگران می خواهند به تدریج فضیلت بی اعتنایی را می آموزد و با رهایی از شکوه های اسارت در اندوه می شکوفد:
بگذار زاهدان سیه دامن
رسوای کوی و انجمنم خوانند
نام مرا به ننگ بیالایند
اینان که آفریده شیطانند
او در نامه ای از اروپا می نویسد: «به آن سرزمینی می اندیشیدم که فرسنگها با خاکش فاصله داشتم و در آنجا نمی شود همانطور که «بود» بود!»
از نظر فکری در واقع فروغ با اشعار «عصیان» است که تولدی دیگر می یابد. به «پرسش های مرموز» می پردازد و خدا را به پاسخگویی فرا می خواند. پرسش های جاودانه بودن و نبودن، هستی و نیستی، اندیشه، رنج و عدالت، «معماهای این دنیای راز آلود» که او پاسخی برایشان نمی یابد. عصیان فروغ در عین حال سرشار از نا امیدی و ناتوانی است. سرشار از تقدیر:

آن داغ ننگ خورده که می خندید
بر طعنه های بیهده من بودم
گفتم که بانگ هستی خود باشم
اما دریغ و درد که «زن» بودم
با این گروه زاهد ظاهرساز
دانم که این جدال نه آسانست
شهر من و تو طفلک شیرینم
دیریست کاشیانه شیطانست
روزی رسد که چشم تو با حیرت
لغزد بر این ترانه دردآلود
جویی مرا درون سخن هایم
گویی به خود که مادر من او بود
فرهنگ مرده پرست که فروغ فرخزاد را بدنام و دیوانه می خواند تنها پس از خاموشی اوست که ناگهان به ارزش های او پی می برد! در کتابی که به نام «دیوان اشعار فروغ فرخزاد» در سال ۱۳۷۶ در جمهوری اسلامی به چاپ رسیده است، بیست شعر از مجموعه اشعار فروغ تماما حذف شده اند که سیزده شعر از کتاب «اسیر» است. حتا خود شعر «اسیر» و شعرهای بلند «عصیان» که نام های دو مجموعه اند سانسور شده اند! بندها و کلمات بسیاری نیز در این «دیوان اشعار» حذف گشته اند.
کاش فروغ هنوز بود و می دید که بزرگترین هنر او، بیان زنانه اش در شعر بود که دریچه دیگری به روی ادبیات فارسی گشود و کاش می دانست که او بار قرنها خاموشی سیاه و اجباری زنان را در هنر و ادبیات فارسی یکه بر دوش کشیده است.
● «چرا توقف کنم؟»
زیباترین تعابر و استعاره ها، عمیق ترین مضامین و معروف ترین شعرهای فروغ در دو مجموعه «تولدی دیگر» که در ۱۳۴۳ و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» که پس از مرگ وی چاپ شدند، گرد آمده اند. اسارت و محدودیت از شعرهای فروغ گم می شود. در عین حال استعاره های معمول مانند: شب، زمستان، تاریکی، ستاره سرخ و... در شعرهای او راه می یابند. او با حفظ «منم خویش به مضامین اجتماعی و همگانی نزدیک می شود و در جستجوی پرسش های مرموز، ارزشهای رایج را به پرسش می کشد:
می توان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
می توان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
می توان چون آب در گودال خود خشکید
می توان با هر فشار هرزه دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
«آه» من بسیار خوشبختم.
جنبه های پوچی و تردید مأیوسانه پررنگ تر می شوند:
کدام قله، کدام اوج؟
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد م کنده
به نقطه تلاقی و پایان نمی رسند؟
به من چه دادید، ای واژه های ساده فریب
و ای ریاضت اندامها و خواهشها.
فروغ در آستانه فصل سرد، جهان را آلوده تر از آن می یابد که دستان ناتوان او بتوانند در آن تغییری به وجود آورند.
جهان پیرامون او مجموعه قناسی است از تردید، بی تفاوتی، پلیدی، دورویی و دروغ:
چه می تواند باشد مرداب
چه می تواند باشد جز جای تخم ریزی حشرات فساد
افکار سردخانه را جنازه های بادکرده رقم می زنند.
او به گیاه و ماه و کودک روی می آورد، به بی گناهی:
من از سلاله درختانم
تنفس هوای مانده ملوم می کند
چرا توقف کنم؟
من خوشه های نارس گندم را
به زیر پستان می گیرم و شیر می دهم.
فروغ در این روند به نوعی عرفان «مدرن» می رسد که در آن نه گوینده و پرنده، بلکه صدا و پرواز، نه فاعل، بلکه فعل و عمل، نه انسان، بلکه انسانیت در امتداد تاریخ باقی می مانند. اندیشیدن به آنچه فروغ می توانست بشود و امروز می توانست باشد، وسوسه ای است بی سرانجام.
یک سال پیش از مرگ فروغ یونسکو یک فیلم نیم ساعته از زندگی او تهیه کرد و برناردو برتولوچی که بعدها نام آور شد، فیلمی پانزده دقیقه ای در باره فروغ ساخت.
فروغ در نامه ای نوشت: «من به دنیا فکر می کنم. هر چند امید دنیایی شدن خیلی کم و تقریبا صفر است. اما خوبیش این است است که آدم را از محدودیت این محیط سه در چهار و این حوض کرم ها نجات می دهد و دیگر از اینکه در مراکز حقیر هنری این مملکت مورد قضاوت قرار گرفته است - و بدبختانه رد شده است - وحشتی نخواهد کرد.
● حرفهایی با فروغ فرخزاد (محمد تقی صالحپور)
▪ نظر شما به طور کلی در مورد «شعر امروز» چیست؟
ـ شعر هم مثل هر هنر دیگری یک جور بیان کردن و در نتیجه خلق مجدد زندگی است و چون از زندگی مایه می گیرد طبیعی است که باید هماهنگ با ماهیت متغیر و تأثیرپذیر آن باشد. «شعر امروز» زاییده شرایط زندگی امروز و ترسیم کننده خطوط مشخص این زندگی است و چرا که نباشد؟ من تصور می کنم گفتگو درباره حقانیت این موجود زنده، کار عبث و غیرلازمی باشد. همین که به دنیا آمده است و علیرغم نصایح پدربزرگ های اشراف زاده و درویش مسلک و فاضل نمایش همچنان به ایجاد رابطه با مردم کوچه و بازار مشغول است، خود دلیل روشنی است به لزوم زنده بودنش، منطقی بودن راهش، و واقعی بودن منبع تجربه هایش. و اما اینکه این موجود زنده در چه مرحله ای از مراحل عمر خویش است و تا چه حد به زندگی معرفت پیدا کرده است؟... من فکر می کنم که شعر ما بعد از نیما که آغازکننده بود و آزاد کننده، یک دوره بحرانی و شلوغ را پشت سر گذاشته است که نتیجه مستقیم برخورد ناگهانی اوست با مسئله آزادی در بیان و فرم.
شعر ما، همه معلق هایش را زدهه است و بند بازیهایش را کرده است. نامه های عاشقانه اش را نوشته است و از جریانات زودگذر تأثیرات زودگذرتری برداشته است و به مقتضای جوانی و خامی اش به جامه های مختلف در آمده است: اجتماعی شده است، انقلابی شده است، اخلاقی شده است - حتی بداخلاق هم شده است! - فلسفی شده است. پیچیده شده است، درد کشیده است و عصیان کرده است و در عصانگری تا حد به دور انداختن وزن پیش رفته است و حالا لحظه ای رسیده است که باید بنشیند و در آرامش و اطمینان و آگاهی به خلاقیت های واقعی و عمیق بیندیشد. از میان همه آنهایی که شعر می گویند، آن کس سرنوشت شعر ما را مشخص خواهد کرد و آن را به کمال خواهد رساند که بر این لحظه فائق شود و انبار ذخیره های فکری و روحی اش پیش از رسیدن به این لحظه، خالی نشده باشد. خیلی ها رسیده اند و من امیدوارم این رکود و سکوتی که بر محیط شعری ما حکومت می کند، نوعی مرگ نباشد، بلکه استراحتی باشد و ذخیره کردن نیرویی برای ادامه دادن.
▪ گفتید رکود، به عقیده شما چه چیزی باعث این رکود شده است؟
ـ این رکود و عدم تحرک در تمام جنبه های مختلف زندگی ما به چشم می خورد. خاص هنر نیست. فقط شاید هنر بیش از هر چیز دیگری نسبت به آن حساسیت نشان می دهد. طبیعی است که ما برای خودمان شعر می گوییم، چرا که این نیاز وجود ماست. اما بعد... بعد که گفتیم چه؟ احتیاج داریم به این که قضاوت شویم و حس کنیم که تأثیر گذاشته ایم و رابطه ایجاد کرده ایم و مسئولیم. اما از اجتماعی بی شکل که هیچ گونه ایده آلی ندارد و نسبت به هیچ چیز احساس مسئولیت نمی کند، و تنها حرکت زنده اش حرکت از فصل جفت گیری به فصل چراگاه است، چگونه می شود توقع پاسخ و نگاهی داشت و چگونه می شود به آن پاسخ و نگاه دل خوش کرد. کار هنر در اینجا کاری است خصوصی و فردی. و این که آدم چقدر می تواند در این خصوصیت و فردیت دوام بیاورد و به مصاحبت در و دیوار وقت بگذراند، این سئوالی است که فقط با ظرفیت ها و توانایی های روحی مان می توانیم به آن پاسخ دهیم.
آنها که ساکت می شوند، یا دیگر چیزی برای گفتن ندارند که همان بهتر که ساکت شوند و یا این که توانایی سازششان با این خلاء وحشتناک به پایان می رسد و خود را با تمام ایده آل هایشان تنها و بیهوده می یابند.
تنها راه نجات این است که انسان به آن حدی از بی نیازی و بارآوری برسد که بتواند در یک لحظه واحد هم سازنده و هم بیان کننده دنیای خود باشد و هم تماشاگر و هم قاضی این دنیا. از خود تغذیه کند، چرا که هر چه در بیرون است بوی گندیدگی و فساد می دهد. و در خود اوج می گیرد، چرا که اگر آسمانی هست، آسمانی است که هنوز به مرحله تقسیمات سماواتی نرسیده است!
▪ به نظر شما می توان در فرم های کلاسیک مثل غزل و مثنوی سخن گفت و توفیقی به طور کلی یافت؟
ـ اگر حرف با قالب هماهنگی داشته باشد و در آن بگنجد، طبیعی است که می شود حرف زد. شعر قالب و فرم نیست، بلکه محتواست. اما آن عاملی که شاعر امروزی را وادار به دستکاری در وزنها می کند و موجب توسعه و تغییر آنها می شود، روحیه و واقعیت ها و مسائل زندگی امروز است که به هیچ وجه مناسبتی با این قالب ها ندارد. یک حرف کهنه و پیر و مرده را بهه کمک مدرن ترین قالب ها هم نمی شود به عنوان یک شعر صمیمی وو زنده و هوشیار جا زد. خیلی ها این کار را کردند و می کنند و باورشان هم شده است که «شاعر زمان» هستند، چرا که فقط جرأت کرده اند مصرع ها را کوتاه و بلند کنند. همین! در حالی که روحیه شعرشان ادامه همان روحیه کهنه و پوسیده ای است که قرن های متمادی «مجنون» را با گروه کلاغان و آهوانش در بیابان های ادب فارسی به کار خواستنن و از جا نجنبیدن وا داشت. و با چنین روحیه ای مدعی آشنا بودن و بازگو کردن دنیای «لیلی» هایی هستند کهاگر تاکسی سوار نمی شوند، ماشین کورسی سوار می شوند و با سرعت صد و بیست کیلومتر در ساعت می رانند و هر وقت هم که به فکر مطالعه می افتند به عوض اینکه شعرهای آقایان را بخوانند، مجله «زن روز» می خوانند!
▪ اعتقاد شما در مورد شعر سپید و شاعرانی که به این شیوه شعر می گویند چیست؟
ـ من در این مورد اعتقاد بخصوصی ندارم، سلیقه بخصوصی دارم. من این نوع شعرها را نمی پسندم. یک کار هنری تمام و کامل، کاری است که نتیجه جفت شدن و آمیختگی صد درصد محتوا و قالب باشد. به طوری که بعد از تمام شدن دیگر نتوان در آن دست برد. شعر بی وزن این ضعف را دارد که همیشه برای هر تغییر و تبدیلی آمادگی نشان می دهد. پس می شود گفت که تا حدی کامل نیست. شعر بی وزن برای ورود به دنیای شعر پذیرفته شده، یک چیز کم دارد و آن وزن است. اما ناگفته نماند که من بسیاری از شعرهای ظاهرا ناموزون را، شعرتر از بسیاری از موزون های ظاهرا شعر یافته ام. مثلا بسیاری از ناموزون های شاملو (باغ آینه، هوای تازه) که گرچه تابع هیچ یک از وزنهای متداول در شعر نیستند اما در نظمی روشن و مشخص قالب گیری شده اند که لازمه هر کار هنری است. و آن وقت مقایسه نید این ناموزون ها را با بسیاری از موزون های معاصر!
آرمین مهشیدی فر


همچنین مشاهده کنید