سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

عصر قهرمانی، عصر مسئولیت


عصر قهرمانی، عصر مسئولیت
«هیچ با خودتان فکر کرده‌اید که اگر امام حسین(علیه‌السلام) در همین روزگار ما و در یکی از همین کشورهای اسلامی عزیز کنونی زندگی می‌کرد، و می‌خواست از همان کارهایی بکند که در زمان یزید (لعنة‌الله علیه) کرد (براندازی: تغییر حکومت با آرای عمومی، برهم زدن وحدت و امنیت اجتماعی)، چه بر سرش می‌آمد؟»
سعید حنایی کاشانی، در نوشته‌ای جسورانه این سئوال را مطرح می‌کند تا در پاسخ‌اش حادثه‌ی عاشورا و حرکت سردمدار شهیدش را به شیوه‌ی خودش بازخوانی کند. بازخوانی او بعنوان یک معلم فلسفه، در تقابل با بازخوانی‌های مداحانه (به معنای واقعی کلمه) اهمیت و ارزش پیدا می‌کند. هر چند شاید حرف او در اساس‌اش حرف تازه‌ای نباشد اما جسارت و صراحت نوشته‌ی او آن را به شدت شنیدنی می‌کند. البته نویسنده وبلاگ فل‌سفه برخلاف رویه‌ی جاری تلاش نمی‌کند که پیامی واحد از دل حادثه‌ی عاشورا بعنوان تعبیر نهایی بیرون بکشد بلکه صرفاً با مقایسه‌ی موقعیت زمانی و مکانی و توجه دادن مخاطبین به وقایع دنیای معاصر نشان می‌دهد که حادثه‌ی عاشورا در زمان و مکان ما چه معنایی پیدا می‌کند. او در پاسخ به پرسش ابتدایی خودش چنین می‌نویسد:
«خب، احتمالات ممکن از این قرار است:
۱) احتمالاً هر روز در راه خانه و کار مورد حمله‌ی گروهی ناشناس قرار می‌گرفت!
۲) چند نفری او را به زور سوار ماشینی می‌کردند و به محلی نامعلوم می‌بردند و هر بلایی می‌خواستند به سرش می‌آوردند؛
۳) پگاه، او را در کوچه‌ای یا جایی متروک می‌یافتند که خفه شده بود!
۴) ماشینی او را زیر می‌گرفت!
۵) یکی از فداییان او را با چاقو یا تیر می‌زد!
۶ ) یکی از استشهادیون انفجاری خودش را نزدیک او منفجر می‌کرد! — خب، اینها که گفتیم، البته، همه غیردولتی و غیررسمی و به دست گروه‌های «خودسر» انجام می‌شد!»
□□□
نوشته‌ی دیگری که به نوعی اشاره به سپری شدن عصر قهرمانی دارد نوشته‌ی نویسنده‌ی وبلاگ من و ایرج است که با پرسشی متفاوت آغاز می‌کند. "چرا در فیلم‌های جریان غالب در هالیود خیانت مردان کریه نمایش داده می‌شود و خیانت زنان عملی غیرقابل سرزنش؟" جواب این پرسش از نظر نویسنده‌ی این وبلاگ در غالب شدن "مردسالاری مدرن" است. چرا که همچنان تلاش می‌شود زنان را فاقد قابلیت برای سرزنش‌های اخلاقی (در قبال خیانت مثلاً) نشان دهند. همچون کودکان که وقتی کار بدی می‌کنند لبخندی می‌زنیم و می‌گوییم "بچه است دیگر!" اما اساس این نوشته در روشن کردن تفاوت این نوع مردسالاری با مردسالاری "عصر قهرمانی" است. او می‌نویسد:
«مردسالاری کهن اگر عادلانه نبود؛ منصفانه بود. اگر اختیارات و حقوق به مردان تعلق داشت؛ مسئولیت و وظیفه نیز بر گرده‌ی ایشان بود. اگر ابومسلم خراسان غیرتی از این نوع به خرج می‌داد که اسبی را که همسرش بر آن نشسته بود پس از رسیدن به مقصد پی می‌کرد تا مبادا زمانی مردی بر همان اسب بنشیند. همو آنقدر بزرگ بود که با دو پارچه‌ی کبود و سیاه به خراسان برود و جنبشی برانگیزد که نه تنها خراسان که کل فلات قاره را از مهاجمان عرب پاکسازی کند و دستگاه خلافت را از خاندانی به خاندان دیگر منتقل سازد. اروپای مسیحی اگر حق مالکیت را صرفاً متعلق به مردان می‌دانست و اموال و جهیزیه‌ی زن را به محض خطبه‌ی عقد به تصرف و تعلق شوهرش می‌داد؛ در عین حال آنقدر مسئولیت‌پذیر بود که نهضت‌های مختلف اصلاح دینی یا حتی جنگ‌های صلیبی و ... را آغاز کند.»
□□□
یک جمله‌ی خیلی خیلی معروفی از گوبلز نقل می‌شود که "هرگاه کلمه‌ی فرهنگ را می‌شنوم ناخودآگاه دست به اسلحه می‌برم"
حالا آقای جمال شورجه -مشاور سینمایی رئیس‌جمهور- هم فرموده‌اند: «همین فیلم‌سازها و تهیه‌کننده‌ها، در یک فرافکنی و فرار به جلو، خود را مبرا از هر خبط و خطایی می‌دانند و زیر چتر فرهنگ پنهان می‌شوند.» که نتیجه‌اش روشن است: "چتر" فرهنگ ابداً ضد گلوله نیست و اسلحه‌ها از ۱۹۴۰ تا بحال پیشرفت چشمگیری کرده‌اند. اصغر فرهادی، کارگران معتبر سینمای ایران نیز در پاسخ، او و هم مسلکانش را به شرم دعوت کرده است و از آنان پرسیده: "از چه در هراسید؟"
□□□
در حاشیه‌ی بحث همیشگی ممنوعیت دخانیات: ماموران و توجیه‌گران سانسور، علاقه‌ی عجیبی دارند به اینکه مسائل فرهنگی را به مسائل پزشکی تشبیه کنند. آنها می‌گویند همانطور که ما روی محصولات غذایی مردم نظارت می‌کنیم تا آلوده به مواد سمی نباشد باید روی محصولات فرهنگی هم نظارت داشته باشیم.
گذشته از اینکه این فقط یک تمثیل است و با عوض کردن مثال می‌توان نتیجه را تغییر داد (مثلاً محصولات فرهنگی را می‌توان به رویش گیاهان در یک جنگل تشبیه کرد و نتیجه گرفت که بدون دخالت‌های خارجی جنگل زیباتر و طبیعی‌تری خواهیم داشت) می‌خواهم پرسش اساسی‌تری مطرح کنم. خود پزشکی تا چه حد حق دارد در آزادی‌های فردی ما دخالت کند؟
واقعیت این است که جاده‌ای میان نظارت بر تن و نظارت بر روح وجود دارد و این ابداً بی‌سابقه نیست. در اروپای قرون وسطی سعی می‌کردند با آزار جسم (مثلاً زنده زنده سوزاندن‌اش) روح را نجات بدهند. در عصر ما این مسیر برعکس شده و دیگر قرار نیست به تعبیر "جان باتلر ییتس" بدن کبود شود تا تا روح لذت ببرد (هر چند در بعضی جاهای دنیا این آرمان بطور کامل از سر مفتش‌ها نیفتاده) اما تقریباً همه متفق‌القول‌اند که باید به زور هم که شده جسم دیگران را سالم نگاه داشت بلکه روح‌شان هم سلامت بماند. در سرتاسر اروپا و آمریکا موج ضد دخانیات انچنان فعال شده که آدم می‌ترسد مراسمی شبیه کتاب سوزان برای "سیگار" برپا کنند و در نتیجه و از آنجایی که ما گیرنده‌های قوی برای بازتولید و به توان رساندن هر گونه محدودیتی در سرزمین خودمان داریم، این مراسم در ولایت ما به سوزاندن سیگاری‌ها (جادوگر سوزان) ختم شود.
حالا این هم به کنار. یک خانم مجری در تلویزیون در راستای تائید تشدید محدودیت دخانیات برای خانم‌ها می‌فرمود "سیگار کشیدن در شان یک خانم ایرانی نیست." بسیار خوب. اما این "شان" چیست که همه (حتی مجری‌های تلویزیون) می‌دانند چیست و خود مردم از درک آن عاجزند و باید یک نفر از بالا مدام آن بهشان تذکر بدهد؟
امیر ساکت
منبع : دسترنج


همچنین مشاهده کنید