یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

جامعه باز راه ناتمام


جامعه باز راه ناتمام
كارل پوپر فیلسوف معروف و نویسنده كتاب «جامعه باز و دشمنان آن» در یك رویكرد و تحلیل انتقادی به خطوط قرمز جامعه باز اشاره می كند. در این رویكرد جدید، جامعه باز نیز محدود به قوانین و چارچوبه های قانونی بسیاری است كه از هر سو آزادی و باز بودن جامعه را با خطر رو به رو می سازد. در رهیافت پوپر، نظریه پرداز جامعه باز، می بایست با قوانین سفت و سختی آزادی را تحدید كرد و جلوی بی بند و باری و هرج و مرج را گرفت.
به نظر می رسد كه این گونه موضع گیری ها از ایشان بعید باشد، چنان كه منتقدان به رویكرد انتقادی پوپر اعتراض كرده و بیانات وی را در باره بسیاری از موضوعات دور از اندیشه های متعالی وی در كتاب جامعه باز و مخالف دستاوردهای والایی دانسته اند كه جامعه باز در طول مبارزات خود در جهت نیل به آزادی های به دست آورده است. به نظر منتقدان پوپر، رویكرد جدید مخالف صریح اندیشه های است كه پوپر پیش از این مدافع آن بوده و در این راه به عنوان روشنفكری پیشرو تلاشی بسیار نموده است. به نظر منتقدان، ایجاد خطوط قرمز و وضع قوانین سفت و سخت و آهنین با نظریه جامعه باز ناسازگاری داشته و همه زحمات بشر را با نابودی مواجه می سازد.
با این همه، پوپر با طراحت از كسانی كه به رویكرد جدید وی انتقاد دارند، پاسخ می دهد: «معنای این انتقاد چیست ؟ آیا اگر یك ناشر ایتالیایی یكی از كتاب های مرا به چاپ برساند، آیا نباید حق تألیف تو را بدهد؟ آیا این خلاف جامعه باز است ؟ در زندگی اگر مقررات وجود نداشته باشد، هرج و مرج می شود.» (گفت و گو با كارل پوپر، گفت و گو با فیلسوفی كه خیلی از تلویزیون می ترسد، نشریه پندار، سال اول، شماره ۲۳، ۲۳ تیر ۸۲)
كارل پوپر از همین رویكرد انتقادی «مفهوم جامعه باز» را مورد بررسی و ارزیابی مجدد قرار می دهد و می كوشد تا با بیان اثرات نامطلوب و زیانبار تعبیر سوء از آزادی و جامعه ی باز، مفهوم تازه ای را ارایه دهد. كوششی كه با تجزیه و تحلیل جامعه در فرایند زمانی پنجاه ساله اخیر همراه است. او كه اكنون درك درست و واقع گرایانه تری از نظریه جامعه باز و آزادی های بی حدّ و مرز آن دارد با اشاره به نمونه عینی و واقعی موجود در جامعه به نقد نظریه خود می نشیند و خواستار مقابله با آن چه خود داعی آن بوده، می رود كه با تعجب منتقدان مواجه می شود و اظهاراتش با شگفتی ارزیابی می گردد.
ترس كارل پوپر تنها نمایانگر ترس از نمونه هایی كه به دست می دهد نیست بلكه بیانگر اشتباه بزرگ تاریخی است كه انسان امروزی را به سوی فاجعه پیش می برد. ترس از همه آن اندیشه های ویرانگر و برنامه هایی است كه او و دیگر روشنفكران و نظریه پردازان حوزه های مختلف علوم انسانی به نام تجدد و مدرنیته مطرح ساخته اند ; و ترس از اندیشه های به ظاهر متعالی است كه در حوزه اندیشه سیاسی مطرح ساخته اند و جامعه امروزی بشر را شكل دهی كرده و به نام پایان تاریخ و نهایت سیر تكاملی اندیشه های مترقی سازماندهی و توجیه كرده اند. ترس وی از نمونه های چون تلویزیون و آزادی های بی حدّ و مرز در حوزه های جامعه مدنی، بیانگر ترس از جامعه باز و هرج و مرجی است كه به عنوان دستاورد آن گریبانگیر جامعه انسانی شده است. ترس از بحران هویتی است كه انسان امروز از آن رنج می برد و با نظریاتی چون جامعه باز توجیه شده است. این اندیشمندان و روشنفكران پایان هزاره دوم، وقتی كه در آغازین سال های هزاره سوم به گذشته می نگرند و به یك بازنگری و باز خوانش تاریخی دستاوردها و پیامدهای نظریات مورد عمل خود می نگرند، در می یابند كه تا چه اندازه جامعه انسانی را با نظریاتی چون جامعه باز و پایان تاریخ و لیبرالیزم افراطی به سوی نیستی و دوری از انسانیت و ارزش های آن سوق داده اند.
كارل پوپر هنگامی كه از تلویزیون حرف می زند، سخن از «زوال اخلاقی» می كند. ولی پرسش این است كه جامعه باز دارای چه اخلاق و ارزش های اخلاقی می تواند باشد كه پوپر از زوال و نابودی آن سخن می گوید: « منظور من به طور خیلی ساده و سر راست زیاد شدن جرایم و از دست دادن احساس زندگی است. در اروپا، تا همین چندی پیش، ما در جامعه ای زندگی می كردیم كه جرایم حالت استثنایی و جنجالی داشت.»(همان )
وی «زوال اخلاقی» را به معنای «از دست دادن احساس زندگی» می گیرد; به این معنا كه جامعه اروپایی در مقطع كنونی دچار «بحران هویت» و «فقدان معنابخشی» است. انسان امروزی دچار سردر گمی است و نمی داند كیست و به چه هدفی آفریده شده و باید در پی چه چیزی باشد. در واقع در پرسش های نخستین و بنیادی خود هنوز به پاسخ درست و كامل و مطمئنی نرسیده است. انگیزه ای برای حضور و زندگی در جهان ندارد و از یك خلأ و پوچی در رنج است. در حقیقت درست گرفتار همان چیزی است كه به دلیل از دست دادن دین و فقدان معنویت بدان دچار می شود. در گذشته دین به زندگی اش معنا و مفهوم می بخشید ولی انسان امروز وقتی خدا و دین را كناری نهاد به موجودی بدل گشته كه دچار بیهودگی و بی هدفی است. هركس می كوشد تا دو روزه دنیا را پشت سر گذارد و از زندگی مادی بهره چندی ببرد و از این متاع قلیل استفاده نماید و در پایان به نیستی و نابودی روی آورد بدون آن كه هدف و مقصدی داشته باشد و به انجام و معادی بیندیشد.
در گذشته دین به زندگی او معنا و مفهوم می بخشید. انسان خلیفه و جانشین خدا در زمین بود و وظیفه داشت تا به عمران و آبادانی در زمین برخاسته و به نقش خلیفه اللهی خود عمل نموده و در پایان با كمال و رشد و بالندگی به دنیای دیگر در آمده و به سوی خالق و آفریننده خود برگردد. ولی هنگامی كه دین از جامعه رخت بر بست و «جامعه باز» با هیچ گونه محدودیتی و تنها بر پایه لذت، آزادی و رفاه مادی اعلام موجودیت كرد، انسان مانند ذره ای معلق در هوا شد كه هیچ گونه پایگاه، هدف و نقشی در جهان ندارد. سلب هدف از انسان و فقدان نقش او را به پوچی كشانید. آزادی های جامعه مدنی او را سرگردان تر كرد و به این پوچی و بی معنای دامن زد تا جایی كه «احساس زندگی» بی معنا شد.
اشاره پوپر به «جرایم» گسترده نیز بیان نمونه های عینی و مصادیق است كه از این خاستگاه بر می آید. وقتی انسان دچار فقدان «احساس زندگی» شد هیچ گونه ارزشی و باور نیرومندی وجود ندارد تا او را از ارتكاب جریمه ای باز دارد. چیزیی كه در گذشته در عصر دین مداری و وجود باورها و ارزش های اخلاقی یك حالت استثنایی و به همین علت جنجالی بود، اكنون به جهت فقدان «هویت انسانی و زوال ارزش ها» به یك امر طبیعی بدل شده است. كسی كه از «بی هویتی» رنج می برد و برای چیزی ارزشی قایل نیست، به راحتی به هر جریمه ای دست می زند و هنجارشكنی را پیشه خود می سازد و حتی قوانین جاری كشوری و عرف عمومی را نادیده می گیرد با آن كه می داند با ارتكاب بزهكاری محكوم به زندان و یا عقوبت های سخت دیگری از سوی نظام حاكم می گردد.
به نظر می رسد كارل پوپر به یك نوع «پرستش گذشته» دچار شده است و جزو آن دسته از آدم هایی است كه به جای استفاده از موقعیت كنونی و تحلیل درست و منطقی از حال و سازگاری با زمان، یا در آینده آرمانی سیر می كند و در پی اتوپیا و آرمانشهر است و یا در گذشته «عصر طلایی» زندگی می كنند و ناتوان از پذیرش و كنار آمدن با حال هستند، چیزی كه یك انسان سالم از نظر روانی باید از آن دور باشد و «فرزند زمان خویشتن» باشد.
اما پوپر كه انسان فیلسوف وقت شناس و خوش بینی به حال است، می كوشد خود را از این اتهام برهاند. او می خواهد بال تحلیل از گذشته و حال و مقایسه میان آن دو، بیان دارد چگونه همین دنیا كه بهترین دنیاست، نیازمند اصلاحات همیشگی و هدایت مصلحان و آموزگاران است. به ویژه آن كه دنیای كنونی به ظاهر در صلح و امنیت است و در گذشته با و جنگ جهانی رو به رو بوده است ; ولی آن گذشته از یك چیز بهره مند بود كه فقدان آن در جهان امروز یك فاجعه است. او می كوشد چنان كه به علت اصلی بحران فقدان هویت و فروپاشی و زوال جامعه بشری اشاره داشته باشد، به ابزارهای آن نیز اشاره داشته باشد. وی بیان می كند كه جهان گذشته دارای عامل تحقق «احساس زندگی» و «حضور ارزش ها» بود; به همین علت از نظم، قانون، امنیت و آرامش برخوردار بود. نظم و قانونی كه در راستای همان اهداف متعالی تبیین و وضع شده بود. «این جهان دارای نظم و قانون، در عین حال كوچك و بد ظاهر بود، اما جهانی بود كه در آن می توانستید مطمئن باشید شخصی كه مقابل شما قرار دارد، هفت تیری در جیب ندارد. از این جهان دیگر خبری نیست. (همان )در حقیقت او اشاره به فقدان یكی از دو مؤلفه اصلی سعادت و خوشبختی می كند; زیرا یكی از مؤلفه های سعادت (چه در دنیا و چه در آخرت) آرامش است ; چنان كه آسایش و رفاه مؤلفه دیگر آن را تشكیل می دهد. در جهان امروز خبری از مؤلفه اصلی و اولی سعادت وجود ندارد. مردم هرچند در جهان بزرگ و در آسایش و رفاه بیشتر و ظاهر خوبی زندگی می كنند، اما از فقدان آرامش رنج می برند; چیزی كه موجب می شود تا آسایش و رفاه معنا و مفهوم درست و واقعی خود را بیابد. بلكه باید گفت انسان و جامعه در صورت فقدان آرامش هرگز طعم شیرین آسایش را نمی چشد و به ظاهر در آسایش است; زیرا امنیت، اطمینان خاطر و آرامش است كه آسایش را به طور كامل آشكار كرده و به نمایش می گذارد; چون بدون آرامش، آسایش توهمی بیش نیست.
پوپر معتقد نیست كه «جهان گذشته، بهترین جهان ممكن است»، بلكه می كوشد تا با مقایسه میان دو دوره آشكار سازد كه در عصر زوال ارزش ها و فقدان هویت و بی معنای بیان دارد كه دنیای بهتر دنیایی است كه در آن انسان از هویت برخوردار بوده و در زندگی هدفی داشته و از پوچی رها باشد، چیزیی كه جامعه امروز به شدت از آن بی بهره است. به نظر پوپر جهانی كه دو جنگ جهانی را به خود دیده است به جهت حضور معنویت و احساس زندگی و نیز حضور اخلاق و ارزش ها از جهان كنونی بهتر است. از این رو با آن كه معتقد نیست «جهان گذشته بهترین جهان ممكن است» ولی اصرار دارد كه جهانی بهتر بود: «من گفته ام كه جهان ما، با همه جنگ های وحشتناكی كه در آن رخ داده، بهترین دنیایی است كه تاكنون وجود داشته است.»(همان); چون در آن جهان، دو چیز اساسی وجود داشت: هویت انسانی (جهان با معنا و دارای ارزش ها، قانون و نظم) و آرامش. به نظر پوپر، انسان ها در گذشته از «سعادت» برخوردار بودند ولی در عصر جامعه باز» از سعادت بی بهره اند ; زیرا در جامعه باز نه هویت انسانی معنایی دارد و نه قانون، امنیت و ارزش ها جایی.
پوپر انسان امروزی را هم چون یك بهمن در حال انحطاط می بیند( همان) در حالی كه كسی نیست تا در برابر آن مقاومت نماید و جلوی آن را بگیرد. دیگر پیامبران نیستندـ و به قول پوپر، دیگر در جامعه امروزی «آموزگاران و معلم هایی» نیستند ـ كه به انسان ها درس اخلاق و نظم دهند و «احساس زندگی» را در آنان برانگیزند و به نقش آنان واقف و به هدف از زندگی آگاه گردانند; حتی اگر چنین انسان هایی باشند كاری از دست آنان بر نمی آید، «چه تعداد از معلم ها» در مقابل تلویزیون كاری از دستشان بر می آید؟ تلویزیون همیشه برای فریب دادن ذهن پاك كودكان جالب تر، جذاب تر، توجه برانگیزتر و تواناتر است...یك آموزگار در برابر آن چه می تواند بكند؟ تنها «ندای عقل» است كه می تواند در این زمینه كاری انجام دهد.» (همان)
به نظر پوپر اكنون دیگر پیامبران بیرونی نمی توانند نقش خویش را به خوبی ایفا كنند و حقیقت را به نسل امروزی بنمایاند و آنان را به راه درست و راست هدایت كنند و از انحطاط و سقوط برهانند. انسان امروزی در این بحبوحه «بحران هویت» و بیهودگی و سرخوردگی و «از دست دادن احساس زندگی» و «زوال اخلاق و ارزش ها» تنها یك پناهگاه دارد. این پناهگاه چیزی جز «فطرت» نیست. همان فطرتی كه در انسان به ودیعه گذاشته شده تا به سوی كمال و خیر حركت كند و از پستی و پلیدی دوری گزیند و از نقص به كمال بگریزد. این «ندای عقل»، پیامبر درونی و باطنی انسان، تنها روزنه امیدی است كه كارل پوپر در انسان سراغ می گیرد و سرخورده از هر چیز دیگر آن را به عنوان منجی می جوید. اما «ندای عقل» چرا نمی تواند آن چنان كه كارل پوپر آرزو دارد به نقش خود عمل كند و انسان گرفتار را رهایی بخشد؟ به نظر پوپر مشكل جایی دیگر است كه نمی گذارد حتی فطرت و عقل با نداها و نهیب هایش نقش پیامبری و منجی بودنش را ایفا كند. این عامل به نظر پوپر هم می تواند بیرونی چون حكومت، دولت و جوامع باشد و هم می تواند درونی باشد. پوپر عامل درونی را قوی تر می بیند. به نظر می رسد كه عامل درونی چیزی است كه نمی گذارد حتی فطرت و عقل به وظیفه خود عمل كند و انسان را درون متحول ساخته و نجات دهد. این عامل درونی چیست كه به عنوان بازدارنده عمل می كند؟
پوپر «عنصر انفعال» موجود در درون انسان را به عنوان عامل بازدارنده در برابر فطرت و عقل شناسایی می كند. به نظر می رسد كه «انفعال» به عنوان یك عامل مفید و مضر در انسان نقشی دوگانه بازی می كند. از سویی این عنصر موجب تكامل و بقای انسان در جهان مادی متغیر است و وجود آن برای بقای انسان ضروری می نماید و از سوی دیگر نقش آسیب زایی و عامل بازدارنده را به عهده گرفته است. عنصر انفعال در درون انسان به چه معنا است؟ پوپر پاسخ می دهد:«آدم می تواند خود را با هر شرایطی بسازد.»(همان) این سازگاری با شرایط متفاوت و متغیر به عنوان عامل بقا و تكامل انسانی است. انفعال شدید انسان موجب می شود كه بتواند در محیط ها، زمان ها، مكان ها و شرایط مختلف و متفاوت و متضاد زیستی باقی بماند و مانند برخی از موجودات نابود نگردد و هم چنان در زمین زندگی كند. ولی همین عامل مثبت و موجب بقا و تكامل گاه نقش آسیب زایی را بازی می كند. انسان به آسانی و راحتی خود را خشونت، بی قانونی، هرج و مرج و آب و هواهای متفاوت و متغیر وفق می دهد; به ویژه «كودكان كه اگر با شرایط حاد رو به رو شوند، خود را با آن سازگار می كنند. منطقی ترین نتیجه این سازگاری، آینده ای است كه در آن كودكان نیز هفت تیری می خرند و هفت تیركشی می كنند.»(همان)
كارل پوپر همین توانایی انسان را عامل اصلی می داند كه نمی گذارد تا عقل نقش خود را به خوبی ایفا كند و انسان را از اشتباه و راه خطرناك انحطاط و سقوط باز دارد.
اكنون كه همه راه ها به بن بست ختم شده است و حتی «عقل» و «ندای فطرت»، این پیامبر درونی نیز هم چون آموزگاران و پیامبران بیرونی ناتوان از رهایی انسان از خطر سقوط است و جامعه ی انسانی در «شفاجرف جهنم» بی هویتی و فقدان احساس زندگی و زوال اخلاق قرار دارد و جامعه ی باز، ارزش ها، نظم، قانون، امنیت، آسایش و آرامش را از انسان سلب كرده است و آزادی های بی حدّ و حصر زندگی معنابخش گذشته را بی معنا و پوچ ساخته و انسان را به موجودی مادی و بی هدف فروكاسته است، تنها راه باقی مانده به نظر پوپر چیست؟
پوپر در انتها و پایان نافرجام «جامعه باز» می كوشد تا با نگاه و تحلیل انتقادی و بازخوانی و تبیین آن چه می اندیشد و آن چه شد، رهیافت تازه خویش را ارایه دهد و جلوی سقوط و انحطاط بشر را بگیرد. او اكنون حرف هایی را می گوید كه به نظر دوستداران و منتقدان جدیدش «از ایشان بعید است». (همان) اكنون نظریه پرداز جامعه باز خواهان محدودیت هایی سفت و سخت قانونی، تحدید آزادی ها و وضع خطوط قرمزهایی برای آزادی است. او برای جلوگیری از انحطاط و سقوط جامعه های انسانی در این سراشیب تند و شتابناك بهمن آزادی های بی حدّ و حصر می گوید كه «وضع مقررات» ضروری است; حتی باید این مقررات برای تلویزیون و برنامه های آن وجود داشته باشد.
اگر نمی توان با برخی از واقعیت ها مبارزه كرد و آنها را از گردونه هستی بیرون راند، ولی نباید كناری نشست تا این واقعیت های تحمیلی امروزی هر چه انسان در طول تاریخ اندوخته است به دست «بهمن آزادی های بی حدّ و حصر» به دره نیستی و تباهی فرستاد: «نمی توان تلویزیون را حذف كرد. این كار بی معناست ; مثل این كه بخواهیم برق یا تلفن را از زندگی حذف كنیم. برق، تلفن و اتومبیل، آیا همه این امور تحت كنترل و نظارت نیست؟ آیا برای رانندگی مقررات دقیقی وجود ندارد؟ كافی است یك لحظه به خطر باور نكردنی استفاده از اتومبیل بدون رعایت مقررات مربوط در بزرگراه ها فكر كنید.»(همان)
پوپر لازم می بیند كه فرهیختگان و اولیای امور جامعه، قوانین و مقرراتی وضع نمایند تا هر اندیشه ای به خورد كودكان و جوامع انسانی داده نشود. باید با وضع قوانین جلوی زوال ارزش ها و اخلاق را گرفت و احساس زندگی و هویت را به انسان ها باز گرداند:«منظور من آن است كه تهیه كنندگان برنامه های تلویزیونی از همان نوع نظم و انضباطی برخوردار باشند كه به مقررات تردد در جاده ها و خیابان ها حاكم است. ما برای رانندگی نیاز به گواهی نامه داریم; این طور نیست؟ و اگر ما به طرز خطرناكی رانندگی كنیم، آن را از ما می گیرند; درست است؟ خوب! پس بیایید همین شیوه را در مورد تلویزیون به كار ببندیم.(همان)
خلیل منصوری
ستاد نشر رسانه ای مركز فرهنگ و معارف قرآن


همچنین مشاهده کنید