سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


اقتصادسیاسی رأی‌دادن با پاها


اقتصادسیاسی رأی‌دادن با پاها
تعلیق پروژه­ی دموکراتیزاسیون در نظام سیاسی ایران، کاهش فرصت­های شغلی برای آن دسته از صاحبان سرمایه­ی انسانی که با سیاست­های گوناگون دولت نهم همدلی فعالانه ندارند، افزایش هزینه­های زندگی ضمن عدم‌افزایش درآمدها برای آن دسته از روشنفکران و نویسندگان و اندیشه­ورزان و کنش­گرانی که بر اثر رویه­های دولت نهم به نحوی از انحا دچار عسرت نسبی شده­اند، تعمیق نارضایی­ها به واسطه­ی اجرای پروژه­ی موج برگشت در عرصه­های فرهنگی به دست دولت نهم، همه و همه، از جمله عواملی است که طی سه سال اخیر دوباره موجی از مهاجرت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی به خارج از کشور را میان صاحبان سرمایه­ی انسانی پدید آورده است، موجی از «رأی­دادن با پاها» را. در این یادداشت می­خواهم رابطه­­ی ظریفی را نشان دهم که میان یک متغیر در حوزه­ی اقتصادی و دو متغیر کلیدی در حوزه­ی سیاسی برقرار است: متغیر اول، پدیده­ی اقتصادیِ کاهش سرمایه­ی انسانی که ناشی از مهاجرت تحصیل­کردگان ناراضی به خارج از کشور است؛ متغیر دوم، اکراه مسئولان سیاسی از سرکوب مخالف­خوانان؛ و متغیر سوم، تمایل مسئولان سیاسی به ممانعت از شکل­گیری اعتراضات.
ناراضیان سیاسی و فرهنگی و اقتصادی با اقدام به مهاجرت از هر گونه برخوردِ رودررو با حکومت احتراز می‎کنند. مهاجرت انبوه یا به­اصطلاح «رأی­دادن با پاها» زنگ خطری است برای مشروعیت هر نظام سیاسی. با­این­همه، مسئولان گاه مهاجرت شهروندان را به چشم فرصت می‎نگرند و گاه به دیده­ی تهدید، فرصتی برای خلاص­شدن از شرِّ مخالفان و تهدیدی برای موجودیِ سرمایه­ی انسانی کشور.
ایرلند و آلمان شرقی در دهه‎های پنجاه و شصت میلادی نمونه‎هایی‎اند از حکومت‎هایی که مهاجرت انبوه را به دیده­ی تهدید می­نگریستند، به چشم نوعی خونریزی، منتها با عکس‎العمل‎هایی متفاوت. مسئولان آلمان شرقی در مواجهه با موج عظیم مهاجرت غیرقانونی شهروندان به سوی آلمان غربی در عمل به سال ۱۹۶۱ مرز مشترک دو کشور را در پایتخت با دیوار برلین مسدود کردند. در ایرلندِ دهه­ی پنجاه اما جریان پرشتاب مهاجرتِ جمعیت به انگلستان باعث شد دولت ایرلند به منظور جلوگیری از مهاجرتِ بیشتر به طراحی برنامه­ی اقتصادی ملی برای توسعه­ی اقتصادی ایرلند مبادرت ورزد. مقوله­ی فرار مغزها را می‎توان از همین زاویه تحلیل کرد، نوعی خونریزی در بدنه­ی سرمایه­ی انسانی کشور.
مهاجرت انبوه را شاید هم حکومت‎ها به چشم فرصت بنگرند. در اروپای قرن نوزدهم، مهاجرت مردم به قاره­ی آمریکا را حاکمان به چشم سازوکاری برای راحت­شدن از شرِّ ناراضیان می‎نگریستند. وقتی انتخاب گزینه­ی مهاجرت از کشور برای ناراضیان میسر بود احتمال کم‌تری داشت که به اعتراض اقدام کنند: کشتی‎هایی که از اروپا به آمریکا راهی می‎شدند کیپ تا کیپ پر بودند از مهاجرانی که برای خودشان یا یک‌پا آنارشیست محسوب می‎شدند یا سوسیالیست یا اصلاح‎طلب یا انقلابی. گویا حق با حاکمانِ وقت بود. پژوهشی درباره­ی دهه­ی منتهی به جنگ جهانی اول با آمار و ارقام نشان می‎دهد که میان نسبت مهاجرت از ایتالیا و آرای کسب‌شده توسط سوسیالیست‎ها در انتخابات ایتالیا رابطه‎ای معکوس برقرار بوده است. هفتاد سالی بعدتر در ایرانِ دهه­ی پنجاه شمسی، محمدرضا پهلوی با یک کلامْ مردم را به دو گروه تقسیم کرد: گروهی که به نظام پادشاهی و قانون اساسی و انقلاب سفید اعتقاد دارند و گروهی که این همه را باور ندارند، پس برای هر که به حزب جدید‎التأسیس رستاخیز نمی‎پیوندد دو راه بیشتر نمی‎مانَد: طرف یا به سازمانی غیرقانونی تعلق دارد که در این صورت جایش در زندان است، در غیر این صورت می‎تواند همین فردا مملکت را ترک گوید بی‎آن‌که حتی هزینه‎ای برای خروج متحمل شود. یک تفسیر از گفته­ی محمدرضا پهلوی این است که او فقط دو گزینه­ی وفاداری یا خروج را پیشِ پای شهروندان گذاشته بود: به نظام پادشاهی وفادار باش، وگرنه راه باز و جاده دراز. تفسیر دیگری نیز می‎توان به دست داد: شاه مهاجرت شهروندان ناراضی را به چشمِ فرصتی برای خلاص­شدن از شرِّ مخالفان می‎نگریست چندان که حاضر بود حتی خروجِ مخالفان را تسهیل نیز بکند.
این قضیه برای کوبای دوران فیدل کاسترو نیز صادق است: کاسترو می‎خواست سامان سیاسی اقتدارگرایانه‎ای بر پا کند با میزان به­غایت محدودی از صداهای مخالف‌خوان، اما درعین­حال خوش داشت پلیس مخفی حکومت نیز حتی‎الامکان سرکوبگر جلوه نکند؛ پس، نظر به گستردگی ابعاد اپوزیسیون داخلی، فکرِ بکر این بود که اجازه بلکه امتیاز دهد تا ناراضیان هر چه بیشتر دست به خروج از مملکت بزنند.
حرفْ این است که بین سه متغیرِ جلوگیری از مهاجرت، جلوگیری از اعتراض، و اکراه از سرکوبِ سیاسی رابطه‎ای برقرار است: حکومت فقط دو تا از این سه متغیر را می‎تواند همزمان کنترل کند. کاسترو به مهاجرت گسترده­ی شهروندانِ ناراضی از مملکت تن داد تا بلکه جلوی اعتراض سیاسی و سرکوب پلیسی را بگیرد. اما استالین در شوروی هم از مهاجرت شهروندان از کشور ممانعت کرد و هم از اعتراضِ مخالفان، حاصل این که به‌اجبار به چنان سرکوبی در عرصه­ی سیاست مبادرت ورزید که شاید از ابتدا در دستور کار نبود. اخلافِ استالین کماکان موانعِ مهاجرت شهروندان از مملکت را پایدار نگه داشتند اما می‎خواستند از شدّت سرکوب سیاسی بکاهند، نتیجه آن شد که صداهای مخالف‌خوان در عرصه­ی سیاست بسی بیش از آن طنین انداخت که مسئولان تمایل داشتند. در ایران، ثبات و استحکام حکومت نوپا و گذار از فضای سیاسی چندصدایی اواخر دهه­ی پنجاه به تک‌صدایی دهه­ی شصت شمسی را خیلی از ناظرانْ حاصلِ اقتدار سیستم وقت می‎دانند. حرفی نیست. اما کم‌تر به این نکته توجه می­شود که کاهش چشمگیر مخالف‎خوانی‎ها در پهنه­ی سیاست داخلی به همین اندازه نیز معلولِ مهاجرت گسترده­ی مخالف‌خوان‌ها به غرب بود ـ و البته گاهی هم به شرق. حکم تبعید را نیز در همین چارچوب می­توان بهتر درک کرد: تنبیه محکومانِ تبعیدی فقط نیمی از نیّت حاکمان را نشان می‎دهد، نیمه­ی مهم‎تر شاید عبارت باشد از خفه­کردنِ صدای محکومِ تبعیدی با ابزارِ فاصله­ی جغرافیایی.
اصل مطلب این جاست که مهاجرت از کشورِ مبدأ و شدّتِ صداهای اعتراض‎آمیز در کشور مبدأ با هم بی­ارتباط نیستند: افتِ عملکردِ یک نظام سیاسیْ موجبات فشارِ نارضایتی شهروندان را پدید می­آورد، فشاری که چه‌بسا یا به سمت گزینه­ی مهاجرت هدایت شود یا به سمت گزینه­ی اعتراض؛ هر چه میزان بیشتری از فشارِ نارضایی از طریق گزینه­ی مهاجرت نشت کند، میزان کمتری از فشار نارضایی برای به­کارانداختنِ گزینه­ی اعتراض در اختیار هست. ازاین‎رو، مهاجرت از کشور مبدأ می‎تواند شکوفایی هنرِ اعتراض را میان شهروندان تضعیف کند.
این گونه نیست که مسئولان سیاسی در ایران به زیان­ها و خسران­های ناشی از مهاجرت صاحبان سرمایه­ی انسانی به خارج از کشور وقوف نداشته باشند. اگر کاهش سرمایه‌ی انسانی در حوزه­ی اقتصادی را پذیرا می­شوند عمدتاً به دلیل ارضای دو خواسته در حوزه­ی سیاست است: اول، تمایل به جلوگیری از شکل­گیری اعتراضات سیاسی؛ و دوم، تمایل به این که بیش از آنچه تاکنون بوده است سرکوبگر جلوه نکنند.
محمد مالجو
منبع : سایت تحلیلی البرز


همچنین مشاهده کنید