جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


از خانه دل نعره زنهار برآمد


از خانه دل نعره زنهار برآمد
هریت بیچراستو نویسنده امریکایی، به سال ۱۸۱۱ در لیچفیلد ایالت کنیتکت، تولد یافت و به سال ۱۸۹۶ رو به تربت خاک کشید. پدرش کشیش بود و آیین کالوین را خوش داشت. پنج برادر داشت که همه کشیش شدند. خود استوهم کلی کتاب مذهبی خواند و تربیتی کاملا مسیحی پیدا کرد. بیست و یک سالش بود که به اتفاق خانواده به شهر «سیستنی» نقل مکان کرد و آن جا بود که از نزدیک با هویت بردگان آشنا شد. رمان کلبه عموتم را در سال ،۱۸۵۱ ۴۰ ساله بود که نوشت. آن هم به شکل پاورقی برای یکی از نشریات طرفدار لغو بردگی. هیچ کدام از شانزده اثر بعدی که او نوشت مثل «مروارید جزیره ار»، «خواستگاری کشیش» و «مردم الدتاون»، به پای شهرت، کلبه عموتم نرسید. چه آن که بعضی از آن ها به لحاظ قوام، پختگی در نثر و عدم شتابزدگی تومنی صنار با «کلمه عموتم» توفیر دارند.
خود استوی می گوید: این رمان را خدا نوشت. من فقط آنچه را خدا برملا ساخت، نوشتم. آنچه استوی در رمانش مکتوب کرد بنا بر کتابی است که در سال ۱۸۵۳ انتشار و با نام «راهنمای کلبه عموتم» عرضه کرد. تماما فعل به واقعیت زده و بنا بر شواهد و اسناد دادگاه ها و محاکمات برده ها چینش شده است. «آبراهام لینکن» پس از برخورد با پیچر استو جمله معروفی دارد: پس آن رمانی را که باعث جنگ داخلی امریکا شد، شما نوشته بودید. به هر حال برخی منتقدان، این رمان را جنجالی ترین رمان عصر خود می دانند- یا شاید هم سده نوزده. اما به واقع رمان با تمام ریزبینی ها و بازیافت های متهورانه در پاره ای، دچار گسستگی و ضعف های اساسی است. در بعضی اوقات احساسات و غلیان بی حد آن وجه فعل را مخدوش می کند و باز پیرایی برخی رفتار از شکل واقعی آن تامکتوب شدن در فضایی داستانی کاملا تصنعی جلوه می دهد. و از لحاظ شخصیت پردازی نیز در چند جایی همین ضعف را دارد و این اصلا به خاطر حضور کثیر آدمها نیست. این به ضعف نویسنده باز می گردد، به هر حال «کلبه عموتم» با تمام ایرادهایی که بر او گرفته اند و البته وارد است. یک شاهکار است و این شاهکار امروز در بازنویسی و دراماتورژی بهروز غریب پور نمایش می شود.به قطع دراماتورژی چنین اثر حجیمی با آن همه آدم که در خود دارد و آن چنین حوادث پی درپی که روی می دهد و گره گشایی های انتهای رمان (نسبت مادر فرزندی) خانم دوتو با جرج هریس، و باز نسبت مادر دختری کیسی با الیزا و...دشوار ا ست. اما «غریب پور» خوب از پس قصه برآمده، غلیان رموک داستان را با آن در هر کجایش- افسارزده و به آن در محور نمایش ذاتی یک سو و دراماتیک بخشیده است «ارباب لگری» که در رمان، آخرین ارباب مجازی عموتم است، در طول داستان حضوری مستمر دارد و شکلی سمبولیزیم از سفاکی امریکای قبل از جنگ داخلی است با آن قانون مسخره اش و با آن تاویل قشری و بنجلی که از کتاب مقدس دارد. غریب پور در بازنویسی یا نوشتن رمان برای نمایش او کار می کند. یکی خط سیر داستان که از دو سو کشیده می شود. خانواده عموتم و خانواده ژرژ و دیگر ترسیم فضای ذهنی و بازخورد اجتماعی عقاید آپارتاید در جنوب امریکا، قصه مجالی است تا در خلل آن حرفی از یک واقعه تاسف بار گفته شود صورتبندی فضا در تعمق تراژدیک زندگی برده ها تاثیرگذاری مطلوبی در طول داستان ایجاد می کند. موعظه پدر روحانی و قد علم کردن «امیلی شلبی» در برابرش یا شب نشینی مستانه اعوان هی لی- و حضور وکیل مدافع، همه در نمود یک فضای واقعی از منجلاب کاکا سیاه ها موثر ا ست. متن نمایش «کلبه عموتم» خیلی اوقات و ابستگی صرف خود را نسبت به رمان از دست می دهد و هرچه آزادانه و بنابر اسلوبی که یک متن منسجم می پسندد راه خودش را از ضعف های قصه جدا می کند. که این در سراسر نمایش مبرهن است.
«لگری» محدوده نمایش را در اختیار می گیرد و دیگر اربابانی مثل شلبی- اگوستین که روحیه انسانی تری دارند نمایش را زندگی می کنند. مگر مرگ «اگوستین». در رمان او توسط دومت که در حال نزاع بودند زخمی و کشته می شود و در نمایش بنابر ابراز نظر آزادانه در جمع مردم درباره قانون بردگی، ترور می گردد. که این دومی پسندیده تر است. بازار برده فروشی «اسیکس» که به زعمی ورود کسی به نمایش است را در رمان جور دیگری می بینیم. اصولا تلخیص نمی توان گفت به کاری که غریب پور کرده. او انتهای نمایش را هم در مسیری جدا از رمان تمام می کند، لگری در رمان در بستر می میرد، اما این جا کشته می شود هم او و هم پیشکارهایش «سامبو و کویمبو» در صورتی که این دو نفر در لحظات آخر مرگ «عموتم» از او عفو می طلبند «رمان» شورش و طغیان برده ها و به آتش کشیدن مزارع پنبه وجهه تراژدیک تری به متن می بخشد تا فرار امیلین و کیسی و در کشتی نشستن در آن پایان رمانتیک. صائب می گوید: احساس عجز در برابر ظالم و وامداری اشک کباب موجب طغیان آتش است.برده ها می شورند، لگری و ترکه اش را معدوم می کنند و آخر این سیاه گویی های آدم های نیک و خاکستری داستان است، که در پرولوگی پلی فونیک از دهان سیاه و سفید بیرون می ریزد، قیامی از سر خستگی و کسب حقوق حقه بی قدر.
پایان نمایش «کلبه عموتم» به غایت تمنایی ایده آلیستی دارد که حضور سیاه ها را مستمسک قرار می دهد و آزادی برای هر کس در هر کجا از وسوسه تلقین بی عدالتی دور نماییم. این جا هم رمان برابر ماست، که می خوانیم و هم نمایش که می بینیم. متن چشمه خود را بر لنگی های سری واری که موجوداست بسته و تقریبا آن ها را به خود راه نمی دهد. مگر در مورد کیسی که در رمان عقبه دارد و خوب راجعش گفته می شود و اینجا به طوری آنی و ابتر بر قصه حمل می شود که البته حضورش در پارت پایانی نمایش نادیدنی نیست. تمام ماجرا در یک شهر متمرکز می شود. از آن وجهه وسیع سرزمین امریکا و آن سفر و حذر خبری نیست.
تجمعی در یک شهر و به وحدت رسیدن خیل اربابان و برده ها در یک محیط ثابت از دیگر برآیندهای موجود در متن است. در لابه لای قصه فرصتی فراهم آمده تا کارگردان، حرف خودش را هم بعضا از گلوی چند کاراکتر سخنگو فریاد کند.حرفی که گاه خاص اوست و گاه با بیچراستو شریک است. اما چندی در بیان این ها متن به ورطه اغراق می رسد، هر مجالی که پیدا می کند، بنایی است برای سردادن از اشتباهات پوپولی ایستی اربابان و دفاع آن سوی گور از کاری که می کنند. در آن جا که «عموتم و ایوا» در یک نمایش ساده (که باز مسوس رویکردهای کودکانه و عروسکی غریب پور است) مقوله خیر و شر را در ثنویتی همیشگی ابراز می دارد؛ و یا تک گویی ها- یا همان با خدا گویی های «عموتم و ژرژ» ببینید. ژرژ اعتقاد خود را از دست داده. ببینید چطور ارباب ویلسن را تحقیر می کند در کلامش هنگامی که از مسیح می گوید. اما «عموتم» به معنی محض، تسلیم است، ایوب امریکای خویش است. نه شکایتی، نه عتابی، حتی در برابر لگری. فقط می گوید تو نمی توانی روح و ایمان مرا تصاحب کنی. این ثنویت چه در سفیدها و چه در سیاه ها ملموس هست. رنگ ها هر رنگی که باشد باز انعکاس گر دو وجه دیو و پری در آدمی است. و این سرنوشتی است از آن روز که تو با نام و ازل به یاد داری. حضور عمیق برده ها و چینش آن ها در حاشیه و مجال آن ها برای تعویض صحنه ها ترفندی است که به سبب نورپردازی آگاهانه و التقاتی، هم در تشجیع فضای زهم آور متن می کوشد و هم حربه ای تکنیکال برای تشدید ذائقه مخاطب من باب دنبال قصه است. «غریب پور» کارستان را در تبدیل و باز پیرایش قصه کرده است و آنچه بر صحنه شکل می بندند صورتی مجبور است که از متن نمایشی برخاسته، متن خودش را شکل می دهد در اجرا. من به شدت اجرای عموتم را از رمان اش بیشتر دوست دارم.
منبع : روزنامه جوان