پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


خدا «۳۰۰» سازها را بیامرزد!


خدا «۳۰۰» سازها را بیامرزد!
یكشنبه شب‌ها «چهل سرباز» از شبكه۲ پخش می‌شود؛ سریالی كه تقریبا اولین و مهم‌ترین اثر بعد از انقلاب راجع به شاهنامه است.
به بهانه این سریال سراغ محمد نوری‌زاد – نویسنده و كارگردان چهل‌سرباز – رفتیم. به خاطر سابقه روزنامه‌نگاری در كیهان و نویسندگی، حرف‌زدنش آرام، منطقی و با جمله‌بندی‌های مناسب بود؛ آن‌قدر كه تنظیم این مصاحبه خیلی راحت بود.
▪ از كی كار ساخت سریال را شروع كردید؟
اگر نگارش‌اش را هم در نظر بگیریم، از ۸۱ نوشتیم و ۸۵ تمام شد.
▪ مشاور هم داشتید؟
برای نگارش نه، با تحقیقاتی كه خودم داشتم و تجربیات مطالعاتی، كار را نوشتم ولی فیلمنامه نهایی را با استادانی مثل منذر، ابوالحسنی، رسول جعفریان، موحدی و الویری نوشتم.
▪ در بخش شاهنامه چی؟
ما یك روحانی داریم به اسم منذر، ایشان كتابی دارند به اسم «بوسه بر خاك پی‌حیدر» كه راجع به فردوسی و شاهنامه است. بشخصه از این كتاب بهره بردم و با ایشان جلسه داشتم و تنها كسی كه در بخش شاهنامه به من كمك كردند بعد از نگارش فیلمنامه، ایشان بودند.
▪ از اساتید ادبیات هم استفاده كردید؟
از آثارشان استفاده كردم؛ مثل آثار اسلامی ندوشن، از نسخه‌های مختلف و نقدهای مختلف شاهنامه هم استفاده كردم اما مراجعه به اساتید نداشتم. بیشترین همكاری را آقای منذر داشتند و برای من هم شیرین بود كه یك روحانی بر شاهنامه تسلط دارند.
چرا داریوش ارجمند را برای رستم انتخاب كردید؟ همه تا او را می بینند یاد مالك اشتر می‌افتند.
من خودم اكراه داشتم از انتخاب ارجمند، به جهت همین مختصاتی كه می‌گویید. ایشان مجری طلوع ماه هستند و آخرین گزینه بودند با اینكه از اول به‌شان نظر داشتم. افراد مختلفی را گریم كردیم.
آخرین نفر را كه انتخاب كردیم شخصیت رستم بود، چون نگران بودم نكند رستم در ظاهر پایین‌تر از آن چیزی باشد كه در ذهن مردم است. شوروی‌ها داستان سیاوش را ساخته بودند و رستم در آنجا طوری بود كه حال آدم بد می‌شد از اینكه چقدر معمولی است.
اما من به معیریان (گریمور) و رامین‌فر (طراح لباس و صحنه) اعتماد و ایمان داشتم. كافی بود درباره بازیگری به نتیجه برسم، آنها او را در می‌آوردند.
وقتی ناامید شدم با ارجمند صحبت كردم، تردید داشت كه من ناشناس در عرصه فیلم و تلویزیون از پسش بر می‌آیم یا نه. بعدها فهمیدم ارجمند دكترایش را در فرانسه در نقالی و شاهنامه گرفته و با این موضوعات آشناست. همدیگر را باور كردیم و به یك نقطه رسیدیم و با فیلمنامه ارتباط برقرار شد.
تطابق تصور عامه و تصویر پرده مهم است، رستم گرزش معروف است، ریش دوشاخش، معروف است اما اینجا رستم تیر و كمان دارد. ببینید، همین جزئیات پیام‌ها را باورپذیرتر می‌كند.
من می‌خواستم بگویم هر جوان ایرانی یك رستم است. اینجا رستم ملموس است ولی اگر می‌آمدم چهره اسطوره‌ای به او می‌دادم…
▪ درست، اما یك بخش اسطوره، یك بخش الگو؛ نه همه‌اش الگوسازی!
ناگزیر هستیم در سینمایمان. اگر رستمی را با گرزش می‌ساختم، این طنز در می‌آمد.
▪ پس جلوه‌های ویژه و كامپیوتری چی؟ چهره‌های معروفی هم در این كار هستند.
اتفاقا فلاكت ما همكاری با كسانی بود كه آوازه‌شان گوش فلك را كر می‌كرد اما واقعیت چیز دیگری بود. ما از افرادی دعوت كردیم برای جلوه‌های كامپیوتری كه با بی‌مسئولیتی و ناتوانمندی‌هایشان روبه‌رو شدیم. ما از نظر جلوه‌های میدانی و كامپیوتری فقیریم و با این مختصات قدم بر می‌داریم.
ما اگر امكانات «ارباب‌حلقه‌ها» را هم داشتیم، همین رستم را می‌ساختم چون رستم در فرهنگ عامه متفاوت با نگاه من است كه می‌خواهم در دسترس باشد. اگر امكانات ارباب حلقه‌ها را هم داشتم، فوقش سوپرمن می‌ساختم اما سوپرمن در آمریكا، موجودی است با قدرت فوق‌العاده و حرف‌های خوب اما هیچ آمریكایی در خیابان خودش را سوپرمن می‌داند؟ من عمدا رستم را در كنار جوان ایرانی قرار دادم تا بگویم خودت یك رستمی.
▪ هزینه چهل سرباز چقدر شد؟
شاید یك‌دهم چیزی كه برای سریال‌های مشابه مثل «مختارنامه» هزینه شده.
▪ ۵ /۲میلیارد شنیده‌ایم.
كمتر از این، ۲میلیارد؛ به شرطی كه بپرسید برای بقیه چقدر پرداخت شده. نمی‌خواهم بگویم هزینه «حضرت‌یوسف» و «مختارنامه» زیاد شده، مطلقا، می‌خواهم بگویم ما با حداقل هزینه این را به سرانجام رساندیم.
▪ چطور برای اولین كارتان این همه هزینه شد، با علم به اینكه می‌گفته‌اند به احتمال زیاد كار به مشكل می‌خورد؟
با علم به اینكه مطمئن بودم تلویزیون مطلقا آن را پخش نمی‌كند، فقط اراده خدا بود كه به دل برخی از دوستان انداخت كه از این اثر حمایت كنند. در عین حال من سه‌چهارم كار را كه ساختم، ضرغامی تازه رئیس صداوسیما شد و من از ایشان دعوت كردم و مشتاقانه آمدند. اما چیزی كه راهگشا بود سخنان رهبر بود در مقطعی كه می‌رفت این كار تعطیل شود.
به‌رغم ساخت دكورها و لباس‌ها، ایشان بدون اینكه اصلا در جریان باشند كه ما در كجای كاریم، در آن جلسه به نجات ما آمدند اما عنایت الهی با ما بود. در ضمن پشت‌سر چهل سرباز فتنه‌هایی بود كه كار را متوقف كنند و ادامه كار به تارمو رسید و در شرایطی كه می‌رفت آن تارمو پاره شود، عنایت الهی شامل حال ما شد.
▪ روی چه حسابی؟چه تجربه تاریخی‌ای داشتید كه به‌تان این‌قدر اعتماد كردند؟
مؤسسه آوینی، اولین كاری كه از من ‌خواست یك كار شبانه مثل باغ ‌مظفر بود. آنها می‌خواستند مفاهیم انسانی را هم وارد طنز كنند و وارد ‌خانه مردم شوند. حتی من چند قسمت را هم نوشتم اما یك روز آمدم گفتم كارهای شبانه، ته‌اش چیزی برای مردم نمی‌ماند، الان مردم از «نرگس» چیزی یادشان نمانده، بیایید كاری بزرگ و با شكوه كنیم مثل بخش‌هایی از تاریخ. در ذهنمان بود كه اگر پخش نشد، دی‌وی‌دی منتشر كنیم.
▪ فكر نمی‌كنید تدوین‌های موازی در تلویزیون جواب نمی‌دهد؟مخاطب تلویزیون پای تلویزیون لم داده و دوست دارد داستان یك خطی ببیند نه چند تا را با هم.
این كار جدیدی نیست؛ فریتس لانگ در «تعصب» این كار را كرده. من نگرانش بودم اما پتانسیل هر مقطع و جابه‌جایی هر پتانسیل خوب است، ضمن اینكه مخاطب به مرور عادت می‌كند تا ۳ داستان را با هم ببیند. به هر حال این شیوه‌ها باید به كار گرفته می‌شد. ایجاد شوك‌های این جوری در سریال جواب می‌دهد اما اپیزودیك‌سازی درسینما جواب نمی‌دهد مثل«دستفروش» مخملباف. اما در سریال، شما مخاطبتان را دعوت می‌كنید تا نیم‌خورد نیم‌خورد ماجراها را دنبال كند، این خطر بزرگ به آزمودنش می‌ارزد.
قضیه تصاویر كامپیوتری و آن كتیبه‌ای كه همین‌جور می‌آید وسط سریال، دیگر چه صیغه‌ای است؟
ما آن را جایی می‌آوریم كه حس كار عوض شود. من نگران تبلیغات میان برنامه هم بودم، اینها را گذاشتم تا به زبان بی‌زبانی به تلویزیون بگویم اینجا تبلیغ بگذارید. حسن دیگر این است كه بیننده وقتی می‌بیند یك‌خانه از چهارخانه پر شده، می‌فهمد سه چهارم كار مانده. به هر حال ابتكاری است كه شاید جواب ندهد.
▪ اینكه همه‌اش شد آزمایش، نشد؟
شما وقتی كه حرف زیاد دارید و عمر كوتاه، مجبورید همه حرف‌ها را یكجا بزنید.
▪ با این حرف، همه باید یك كار بسازند.
به شریعتی گفتند چرا این‌قدر زیاد می‌نویسی؛ یك موضوع را بنویس. شریعتی می‌گفت نگران فردایم. این شیوه فراوان و مطول‌گویی ایراد هم دارد؛ اینكه از پرداختن به نكات ریز باز می‌مانید.
ما هزینه چندانی برای ابتكارات هنرمندانمان نكرده‌ایم. در غرب مثلا مل گیبسون در «مصایب مسیح»، حضرت عیسی را بی‌ هیچ بی‌احترامی‌ای نشان داد اما ما نمی‌توانیم. یك نفر به من می‌گفت چرا از آدم عادی برای نقش امام علی استفاده كرده‌اید. داریم كه در صدراسلام،‌ پیامبر را از بین بقیه تشخیص نمی‌دادند. از چهره پیامبر، پروژكتور نور كه نزده بود بیرون! حتی روایت دارم امام زمان وقتی ظهور كنند، می‌گوییم من كه او را دیده بودم! ما از نمایش این چهره‌ها می‌ترسیم. مطمئنم اگر این كار را بكنیم هیچ اتفاقی نمی‌افتد، هیچ آسیبی به ساحتشان نمی‌رسد.
در تعزیه ما نقش‌های ائمه را به آدم‌های معمولی داده‌ایم حتی یك مرد،نقش حضرت زینب را بازی كرده هیچ وقت هم كسی غیرتی نشده با چماق به سر آنها بكوبد. فرض كنید ما هم می‌خواهیم تعزیه كار كنیم، مهم روح ماجراست. من خیلی خوشحال شدم می‌خواستند سریال امام حسین را بسازند و لاریجانی ـ رئیس وقت صدا و سیما ـ گفته بود به جز امام حسین، برای بقیه شخصیت‌ها بازیگر انتخاب كنید.این قدم مباركی بود.
▪ بر عكس چیزهای اساطیری‌ای كه می‌گویید زمینی‌شان كردم، ظاهر، مو و سبیل‌های از بنا‍‌گوش در رفته شخصیت‌ها خیلی به چشم می‌آید. كدام جوان ایرانی این شكلی است؟
بخش‌های سوپرمنی را نمی‌توانستیم در بیاوریم، هفت‌خوان‌ها را نمی‌توانیم ولی گریم ما در خاورمیانه حرف اول را می‌زند. من نمی‌خواستم این امكان را از دست بدهم، آمدم و شأن رستم را به جای اكشن به ساحت كلام منتقل كردم. خواستم به مخاطب بگویم به جای ضربات شمشیری از كلام لذت ببر. خود فردوسی هم همین كار را كرده؛ ۳ صفحه به مباحثه رستم و اسفندیار پرداخته.
▪ شما نمی‌خواستید پاسخ ۳۰۰ را بدهید؟
من به این معتقد نیستم كه وقتمان را تلف كنیم و پاسخ به ۳۰۰ بدهیم. چون ۳۰۰ یك فیلم بود و از كجا معلوم كه بعدی‌ها ساخته نشود؟! سازندگان ۳۰۰ صبر نمی‌كنند تا ما جواب بدهیم، بعد شرمنده می‌شوند.
وقتی ما فریاد می‌زنیم مرگ بر آمریكا، باید این‌قدر شهامت داشته باشیم كه او بگوید مرگ بر خودت. با ۳۰۰ گفتند «زدی ضربتی ضربتی نوش كن». نباید به‌مان بر بخورد. ما باید كار خودمان را بكنیم و انفعالی كار نكنیم.
اگر به مرگ بر آمریكا معتقدیم، نمی‌شود جنس و فیلم آمریكایی بخریم و پخش كنیم. این نشان‌دهنده این است كه شعار و عمل معكوس هم‌اند. حالا یك هنرمند آمریكایی كه از مرگ بر آمریكاهای ما دلخور است، فیلمی می‌سازد و لگدی به خشایار شاه می‌زند و ما، به‌مان بر می‌خورد ولی خدا پدر و مادر ۳۰۰سازان را بیامرزد كه مسئولان ما را به یاد تاریخ و گذشته انداخته‌اند.
حالا می‌بینیم كه فقیهی در نماز جمعه می‌آید می‌گوید هنرمندها جواب ۳۰۰ را بدهند. این غلط است چون ۳۰۰ در ۳۰۰ متوقف نیست، فیلم‌های بعدی در راه است.
ما باید كار خودمان را اصولی انجام دهیم؛ مثلا در زمان ساسانیان، شكوه ایران را با نمایش بوذر جمهر وزیر و حكیم نشان بدهیم. در دوره هخامنشیان، ۵۰۰سال بر نیمی از دنیا حاكم هستیم. این را مگر می‌توانیم از خودمان دور كنیم به اسم تاریخ پادشاهی؟ این غلط است. ما می‌توانیم روحانی باشیم و به كورش افتخار كنیم.
● رستمی با لنزهای آبی
بدون شك به تصویر كشیدن اسطوره‌ها و داستان‌های شاهنامه قابل تحسین است. اما بی‌توجهی به بعضی نكات ریز و درشت نمی‌تواند قابل اغماض باشد، آن هم در روزگاری كه كشورهای دیگر خودشان را به آب و آتش می‌زنند تا ناچیزترین پهلوانانشان را با شكوهی وصف‌نشدنی در قالب سینما به تصویر بكشند.
بنابراین ارائه تصویری ناقص از جهان پهلوان ایرانی شاهنامه – كه با مطالعه و تحقیق همراه نیست – می‌تواند ارزش و اعتبار او را در چشم جوانان و كودكان این سرزمین خدشه‌دار كند. در اینجا ما چند اشتباه را با استناد به خود شاهنامه آورده‌ایم تا خودتان داستان‌های شاهنامه‌ای «چهل سرباز» را با شاهنامه فردوسی مقایسه كنید.
▪ خیمه و سراپرده:
در شاهنامه همیشه خیمه و سراپرده – به‌خصوص سراپرده شاهان و مقامات بزرگ – از جنس پارچه و به رنگ‌های خاص بوده است؛ یعنی هر شخصیت یا خانواده بزرگی، سراپرده‌ای به رنگ مخصوص داشته.
خیمه پادشاه، خیمه‌ای هفت رنگ بوده كه در اسطوره‌ها آن را به كامل بودن شخصیت شاه تعبیر می‌كنند. روی هر سراپرده (خیمه) هم پرچم خاصی برافراشته می‌شده. برای مثال در داستان رستم و سهراب، سهراب سراپرده پادشاه را چنین توصیف می‌كند:
بگو كان سراپرده هفت رنگ / بدو اندرون خیمه‌های پلنگ
به پیش اندرون بسته صد ژنده پیل / یكی مهد پیروزه برسان نیل
یكی بر ز خورشید پیكر درفش / سرش ماه زرین غلافش بنفش...
(داستان رستم و سهراب، بیت‌های ۵۴۸-۵۴۵)
با این توصیفات دقیق از شاهنامه، معلوم نیست چرا خیمه اسفندیار به سبك و شیوه اعراب از نی و حصیر ساخته شده و جالب‌تر اینكه نمی‌دانیم چرا در میانه روز در این خیمه حصیری مشعل‌های آتش روشن است!
▪ رخش:
در روایت‌های نقالان از شاهنامه، سپیدرنگ است. اما در خود شاهنامه این‌گونه توصیف شده است:
یكی كره از پس به بالای او / سرین و برش هم به پهنای او
تنش پرنگار از كران تا كران / چو داغ گل سرخ بر زعفران
همی رخش خوانیم بور ابرش است / به خو آتش و به رنگ آتش است
فردوسی برای توصیف رخش، از واژه «بور ابرش» استفاده می‌كند. این واژه به روایت فرهنگ‌ها یعنی «اسبی كه دارای خال‌هایی مخالف رنگ خود باشد یا اسب سرخ رنگی كه خال‌های سفید داشته باشد». حال با توجه به این توصیفات، اسب معمولی و قهوه‌ای رنگی كه برای پهلوان شاهنامه در این سریال انتخاب شده، چه تناسبی می‌تواند با رخش شاهنامه داشته باشد؟!
▪ رودابه:
خانم ثریا قاسمی یكی از بهترین بازیگران زن هستند، اما انتخاب ایشان با توجه به شرایط فیزیكی‌شان، نشان از بی‌دقتی كامل كارگردان در مطالعه خصوصیات شخصیت‌های شاهنامه دارد. رودابه در شاهنامه چنین توصیف می‌شود:
پس پرده او [مهراب شاه] یكی دختر است / كه رویش ز خورشید روشن‌تر است
ز سر تا به پایش به كردار عاج / به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج
دو چشمش به سان دو نرگس به باغ / مژه تیرگی برده از پر زاغ...
با توجه به این ابیات، رودابه بانویی است بلندقد، به اندام، سیاه‌چشم و دارای پوستی سپید. شما قضاوت كنید، این ویژگی‌ها چه تناسبی می‌تواند با ویژگی‌های خانم ثریا قاسمی داشته باشد؟!
▪ اسفندیار:
آرایش چهره اسفندیار به جای اینكه شبیه مردان باستان باشد، بیشتر شبیه به پهلوان‌های دوران قاجار و صفویه است. برای روشن‌تر شدن مطلب به شاهنامه رجوع می‌كنیم:
اسفندیار پهلوانی بالابلند بوده كه ریش سیاه بلندی داشته (كلا تمام مردان در ایران باستان ریش بلند داشته‌اند. گذشته از شاهنامه، كافی است نگاهی به سنگ نگاره‌های تخت جمشید بیندازید).
فردوسی در داستان رستم و اسفندیار اشاره می‌كند كه وقتی تیر در چشم اسفندیار نشست، ریش سیاهش از خون سرخ شد. این هم مشخص نیست كه این لنزهای آبی در چشم‌های اسفندیار و پسرانش – و حتی رستم – چه سنخیتی با چهره و ویژگی‌های ایرانی و آسیایی این پهلوانان دارد.
▪ رستم:
داریوش ارجمند از بازیگران بزرگ سینما و تلویزیون است و مسلما بازی زیبای او در نقش مالك اشتر هرگز از یادها نمی‌رود. با این حال آیا چهره خاص داریوش ارجمند با پوست سبزه و آن لنز آبی در چشم می‌تواند چهره رستم را تداعی كند؛ رستم سیاه چشم و سفید روی و بلند بالایی كه به روایت شاهنامه، بیشترین شباهت را به چهره سام سوار دارد؛ رستمی كه فردوسی در وصف زیبایی و ستبری او می‌گوید:
به این خوبرویی و این فرو یال / ندارد كس از پهلوانان همال...
و گذشته از چهره، طرح زره و ببر بیان بر تن رستم، بیشتر شباهت به لباس‌های جنگی دوران اسلامی دارد. اگر در طراحی این لباس‌ها و كلاه دیو سپید قرار نبود به لباس‌های جنگ‌آوران باستان در سنگ نگاره‌های تخت جمشید و بیشاپور و... توجه شود، حداقل می‌شد از پرده‌های نقالی و نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای الهام گرفت.
منبع : روزنامه همشهری