سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا
جهان بیمتافیزیک
۱) پرسشی كه در برابر ما نهاده شده این است: میراث فكری و فرهنگی شریعتی برای عصر حاضر و برای مخاطبان امروز كدام است؟
این سوال، پرسش شایستهای است كه ما را وا میدارد تا به بهانه شخصیت، آثار، اندیشهها و اثرگذاری تاریخی شریعتی در این دیار، بار دیگر درباره خویش، شرایط خود و اوضاع و احوالمان بیندیشیم.
اما سخن را از كدامین وجهه نظر آغاز كنیم و به شریعتی، به خویشتن و به نسبت خویش با شریعتی از كدامین زاویه باید بنگریم؟
۲) اما «شریعتی»، «خویشتن/ ما»، «عصر حاضر»، «مخاطبان امروزین» و معنا و مفهوم «میراث فكری و فرهنگی»، هیچیك پدیدارهای سادهای نبوده، هر یك از غموض و پیچیدگیهای بسیاری برخوردارند.
بیتردید، هر یك از ما فهم و تصویری از این پدیدارها داشته و هر كدام میكوشیم بر اساس مفروضات و ارزشگذاریهای پیشین خود، موضوعات مورد بحث را مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهیم. شریعتی از شخصیتهای بسیار پیچیده و ذوابعاد تاریخ دیار ماست.
در نحوه زیستن و آرا و اندیشههای وی وجوه گوناگون ادبی، شاعرانه، سیاسی و اجتماعی، مبارزاتی، فرهنگی، دینی، علمی، اخلاقی و... درهم تنیده شده است و همین وجوه گوناگون چهرههای مختلفی همچون ادیب و شاعر، هنرمند، اوتوپیست، رومانتیست، روشنفكر، ایدئولوگ، معلم انقلاب، نظریهپرداز اجتماعی، استراتژیست، فعال سیاسی، استاد دانشگاه، جامعهشناس، مورخ، مصلح اجتماعی، احیاگر دین، مدافع تشیع و... از وی عرضه میكنند.
مضاف بر اینكه، ویژگیهای فردی و اخلاقی او نیز همچون خلوص، صداقت، عاشقانه زندگی كردن و برای تحقق آرمانهای والای انسانی زیستن از او برای عاشقانش بهدرستی چهرهای چون معلم اخلاق و الگوی رفتار و مبارزه ساخته وی را تا سرحد یك اسطوره ارتقا بخشیده است.
بیتردید، هیچ صاحب سخن و هیچ صاحب قلمی نمیتواند به نحو خرسندكنندهای به طرح بحث یا مباحثی بپردازد كه همه این وجوه را دربرگیرد. لذا هر گونه ورود به بحث درباره شخصیتی چون شریعتی پیشاپیش شكست خویش و اعتراض و ناخرسندی مخاطب را به همراه خواهد داشت.
علاوه بر آن، بسته به اینكه ما «خویشتن»، «عصر حاضر»، و «مخاطبان امروز» را چگونه فهم میكنیم و بسته به اینكه مرادمان از «میراث فكری و فرهنگی» چیست، نحوه مواجههمان با پرسش مورد بحث و لذا جهتگیریهایمان متفاوت خواهد بود.
۳) به بیانی سادهتر، جامعه ما، مثل هر جامعه انسانی دیگر، از گروههای اجتماعی گوناگون و از اقشار و لایههای بسیار متعددی تشكیل شده است. همچنین، جامعه ما دارای مسائل بسیار كثیری است مثل مسائل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، دینی، فكری و... . برای هر یك از اقشار، لایهها و گروههای اجتماعی پارهای از مسائل اولویت داشته، براساس همین اولویتها و ارجحیتهاست كه آنها با پدیدارهای گوناگون، از جمله با شخصیتی چون شریعتی مواجه میشوند.
به همین دلیل، بحث پیرامون اندیشههای شریعتی میتواند در گفتمانهای گوناگون سیاسی، تئولوژیك، ایدئولوژیك و... صورت پذیرد.
۴) همه این مقدمات بیربط صرفا به منظور بیان و یادآوری این امر بدیهی است كه مواجهه اینجانب نیز، به عنوان یك دانشجوی فلسفه، از منظر خاصی با پرسش مورد بحث است.
این منظر خواهان طرح افق دید دیگری برای مواجهه با شریعتی است، اما مدعی نیست كه این منظر یگانه افق دید ممكن برای تامل در باب شریعتی و میراث اوست. این منظر، نه در یك گفتمان سیاسی، ایدئولوژیك یا تئولوژیك بلكه صرفا در گفتمانی فلسفی- اونتولوژیك میتواند مورد فهم و احیانا همدلی قرار گیرد.
در گفتمانی فلسفی- اونتولوژیك مسائل تمدنی- تاریخی بیش از مسائل محدود به «اینجا و اكنون»، به تعبیر دیگر، بیش از مسائل سیاسی و ایدئولوژیك... ، محل امعان نظر است. این نحوه تلقی مبتنی بر این باور است كه تمامی مسائل جزئی ما در چارچوب كلیت فراتری كه تمدن ما را شكل میدهد و همه مسائل اكنونی و روزمره ما در نسبت با روند تاریخی جامعه معنا و مفهوم خویش را مییابند.
سوال این است: میراث فكری و فرهنگی شریعتی برای عصر حاضر و برای مخاطبان امروز كدام است؟ یقینا، قبل از هرگونه پاسخی به این پرسش، باید به این سوال جواب دهیم كه عصر حاضر چیست و مخاطبان امروز كدامند.
از سوی دیگر، شناخت «مخاطبان امروز» نیز منوط به فهم «امروز» و شناخت «عصر حاضر» است. برای شناخت عصر حاضر و دوران كنونی خویش باید به این پرسش جواب دهیم: مهمترین ویژگیهای دوران ما چیستند؟
بیتردید، با توجه به منظرهای گوناگون، پاسخهای متفاوتی به این پرسش و در نتیجه تصویرهای كثیری را از عصر حاضر میتوان ارائه داد لیكن، بنده به عنوان عضو كوچكی از جامعه شبهفلسفی كشور، میكوشم از منظر دیگری با پرسش مذكور مواجه شوم.
به اعتقاد اینجانب، شاید بتوان گفت مهمترین ویژگی فكری و متافیزیكی عصر و جهان كنونی، بیمتافیزیك شدن دوران كنونی ماست.
جهان ما بیمتافیزیك شده است. مرادم از «متافیزیك» در اینجا، معنا و مفهوم عامتری از متافیزیك در معنای خاص آن است و صرفا به متافیزیك یونانی نظر ندارم. تعبیر «متافیزیك» در این سیاق، به همه نظامهای اندیشگی اشاره دارد كه میكوشند فهمی از وجود، جهان در تمامیتش و شأن و جایگاه انسان در جهان عرضه دارند.
اما معنای محصل و انضمامی این سخن چیست؟ بیمتافیزیك شدن جهان ما، بدین معناست كه در دوران ما- مرادم حدودا این ربع قرن اخیر است- هیچیك از نظامهای اندیشگی موجود اعم از نظامهای تئولوژیك، اونتولوژیك، و ایدئولوژیك، نمیتوانند بشر را در فهم، معقولسازی و تبیین جهان یاری دهند و همه آنها به طریقی ناموفق بودهاند.
نظامهای تئولوژیك كه با فاصلهگیری تدریجی خود از عوالم و تجربیات دینی گذشته، به مجموعهای از گزارهها و باورهای تاریخی تبدیل شدهاند، دیگر در دوران ما از آن اثرگذاری تاریخی پیشین خویش برخوردار نیستند. این نظامها دیگر نمیتوانند ما را در مقاومت در برابر توفان سهمگین عرفی شدن جهان یاری داده، فهمی قدسی و معنوی از جهان ارائه دهند.
«ایمان» گذشتگان تا سطح «فرهنگ»، یعنی آداب و رسومهایی عرفی، تكراری و مقلدانه، تقلیل یافته است. نظامهای مزبور، با رشد آگاهیهای تاریخی بشر جدید، رنگ باختهاند و هر روز بیش از گذشته وصف تاریخی، قومی و جغرافیایی این نظامهای نهادینه شده تاریخی آشكار شده و میشود.
در دوران ما نظامهای تئولوژیك وجود دارند، لیكن صرفا به منزله فرهنگی، اجتماعی و تاریخی یا به منزله ابزاری سیاسی و ایدئولوژیك برای قدرتها؛ اما هرگز نه به عنوان نحوه تفكری برای فهم و تفسیر جهان و رهبری و قوامبخشی به دوران و تمدن كنونی ما.
نظامهای اونتولوژیك (وجودشناختی) و فلسفی نیز تا سر حد موضوعات تاریخ فلسفه و پژوهشهای تاریخ فلسفه تنزل یافتهاند. در دوران ما كمتر فیلسوف یا متفكر بزرگی را میتوان یافت كه خود را فرضا وابسته به یكی از نظامهای اونتولوژیك ارسطویی، اسپینوزایی، كانتی یا هگلی و... بداند.
گویی هر یك از این نظامهای فلسفی بهگونهای ناتوانی خویش را برای تبیین هستی آشكار ساختهاند و وجود، همواره به منزله امری خارج از این سیستمها، بر صوری و فرمال بودن آنها ریشخند میزند.
به تعبیر واتیمو، دوران ما را میتوان «دوران اونتولوژیهای شكسته» یا «دوران شكست اونتولوژی» نامید. معنای ساده این سخن این است كه با هیچیك از نظامهای فلسفی نمیتوان به فهم خرسندكنندهای از هستی و جهان نایل آمد.
با فروپاشی نظامهای متافیزیكی (فلسفی)، به طریق اولی همه نظامهای ایدئولوژیك، كه محصول و نتیجه تفكر متافیزیكی هستند، نیز فرو میپاشند. این حقیقتی است كه واقعیتهای تاریخی دوران ما بر آن صحه میگذارد.
سقوط امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی صرفا متلاشی شدن یك نظام سیاسی و اقتصادی نبود، بلكه نمادی از شكست ایدئولوژی ماركسیسم و آرمان سوسیالیسم و این نیز به نوبه خود نشانهای از پایان یافتن هر گونه تفكر ایدئولوژیك بود. در دوران ما، ناسیونالیسم و ارزشهای قومی یا حتی لیبرالیسم، ارزشهای لیبرالی و جهانبینی عصر روشنگری نیز قلبها را گرم نمیكند.
اگر در قرون ۱۷ و ۱۸ میلادی، جهانبینی عصر روشنگری با ایمان به اصل پیشرفت، نوگرایی، تجربهگرایی، خردگرایی، منطقگرایی، شكاكیت، سكولاریسم، آزادیخواهی، فردگرایی و... شور و شوقی را برای چند نسل در دل انسانها برپا كرده بود، اما امروز، پس از گذشت نزدیك سه قرن، با ظهور فضا و شرایط پستمدرن، متفكران به مخالفت با اصل پیشرفت، عقلانیت مدرن، منطقگرایی و لوژیسیسم، عرفیگرایی و نفی لیبرالیسم و نظامهای دموكراسی جوامع اروپایی و آمریكایی میپردازند و هر آنچه را كه متفكران عصر روشنگری رشته بودند، پنبه كردهاند.
در عصر كنونی نه عقلگرایی و راسیونالیسم یونانی و نه نصگرایی و متنمحوری عبری، نه سكولاریسم و عرفیگرایی غربی و نه قدسیاندیشی و نگاه رازآلود و گنوسیسی شرقی به جهان، هیچ یك جانها را گرم نمیكند.
مفاهیم سیاسی و ایدئولوژیكی چون نجات خلق، رهایی، شورش، برخورد قهرآمیز و مبارزه علیه امپریالیسم و استعمار، پیروزی طبقه كارگر، نفی مالكیت خصوصی، تحقق جامعه بیطبقه و عادلانه و... نیز تا حدود زیادی از میان ما رخت بربسته است و دیگر این مفاهیم روحی را به حركت وا نمیدارد.
در دوران ما، دیگر یك نظام منسجم نظری و ارزشی، یعنی یك نظام نظری دارای ایدئولوژی و آرمان دیده نمیشود كه زیربنای استدلالهای اخلاقی ما قرار گیرد. وضعیت بشر امروز به اعتبار عدم برخورداری از نظامی متافیزیكی از جهان، یعنی فهم و تفسیری كه جهان و زیستن را برای وی معقول و بامعنا سازد، وضعیتی آشوبگونه۱ است. بشر دوران ما، گمكرده راه و سرگردان است.
او در حالیكه از نظام باورهایش گسسته است هنوز به نظام اندیشگی دیگری نپیوسته است و هنوز زیر پایش محكم نیست. امروز هیچ ایمان و آرمانی، قلب و اندیشه انسان دوران ما را به تپش وا نمیدارد. موضع انسان عصر كنونی نسبت به طبیعت و جهان روشن نیست و خودش هم نمیداند با محیط این جهانی خود چه میخواهد بكند.
انسان عصر ما صرفا در ورطهای از روزمرگیها، كار برای زندگی، زندگی برای كار، تولید برای مصرف و مصرف برای تولید غرق شده است و نوعی پوچی و هیچ بودن خویش را احساس میكند. در شرایط كنونی، مصرف به بزرگترین آرمان بشر تبدیل شده و آدمیان به تودههای وسیع مصرفكننده مبدل شدهاند.ظهور فرهنگ مصرف انبوه، باعث یكدست شدن نسبی همه فرهنگها و تجربههای بومی و ملی شده است. امروز داشتن یك شغل، یك خانه و یك اتومبیل، ارضای غریزه جنسی و مصرف بیشتر به بزرگترین آرمانهای انسانها در همه جوامع بشری در سراسر جهان، تبدیل شده است. در دوران ما، پول و سرمایه، نه دیگر صرف وسیلهای برای مبادله بلكه به مفهومی متافیزیكی تبدیل شده است.
آنچه قوامبخش عالم انسانی و زیستجهان آدمی است، نظام اندیشگی اوست كه جهان، انسان، زندگی و شأن و جایگاه آدمی در جهان را تبیین میكند.
بدون این نظام اندیشگی و بدون هیچ مبنای متافیزیكی، بشر فاقد زیستجهان است. به دلیل همین بیمتافیزیك شدن جهان در دوران ما، بشر عصر حاضر سردرگم و فاقد زیستجهان خویش و لذا فاقد ثبات در جهت، در اخلاقیات و ارزشهاست.
نیچه بر این باور بود كه فقدان ثبات در اخلاقیات و ارزشها منجر به فقدان جهت و مسیر روشن میشود كه این امر نیز، خود به خود، به نوعی بدبینی، ناخوشی و افسردگی منجر میشود و جهان به محلی زجرآور تبدیل میشود.
بشر دوران ما، به دلیل همین بیمتافیزیك شدن، در یك چنین شرایطی، یعنی در فقدان ثبات در جهت و ارزشها بهسر برده، جهان و زندگی برای او به امری زجرآور تبدیل شده است.
نمیخواهم بگویم بحران فلسفی یگانه دلیل دردها و رنجهای بشر است و نباید به علل و عوامل عینی و ساختارهای اجتماعی و اقتصادی توجه داشت. این جنبه از مساله موضوع سخن من نیست؛ لیكن باید خاطرنشان ساخت كه نظامهای متافیزیكی و اندیشگی بشر از عوامل بنیادین و در واقع در حكم روح نظامها و ساختارهای مادی، اقتصادی و تمدنی ما هستند.
مخاطبان كنونی ما، انسان دوران مدرنیته متاخر و به تعبیری انسان دوران یا وضعیت پستمدرن است، یعنی انسانی كه ایمانش را به ارزشهای مدرن و به اوتوپیاهای همه ایدئولوژیها از دست داده است. انسان دهههای اخیر، انسان بیاوتوپیا، یعنی انسان بیامید و انسان بیآینده است. بدون رویا در مورد آینده، حال بیمعنا میشود.
انسان بیامید و بیآینده نمیتواند زندگی معناداری داشته باشد. جامعه ایرانی نیز نمیتواند از چنین متن و سیاق تاریخی و جهانی جدا و منفك باشد.
در میان ما نیز به تبع وضیعت جهانی، تفكر و باورهای تئولوژیك تضعیف شده است. موجهای گوناگون نهضتهای اصلاح مذهبی، از جمله اندیشه شریعتی، آخرین مقاومتها را در برابر عالم مدرن صورت دادهاند لیكن دولتشان مستعجل بوده است.
اگر در دهههای گذشته این جنبشها چند صباحی بر روند حركت اجتماعی و فرهنگی ما تاثیرگذار بودهاند، امروز معالسف هیچ قلب و اندیشهای با آنها گرم نمیشود.
همه چیز رنگ و بوی این جهانی گرفته است. موضع ما امروز نسبت به طبیعت و جهان روشن و واضح نیست، چون خودمان هم نمیدانیم با محیط این جهانی خود چه میخواهیم بكنیم. هنوز نظام باورهای دقیق خود را در رابطه با عالم مدرن به وجود نیاوردهایم.
همانگونه كه در مقالهای یادآور شدم «جامعه ما در یك مرحله گذار جدی تاریخی است. چه بخواهیم، چه نخواهیم، پارادایم فرهنگی و تاریخی سنت تفكر ما در حال تغییر و حتی فروپاشی است.
مفروضات پیشین به چالش خوانده شدهاند، نظامهای وجودشناختی ما در هم شكستهاند، ارزشهایمان متزلزل شدهاند و برج و باروهای ستبر اعتقاداتمان فروپاشیدهاند. در یك كلمه عالمیت عالم ما و سنت نظری و فكری ما به پایان رسیده است».۲
در یك چنین شرایطی، یعنی در وضعیتی آشوبگونه كه ایمان به هر حقیقتی متزلزل شده و نیهیلیسم، بیمبنایی و بیمعنایی و مرگ ارزشها جهان و حیات ما را فرا گرفته است، ما نیازمند كشف امكانات جدیدی در فراسوی تفكر آدمی و رسیدن به افقهای تازهای برای فهم هستی هستیم. ما نیازمند تاسیس یك سنت تازه در نظر و تفكر خویشیم. این امر مستلزم دستیابی به سنت و مبانی جدیدی در عرصه تفكر است.
پیریزی مبانی جدید و تاسیس یك سنت تازه برای تفكری شایسته، متناسب و پاسخگو به دوران آشفته كنونی، امری متفكرانه در عمیقترین و ریشهایترین معنای كلمه و نیازمند عزمیتی عظیم است. این عزمیت در تفكر به معنای گذر از بسیاری از مفروضات و باورهای تئولوژیك و ایدئولوژیك است، باورها و مفروضاتی كه بسیاری از آنها در دوران ما فروریختهاند.
نگوییم آدمی نمیتواند آزاد و فارغ از همه مفروضات، ارزشها و ارزشگذاریهای پیشین و لذا آزاد از هرگونه تئولوژی و ایدئولوژی باشد. سخنم متوجه مفروض داشتن یا برخورداری از ارزشهای پیشین نیست، مرادم نقد نظاماندیشی تئولوژیك، یعنی نظامسازی از مفروضات و ایدئولوژیاندیشی است.
انسان دوران ما با تجربه دو دوره اساسی و بنیادین تاریخی، یعنی دورانهای سنت و مدرن و با تجربه دو گونه نظامهای اندیشگی تئولوژیك و متافیزیكی در همه اشكال خردهنظامهای بسیار متنوع و گسترده آنها، وجودش در زیر آوار همه نظامهای از هم پاشیده و تكهتكه، خرد و وامانده شده است.
بشر امروز در پایان دوران وجودشناسیهایی قرار دارد كه اعتبار خود را از دست دادهاند، نه اونتولوژی سكولار مدرنیته در غرب و نه اونتولوژی تئولوژیك سنتی در شرق، هیچیك نمیتواند یكپارچگی و استحكام خود را حفظ نماید و ملاكها و ارزشهای هر یك اعتبار خویش را از دست دادهاند.
دوران ما، كه آن را میتوان دوران بیمتافیزیك نامید، ما را به رویارویی و مواجهه دیگری با وجود فرا میخواند. ما امروز امنیت اونتولوژیك خویش را از كف دادهایم. این سخن بدین معناست كه احساس میكنیم فهم سنتی ما از جهان و هستی دیگر نمیتواند با تحولات جهان و نحوه زیست ما در جهان معاصر نسبتی برقرار كند.
به همین دلیل، برای برپاسازی مأوایی برای خویش در این جهان پرآشوب و مملو از سیل و توفانهای ویرانگر و به منظور داشتن سرپناهی برای زیستن انسانی خویش، باید با وضوح و آگاهی بیشتری درباره فهم خود از هستی، جهان هستی، بنیاد جهان، حقیقت، تاریخ و نسبت آدمی با همه آنها بیندیشیم.
این دعوت، به معنای قربانی كردن هر گونه ایدئولوژیاندیشی، تئولوژیاندیشی، عملزدگی و عملگرایی و به ظاهر مصلحتاندیشی در پیشگاه هستی، حقیقت و تفكر است.
در اینجا پرسشی بسیار اساسی وجود دارد: آیا فراخواندن به گذر از تئولوژی و ایدئولوژی و تخریب شالودههای باورها و پارادایمهای تئولوژیك و ایدئولوژیك و دعوت به یك نحوه تفكر وجودمحورانه، یعنی تفكری كه بیش از آنكه به نظامهای نهادینه شده تاریخی وفادار باشد به خود وجود فینفسه، در تمامی ظهورات سرشارش، تعهد و ابرام میورزد، به منزله دعوت به سكولاریسم و همسویی با روند كلی و عمومی جریان تفكر سكولار و نیستانگار در جهان معاصر نیست؟ این پرسش مبتنی بر این پیشفرض است كه در برابر ما دو راه بیشتر گشوده نیست و ما ناگزیر به گزینش یكی از دو امكان موجود هستیم: تفكر تئولوژیك یا تفكر سكولار.
لیكن، مسیر تفكر بشر آینده، نحوه اندیشیدنی است در فراسوی كفر و ایمان. آیا یك چنین نحوه تفكری علیالاصول امكانپذیر است؟ این همان پرسش بنیادینی است كه شاید ما را در یافتن افق و سنت تازهای برای تفكر یاری دهد.
حال، پاسخ به این سوال كه میراث فكری و فرهنگی شریعتی برای عصر حاضر و برای مخاطبان امروز و تفكر فردا كدام است؟ منوط به پاسخ به این پرسش است: آیا چنانچه همه مفروضات سترگ تئولوژیك و ایدئولوژیك آثار و اندیشههای شریعتی را بزداییم، چیزی از نحوه تفكر او باقی میماند؟
بیژن عبدالكریمی
پینوشتها:
۱- Chaotic
۲. نگاه كنید به مقاله اینجانب با عنوان «ضرورت تغییر در پارادایم تفكر (گذر از تئولوژی به اونتولوژی)» تهران، فصلنامه مدرسه، شماره ۱، تابستان ۱۳۸۴
پینوشتها:
۱- Chaotic
۲. نگاه كنید به مقاله اینجانب با عنوان «ضرورت تغییر در پارادایم تفكر (گذر از تئولوژی به اونتولوژی)» تهران، فصلنامه مدرسه، شماره ۱، تابستان ۱۳۸۴
منبع : روزنامه هممیهن
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس دولت سیزدهم اصغر جهانگیر خلیج فارس دولت لایحه بودجه 1403 حجاب شورای نگهبان مجلس یازدهم
تهران هواشناسی قوه قضاییه سیل شهرداری تهران فضای مجازی آموزش و پرورش سلامت شورای شهر تهران دستگیری پلیس قتل
خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو کارگران سایپا ایران خودرو دلار بازار خودرو مالیات چین بانک مرکزی
تلویزیون سریال رسانه سینمای ایران مقام معظم رهبری سینما تئاتر موسیقی فیلم بازیگر رسانه ملی کتاب
سازمان سنجش شورای عالی انقلاب فرهنگی
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین آمریکا جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه عربستان اوکراین ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان تراکتور باشگاه استقلال تیم ملی فوتسال ایران فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس وحید شمسایی لیگ برتر
هوش مصنوعی اینترنت ناسا تبلیغات اینستاگرام تسلا همراه اول ماه گوگل اپل آیفون ایرانسل
داروخانه ویتامین کاهش وزن دیابت خواب طول عمر چاقی سلامت روان فروش اینترنتی دارو بارداری