سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


بنیاد غلط مدیریت فرهنگی


بنیاد غلط مدیریت فرهنگی
مدیریت فرهنگی مدیریت تصمیم‎ها و اجرای خوب آن‎هاست. مدیریت برای ما این گونه شده است که کل روند فرهنگی و هنری شهر را می‎خواهد دگرگون می‎کند. جریان هنری با تصمیم‎های مدیریتی نیست. این جریان‎ها همواره بوده و خوب و بدش ابدا ربطی به مدیر هنری ندارد. بر خلاف روند کنونی مدیریت فرهنگی، این مدیر است که با تأمل و دقت نظر روی آثار فرهنگی و هنری روند مدیریتی‎اش را بازسازی می‎کند. یعنی این که، مدیر در بدو تحویل سازمان مدیریتی‎اش از جریان‎های هنری می‎آموزد که چه گونه باید توان این جریان‎ها را افزون کرد. و خوب و بد آثار و روند هنری ابدا به مدیر فرهنگی ارتباطی ندارد. این کار منتقدان است که درون خود جریان فرهنگی ایستاده‎اند.
بنای سخن من این است که، مدیریت فرهنگی تصمیم گیرنده نیست بل که، مجری ایده‎های هنری‎ست. ایده‎هایی که از تولید آثار هنری سرچشمه می‎گیرد. نه از سخنان انباشته‎ی بی دروپیکر که برای جلب نظر مدیر ترشح می‎شود. تغییر روند تولیدات هنری هرگز به جریان هنری نینجامیده است. آن چه که در چهار سال گذشته در مدیریت ارشاد ملاحظه کردیم از این قرار بود که معنویتی را که کاملا برداشتی شخصی بوده وارد هنر کند. اندکی بهره‎ی هنری کافی بود نشان دهد که بنیاد هنر معناست. حال آن که این خط و نشان (هنر معنوی) سبب شد تا برخی با نام عکاسان برجسته‎ی تبریز بر دیگران تحمیل شود. ذوق هنری مدیر از این رو مهم است که، تحلیلی از آثار هنری داشته باشد. و گرنه تصمیم‎های مدیریتی بدون هیچ برداشتی از آثار هنری فقط به تجربه‎های تلخ پیشین خواهد پیوست. و کسی که نزدیکی با سلیقه‎های مدیر دارد موفق به دریافت مدال شایسته خواهد شد.
سازمان دهی تولیدات هنری از وظایف مدیر فرهنگی‎ست. و بدون حضور هنرمندان در صدر تصمیمات او انرژی او صرف کارهای بی هوده‎ای خواهد شد که کارنامه‎ای نه چندان درخشان از خود به یادگار می‎گذارد. «چه چیز روند تولید هنر را افزایش می‎دهد» از پرسش‎ها و دغدغه‎هایی‎ست که مدیر فرهنگی تا آخرین روز کاری‎اش با آن کلنجار می‎رود؛ نه این که «چه گونه می‎توان روند کنونی هنر را تغییر داد». این بی‎شک همان تجربه‎هایی را در سر دارد که پس از انقلاب همواره به کند شدن تولیدات هنری انجامیده است: تغییر به جای تثبیت. با پرسش اخیر است که سلیقه‎های هنرمند به سلیقه‎های مدیر فرهنگی نزدیک می‎شود و مثلا به تغییر روند می‎انجامد. و هنرمندان به مهره‎هایی در دستان مدیران بدل می‎شوند. خرید نظر هنرمند برای تأثیر گذاشتن بر فرهنگ همان می‎شود که سی سال را پشت سر داریم. همواره کسانی هستند که برای به دست آوردن موقعیت‎های خوب زندگی به سلایق مدیران نزدیک شده‎اند. ولی، کسانی که مایه‎های زندگی‎شان هنر است به هیچ بهایی سلیقه‎ی خود را عوض نمی‎کنند تا «گوشه‎ی چشمی به او کنند». این تولید است که مگسان دور شیرینی را با هنرمند جدا می‎سازد.
در این سال‎ها چه بسیار کسانی که تحمل وضعیت موجود را برنتافته‎اند و بر گوشه‎ی زندگی خود خزیده‎اند و صدایی هم درنیامده است. همه‎ی این بی‎رونقی‎ها به سبب این بوده است که مدیر نخواسته است خود را قرین هنر کند بل که، همواره خواسته است که خواسته‎های هنری را با خود همراه سازد. و هنرمند راستین هرگز چنین دادوستدی نمی‎کند تا فضیلتی کدر بر گردن‎اش آویزان شود. اگر مدیر می‎دانست که او فقط مجری برنامه‎های هنری‎ست و نه بیش از این، چنین عزلت‎های هنری را ابدا تجربه نمی‎کردیم. نتیجه‎ی این گوشه گیری‎ها از چیدمان آثار هنری با نام «تغییر» است که مدیران فرهنگی در کارنامه‎ی نادرخشان خود دارند.
متأسفانه انتقاد نیز به سبب همین رسوخ ذهنیت‎های مدیریت فرهنگی و شخصی در بین هنرمندان به مصلحت اندیشی دچار شده و خوب و بد از میان رخت بسته است. تشخیص این که چه کسی کار کرده و چه کسی خیانت تنها بر گردن نویسنده‎ی جسارت‎مند مانده است: کسی که از هشدارهای مدیران نهراسد و به آینده‎ی فرهنگی خود بیندیشد. کسی که نان نه از مدیران بل که از هنر بخورد. نه چون کسانی که سست بنیاد در هوای تأیید مدیران دم می‎جنبانند. مدیر بی‎هنر کسی‎ست که هیچ هنرمندی او را نمی‎تابد و چیزی در او نمی‎بیند که سلامی سرد هم نثارش کند.
خلیل غلامی