پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

خوانشی دیگر از دمکراسی


خوانشی دیگر از دمکراسی
دمکراسی پیش از آن‌که یک واقعیت باشد، یک مفهوم است، به همین خاطر تعریف مشخصی نمی‌توان از آن ارائه داد. از آغاز پیدایش آن تاکنون، تعاریف بسیار متفاوتی از آن داده شده و اگرچه امروزه در بستر نظام‌های اجتماعی و اقتصادی گوناگون، به شیوه‌های متفاوتی درک می‌گردد امّا تعریفی که غرب از آن دارد، همگان را اقناع نمی‌کند. استفاده یا سوءاستفاده‌های سیاسی از نام دمکراسی، چندان هم عامدانه و از روی برنامه نبوده است، اگرچه عوامل زیادی در آن دخیل بوده‌اند.
دمکراسی، همان طور که «و.ب گالی» معتقد است، «مفهومی اساساً قابل بحث است.» دمکراسی ذاتاً ایده‌ای بحث‌انگیز و ناپایدار است. «دمکراسی» مانند «آزادی»، «برابری»، «عدالت»، «حقوق بشر» و نظایر آن، اصطلاحی است که هر قدر هم معنای دقیقی داشته باشد، همواره از نظر بسیاری، به معنای اصلی سیاسی، یا آرمانی گران‌قدر تلقی می‌شود و احتمالاً تنها به همین دلیل، هرگز معنای واحدی برای آن نیافته‌اند. شاید این امر برای اذهان ساده کسل‌کننده باشد، امّا به هیچ عنوان نباید موجب نگرانی گردد. دمکراسی یکی از پایدارترین ایده‌ها در سیاست است و در قرن بیستم، به موضوعی بنیادین تبدیل شده است. احتمالاً دمکراسی همیشه موضوعی اصلی خواهد بود، امّا معنای آن ایستا و ثابت نخواهد ماند.
فرهنگ‌نویسان و نظریه‌پردازان سیاسی، نه می‌توانند و نه باید امید داشته باشند که این فرایند تجدیدنظر دائم توقف نماید؛ هرچند ممکن است آن را در جهت مشخصی هدایت نمایند.
بنابراین می‌توان گفت کسانی که می‌کوشند تا دمکراسی را صرفاً بر معنای واقعیت‌های کنونی تعریف نمایند، یعنی گونه‌ای نظام سیاسی یا فرهنگی که برخی از جوامع دارای آن می‌باشند و برخی دیگر فاقد آن هستند، از تاریخ عقب می‌مانند.
دمکراسی احتمالاً نه تنها مفهومی بحث‌انگیز باقی خواهد ماند، بلکه مفهومی «انتقادی» نیز خواهد بود. یعنی هنجار یا آرمانی که با آن واقعیت به آزمون درمی‌آید و ناکامل تشخیص داده می‌شود. همواره باید گستره یا رشد بیش‌تری از دمکراسی را متعهد شد. مقصود این نیست که در پایان، دمکراسی کاملی در دست‌رس خواهد بود، همان‌طور که نمی‌توان آزادی یا عدالت کاملی را انتظار داشت. در عوض سخن بر سر آن است که ایده و آرمان همواره به جای آن که تکیه‌گاهی برای خودپسندی باشد، نقش اصلاحی دارد.
روشن‌فکران و فرهیختگان در سراسر تاریخ طولانی دمکراسی، از یونانی‌های کلاسیک گرفته تا دوران معاصر، دمکراسی را بدترین نوع حکومت و جامعه‌ی قابل تصور می‌دانستند. معنای دمکراسی کمابیش مترادف با «حکومت اراذل و اوباش» بوده و آن را برای تمام ارزش‌های اصیل جامعه‌ای متمدن و نظم‌پذیر، تهدیدی به‌شمار می‌آوردند. (س.ب، مک‌فرمون) این نکته را به خوبی نشان داده است. او می‌گوید: مردم دمکراسی را واژه‌ای بد می‌دانستند، زیرا آن‌ها گمان می‌کردند که دمکراسی در مفهوم اصلی خود، یعنی حکومت مردم یا حکومتی منطبق با خواست توده‌های مردم، مایه‌ی فلاکت و بدبختی است و برای آزادی افراد و زندگی متمدن خطرناک است. تقریباً تمام فرهیختگان از دوران‌های اولیه‌ی تاریخ تا صد سال پیش چنین موضعی داشتند، تا آن‌که پنجاه سال پیش مفهوم آن به «دمکراسی»، «آزادی» و «برابری» تغییر یافت.
این هسته‌ی معنایی، ضرورتاً چنان عام و نامشخص است که چنین تنوعی را ممکن می‌سازد، اما آن‌چنان نامشخص نیست که اجازه دهد هر معنایی دل‌خواهی به این واژه نسبت داده شود. در ریشه‌ی تمام تعاریفی که از دمکراسی ارائه شده‌اند، به این مطلب اشاره شده که قدرت و اقتدار باید متکی به مردم باشد. معمولاً چنین تصور می‌شود که این قدرت یا اقتدار سیاسی است، به همین جهت غالباً به شکل ایده‌ای بسیار عامیانه پنداشته می‌شود، به این معنا که مردم مرجع نهایی اقتدار سیاسی باشند. امّا قدرت یا اقتدار منحصراً سیاسی نیست. دمکراسی معمولاً به معنای شکلی از دولت یا انتخاب دولت به کار برده نمی‌شود، بلکه ممکن است اصطلاحی باشد که به کل یک جامعه اطلاق گردد. مثلاً، پژوهش معروف الکسیس دوتوکویل (تاریخ‌دان و سیاست‌مدار فرانسوی) با عنوان «دمکراسی در آمریکا» اساساً درباره‌ی جامعه‌ی آمریکا است، نه نظام دولتی یا سیاسی آن.
● تعریف دمکراسی
دمکراسی مانند بسیاری از اصطلاحات اصلی علم سیاست ـ‌از جمله خود «سیاست»‌ـ در اصل واژه‌ای است یونانی که از دو واژه‌ی «موس» و «کراتوس» تشکیل شده است. هر دو اصطلاح چند معنی دارند. «موس» می‌تواند هم به معنای کلیه‌ی شهروندانی باشد که در پولیس (Polis) یا دولت‌‌ـ‌شهر زندگی می‌کنند و هم به معنای «اراذل و اوباش» یا «توده‌ی عوام» و یا «اقشار فرودست» به کار رود. کراتوس می‌تواند هم به معنای «قدرت» و هم به معنای «قانون» باشد که این دو معنای یک‌سانی ندارند. می‌توان گروه‌ها یا افرادی را تصور کرد که بدون آن‌که به صورت رسمی و مشهود حکومت کنند، دارای قدرت باشند. بنابراین ممکن است در یک دمکراسی صوری که به نظر می‌رسد مردم یا نمایندگان مردم حکومت می‌کنند، توزیع قدرت واقعی کاملاً غیر دمکراتیک باشد؛ یا برعکس، در یک نظام سیاسی که در آن سلطنت یا اشراف به صورت فرمایشی حکومت می‌کنند، شاید این واقعیت آشکار نباشد که قدرت واقعی در دستان مردم است. این ابهام در هر دو واژه‌ی سازنده‌ی دمکراسی، از زبان شکل‌گیری مفهوم و واقعیت دمکراسی وجود داشته و برای درک معنا و تاریخ دمکراسی اهمیت ویژه‌ای دارد.
در گذشته دمکراسی به معنای حکومت مردم یا اکثریت مردم بود، امّا چون اکثریت مردم فقیر بودند، معنای حکومت فقرا یا توده عوام را نیز دربرداشت. ارسطو نظر کاملاً روشنی در این مورد دارد. از نظر او نمی‌توان حکومت اکثریت ثروتمندان را به طور خاص دمکراسی نامید. «فرض کنید در جایی هزار و سی‌صد نفر زندگی می‌کنند، هزار نفر از آن‌ها ثروتمند هستند و هیچ شراکتی برای سی‌صد نفر دیگر در دولت قایل نیستند، در آن صورت کسی نمی‌تواند بگوید که این هزار و سی‌صد نفر با دمکراسی زندگی می‌کنند.» این تعداد به تنهایی ماهیت دمکراسی را تعیین نمی‌کنند.
با این وجود، دمکراسی در یونان باستان و چه در علم سیاست دو قرن پیش، هیچ‌گاه بدون مبارزه تحقق نیافته است. پیکاری که همیشه بخش اعظم آن، گونه‌ای مبارزه طبقاتی بوده است، اگرچه ممکن است این پیکار، مبارزه‌ی بسیار ساده‌ای چون مبارزه‌ی مردم فقیر علیه عده‌ی معدودی از ثروتمندان بوده باشد.
یونانی‌ها فقط دمکراسی را اختراع نکردند، این مفهوم به این دلیل ابداع گردید یا تکامل یافت که واقعیتی متحول را توصیف نماید: گونه‌ای دولت‌‌ـ‌شهر که در آن تمام شهروندان در عمل بر خود حکومت می‌کردند. یا دولت‌ـ‌شهر معمولاً کوچک، خودگردان و خودبان بود که صرف‌نظر از خودمختاری سیاسی‌اش، مختصات اندکی را از دولت مدرن دارا بود. اگر منظور از دولت ساختار حکومتی است، اصطلاح پولیس در حقیقت نوع معینی از جامعه‌ی سیاسی را توصیف می‌کند تا دولت؛ و تکامل «پولیس» یونان نیز بیش از هر چیز با پیوند نزدیک میان سیاست‌مداری و مردم‌سالاری محقق شده است.»
دمکراسی به علت شرایط گوناگون، پیوسته در حال باز تعریف شدن است. این مفهوم به صورت زیر متکثّر و چندگانه شده است:
۱) ‌تفاوت‌های بنیادی در ساختار جوامع.
۲) ‌تنوع و تفاوت فرهنگی در جوامع گوناگون.
۳) ‌ویژگی سیاسی جهان مدرن. (کثرت‌گرایی)
۴) ‌تلاش مذاهب و ایدئولوژی‌ها برای جذب و هضم مفهوم دمکراسی و ارایه‌ی مدلی منحصر به فرد.
در حال حاضر، دمکراسی و آزادی نظر به گرایش بیشتر ملت‌ها، در بستر فرهنگی این جوامع پیوسته در حال پالایش مفهومی هستند. اندیشمندان و نخبگان فکری این جوامع، ضمن بهره‌گیری از نظریه‌های غربی، خود درصدد ارایه‌ی تعریفی نو از مفهوم دمکراسی هستند. اینان بیش از آن‌که در پی آن باشند که بگویند دمکراسی چیست، سعی دارند بگویند که دمکراسی چه نیست. از این رو، امروزه دمکراسی بیش‌تر بر پایه‌ی چیزهایی تعریف شده است که نفی می‌کنند: (استبداد، سلطه، تمرکز قدرت، انقیاد و فرمان‌برداری) می‌توان به این نکته‌ی مشترک اشاره کرد که صورت ساده‌ی دمکراسی، از افلاطون و ارسطو گرفته تا اندیشمندان سیاسی معاصر، همان تعریف قدیمی دو کلمه‌ای را بیان کنند که چنین بازسازی شده است: «باور به آزادی، نفی سلطه و عدم تمرکز قدرت.»
● اصول دمکراسی
«پریکلس»، در نسخه‌ی کلاسیک و دمکراسی، اصول زیر را به عنوان ارکان دمکراسی برشمرده است:
۱) حکومت شهروندان، همراه با مشارکت تامّ و مستقیم آنان.
۲) ‌مساوات در برابر قانون.
۳) ‌تکثر‌گرایی یا احترام به همه‌ی استعدادها، خواسته‌ها و دیدگاه‌ها.
۴) احترام به قلمرو خصوصی (در برابر قلمرو عمومی) برای ابراز شخصیت و رسیدن به خواسته‌های عمومی.
این چهار مورد، سنگ بنای دمکراسی آغازین بود که بعدها در یونان ناپدید شد و پس از چندی در روم حیات دوباره یافت. در دوره‌های اخیر، اندیشه‌ی دموکراتیک مراحلی را گذراند و تغییراتی در آن ارکان پدید آورد. نقطه‌ی عطف دمکراسی معاصر و ارکانی که برای آن برشمرده می‌شود، در آثار فیلسوف انگلیسی، جان لاک (نیمه‌ی دوّم سده‌ی ۱۷) منعکس است. او چهار مفهوم اصلی دمکراسی را روشن ساخت:
۱) برابری
۲) ‌آزادی فردی
۳) حکومت بر پایه‌ی توافق حکومت‌شوندگان
۴) محدودسازی قدرت دولت.
نظریه‌ی جان لاک، به پیشرفت نظام نمایندگی و حکومت پارلمانی انجامید.
دومین نقطه‌ی عطف دمکراسی معاصر، سر برآوردن لیبرالیسم اقتصادی (در پی آثار آدام اسمیت) در سده‌ی هجدهم بود. در واقع، از این مقطع بود که اصل لیبرالیسم با دمکراسی پیوند یافت و دمکراسی لیبرال بر این پایه پدید آمد. این‌گونه از دمکراسی، قائم به نظریه‌ی «انسان اقتصادی» است. از این دیدگاه، انسان تحت‌تأثیر دو انگیزه‌ی «کسب لذّت» و «پرهیز از درد» و نیز، «به حداکثر رساندن سود» فعالیت می‌کند.
امروزه برای آن‌که بتوان گفت در جامعه‌ای دمکراسی وجود دارد یا امکان تحقّق آن فراهم شده است، می‌باید دست‌کم این موارد وجود داشته باشند:
۱) ‌جامعه‌ی ‌مدنی.
۲) ‌احزاب سیاسی و نهادهای مشابه (مانند سازمان‌های صنفی).
۳) ‌مشارکت سیاسی (حقّ رأی و انتخاب).
۴) ‌فرهنگ سیاسی و رشدیافته.
۵) ‌انواع آزادی‌ها (آزادی بیان، آزادی تشکیل اجتماعات و...)
۶) ‌تکثرگرایی.
۷) ‌تفاهم سیاسی در چهارچوب قوانین.
در میان این ارکان، برخی پیش‌شرط دمکراسی و برخی دیگر محصول آن به‌شمار می‌آیند. در واقع، می‌توان گفت که همه‌ی این بنیان‌ها در یک دمکراسی، لازم و ملزوم یک‌دیگرند و نمی‌توان مرزی تناوبی میان آن‌ها قایل شد. برای نمونه، بدون فرهنگ‌ سیاسی رشدیافته، شهروندی شکل نمی‌گیرد و بدون آن نیز جامعه مدنی و نهادهای مرتبط با آن پدید نمی‌آید.
● «تعریف واژه‌ی شهروند»
«شهروند» فرد رشدیافته‌ای است که می‌تواند آزادی را تعریف کند، در چهارچوب قانون قرار دهد، آن را حفظ کند و تداوم بخشد، در پرتو آزادی به حقّ انسانی خود و دیگران آگاهی یابد و آن را محترم شمارد، به گسترش احساس مسؤولیت مدنی بپردازد، فرهنگی دموکراتیک به بار آورد، تمرکز و انحرافات قدرت را پیوسته به نقد بکشد و در مرحله و مرتبه‌ی عالی‌تر به ایجاد جامعه‌ی مدنی و گسترش نهادهای برخاسته از آن بپردازد.
بدون شکل‌گیری شهروند، یا به عبارتی «انسان مدنی» که تنها در دامان فرهنگ سیاسی رشدیافته تربیت می‌شود، آزادی به عنوان هسته‌ی اصلی دمکراسی، به بار نمی‌نشیند. حتی اگر چنان‌چه در میان جامعه‌ای غیر دموکراتیک وجود داشته باشد، کارکرد دموکراتیک ندارد؛ چنین آزادیی هر دم می‌تواند به ضدّ خود تبدیل شود.
● چگونگی گذار به دمکراسی
مقدمات تاریخی ورود به دمکراسی در جوامع سرمایه‌داری، با تغییر هم‌زمان و تدریجی لایه‌های گوناگون اجتماعی فراهم آمده است. این تغییرات بدون آماده‌سازی ذهنی جامعه و نیز تحوّل نظام آموزشی و نقش فرد، امکان‌پذیر نبوده است. در واقع ظرفیت‌های ذهنی احیای دمکراسی به آن درجه از رشد رسیده بود که در تعارض با ظرفیت‌های عینی قرار نگیرد. در این‌ مورد، دو عامل نقش تعیین‌کننده‌ داشته است: یکی وجود ریشه‌ها و سنّت‌های دیرین دمکراسی و دیگری پردازش نظری این سنّت‌ها در پاسخ به ضرورت عینی و خواست جامعه برای احیای آن.
می‌توان تصوّر کرد که با شتاب گرفتن کنش‌ها و واکنش‌های اجتماعی در دوران انقلاب‌های سرمایه‌داری، جامعه همان‌گونه که در عرصه‌های مادّی به آفرینش بنیادهای یک نظام نو مشغول بوده، در حیطه‌ی سیاست و فرهنگ نیز تا چه اندازه خلّاق بوده است. شاید بتوان این وضع را با شرایط متحوّل جوامع در حال توسعه‌ی امروزی مقایسه کرد. چگونگی شکل‌گیری شهروند آزاد در مرحله‌ی انتقال به دمکراسی در جوامع سرمایه‌داری، پیش از هر چیز، این حقیقت را روشن می‌سازد که پا گرفتن هر پدیده‌ی سیاسی تازه، مستلزم تغییر ساختارهای ذهنی اعضای جامعه است، با تغییری که اندک اندک نهادینه و سرانجام به رفتار و کردار تبدیل می‌شود. هیچ ملتی ‌شبه دموکراتیک نمی‌شود. به سخن دیگر، می‌توانیم بگوییم که بدون فرهنگ دموکراتیک نمی‌توان به دمکراسی رسید. فرهنگ دموکراتیک پیش‌شرطِ گُذار به دمکراسی است، نه برآیند آن. بنیان‌های اصلی این فرهنگ عبارت‌اند از: «مدارا، آزاداندیشی، تحمّل مخالف، باور به خود و همگان و اعتقاد به حقوق اقلیت.»
پس مهم آن است که خواست دمکراسی با تحوّل ظرفیت‌های ذهنی افراد همراه باشد، حتی اگر ظرفیت‌های عینی برای به بار نشستن آن یک‌سره به درستی آماده نباشد، می‌توان از راه خلاقیت‌های سیاسی، تلفیقی از این دو مفهوم را به‌وجود آورد. تفاوت مهم دیگر در چگونگی گذار به دمکراسی، میان دو دسته جوامع توسعه‌یافته و عقب‌مانده، آن است که در دوره‌ی گذار تدریجی عامل شتاب‌دهنده یا بازدارنده‌ی خارجی بر فراز و فرودهای دمکراسی در غرب وجود نداشته است. این پدیده به گونه‌ی طبیعی و بر پایه‌ی تجربه‌ای طولانی از انقلاب سرمایه‌داری تا تثبیت و گسترش آن در کشورهای اروپایی و قاره‌ی آمریکا متولد شده و پرورش یافته است. برای این جوامع، دمکراسی وضعی از پیش تعیین‌شده نبوده، بلکه در بوته‌ی آزمایش و آزمون و تجربه و به دست جامعه آفریده شده است؛ در حالی که برای جوامع توسعه‌نیافته‌ی امروزی، بیشتر به صورت وضعی از پیش تعیین شده و الزامی است. در شرایط کنونی، هم عوامل شتاب‌دهنده و هم عامل بازدارنده از بیرون و درون به جوامع فشار می‌آورد. در چنین وضعی، فرصت تغییر هم‌زمان لایه‌های اجتماعی به‌وجود نمی‌آید و ظرفیت‌های ذهنی و عینی جامعه یک‌دیگر را تکمیل نمی‌کنند. جوامع غیردموکراتیک در حالی به این مرحله پای می‌گذارند که به علّت تأخیر تدریجی در رشد و توسعه و نیز برای جبران این تأخیر، به «شبیه‌سازی» دمکراسی روی می‌آورند.
در نتیجه بدون شکل‌گیری فرهنگ دموکراتیک که تنها راه آن آموزش و تربیت شهروندان می‌باشد، و بدون انباشت تدریجی آزادی، نظارت بر قدرت و نقد قدرت، تغییراتی تند در ساختار حکومت و نهادهای پیوسته به آن رخ می‌دهد، بوروکراسی سرسپرده به قدرت شکل می‌گیرد، در حالی که شالوده‌ی اصلی جامعه دست نخورده باقی ماند.
عثمان عباسی
منابع
۱. ‌کتاب دمکراسی، آنتونی آربلاستر ـ ترجمه‌ی: حسن مرتضوی
۲. ‌مجله‌ی اطلاعات سیاسی اقتصادی شماره سوم و چهارم، آذر و دی ۱۳۸۲
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی اصلاح