شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


سهراب سپهری ۸۰ ساله شد


سهراب سپهری ۸۰ ساله شد
سهراب سپهری در پانزدهم مهرماه سال ۱۳۰۷ شمسی متولد شد و در خانواده‌ای هنرمند و مسلمان نشو ونما یافت. او پس از اتمام تحصیلات عالیه، در رشته‌ی هنرهای زیبا تا آخرین لحظات زندگی پر بار خود به آفرینش هنری در رشته‌های نقاشی و شعر ادامه داد و به شهادت آثار جاودانه‌اش از مشاهیر ادب و هنر معاصر به شمار می‌آید، مجموعه شعر «هشت کتاب» سهراب و علاقه و اشتیاق ادب دوستان به این اثر پر ارزش مصداق بارز این مدعاست. او در اول اردیبهشت سال ۱۳۵۹ بدرود حیات گفت و بنا به وصیتی که کرده بود، در جوار امامزاده سلطان علی محمد باقر(ع) واقع در مشهد اردهال کاشان در صحن شرقی امامزاده، معروف به سردار به خاک سپرده شد. برای آشنایی بیشتر و آنچه را درباره روحیات و هنر والای او دریافته‌ام نظر خوانندگان این مجموعه را به مطلبی که به عنوان «یاد و خاطره سهراب» در کتاب صبح شماره دوم پاییز سال ۱۳۶۷ از انتشارات دفتر نشر آثار هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به قلم نگارنده انتشار یافته است و به دنبال می‌آید، جلب می‌کنم.
● یاد و خاطره سهراب سپهری
سهراب سپهری در سال ۲۵ـ۲۴ دوره دانشسرای مقدماتی تهران را به پایان برد و طبق قوانین آن روز و تعهدی که برای مدت پنج سال آموزگاری سپرده بود، بنا به میل و اشتیاقی که به شهر خود کاشان داشت در شهریور ماه ۲۵ به سمت آموزگاری به کاشان آمد، ‌من در آن روزگار در فرهنگ کاشان آن ایام و آموزش و پرورش امروز با سمت معاونت کار می‌کردم.
در اولین برخورد، سیمای نجیب و چهره متفکر او در من اثری گذاشت که هنوز بعد از سالیان دراز در ذهنم باقی است. به همین دلیل و بنا به موافقت او در امور اداری با من یار و مددکار شد و گرچه چند مرتبه به علل کمبود دبیر از ایشان خواستند که در یکی از دبیرستانهای کاشان تدریس کند، ولی این تکلیف تا تاریخ ۱۶ شهریور ۱۳۲۸ که سهراب در کاشان بود، عملی نگردید.
آن روزها که برای سرکشی به دبستانهای تابع اداره، به روستاهای اطراف کاشان سفر می‌کردم، در اکثر این سفرها سهـراب با من بود، و شبـهـا و روزهـا با او در مسـایل شـعر و ادب، بحث و تبادل نـظر می‌کردیم، او همواره کوله باری از وسایل نقاشی و چند کتاب شعر خطی و چاپی و نیز متون نثر فارسی که بیشتر جنبه عرفانی داشت، با خود می‌آورد و در روستاها مورد مطالعه قرار می‌دادیم و ساعاتی را که من به کار رسیدگی مدارس می‌پرداختم، نقاشی می‌کرد یا با روستا نشینان می‌نشست و به صحبت می‌پرداخت، ‌از زندگی و وضع معیشت و از رنجها و دردهای آنان جویا می‌شد و گاهی چنان تحت تأثیر قرار می‌گرفت که بی اختیار می‌گریست. شبها در کلبه روستانشینان کاشان که با صفـای روستـایی خـود از ما پذیـرایـی می‌کردند، ‌به خواندن آثار گویندگان شیرین زبان فارسی می‌پرداختیـم و گـهگاه بنـا به خواست آنـان، غزلیـات حافـظ و داستانـهای حماسی شاهـنـامـه را می‌خواندیم، او با شـادی ایـن مردمـان سـاده دل شـاد، و با انـدوه آنـان دلتـنگ می‌گشت، ‌وقتی می‌خواستیم به شهر بیاییم ناراحت می‌شد و مایل بود همیشه در کنار آنان باشد، از کتابهایی که سهراب همراه داشت، نسخه‌ای خطی از «بیـدل دهلوی» بود، که سهراب اکثراً در مـطالـعه آن غرق می‌شد و نیز دیوان صائب و کلیم کاشانی، بعضی از ابیات غزلهای بیدل و صائب که درک آن برای من و او مشکل بود با مراجعه به استاد فقید «حسین علی منشی کاشانی» که از افاضل روزگار و از شاعران به نام کاشان و سرپرست انجمن ادبی بود، توضیح و تشریح می‌گردید و همین علاقه او بود که به نظر من گرایش او را بدین شیوه نشان می‌دهد و آثار او نیز بدون اینکه استقلال شعری خود را از دست بدهد، رگه هایی از این سبک به چشم می‌خورد و ناگفته نگذاریم که شاعر و نویسنده گرانقدر معاصر «سیدحسن حسینی» در یادداشتهایی که درباره آثار و سبک سهراب فراهم آورده اند و من دو سال پیش این یادداشت‌ها را دیده ام، بدین نکته اشاره کرده است.سهراب سپهری قبل از اینکه به کار شاعری بپردازد، به هنر نقاشی می‌پرداخت و با عنایت به اینکه از خاندانی هنرمند و هنر شناس برخاسته بود خیلی زود در این رشته نام آور شد، با اینکه وضع مالی خانواده‌اش چندان رضایت بخش نبود اکثر تابلو‌های خود را به دوستداران این هنر هدیه می‌داد و اگر کسی صحبت قیمت یا پیشنهاد پرداخت وجهی را به او می‌کرد ناراحت می‌شد و می‌گفت فروشی نیست.
پدر سهراب در اداره پست و تلگراف خدمت می‌کرد و در ایام نوجوانی سهراب به علت فلج شدن هر دو پا خانه نشین شد و مادرگرامی او با داشتن پنج فرزند و استخدام در شرکت پست و تلگراف کاشان بار زندگی و تربیت فرزندان خانواده را بر دوش می‌کشید. در ترکیب بندی که در جواب شعری که من برای او ساخته‌ام و در مجموعه شعر «آذرخش» صفحه ۲۸۸ با نمونه‌ای از خط زیبای او آمده است، به زندگی خود و پدر اشاراتی دارد که حاکی از ناراحتی و رنجی است که بر جان و دل هموار می‌کرده است.
روزگار کوتاهی که سهراب در کاشان اقامت داشت در سه روزنامه محلی به نامهای «عصر امید» «ستاره فرهنگ» و «پیکان» شعرهایی طنز گونه به نام مستعار «میرزا» انتشار می‌دادم، این آثار بیشتر جنبه انتقاد از چند نفر سرمایه‌دار بود که مردم محروم کاشان و روستا را در صنعت قـالی بـافـی استـثـمار می‌کردند، قـبل از اینکه شـعرها را بـرای چـاپ به روزنـامه بـدهم، با سهـراب مشورت و تبادل نظر می‌کردم و سهراب گهگاه بیتی می‌ساخت و من در شعر خود از آن استفاده می‌کردم و همین موضوع مرا باطبع آماده و ذهن وقّاد او آشنا ساخت و با اصرار و ابرامی که در این زمینه در آغاز شاعری سهراب کردم رفته رفته شعرهایی در شیوه کلاسیک ساخت و پرداخت و به اصطلاح در این ایام بود که کار شاعری سهراب آغاز شد.
دوستانی که در آن ایام همگام با من وسهراب بودند، یکی «حبیب‌الله صناعتی
( دکتر صناعتی)» و دیگر «ماشاءالله طبیب زاده (مهندس طبیب زاده) » بود که اولی تا حدودی کار شاعری را در جوار کار طبابت دنبال کرد و آثار بسیار جالب و ارزنده از او در دست است و دومی به دنبال رشته تخصصی خود، شاعری را ادامه نداد، ‌با این دوستان و سهراب و چند نفر دیگر در یکی دو انجمن ادبی شرکت می‌کردیم و ایام فراغت اکثراً با یکدیگر به خواندن شعر شاعران بزرگ می‌پرداختیم و بحث و گفتگو می‌کردیم. ناگفته نگذارم که سهراب، جُنگی از شعرهای مرا با آثار شاعران نامبرده و جمعی دیگر با خط خود نوشته است که جزء گرانبهاترین یادبودهای او در نزد نگارنده محفوظ است.
شهر کاشان شهری است که در کنار کویر واقع است، تابستان آن بسیار گرم و طاقت گیر است، در تابستان سال ۱۳۲۶ برای فرار از گرما در یک شب جمعه « پنجشنبه ۱۱,۴/۲۶ » به اتفاق سهراب به قمصر کاشان که در سی کیلومتری کاشان واقع و آب و هوای آن بسیار معتدل است و مرکز تولید گل سرخ«محمدی » و تهیه گلاب و عطر معروف می‌باشد،‌سفر کردیم و به یاد دارم که شبی را تا صبح با سهراب به گفتگو پرداختم. سهراب در آن شب دریچه دل خویش را گشود و از رنجهای زندگی و از اندیشه‌ها و آرزوهای خود سخن‌ها گفت که امروز با خواندن آثار او، بهتر اندیشه‌های او را با رنجی که از زندگی می‌برده است، درک می‌کنم.
پس از مراجعت به کاشان تحت تأثیر سخنان او بود که شعری خطاب به او سرودم و همراه یادداشتی بدو دادم، چندی بعد سهراب نامه‌ای زیبا و ترکیب بندی که شاید بتوان گفت اولین شعر جدی او بود به من سپرد که خوشتختانه از گزند ایام محفوظ مانده است و همان‌طور که اشاره رفت به درج آن در مجموعه شعر «آذرخش» پرداختم و در این جا برای دوری جستن از طول کلام، به آوردن قسمتی از شعر خود خطاب به سهراب بسنده می‌کنم.
آنــچــه مـرا ‌ای «سپـهـر» در نظـر آید نیز تـو را پیش دیـده جلوه‌گر آیـد خستـه شـدم خسته دیگر از دل و دیـده بس کـه مرا خون دل زدیده برآید
در دل شـبـهـای تـار نـالـه کـنـم ســر اهرمن بـخت ِتیره چون ز در آیـد
روز من از روزگار عمـر سیـه تـر اسـت لـشــکـر انـدوه از در دگـر آیــد
گفـتـم ازیـن پـس ننـالـم از غـم ایــام « بر سـر آنـم اگر زدسـت بر آید»
هر چه کنم درد و نـاله بر خـود هـمـوار درد فـراوان و نـالـه بیـشـتـر آیـد
هر چـه کـشــم آه از نـهـاد بـر افـلاک در دل ایـن چرخ نـاله بی اثر آیـد
« بـگذرد این روزگـار تلخ تـر از زهــر بار دگـر روزگار چون شـکر آید »
ورنه از این درد و رنـج، اهرمـن مـرگ از در مـن‌ای «سپهـر» بی خبر آید
پرده‌ای از تیـره روزگـار من است ایـن پیش تو‌ای دوست یادگار من است این
جمعه ۱۲/ ۴/ ۱۳۲۶
در اوایل تیرماه ۱۳۲۶ ضمن مشورت با من و علاقه‌ای که به کار نقاشی داشت، برای گذراندن کنکور به تهران سفر کرد و پس از قبولی در هنرکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران درخواست انتقال به تهران کرد که وزارت فرهنگ با این درخواست طبق معمول آن زمان و تعهدی که برای انجام خدمت پنج ساله خارج از تهران داشت موافقتی به عمل نیاورد و سهراب به ناچار ترک خدمت کرد و بعداً بر اساس حکمی که صادر شد از خدمت معاف گردید و تا یکی دو سال وزارتخانه برای استرداد هزینه تحصیل او در دانشسرا و عدم انجام تعهد پنجساله حدود سی هزار ریال که در آن روزگار پول کمی هم نبود از وی مطالبه می‌کرد که این خود با توجه به وضع مالی او دردسری بود که نمی دانم چگونه و به چه نحو فیـصله یافت، عزیمت سهـراب بـه تهـران برای دوستان او از جمله من بسیـار ناگوار بود. ولی نامه‌های او مرتب به دست من می‌رسید و ارتباط من با او تا سال ۱۳۳۳، « آذرماه » که به تهران انتقال پیدا کردم برقرار بود.
در طول مدتی که من در کاشان بودم، حدود هفتاد نامه از سهراب دریافت داشتم که در همین حدود نیز جواب نوشتـه‌ام، در نـامـه‌های گرانـبـار سهـراب بـه غیراز مسایل خصوصی و زندگی خود از دریچه‌هایی که از شعر نو به روی او گشوده شده بود سخن بسیار رفته است، در نامه‌های ارسالی آثاری از نیما، و سایر شاعران نوپرداز برای استفاده من همراه می‌کرد و نظرات ارزنده خود را برایم می‌نوشت و شعرهای تازه خود را می‌فرستاد، دریغ و افسوس که این نامه‌ها را دوستی که فعلاً در ایران نیست برای مطالعه از من گرفت و دیگر پس نداد. تا امروز به عنوان یادبودی از آن عزیز در مجموعه‌ای به بازار هنر و ادب عرضه دارم و امیدوارم اگر آن دوست سفر کرده این دست نوشته را بخواند با استرداد این میراث گرانبها، حق دوستی را ادا کند، ‌ان شاء الله.
سهراب بعد از سرودن ترکیب بندی که در بالا بدان اشارت کردم، ‌مجموعه داستانی را در قالب مثنوی به عنوان «در کتاب چمن یا آرامگاه عشق»که تحت تأثیر «زهره و منوچهر» ایرج میرزا ساخته و پرداخته بود، بدست چاپ سپرد، من کمی قبل از انتشار این مجموعه، مثنوی داستانی شباهنگ را منتشر کرده بودم، بر مجموعه او مقدمه کوتاهی به قلم من آمده است که آینده درخشان سهراب را در زمینه شعر پیش‌بینی کرده‌ام، کسانی که این مثنوی سهراب را خوانده‌اند، یا بعداً مطالعه کنند در خواهند یافت که سهراب چند سال بعد ضمن مطالعه در ادب گذشته ایران، راه یافتن به حریم شعر امروز و مطالعه در آثار نیما و پیروان راستین نیما، بدون اینکه تحت تأثیر کسی قرار گرفته باشد یا مقلد کسی باشد چه جهش اعجاب‌انگیزی داشته است و با شیوه‌ای که خاص خود اوست چگونه توانسته است در این راه رایت اندیشه‌های والای خود را بر فراز قـله شعـر ماندنـی روزگار به اهتزاز در آورد.
وقـتـی اولـین کتـاب خـود «مـرگ رنـگ» را در تـهـران انـتشار داد و برایم فرستاد نوشت، قالب دو بیتی‌های پیوسته و قالب هایی از این دست مرا قانع نمی کند، و در تلاش و کوشش هستم تا طرحی دیگر برای بیان احساس و اندیشه‌های خود پیدا کنم، شاید به همین دلیل است که از چاپ تعدادی از دوبیتی‌های پیوسته خود که همراه نامه‌های خود برای من فرستاده بود در آثارش خودداری کرده است.
می بینیم سهراب در آثار بعدی شیوه مستقل خود را پیدا کرد و بحث دراین مورد را باید محققان و منتقدان صاحب نظر وارد به مسائل شعر امروز و خالی از هر غرض شخصی دنبال کنندکه کاری است شایسته.
در تهران کمتر از کاشان او را می‌دیدم و به علت گرفتاری‌های زندگی که گریبانگیر من و او بود، نمی خواستم آرامش او را بر هم بزنم، ‌سهراب گهگاهی به محل کار من در وزارت آموزش و پرورش می‌آمد و از خاطرات گذشته در کاشان صحبت می‌داشتیم. یکی دو مرتبه که از سفر فرنگ برگشته بود، از فساد اخلاق که جامعه غرب را فرا گرفته بود، صد سینه سخن داشت و از سقوط اخلاقی فریب‌خوردگان این وادی داستانها داشت.
سهراب انزوا را بر ظاهر شدن در مجالس و محافل شعر خوانی ترجیح می‌داد. او می‌گفت اگر هنرمند را اصالتی باشد خود به خود جای خود را باز می‌کند و نیازی به تبلیغات آن چنانی نیست و خود نیز چنین بود و چنین کرد.
مرگ نابهنگام سهراب برای من که جان و دلم در هوای او پر می‌زد، ضربه‌ای سنگین بود و برای ادب و هنر این مرزو بوم سنگین‌تر، چرا که بودن او امیدی بود برای باروری هر چه بیشتر ادب و شعر امروز.
برای تکمیل این مقال، و تعیین تاریخ دقیق اقامت سهراب در کاشان ناچار بودم سفری به کاشان داشته باشم، در این سفر که به اتفاق شاعران گرانقدر «حمید سبزواری» «محمدرضا عبدالملکیان» «حسین لاهوتی (صفا)» در تاریخ ۱۴ و ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ انجام گرفت، بعد از مطالعه پرونده او در اداره آموزش و پرورش برای دیدار خاک ارجمند وی به مشهد اردهال رفتیم و با یک دنیا افسوس، ‌پس از پرس و جوی بسیار، آرامگاه بی‌نام و نشان او را به وسیله یکی از علاقمندان در صحن شرقی امامزاده سلطان بن علی محمد بن باقر«ع» معروف به صحن سردار یافتیم، زیرا هیئت امنای امامزاده تاکنون اجازه نداده اند سنگی بر روی خوابگاه جاودانی او نصب کنند، انتظار می‌رود وزارت محترم ارشاد اسلامی ترتیبی بدهد که بر خاک او بنایی در خور مقام سهراب به عنوان یادبود بنیان شود تا حق این مرد بزرگ شعر و هنر معاصر ادا شده باشد.
● خصوصیات اخلاقی و روحی او:
سهراب سپهری به خاطر اصالت خانوادگی و تربیتی، ذاتاً انسانی مؤدب و خجول و بردبار و گوشه‌گیر بود و دوست داشت به دور از جنجال‌های اجتماعی زندگی کند، دل و جانی داشت به پهنای آسمان آبی، صاف و زلال، همواره در خویشتـن خویش و حالـت عـارفــانه خـود غـرق بود، به مادیات فکر نمی‌کرد و پول را تا اندازه‌ای که حوائج زندگی ساده و بی‌پیـرایـه او را تأمیـن کند قـابل تحمل می‌دانست، شهرت‌ طلب نبود و اعتقاد داشت کسانی که دنبال شهرت می‌روند،‌ خودخواه و بی‌مایه‌اند. او فرزند مسلمان خانواده‌ای بود که آبا و اجدادش به نیکنامی و مردم دوستی شهرت داشته و دارند، زشتی را زشت می‌دانست و زیبایی را تحسین می‌کرد، به دوستان خود بدون اینکه بر زبان بیاورد عشق می‌ورزید و دشمنان خود را به حال خود می‌گذاشت، ‌اهل مصاحبه نبود و مانند بعضی از حضرات برای خود مصاحبه و سؤال و جواب طرح نمی کرد و هر روز با یک مصاحبه آن چنانی در راهرو رنگین نامه‌های تهران برای چاپ نوشته‌های خود ولو نبود، ‌از تملق و چاپلوسی گریزان و برای نام‌آوری مقاله چاپ نمی کرد و به این و آن ناسزا نمی گفت، به منتقدان دروغین آثار خود دهن کجی نمی کرد و برای تعریف و تمجیدهای بی سر و ته به کسی رشوه نمی داد، از سیاست بازی و سیاست بازان، به دور از زد و بندهای پشت پرده، بیزار و برکنار بود.
با آنکه «ابـرهای هـمه عالـم شـب و روز در دلـش گریه می‌کردند» می‌خندید و در خنده اش گریه‌های پنهانی موج می‌زد، برآستان کسی سر فرود نمی‌آورد، و بر جهان و هر چه در اوست آستین بر می‌فشاند، در فراز و نشیب‌های زندگی خود را نمی‌باخت و در گوشه انزوای خویش همچنان به کار و آفرینش شعرهای جاودانی و تابلوهای ماندنی سرگرم بود، از آلودگیهایی که هنرمندان دروغ پرداز جزئی از هنر می‌دانستند، پاک و منزه بود، آئینه دلش زمزم زایندگی و سرچشمه اشراق آفرینش‌های هنری بود و بس، زندگی را با همه رنجهایی که از دوران کودکی تا پایان عمر برایش به ارمغان آورده بود، دوست می‌داشت و مرگ را حیاتی تازه می‌دانست، او اعتقاد داشت اثر آدمی است که جاودان می‌ماند و همه چیزرا فنا پذیر می‌دانست به غیر از هنر اصیل و نام نیک و خداوند عالمیان.
از هنرمندان به نام، به نیکی یاد می‌کرد و از تلاش بی‌هنرانی که هنر را وسیله تقرب به دستگاه اهریمن قرار داده بودند خوشحال نبود، با هنر فروشانی که دم به دم خود را به دم سیاست‌بازان شرق گره زده بودند و سر در سفره غرب داشتند سرو کاری نداشت، ‌او با نوباوگان سخن والای فارسی دربارگاه اندیشه‌ای عارفانه زانو به زانو می‌نشست و عشق می‌ورزید، ‌شعر خوب از هر کس که بود، برای او به منزله غذای روح بود. خواه دشمن، خواه دوست.
در زندگی سادگی را می‌پسندید، در برخورد، ‌در حرکت، در خانه، در کارگاه، در لباس پوشیدن، در غذا خوردن، ‌در صحبت کردن، ‌در معاشرت کردن، در تمامی دورانی که با من در کاشان بود از او دروغ نشنیدم. در صداقت او تردید وجود نداشت و حالات و رفتار او برای همه دوستانش سرمشق زندگی و آزادی و آزاد اندیشی بود.
سهراب در آثار بزرگان ادب گذشته همانند فردوسی، سعدی، حافظ، ‌سنائی، ‌عطار، ‌مولانا، ناصر خسرو‌،‌ انوری، خاقانی، نظامی و امثال این بزرگان تأملی عمیق داشت و خوب خوانده بود و خوب تجزیه و تحلیل می‌کرد و به خصوص در آثار شاعران معروف به سبک هندی «اصفهانی» نظیر «صائب»، «کلیم»، «بیدل هندی»و جز اینها مطالعاتی همه جانبه کرده بود و می‌توان گفت این شیوه را با قالبهای نو و شیوه خاص خود تازگی بخشید بدون اینکه تحت تأثیر کسی قرار داشته باشد، ‌زیرا ما امروز آنچه از «هشت کتاب»او در پیش رو داریم، ‌زائیده اندیشه خود اوست و لا غیر و شیوه او خاص خود اوست و شعرش به همین دلیل دلنشین است، رگه‌هایی از عرفان و طرز خاص او در شاعری است که همه را شیفته آثارش ساخته است.
سهراب با آنکه به آثار هنری «شعر» غربی آشنائی کافی داشت، ‌هیچ گاه نخواست ترجمه‌ای دست و پاشکسته از آثار غربیان را به نام شعر امروز به خورد مردم بدهد و آنچه سروده و گفته است از چشمه فیّاض طبع خود اوست و گر چه امروز بعضی از داعیه داران شعر معاصر با بی انصافی کامل بعد از سالها که از مرگ او می‌گذرد چوب بر مرده او می‌زنند و ما می‌دانیم که این حضرات به خاطر مقبولیتی که سهراب در بین مردم دارد و هر روز بیشتر می‌شود در رنجند، گرچه در حیات او نیز چنین بود، اینان باید به این حقیقت پی ببرند که همان گونه که در حیات او از این دسیسه بازی‌ها سودی نبردند، امروز نیز راه به جائی نخواهند برد و آفتاب را به گل اندودن کاری است بیهوده و بی حاصل، زیرا سهراب سپهری جایگاه والای خود را دارد و آثار او هر روز درخشندگی بیشتری پیدا کرده و تازگی خود را چه بخواهیم و چه نخواهیم حفظ خواهد کرد.
در اینجا برای اینکه خواننده‌ی عزیز بداند که در گذشته‌های دور نیز از این دوز و کلک‌ها در بین حضرات شاعر وجود داشت، به نقل مطلبی می‌پردازم که از آتشکده آذر در مورد «امامی هروی» و «مجد همگر» ، ‌معاصران سعدی که سخت از شهرت و نبوغ این خداوندگار سخن در هراس بوده‌اند. بدون اینکه بخواهم مقایسه‌ای بین سپهری و سعدی داشته باشم.
«امامی: از علمای آن دیار و از شعرای مشهور روزگار و مداح اتابکان فارس و معاصر شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی است، گرچه در فن شاعری استاد است اما آنچه مجد همگر در خصوص او و شیخ سعدی اعتقاد داشته به اعتقاد فقیر ـ : منظور نویسنده تذکره آذر است ـ از برای او بسیار زیاد است در اصفهان در سنه ۶۸۶ فوت شد.» در ذیل این شرح حال، استاد سادات ناصری مصحح تذکره آذر نوشته دیگری را از تذکره عرفات العاشقین آورده است که به نقل آن می‌پردازیم :
« از میان کتب تذکره در عرفات العاشقین، ‌احوال امامی اندکی گسترده‌تر آمده بود از آنجا که این کتاب گرانقدر هنوز به چاپ نرسیده است به نقل مطالب آن پرداختیم، ‌هر چند خود در این مختصر بیشتر از تذکرة الشعراء دولتشاه استفاده کرده و مبالغه‌ها به کار بسته است.»
«امام تمام همام، فاضل کامل، ‌مفتی فتاوی کمال، ‌عارف معارف حال، جامع مجامع صوری و معنوی، امامی الهروی: گویند که از علماء و فضلای کامکار خراسان است و در کرمان نشو و نما یافته، و بعضی امامی کرمانی را سوای او دانند و کرمانی را صاحب علوم کیمیا و سیمیا خوانند. علی‌ای‌حال ‌مستجمع و مستحضر جمیع کمالات و مستودع و مستولی همه حالات بوده، عقده رموز دقایق معارف بر سر انگشت بیان گشودی و کلید کنوز حقایق از تحت عرش لسان نمودی، از جمله در صنعت اکسیر ید بیضای موسوی نموده و در سلوک تجرد در حیرت و سکوت بر رخ عیسی گشاده.
نقل است که روزی خواجه صاحب دیوان و ملک معین پروانه که در عهد «ابا قاآن» حاکم روم بود و مولانا نورالدین رصدی و ملک افتخارالدین کرمانی به تفتیش حالات وی در خدمت مجد الدین همگر مجتمع شدند هر یک بدیهه گفته به خدمت وی فرستادند اول پروانه گفت :
ز شمع فارس مجد المه و دین
سؤالی می‌کند پروانه روم
زشـاگـردان تـو هستند حاضر
رهی و افتخار و نور مظلوم
چو دولت حضرتت را هست لازم
دعا گو، صاحب دیوان ملزوم
نگر ز اشعار «سعدی» و «امامی»
کدامین به پسندند اندین بوم
تو کن تعیین این، چون ملک انصاف
بود در دست تو چون مهره موم
چون هر یک از حضرات بدین ترتیب بیتی گفته، مجموع را به خدمت مجدالدین «همگر» فرستادند وی جواب ایشان فی‌البداهه فرمود:
ما گرچه به نطق طوطی خوش نفسیم
بر شکــّر گفته‌های « سـعـدی » مگسیـم
در شیـوه شـاعری بـه اجـمـاع امـم
هرگز من و «سعدی» به «امامی» نرسیم
اگر چه در روزگار سعدی امکان داشته است، این اظهار نظر «مجد همگر» تا حدی اذهان مردم را مشوّب کند ولی امروز که قرنها از دوران سعدی و امامی هروی و مجد همگر می‌گذرد شهرت سعدی در بین مردم روز به روز افزون‌تر می‌شود و حتی مردم کوچه و بازار ابیاتی پندآموز از سعدی و غزلیات شورانگیزش در خاطر دارند ولی اکثر مردم فارسی زبان، حتی نام امامی و مجد همگر و نظایر این شاعران را نمی‌دانند و آثار آنان گهگاه در لابلای تذکره‌های خاک‌آلود شعر به چشم می‌خورد و نام آنان با مرگشان مرده است. این است حقیقت در هنر و اصالت در شعر که آنچه باقی‌ماندنی است، می‌ماند و مردنی می‌میرد و چنین است که شعر سهراب نه تنها در حیات او درخشید، بلکه امروز که او در بین ما نیست نیز همچنان می‌درخشد و تا خورشید بر پهنه نیلگون این مرز و بوم بتابد، نام و شعرش جاودان است و آنچه دشمنان او یعنی دشمنان هنر به هم می‌بافند، ‌تأثیری در این تابش ندارد و حبابی است که در هر حال نقش بر بست چرا که او چون عقابی تیز پرواز با دیدگان نافذ خود به شکار لحظه‌های زندگی می‌پرداخت، ‌با تمام وجود درون، اشیاء را می‌کاوید وزیباترین واژه‌ها را برای آنچه از عالم هستی یافته بود انتخاب می‌کرد، در مورد شیوه و ارزش شعر سهراب با عنایت به اینکه بسیار سخن گفته اند ولی چنان که شاید و باید حق او ادا نشده است و بر دوستداران و هنرمندان و منتقدان وارسته و بی غرض است که در این زمینه گام‌های مؤثری بردارند. روانش شاد و نامش جاودانه باد.
از آثار اوست:
«آن برتر»
به کنار تپة شب رسید
با طنین روشن پایش، آیینة فضا را شکست
دستم را درتاریکی اندوهی بالا بردم
و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم
شهاب نگاهش پژمرده بود
غبارِ کاروان‌ها را نشان دادم
و تابش بیراهه ها
و بیکران ریگستان سکوت را.
و او
پیکره‌اش خاموشی بود.
لالایی اندوهی بر ما وزید،
تراوش سیاه نگاهش با زمزمة سبز علف‌ها آمیخت ؛
و ناگاه
از آتش لبهایش جرقة لبخندی پرید.
در ته چشمانش، تپة شب فرو ریخت
و من
در شکوه تماشا، ‌فراموشی صدا بودم.
...
درقیر شب
دیر گاهی است در این تنهایی
رنک خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا می‌خواند؛
لیک پاهایم در قیر شب است.
...
رخنه‌ای نیست در این تاریکی:
در و دیوار به هم پیوسته است
سایه‌ای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است، زبندی رسته است.
...
نقش آدم‌ها
سر به سر افسرده است
روزگاری است در این گوشة «پژمرده هوا»
هر نشاطی مرده است.
...
دست جادویی شب
در به روی من و غم می‌بندد
می‌کنم هرچه تلاش
او به من می‌خندد.
...
نقش‌هایی که کشیدم در روز
شب ز راه آمد و با دود اندود
طرح‌هایی که فکندم در شب
روز پیدا شد و با پنبه زدود
...
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است
جنبشی نیست در این خاموشی :
دست‌ها، پاها در قیر شب است.
...
«در سفر آن سوها»
ایوان تهی اَست و باغ از یاد مسافر سرشار
در درة آفتاب، سر بر گرفته‌ای:
کنار بالش نو، بید سایه‌فکن از پا درآمده است،
دوری، تو از آن سوی شقایق دوری
در خیرگی بوته‌ها، ‌کو سایة لبخندی که گذر کند
از شکاف اندیشه، ‌کو نسیمی که درون آید؟
سنگریزة رود، بر گونة تو می‌لغزد
شبنم جنگل دور، سیمای تو را می‌رباید
تو را از تو ربود‌ه‌اند و این تنهایی ژرف است
می‌گریی، و دربیراهه زمزمه‌ای سرگردان می‌شود.
...
خیال پدر
شب بود و ماه و اختر و شمـع و خیال
خواب از سرم به نغمة مرغی، پریده بود
در گوشـة اتاق فـرو رفـته در سکـوت
رؤیـای عمـر رفتـه مـرا پیش دیده بود
در عالم خیال، بـه چـشـم آمـدم پـدر
کز رنج، چون کمان، ‌قد سروش خمیده بـود
موی سیـاه او شـده بود اندکـی سپـیـد
گفـتـی سپـیـده از افـق شـب دمـیـده بــود
از خود بـرون شدم به تماشـای روی او
کـی لـذت وصـال بـدین حـد رسیـده بود؟
دستی کشید بر سرو رویم به لطف و مهـر
یـک سـال می‌گـذشت، پسر را نـدیـده بود
یاد آمـدم که در دل شـبـهـا هـزار بـار
دسـت نـوازشـم بـه سـر و رو کـشـیـده بـود
چون محو شد خیال پـدر از نـظـر مـرا
اشـکـی بـه روی گـونـة زردم چـکـیـده بـود.
خرداد ۱۳۲۸
سهراب سپهری شعر بالا را برای دوست صمیمی و شاعر و نویسنده و طبیب مشهور دکتر «حبیب‌الله صناعتی» فرستاده است که با تشکر و امتنان از ایشان برای اولین مرتبه در این مجموعه به چاپ می‌رسد، ناگفته نماند که سهراب با دکتر صناعتی و نگارنده و جمعی دیگر از دوستان که در یاد و خاطره سهراب نامشان آمده است تا آخرین لحظات حیات پربار خود رشته دوستی و آشنایی را که در کاشان پیوند خورده بود حفظ کرد. درباره همین مطلب و خاطرات گذشته و شاعران آن روزگار «دکتر صناعتی» مطلب جالب و مفصلی چاپ داشته‌اند که متأسفانه بعد از بسته شدن و صفحه‌بندی «خلوت انس» به دست نگارنده رسید و توفیق چاپ آن دست نداد که در مجلد دوم به نشر آن مبادرت خواهد شد.
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید