یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


فوتبالیست بزرگی که عضو هیچ تیمی نیست


فوتبالیست بزرگی که عضو هیچ تیمی نیست
نورمن میلر در ۳۱ ژانویه ۱۹۲۳ در نیوجرسی امریکا به دنیا آمد. او در بروکلین بزرگ شد و پس از آن، در سال ۱۹۳۹ وارد دانشگاه هاروارد شد و به تحصیل در رشته مهندسی هوا - فضا پرداخت. در دانشگاه بود که به نویسندگی علاقه مند شد و تصمیم گرفت آن را به عنوان حرفه خود انتخاب کند. میلر در جنگ جهانی دوم به عنوان سرباز ارتش امریکا حضور داشت و پس از آن به پاریس رفت. پیش از عزیمت به پاریس کتابی را منتشر کرد که برایش شهرتی جهانی به ارمغان آورد؛ رمان برهنه ها و مرده ها که ناشی از تجربیات و خاطرات خود او از جنگ جهانی دوم بود. برهنه ها و مرده ها با استقبال گسترده منتقدان و خوانندگان مواجه شد و جایگاه او را به عنوان نویسنده یی مهم در ادبیات امریکا تثبیت کرد. از آن روز تاکنون این رمان در اکثر رده بندی های معتبر دنیا جزء صد رمان اول قرن به شمار می رود.میلر چند سالی به عنوان فیلمنامه نویس در هالیوود کار کرد و پس از آن به نوشتن کتاب های غیرداستانی نیز روی آورد. از مهم ترین آثار او می توان به کتاب های زیر اشاره کرد؛ پارک آهو (۱۹۵۵)، رویای امریکایی (۱۹۶۵)، ارتش شب (۱۹۶۸)، میامی و حصر شیکاگو (۱۹۶۸)، آواز جلاد (۱۹۷۹). او دو بار به خاطر کتاب های ارتش شب و آواز جلاد برنده جایزه پولیتزر شده است.
□□□
ـ شما همیشه به ذاتاً نویسنده بودن معروف بوده اید و کمتر کسی در سن پایین توانسته کارهایی به قدرت رمان های دوران جوانی شما خلق کند. اخیراً جایی دیدم گفته بودید وقتی سن بسیار کمی داشتید یک داستان علمی- تخیلی نوشتید. برای من بسیار جالب بود و تصمیم گرفتم با این داستان شروع کنم. کمی بیشتر برایمان توضیح بدهید.
درست یادم نمی آید در هشت سالگی بود یا ۱۱ سالگی. به احتمال زیاد در ۱۱سالگی بوده، اما تا آنجا که به یاد می آورم در هشت سالگی نیز چیزهایی می نوشتم. اما بیشتر به این دلیل به ۱۱سالگی اعتماد دارم که وقتی ۱۰ساله بودم خانواده ام به واباش در نیوجرسی نقل مکان کردند، جایی نزدیک ساحل اقیانوس. آنجا بسیار آرام و بی سر و صدا بود و کار زیادی برای انجام دادن نبود و برای همین وقت قابل توجهی را به نوشتن می گذراندم. در دفتری با جلد آبی یک داستان علمی - تخیلی نوشتم که درست به اندازه صفحات دفتر بود و از آن بسیار لذت بردم. به نظرم داستان بسیار خوبی می آمد. اما بعد از آن تا سال ها چیزی ننوشتم. به کالج که می رفتم، چند تن از دوستانم بودند که می گفتند می خواهند نویسنده شوند و وقت خود را به نوشتن می گذراندند. کارشان به نظرم بسیار ابلهانه بود. همیشه با خودم می گفتم چرا اینها کاغذ و قلم را رها نمی کنند و مثلاً فوتبال شان را بازی نمی کنند؟ اما رفتن به کالج برای من یک شوک روانی بسیار شدید بود. رفتن از بروکلین به هاروارد به معنای طی کردن هفت هشت پله در جایگاه اجتماعی فردی است. آدم ها معمولاً مراحل اجتماعی را پله پله طی می کنند، معمولاً در هر مرحله نیازهایی را که جامعه از آنها انتظار دارد، برآورده می کنند و به مرحله بعد می روند. من پنج شش پله را با هم طی کردم، از روی چند مرحله پریدم. هاروارد کوچک ترین شباهتی به بروکلین نداشت.
-در آن زمان ۱۶ساله بودید؟
بله، دقیقاً ۱۶ سال و نیم. من بسیار ساده و بی تجربه بودم و در عین حال غروری داشتم که هر نویسنده یی باید داشته باشد. به نظر من هیچ کس تا وقتی که غروری خودساخته نداشته باشد، تا وقتی در خود چیز خاصی نیابد که دیگران از داشتنش محرومند، نویسنده موفقی نمی شود. از این طریق است که به ایده یی درباره توانایی هایتان دست می یابید، می توانید چیزهای تازه یی درباره خود کشف کنید و به کار بندید. در حال حاضر من فکر می کنم به این حد از توانایی دست یافته ام، فکر می کنم می دانم حد و مرز توانایی هایم کجاست و چگونه باید آنها را به کار گیرم. وقتی فهمیدم حد توانایی های من نویسنده شدن است، کاملاً نتیجه یی را که از تامل در نفس به دست آورده بودم جدی گرفتم. البته باید بگویم شانس بزرگی که آوردم، این بود که در سن پایین به این نتیجه رسیدم. ۱۷، ۱۸ ساله بودم که احساس کردم رسالتی دارم، باید در زندگی کار واحدی انجام دهم و به نتیجه برسانم و آن کار نویسندگی است. از آن روز به بعد حتی یک بار به ذهنم خطور نکرده که این کار را کنار بگذارم و به حرفه دیگری روی بیاورم. این کمک بزرگی بود. شانس دوم برنده شدن یکی از داستان های کوتاه من در مسابقه بین کالج ها بود. تا آن زمان والدینم، که یهودیان سربه زیر و خوبی بودند، گمان می کردند من در آینده باید یکی از آن حرفه های آشنای پول ساز را دنبال کنم؛ پزشکی، وکالت، چیزی مثل این. اما بعد از اینکه دیدند داستان پسرشان در مسابقه برنده شد، به راحتی فکرشان را عوض کردند و فهمیدند این فرزندشان قرار است در آینده نویسنده شود.
-اما در دانشگاه مهندسی هوا - فضا خواندید؟
بله، در سال های اول حضورم در هاروارد رشته هوا - فضا خواندم و دو سه سالی بیشتر نگذشته بود که فهمیدم هیچ علاقه یی به مهندسی ندارم. با این وجود آنجا ماندم و مدرکم را گرفتم. پس از آن در کالج دوره های تاریخ هنر و نوشتن خلاقانه و چیزهایی از این قبیل را گذراندم.
-به کودکی تان برگردیم. در آن زمان چه کتاب هایی می خواندید؟ چه کتاب هایی بیش از همه در ذهن تان مانده اند؟
فقط کتاب های رمانتیک را می خواندم. عاشق جفری فارنول بودم که کتاب هایی نظیر جنتلمن آماتور و بزرگراه عریض را نوشته است. همچنین عاشق نویسنده دیگری بودم که فکر می کنم ساباتینی نام داشت و اسم کتاب هایش یادم نمی آید. همچنین فیلم محبوبم را به خاطر می آورم، کاری از ارول فلین به نام کاپیتان بلاد. عاشق این فیلم بودم و یادم می آید روزی که آن را دیدم با چه ذوق و شوقی تمام راه را تا خانه پیاده رفتم. روزی که به هاروارد رفتم و هر کسی تعریف می کرد چه کتاب هایی خوانده، من اسم هایی می بردم که به گوش هیچ کس نخورده بود.تازه در آن دوران بود که شروع کردم به خواندن موبی دیک، جنگ و صلح و آنا کارنینا. تا پیش از ورود به هاروارد این کتاب ها و نظایر آن را نخوانده بودم. بله، بسیار آدم رمانتیکی بودم و علاقه اصلی ام در دوران کودکی کتاب های پرفروش رمانتیک بود.
-بحث را از آنجا پی می گیریم که گفتید والدین تان پس از اینکه برنده جایزه داستان کوتاه شدید، با نویسنده شدن شما دیگر مشکلی نداشتند.
بله، البته این متعلق به مدتی بعد از خواندن رمان های رمانتیک بود، پس از ۱۸سالگی. تا پیش از رفتن به هاروارد بود که آن کتاب های رمانتیک را می خواندم. یکی از آن جهش هایی که قبلاً اشاره کردم و در اثر رفتن از بروکلین به هاروارد اتفاق افتاد، همین تحول کامل در علایق کتاب خواندنم بود. در هاروارد آدم های تازه یی پیدا کردم، کسانی که درباره شعرهای جدی می توانستند مدت ها حرف بزنند، کسانی که می توانستند ساعت ها به موسیقی کلاسیک گوش دهند. من از بروکلین آمده بودم و در آنجا کسانی که موسیقی را بیش از حد جدی بگیرند آدم حساب نمی شوند. آنچه بیش از هر چیز اهمیت داشت بازی های خیابانی بود و همه ما تا حدی از بچه های محله های دیگر گردن کلفت تر و لات تر بودیم. برای همین است که می گویم رفتن به هاروارد، که در آن هیچ چیز به اندازه فرهنگ جدی نبود، شوک شدیدی بود. در آنجا بود که خواندن را جدی گرفتم، شاید دلیل اصلی اش این بود که تمام کسانی که اطرافم بودند کتاب خواندن را جدی می گرفتند.
-هیچ یک از والدین تان از خود استعداد نویسندگی نشان نداده بودند؟
پدرم. کار او به شکلی بود که باید نامه های جدی و مفصل زیادی می نوشت. اکثر این نامه ها بین هشت تا ۸۰ صفحه بود و نوشتن شان واقعاً غیرممکن به نظر می رسید. پس از انتشار رمان برهنه ها و مرده ها بود که این نامه ها را که نگه داشته بود به من داد و در نامه جداگانه یی به عنوان مقدمه این مجموعه چنین نوشته بود؛ «چطور درباره پسرم حرف بزنم، پسری که نشان داده است چه استعداد شگرفی در عرصه نویسندگی دارد، در حالی که خود من تا به حال چیزی منتشر نکرده ام.» بعد نامه ادامه پیدا می کرد، با چرخش ها و تغییر لحن های بسیار و عجیب و غریب. نکته اصلی این بود که نامه های پدرم تقریباً هیچ محتوایی نداشتند و کل شان را می شد در یک یا دو جمله خلاصه کرد، مثلاً کل حرف این نامه اخیر «پسرم دوستت دارم» بود. اما نکته این است که این زواید و مقدمات را بسیار خوب می نوشت. ذاتاً نویسنده بود. در زندگی هیچ موقعیتی برایش پیش نیامده بود، هیچ کس به او نگفته بود چه استعداد خوبی برای تبدیل شدن به یک نویسنده جدی دارد و برای همین خود او هم تلاش چندانی نکرده بود. به علاوه او بسیار آدم توداری بود و این برخلاف آنچه همه تصور می کنند برای نویسنده شدن ویژگی خوبی نیست، مگر اینکه فاکنر باشید.
-گفتید در هاروارد کلاس های نویسندگی را گذراندید. فکر می کنید چیزهایی که در آنجا یاد گرفتید بعدها چقدر به کارتان آمد؟
از این کلاس ها چیزهای بسیار زیادی آموختم. در واقع همیشه به کسانی که برایم نامه می نویسند یا حضوری از من سوال می کنند، به خصوص کسانی که با نامه شان داستانی چهار پنج صفحه یی می فرستند و مشخص است استعداد نویسندگی دارند، پیشنهاد می کنم هر چه سریع تر به نزدیک ترین کلاس نویسندگی مراجعه و در آن ثبت نام کنند. اصلاً مهم نیست معلمی که به شما درس می دهد چقدر کارش را بلد است و چقدر از شیوه های آموزش فنون نویسندگی سر درمی آورد. این طور چیزها را کسی قرار نیست در کلاس به شما آموزش دهد. مهم ترین مساله این است که شما در آنجا تعدادی مخاطب جدی دارید که قصه تان را برایشان می خوانید و نکته اصلی که در این کلاس ها یاد می گیرید این است که داستانی که نوشته اید از نظر مخاطبان با چیزی که خود در ذهن داشته اید بسیار تفاوت دارد. می بینید اگر ۱۰ نفر داستان تان را بشنوند، در نهایت دو یا سه نفر آن چیزی را استنباط کرده اند که شما مدنظر داشته اید. همچنین از این جمع دو یا سه نفر هستند که از داستان شما بیش از حد انتظارتان لذت برده اند یا بدشان آمده. در این دوره هاست که اولین نقدهای جدی بر کارتان را می شنوید و این برای جوانانی که تازه کار نویسندگی را شروع کرده اند بسیار لازم است. هر نویسنده تازه کاری پیش خود فکر می کند «من نویسنده بزرگی هستم» و تحمل انتقاد و حمله به کارش را ندارد. در این کلاس ها با چنین انتقاداتی که اتفاقاً مهم ترین عامل پیشرفت او خواهند بود، آشنا می شود. نویسندگی بدون فعالیت جمعی مثل تلاش برای تبدیل شدن به یک فوتبالیست بزرگ بدون عضویت داشتن در هیچ تیمی است.
ترجمه؛سهراب بشر دوست
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید