چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


فردوسی از آغاز تا انجام


فردوسی از آغاز تا انجام
سال ۳۲۹ق/۹۴۰م در تاریخ ادبیات ایران از دو جهت به یاد ماندنی است: نخست اینکه رودکی سمرقندی ـ پدر شعر فارسی ـ در این سال با زندگی بدرود گفت، و دیگر آنکه حکیم ابوالقاسم فردوسی ـ پدر حماسه‌های ملّی و زنده کننده زبان و موجودیت فرهنگ ایرانی ـ در این سال در روستای باژ (پاژ، فاز، باز) واقع در یک منزلی شمال شرقی طابران توس دیده به جهان گشود.‏
فردوسی از نجیب‌زادگان توس و از میان طبقه «دهقانان» برخاسته بود. از خانواده و کسانش آگاهی نداریم. نام او و پدرش در نخستین ترجمه شاهنامه به زبان تازی، که در حدود سال ۶۲۰ هـ صورت گرفته،۱ «منصور بن حسن»، و کنیه و لقب شاعری‌اش بنا بر خود شاهنامه و کهن‌ترین منابع موجود درباره سرگذشت وی، یعنی تاریخ سیستان۲ و چهار مقاله،۳ «ابوالقاسم فردوسی» آمده است. ‏
‏«دهقانان» که فردوسی از میان آنها برخاسته بود، گروهی از نجبای درجه دوم، و صاحب دولتانی بودند که اهمیت و قدرتشان به این باز بسته بود که اداره محل خویش را ارثاً برعهده داشتند؛ از امور لشکری به‌دور نبودند؛ اما عموماً از راه درآمد املاک موروثی روزگار می‌گذاشتند و خود را به دفاع از فرهنگ و ارزشهای قومی و همچنین سرزمینی که در آن سکونت داشتند، پایبند می‌دیدند. این گروه در هر وقت و زمان نزد معلمان دینی و آگاهان از گذشته، به‌خوبی تربیت و تهذیب می‌شدند و در حفظ سنت و فرهنگ و روایات ملی کوشا بودند؛ چنان که پیش از سقوط حکومت ساسانی، روایات تاریخی و داستانهای ملی را ـ بدان گونه که با دین ارتباط می یافت ـ حفظ داشتند و سینه به سینه به نسلهای پس از خود انتقال می‌دادند.۴‏
دوران کودکی و نوجوانی فردوسی مقارن ایامی بود که گروه دهقانان به ضرورت از پیش متشکلتر و بیدارتر بودند، برای آنکه زمزمه مخالفت با فرهنگ و میراث رو به گسترش بود و نیاز به یک بسیج همگانی برای حفظ دستاوردهای فرهنگی و ابقای تاریخ و قومیت ایران بیش از پیش احساس می شد. فردوسی به‌مانند همه دهقانان اراضی و املاکی داشت که می‌توانست از درآمد حاصل از آن تا سالها در امنیت اقتصادی و بدون دغدغه خاطر زندگی کند. بنابراین حدود شصت سال از عمر شاعر گرانمایه توس، که در دوره سامانی گذشت، بهترین دوران زندگانی اوست؛ زیرا که جوان بود و برخوردار و تندرست و دوستکام. به‌ویژه که در این دوران زبان فارسی ـ که از دیار خراسان بزرگ سر بر کرده بود ـ رو در بالیدن داشت و آثار گرانبهایی به شعر و به نثر در دامان خود پدید میآورد.‏
از همان سال ولادت فردوسی ستارة بخت سامانیان رو به تیرگی گذاشت، و آثار ادبار و ناسازگاری که از سالهای آخر حکومت امیر سامانی، نصر بن احمد (جلوس ۳۰۱، وفات ۳۳۲ هـ / ۹۴۳م) پیدا شده بود، می رفت که تا چند دهه دیگر دست عناصر ایران‌دوست و خدمتگزار را به‌کلی از اداره امور کوتاه کند.‏
در آن سالها که مصادف بود با دهه‌های نخستین سده چهارم هجری، دو گروه متفاوت از ایرانیان فرهیخته برکار بودند: گروهی تازی مآب و متمایل و پشتگرم به دستگاه خلافت بغداد، که آثار خود را به زبان عربی و بر وفق مراد بغداد پدید می‌آوردند، و دسته دیگر، ایران‌گرایان و ایران دوستانی که با خلافت بغداد همرأیی و همسویی چندانی نداشتند و ترویج و گسترش فرهنگ و قومیت ایرانی را عمدتاً با یاری زبان فارسی دری وجهة همت قرار داده بودند. امرای سامانی و وزیران ایران‌دوست آنان که دستگاه و قدرتی سزاوار توجه به هم زده بودند، از زمره این گروه دوم‌اند. در آن سالها جنب و جوش ادبی و فرهنگی گویا در توس بیش از جاهای دیگر نظرگیر بود، به‌ویژه که طبقه دهقانان با آن روحیه ایران‌گرایی و فرهنگ مداری به دلایل خاص تاریخی و جغرافیایی در این ناحیه بیش از دیگر نواحی خراسان بزرگ یا قلمرو حکومت سامانیان بالیده بودند. خوشبختی و توفیق فرهنگی توس در آن سالها بیشتر از این روی بود که امیری نژاده، خردمند، فرهیخته و دل آگاه از جانب سامانیان بر آنجا حکومت می‌کرد. این مرد فرهنگ دوست، ابو منصور محمد بن عبدالرزاق توسی بود که نسب به «اسپهبدان» ایران و خانواده کُنارنگیان توس می‌رساند و به گواهی کارهایی که کرده، ‌اندیشه‌ای بلند و نژادی بزرگ داشت.‏
یکی از مهمترین کوششهای ایران گرایانه او گردآوری، تنظیم و سر و سامان دادن به تاریخ گذشته ایران بود. به این ترتیب که از وزیر و پیشکار خود «ابومنصور معمّری» خواست «تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاورند...»۵ و بنشانند تا کتابها و کارنامه‌های شاهان و زندگانی و اقدامات هر یک را از هر جا که بود، فراز آورند و در کتابی به نام «شاهنامه» گرد کنند. شاهنامه منثور که نخستین کتاب نثر پارسی دری است و بعدها به پاس کوشش فراگیر همین امیر ایران‌دوست به «شاهنامه ابومنصوری» نامبردار شده، ثمره این همت بود و به واقع راه را برای فردوسی هموار کرد. با شناختی که از کشمکش‌ها و حرکتهای ضد ایرانی در میانه سده چهارم هجری داریم، گردآوری این داستانها و تدوین و بازنویسی آنها به فارسی دری امری حتمی و ناگزیر بود، تا مدعیان دریابند که با چه قومی سر و کار دارند و با کدام پشتوانه فرهنگی می‌توانند با آنها به معارضه برخیزند!‏
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق سرانجام در سال ۳۵۱هـ/ ۹۶۲م در حالی که سپهسالار سامانیان و والی خراسان بود، در جنگی ناجوانمردانه با حریفان کشته شد و از آن پس تا حدود سی سال خانواده سیمجوریان حاکم خراسان گشتند. این که روزگار فردوسی از زمان ولادت تا شروع به نظم شاهنامه چگونه گذشته است، بر ما روشن نیست. بی‌شک او هم مثل هر دهقان آزاده دیگری نگران سرنوشت ایران و تاریخ و فرهنگ سرزمین خویش بوده، و از اختلافات و نادانیها و بی‌فرهنگی‌هایی که به برکناری و انزوای خاندان عبدالرزاق و روی کار آمدن سیمجوریان انجامید، در رنج بود و همزمان خود را برای اقدام دفاعی شایسته‌ای آماده می‌کرد.‏
آغاز به نظم شاهنامه به عنوان یک واکنش فرهنگی در برابر سلطه غلامان و آل سیمجور که بر خراسان و توس غلبه یافته بودند، از دهه دوم حاکمیت آنان آغاز شد. ابتدا دقیقی توسی، که به نقل فردوسی «جوان و گشاده زبان» بود، احتمالاً در سال ۳۶۵هـ/ ۹۷۵م نظم شاهنامه منثور را آغاز کرد، و ‌اندکی بعد پس از سرودن هزار بیت به ناگهان در جوانی به دست غلام خود کشته شد و کار نظم خداینامه نافرجام ماند.‏
● مهتر گردن‌فراز
از این هزار بیتی که از دقیقی بر جای مانده و فردوسی آن را در شاهنامه خویش جاودانه کرده است و همچنین قرائتی که از زندگی و احوال خصوصی دقیقی در دست است، چنین برمی‌آید که او اگر زمان هم می‌یافت، شایستگی لازم را برای تعهد نظم شاهنامه نداشت. این بود که ضرورت این کار به عنوان پیامی همگانی در هیات یک نیاز بر فردوسی نهیب زد و او را به ادامه کار دقیقی برانگیخت. و چنین بود که دهقان‌زاده توس، که دیگر در این سالها پا به حوالی چهل سالگی گذاشته و از هر جهت برای پذیرفتن این رسالت خطیر آماده شده بود، با نگرانی از اینکه مبادا عمر و دارایی‌اش در صورت درنگ بیشتر به این کار وفا نکند، مردانه قدم در این میدان نهاد. در این راه جوانمردی از دوستان همشهری وی به تشویق او همت گماشت و اسباب کار را برایش فراهم کرد و به او قول داد نسخه‌ای از شاهنامه منثور را برایش بیاورد.‏
مرا گفت: خوب آمد این رای تو
به نیکی خرامد همی پای تو
نبشته من این دفتر پهلوی
به پیش تو آرم، نگر نغنوی
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست
شو این نامه خسروان باز گوی
بدین جوی نزد مهان آبروی
در همین زمان دوست دیگر، که در برخی از نسخه‌های کهن شاهنامه اسمش امیرک منصور ضبط شده است،۶ به او نیز قول همراهی داد:‏
بدین نامه چون دست بردم فراز
یکی مهتری بود گردن‌فراز
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان
مرا گفت کز من چه باید همی
که جانت سخن برگراید همی
به چیزی که باشد مرا دسترس
به گیتی نیازت نیارم به کس...‏
اما دریغا که این مهتر گشاده دل و گردن فراز در سن جوانی بر دست «نهنگان مردم کشان» کشته و یا ناپدید شد، و فردوسی از وجود دوستی کارآمد و دل آگاه محروم ماند. همو بود که به فردوسی سفارش کرده بود تا کتاب خود را، در صورتی که به اتمام رسید، به پادشاهی بزرگ تقدیم کند، و فردوسی این توصیه او را در یاد داشت:‏
یکی پند آن شاه یاد آوریم
ز کژّی، روان سوی داد آوریم
مرا گفت کاین نامه شهریار
گرت گفته آید، به شاهان سپار۷‏
در این زمان که باید حوالی سال ۳۷۰هـ/ ۹۸۰م باشد، هنوز شاهان سامانی بر سر کار بودند.‏اما این «مهتر گردن فراز» که فردوسی این همه در آغاز کار به یاری او پشتگرم می‌داشت، کیست؟ شاید یکی از دو پسر محمد بن عبدالرزاق توسی، فراهم آورنده شاهنامه منثور ـ عبدالله یا منصور ـ که هر دو در زمان فرمانروایی «تاش» در خراسان، به رغم خاندان سیمجور، میان سالهای ۳۷۱ تا ۳۷۷ هـ به کار گماشته شدند، و از بخت بد در کشمکش‌های میان تاش سپهسالار و سیمجوریان، با خواری و بی‌سرانجامی ناپدید شدند.۸ در همین سالهای تاریک که بنابر برخی نسخه‌های شاهنامه:‏
زمانه سراسر پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود
فردوسی کار بزرگ نظم داستانهای ملی را آغاز کرد و به رغم ناملایمات، روی از ادامه کار در هم نکشید، و تا سالها بعد با شور و دلبستگی به کار خطیر خود ادامه داد.‏
● نخستین دیدار با محمود غزنوی
چهارده سال که از شروع کار فردوسی می گذشت، محمود بن سبکتگین به همراه پدرش برای نخستین بار از غزنه به خراسان آمد و پس از جنگ و گریزهایی که در حوالی هرات و نیشابور با سالاران متمرد سامانی ـ ابوعلی سیمجور و فایق ـ داشتند، سرانجام در «نبرد ‌اندرخ» واقع در مسیر دروازه رزان توس به پاژ، در جنگی نمایان و سرنوشت ساز به تاریخ یک‌شنبه بیستم جمادی الآخر سال ۳۸۵ هـ/ ۹۹۵م دو سردار یاغی را هزیمت کردند. و محمود که در این زمان تنها ۲۴ سال داشت از همان بدو ورود، به پاس دلاوریهای نمایانی که از خود بروز داده بود، از جانب سامانیان به سپهسالاری کل خراسان رسیده و به «سیف‌الدوله» ملقب گشته بود. ظاهراً فردوسی که یک سال پیش از آن تحریر نخستین شاهنامه را به پایان برده بود، ناظر این دلاوریهای محمود بوده و در سیمای او امیری جوان و جهان جوی دیده است. ستایشی هم که با اشاره به سال ۳۸۵ در آغاز داستان گشتاسپ در هیأت یک رویا از محمود به عمل آورده، می‌تواند ناظر به همین دیدار نخستین باشد:‏
چنان دید گوینده یک شب به خواب
که یک جام می ‌داشتی چون گلاب
دقیقی ز جایی فراز آمدی
بر آن جام می ‌داستانها زدی
به فردوسی آواز دادی که: می‏
مخور جز بر آیین کاووس کی
که شاهی ز گیتی گزیدی که بخت
بدو نازد و لشکر و تاج و تخت
شهنشاه محمود گیرنده شهر
ز شادی به هر کس رساننده بهر
از امروز تا سال هشتاد و پنج
بکاهدش رنج و نکاهدش گنج۹‏
اما این دیدار به فرض آنکه اتفاق افتاده باشد، می‌تواند گذرا و حتی یکجانبه باشد؛ برای آنکه توقف محمود در حوالی توس و خراسان چندانی نپایید، به‌ویژه که دو سال بعد ابتدا امیر سامانی و چند ماه بعد از آن هم سبکتگین درگذشت. محمود به غزنه رفت و پس از کشمکشهایی که بر سر جانشینی پدر با برادر خود اسماعیل داشت، سرانجام هم بر او و هم بر مدعیان حکومت سامانی فائق آمد، و تنها از آن پس یعنی از سال ۳۸۹هـ/ ۹۹۹ م رسماً به عنوان سلطان بلامنازع غزنه بر تخت نشست. به نظر می‌رسد که فردوسی تا چند سال بعد هم با دربار غزنه ارتباط مستقیمی نداشت، به‌خصوص بعید است که سلطان محمود در این سالها متوجه فردوسی و کار عظیم او شده باشد؛ هر چند که وجود وزیر کاردان و ایران دوست وی ـ ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی (صدارت: ۳۸۴ـ۴۰۱هـ/ ۹۹۴ـ۱۰۱۱م)ـ می‌توانست میان آنها وسیله ارتباطی باشد.‏
چنان که از خود شاهنامه برمی‌آید، این ارتباط برای نخستین بار به ۶۵ سالگی شاعر یعنی سال۳۹۴هـ/ ۱۰۰۴م بازمی‌گردد که شاعر فرزند ۳۷ سالة خود را از دست داده و روزگار به درویشی و رنج می‌گذاشته،۱۰ رخ لاله گونش به‌مانند کاه زرد گشته، موی سیاه مشک رنگش چون کافور شده، و آوازه داد و دهش محمود را شنیده، به امید آنکه پیرانه سر شاه گردنفراز و دادگر غزنه وی را دستگیر باشد و از جهانش بی‌نیازی دهد، به اشاره دستور فرزانه و دادگر ـ فضل بن احمد اسفراینی ـ زبان به ستایش محمود گشوده و این نامه بر نام او پیوسته است.۱۱‏
از چگونگی رفتن فردوسی به غزنه و تقدیم شاهنامه به محمود آگاهی درستی نداریم. از شاهنامه در این مورد چیزی به دست نمی‌آید، هر چند برخی منابع کم‌اعتبار مانند چهار مقاله و آثار کم اعتبارتر بعدی بدان تصریح دارند. آنچه مسلم است، این‌که رابطة حسنه میان فردوسی و مــحمــود چند سال بیشتر دوام نیافت، برای آنکه در حوالی سال ۴۰۰هـ/ ۱۰۱۰م در شاهنامه سخن از مذمت محمود می‌رود، آنجا که فردوسی در داستان یزدگرد رندانه از زبان رستم فرخزاد به پیشگویی اوضاع زمانه خود می‌پردازد که:‏
دریغ این سر و تاج و این داد و تخت!
دریغ این بزرگی و این فر و بخت!
کزین پس شکست‌ آید از تازیان‏
ستاره نگردد مگر بر زیان
بر این سالیان چارصد بگذرد
کزین تخمه گیتی کسی نشمرد
کشاورز، جنگی شود بی‌هنر
نژاد و هنر کمتر آید به بر‏
رباید همی این از آن، آن از ین‏
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بد‌اندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنین چاره‌گر
شود بنده بی‌هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید ‌اندر میان،
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود
سخنها به‌کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بمیرند و کوشش به دشمن دهند
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین ‌اندرآرند پیش
این درست زمانی است که به دنبال چیرگی محمود بر همه گردنکشان و یاغیان و استحکام پایه‌های حکومت، تغییر عمده‌ای در سیاست وی نسبت به جناح ایران دوستان پیش آمد و بی‌واهمه، همه آنانی را که بنا به مصلحت مورد حمایت داشت، از خویشتن براند و موجبات دلسردی آنان را فراهم آورد. اسفراینی وزیر برکنار شد و چندی بعد در زیر شکنجه مرد (۴۰۴هـ/ ۱۰۱۴م)، ابوریحان و ابوسعید به‌گونه‌ای از سطوت محمودی آواره گشتند و ابن‌سینا به‌گونه‌ای دیگر تحت پیگرد قرار گرفت. طبیعی بود که در چنین اوضاع و احوالی فردوسی هم آزرده خاطر و مورد بی‌مهری باشد.‏
● سرآمد مرا روزگار بهی
از آن پس، چند سال پایان عمر شاعر آزاده توس در تیره بختی و رنج و ناخشنودی گذشت. دلبستگی سی ساله فردوسی به کار نظم شاهنامه و قحطی ویرانگر سالهای ۴۰۰ تا ۴۰۲ و عدم رسیدگی وی به امور زندگی، سبب شد که املاک و داراییهای او یکی پس از دیگری از دست برود. امید شاعر در جهت رسیدن به پاداشی در قبال نظم شاهنامه هم به ناامیدی گرایید و او همچنان دل آزرده و خاطر خراشیده، نگران سرنوشت کار و کتاب خود در زادگاه خویش ناظر بی‌مهری‌های زمانه بود، تا اینکه سرانجام در سال ۴۱۱هـ/ ۱۰۱۵م یا ۴۱۶ در عسرت و تنگدستی سر به خاک نهاد.‏
اما چرا شاهنامه مقبول نظر محمود واقع نشد؟ با آنچه گذشت، جواب روشن است. با این حال عوامل زیر را می‌توان در مورد بدبینی محمود، و در نتیجه بی‌اعتنایی او نسبت به فردوسی برشمرد:۱۲‏
‏۱) درباریان متعصب و جناح تازی‌گرای دربار از او بدگویی کردند.‏
‏۲) فردوسی با وزیر پیشین ـ اسفراینی ـ هم جهت و همراه بود؛ ولی زمانی که شاهنامه بر محمود عرضه شد، اسفراینی مغضوب و معزول شده و رقیب او میمندی بر سر کار آمده بود.‏
‏۳) شاعران دربار غزنه می‌توانستند رقبای صنفی او باشند و حضور وی را در دربار بر نتابند.‏
در مورد اینکه فردوسی چند سال بر سر نظم شاهنامه عمر گذاشته و بالاخره چه زمانی آن را به پایان برده است، و آیا از آغاز تا انجام کتاب را مرتب سروده یا داستانها را به‌طور پراکنده به نظم آورده و بعد تنظیم کرده است، گمانهای بسیاری ابراز شده است. حاصل سخن آنکه فردوسی نظم شاهنامه را رسماً از حدود سال ۳۷۰ آغاز کرد و طی مدت نزدیک به بیست و پنج تا سی سال بخشهای مختلف آن را به طور متناوب به نظم کشید، و سرانجام یک بار به سال ۳۹۴و بار دگر در حوالی سالهای ۴۰۱ یا ۴۰۲ در آن تجدید نظر کرد؛ بنابراین ذکر بیست و پنج، سی، و سی و پنج سال ـ که در جاهای مختلف شاهنامه آمده، ناظر بر این تاریخهای ختم چندگانه تواند بود.‏
● هجونامه، شیوه فکری فردوسی
در بعضی از دستنویسهای شاهنامه، بیتهایی در بدگویی از محمود غزنوی دیده می‌شود که بنابر پاره‌ای روایات، مربوط به سرگذشت فردوسی، به هجونامه‌ای متعلق است که وی پس از کدورت با محمود در یک‌صد بیت سروده است. اساساً در وجود چنین هجونامه‌ای تردید بسیار شده است. برخی برآنند که ابیات هجونامه بعد از فردوسی و به احتمال از جانب همفکران او، یعنی شیعیان و شعوبیان مخالف با طرز تفکر محمود جعل شده و به نام او رایج گردیده است.۱۳‏
در مورد ترتیب و توالی شاهنامه گمان بیشتر بر این است که کلیت آن با همین توالی موجود سروده شده است، با این حال دور نیست که فردوسی پاره‌ای از داستانها را پیش از آغاز به نظم کلی شاهنامه سروده و بعد بر آن افزوده است.این حدس به‌ویژه در مورد داستان «بیژن و منیژه» بسیار نیرومند است.‏
از نظر دینی فردوسی بر مذهب شیعه بود، احتمالاً شیعه اثنی عشری. شیوة فکری وی مبتنی بر حکمت است با تأکید بر اصالت خرَد. با این حال حکیمانه بر آن بود که مناقشات نژادی را با معتقدات مذهبی نیامیزد؛ به این معنی که دلبستگی او به میراث قومی و فرهنگ کهن ایران مانع از اخلاص ویژه وی نسبت به معتقدات اسلامی و تعظیم تشیع و شیفتگی به خاندان پیامبر(ص) نبود.‏
نوشته: دکتر محمد جعفر یاحقی
پی‌نوشتها:‏
‏۱ـ فردوسی، الشاهنامه، ترجمه الفتح بن علی بن البنداری، به تصحیح دکتر عبدالوهاب عزام، افست تهران، ۱۹۷۰، ص ۳.‏
‏۲ـ به تصحیح ملک الشعرا بهار، موسسه خاور، تهران ۱۳۱۴، ص ۷.‏
‏۳ـ از نظامی عروضی سمرقندی، به سعی و اهتمام و تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی، لیدن، ۱۳۲۷ هـ.ق، ص ۴۷.‏
‏۴ـ برای آگاهی از دهقانان و معانی این کلمه در شعر فردوسی و ادب فارسی، رک: مجتبی مینوی، دهقانان، سیمرغ، نشریه بنیاد شاهنامه فردوسی، ش ۱، اسفند ۱۳۵۱، ص ۱۳ـ ۸.‏
ـ اسماعیل حاکمی والا، «معانی دهقان در زبان و ادب فارسی»، سخن، دوره بیست و ششم، ش ۱۱ و ۱۲ (بهمن و اسفند ۱۳۵۷)، ص ۳۷ ـ ۱۲۳۱.‏
‏۵ـ محمد قزوینی، بیست مقاله، به تصحیح عباس اقبال و استادپورداود، ج دوم، دنیای کتاب، تهران ۱۳۶۸، ص ۴۱.‏
‏۶ـ شاهنامه فردوسی، به کوشش دکتر جلال خالقی مطلق، دفتر یکم، نیویورک، ۱۳۶۶، ص ۱۴.‏
‏۷ـ شاهنامه، همان چاپ، ص ۱۵.‏
‏۸ـ برای تفصیل ماجرا، رک: مهدی سیدی فرّخد، سراینده کاخ نظم بلند، مؤسسه چاپ وانتشارات آستان قدس رضوی، مشهد ۱۳۷۰، ص ۴۷ به بعد.‏
‏۹ـ رک: شاهنامه فردوسی، مسکو ۱۹۶۷، ج ۶، ص۶۵.‏
‏۱۰ـ شاهنامه، همان، ۹/۱۳۸.‏
‏۱۱ـ همه این مطالب مفاد ابیات فردوسی است در آغاز جنگ بزرگ کیخسرو، رک: شاهنامه ۵/۲۳۷ به‌بعد.‏
۱۲ـ رک: دکتر محمدعلی اسلامـی ندوشن، سرو سایه‌فکن، انجمن خوشنویسان ایران، تهران ۱۳۶۹، ص۵۵.‏
‏۱۳ـ رک: دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، انتشارات یزدان، ج چهارم، تهران ۱۳۶۳، ص ۳۲.‏
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید