یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


سوار بر اسب کهر شعر


سوار بر اسب کهر شعر
نیما یوشیج را باید پدر برومند شعرنو معاصر ایران دانست؛ کسی که بهترین سال‌های زندگی و طراوت و جوانی‌اش را فدای ادب و فرهنگ این مرز و بوم کرد. او مردی است که اصالت‌های انسانی و تداوم شرافت‌ها و خوبی‌ها و صمیمت‌ها را بر دوش خسته خود از کوه‌های عظیم و رفیع مازندران تا شهر دروغ و ریای ما می‌کشید. پیرمرد خیال می‌کرد می‌تواند طراوت و تازگی و آرامش و تردی و نشاط و آسایش ولایت را به شهرهای آهنو سیمان و آهک مرده و ساختمان‌های چندین طبقه بیاورد. شاید هم موفق بود ولی گمان نمی‌کنم چون که در اواخر عمر تا فرصت و مجای به‌دست می‌آورد خود را به کوه و دشت‌های سرسبز و خلاصه به یوش می‌رساند و این خود مبین آن واقعیت انکارناپذیر است که گریز او را از بدی‌ها و زشتی‌ها و دشمن کامی‌ها نشان می‌دهد و ادامه زیستن و تلاش او را برای نوع زندگی مسالمت‌آمیز و سرشار از صلح و صمیمیت و آرامش را.نیما یوشیج که در خردسالی علی نوری نامیده می‌شد در ۱۵ جمادی‌الثانی سال ۱۳۱۵ قمری برابر با ۱۱ نوامبر ۱۸۹۷ میلادی و ۲۱ آبان ۱۲۷۶ هجری شمسی در دهکده یوش متولد شد. او فرزند اول خانواده بود. مادرش طوبی مفتاح و پدرش ابراهیم نوری مردی آتش مزاج و دلاور بود که با گله‌داری و کشاورزی روزگار می‌گذارند. نیما در کودکی زندگی مرفهی داشت و آسایش او را فراهم می‌آوردند. دچار خیالات و در عین حال باهوش بود و قدرت خلاقه خوبی داشت.
اهل کوهپایه
او در وسعت شالیزارها و کوه‌ها و دشت‌ها و چشمه‌سارها و در میان گروهی زحمتکش و رنج‌دیده که با شرف و حیثیت کارگری زندگی را می‌گذراندند، پروبال و رشد و نمو گرفت. نیما با آرامش کوهستان انس داشت و از زندگی پرماجرا و زد و خوردهای دنیای شبانان و کشاورزان تجربه‌ها آموخت و روحش با رمندگی طبیعت و جهان دد و دام پیوند خورد. نخستین سفرش از یوش به تهران بود برای درس خواند. در یادداشت کوتاهی تحت‌عنوان ”در خانه پدری“ شرح می‌دهد که: ”خوب به خاطر دارم یک شب مهتابی پدرم مرا سوار بر یک اسب کهر کرد و به من گفت ای پسرجان حالا می‌روی تا درس بخوانی، فراموش نکن که تو اهل کوهپایه هستی و باید که قوی باشی.“ علی نوری از آنجا که به طبیعت توجه و اهتمام خاصی داشت شایسته دید که تخلص خود را از طبیعت و منطقه ولایت خویش برگزیند و بدین ترتیب نام نیما یوشیج را در سال ۱۳۰۰ شمسی برای تخلص خود انتخاب کرد؛ نامی که زادگاه و کوه استوار و محکم ولایتش را در اذهان زنده می‌کند. او خواندن و نوشتن را نزد ملای ده و به شیوه سنتی آموخت. در سن ۱۲ سالگی با خانواده خود در تهران مسکن گزید. در تهران ابتدا به دبستان ”حیات جاوید“ و سپس به مدرسه متوسطه کاتولیک ”سن‌لوئی“ رفت. البته هنر نیما خوب فرار کردن از مدرسه بود. در مدرسه ”سن‌لوئی“ به یادگیری زبان فرانسه همت گماشت. در این مدرسه معلمی دلسوز و مسئول او را تحت‌تأثیر خود قرار داد و طبع سرکش و روستائی او را رام کرد و در خط شاعری انداخت. نام این معلم خوش‌رفتار ”نظام وفا“ بود. آن سال‌ها جنگ‌جهانی اول در جریان بود، نیما اخبار جنگ را به زبان فرانسه می‌خواند و همزمان به تحصیلات طلبگی در حوزه مروی تهران در محضر آقای شیخ‌هادی یوشی و آموختن زبان عربی پرداخت.
قصه رنگ‌پریده
جنگ‌جهانی اول در جریان بود و حوادث ناشی از آن در روحش تأثیر ویژە‌ای گذاشت. آنچنان‌که آشنائی با زبان و ادبیات فرانسه و استفاده از آثار ادبی شاعران فرانسوی نیز پنجره تازه‌ای به روی او گشود. نیما در سال ۱۲۹۶ شمسی یعنی در سن ۲۰ سالگی موفق به دریافت تصدیق‌نامه از مدرسه عالی سن‌لوئی شد و این پایان تحصیلات رسمی او است. او در سال ۱۳۰۷ شمسی با همسرش به شهر بابل منتقل شد و در این شهر به تدریس پرداخت و نیز در جلسات درسی آیت‌الله محمد صالح حائری شرکت می‌کرده و فقه و اصول و حکمت و فلسفه و منطق را در محضر این عالم بزرگ آموخت. پیوند عمیقی بین آن‌دو ایجاد شد. نیما خواندن، نوشتن و تفکر را هرگز ترک نمی‌کرد و تا یقین و اطمینان پیدا نمی‌نمود، هرگز نمی‌نوشت. او در این دوره به محافل ادبی نیز رفت‌وآمد داشت، در حجره چای فروشی حیدرعلی کمالی شاعر به سخنان صاحب ذوقانی چون علی‌اصغر حکمت و ملک‌الشعرای بهار گوش فرا می‌داد و از کار و کردار شاعرانه آنها تجربه‌ها می‌آموخت.نیما در نوجوانی به سبک خراسانی شعر می‌سرود، در ۲۳ سالگی منظومه ”قصه رنگ‌پریده“ را سرود و آن را با سرمایه خود منتشر کرد. در پائیز ۱۳۰۲ بود که در سن ۲۵ سالگی قطعه ”ای‌شب“ را سرود که به‌دلیل سوز و شوری که داشت پس از نشر در روزنامه نوبهار بود بر سر زبان‌ها افتاد. منظومه رنگ‌پریده و قطعه‌ای شب در واقع سند اتهامی بود که نیما یوشیج بر ضد جامعه عصر خود ارائه کرد و داستان دردناک زندگانی خویش را در آن باز گفت. فراموش نکنیم که در سال ۱۲۹۹ شمسی که منظومه قصه رنگ‌پریده سروده شد کودتای سیاه ـ سوم اسفند ـ اتفاق افتاده بود.پیامدهای سیاسی و اجتماعی این کودتا شاعر دل‌آزرده یوش را به کناره‌گیری از اجتماع و دوری از محیط نادلپذیر تهران واداشت. جنگل‌های انبوه و کوهپایه‌های سر به فلک کشیده او را به خویشتن فرا خواند. نیما کار خویش را در تهران رها کرد و نغمه تازه‌ای سرداد. بخشی از قطعه افسانه در سال ۱۳۰۱ شمسی، طی چند شماره پیاپی در روزنامه ”قرن ۲۰“ میرزاده عشقی چاپ شد و چنین بود که عشقی را نخستین شناساننده نیما می‌دانند. ”افسانه“ گفت‌وگوئی است بین عاشق و معشوق یا شاعر و موجودی خیالی این منظومه خلاصه دوران‌های مختلف زندگی را در بر می‌گیرد. افسانه جان نیما است. استاد محمد محیط طباطبائی در این‌باره می‌نویسد: من خود از کسانی بودم که در سال ۱۳۰۴ و ۱۳۰۳ شمسی، فوق‌العاده تحت‌تأثیر همین یک اثر او (افسانه) قرار گرفته و پیش خود آرزو می‌کردم که بر منوال او سخن بسرایم. در همان ایام قطعاتی چند به همان سبک و سیاق سرودم که بعدها غالب آنها را به دست فراموشی سپردم.
دهه اول قرن ۱۳
در سال ۱۳۰۱، با انتشار افسانه نیما یوشیج، داستان کوتاه ”یکی بود یکی نبود“ از مرحوم محمدعلی جمالزاده، رمان ”تهران مخوف“ از مشفق کاظمی و نمایشنامه ”جعفرخان از فرنگ آمده“ از حسن مقدم، ادبیات فارسی شاخه‌های تازه خویش را عیان کرد. منظومه افسانه، نمونه تازه‌ای از ادبیات و شعر فارسی است که از نظر محتوا کاملاً ساده، شرقی و ایرانی است.در سال ۱۳۰۳ مردی با ذوق و اهل نظر به نام محمد ضیاء هشترودی در کتابی تحت عنوان منتخبات آثار نویسندگان و شعرای معاصر گزیده‌هائی از اشعار نیما را با عنوان دل‌های خونین چاپ کرد که در محافل ادبی آن و وزشگفتی آفرید ـ هر چند که با مخالفت‌هائی هم روبرو شد. نیما در آن‌زمان ۲۷ ساله بود و در بین تمامی شاعران و ادیبان که آثارشان در آن کتاب به چاپ رسیده بود، جوان‌ترین شاعر بود. در سال ۱۳۰۵ و در ششم اردیبهشت این سال نیما با خانم عالیه جهانگیر فرزند میرزا اسماعیل شیرازی ـ خواهرزاده نویسنده انقلابی شهید میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل ـ ازدواج کرد که این پیوند با وجود فراز و نشیب فراوان تا پایان زندگی هر دو ادامه داشت.در اول خردادماه همین سال پدر نیما ـ که شاعر به او سخت دلبسته بود ـ از دنیا رفت و او شعر ”پدرم“ را به این مناسبت سرود. از این زمان به بعد دگرگونی و تلاش و کنکاشی پیگیر را در زندگی نیما مشاهده می‌شویم.در اسفند ماه ۱۳۲۶ نیما شعر بلند و حماسی ”سرباز پولادین“ را سرود که بعد از افسانه مهمترین شعر اوست. سبک جدید نیما که به دور از اصول مقرر ادبی بود باعث شد که مخالفت‌هائی در بین شاعران قدیم (سنت‌گرایان) با او شکل بگیرد. آنان با اشاره به اینکه انحطاطی در ادبیات آبرومند قدیم رخ داده است، به بحث می‌نشستند و در دفاع از موضع خود نیما را محکوم به خراب کردن بنیان ملیت می‌نمودند، اما برخلاف همه مخالفت‌ها کسانی هم بودند که با عشق و ذوق اشعار او را درک می‌کردند و چشم به خلق آثار دیگر او دوخته بودند. همین قلب‌های گرم و جوان به او عشق و امید دوباره را می‌داد تا به خلق آثار دیگری بپردازد. نیما درسال ۱۳۰۹ با همسرش به آستارا رفت و در مدرسه حکیم نظامی آن شهر تا سال ۱۳۱۱ با حقوق ماهیانه ۳۸ تومان و با هفته‌ای ۲۵ ساعت درس به تدریس پرداخت. او قبل از اقامت در آستارا مدتی را در لنگرود، رشت، آمل و بابل به‌سر برد.
سنت‌شکنی
از سال ۱۳۱۲ نیما و همسرش به تهران آمدند و شاعر سترگ در سال ۱۳۱۶ شمسی به وزارت پیشرو هنر منتقل و به تدریس ادبیات در دوره دوم دبیرستان صنعتی با حقوق ماهانه ۴۲۰ ریال پرداخت. یک‌سال بعد با تمایل خودش به اداره موسیقی کشور منتقل و به عضویت هیئت تحریریه مجله موسیقی انتخاب شد. او در آنجا با صادق هدایت، عبدالحسین نوشین و محمد ضیاء هشترودی همکار شد. این‌کار جدی‌ترین و مناسب‌ترین شغل اداری نیما در تمام طول زندگی‌اش است که تا پایان عمر این مجله ـ در بهمن ماه ۱۳۲۰ ـ ادامه یافت. او در مجله موسیقی رساله مهم ”ارزش احساسات در زندگانی هنرپیشگان“ را نشر داد که جدی‌ترین نوشته آن روزگار ایران در زمینه شناخت هنرنو، اعم از موسیقی و شعر و ادبیات تطبیقی و زمینه‌های اجتماعی هنر بود. نیما بزرگترین رنسانس و جاودانه‌ترین نهضت را در ادبیات و هنر این مرز و بوم به‌وجود آورد. او به رغم تمامی ریشخندها و مخالفت‌ها و کارشکنی‌ها هرگز از کار باز نایستاد تا آنجا که جان خود را ضمیمه و پشتوانه آن کرد. نیما تمامی شایعه‌سازی‌ها و تهمت‌ها را به خویش خرید تا بتواند مسموم و مریض فارسی را که در بستر احتضار بود و آخرین نفس‌ها را می‌کشید نجات دهد و دوباره برومندی و قوت و نیروی گذشته و روح بزرگ و شگفتی را که بزرگان این طریق در کالبدش دمیده و خود از میانه کارزار رخت بربسته بودند برگرداند. نیما یوشیج پس از سال‌ها مطالعه و کنکاش و تحقیق و ستیز در خویشتن دریافت که باید اندیشه‌ها و قالب‌های پوسیده و قدیمی و پوچ و ارتجاعی را به دور بریزد و با این هدیه‌ای که به زمانه و فرهنگ خویش ـ به‌وسیله نوآوری و آزاداندیشی ـ تقدیم کرد، ادبیات و هنری متعهد و مسئول را پایه‌گذاری کرد. نیما سنت‌شکن است، سنتی که مومیائی و مسخ شده، سنتی که تلاش و تازگی و نمو نمی‌شناسد، سنتی قالبی و مرده، نه سنتی سازنده و برازنده و زایا و پویشگر. نیما یوشیج در کار ساختن بنای بزرگ شعر امروز ایران هرگز تاخیر نداشت و همواره نو می‌اندیشید و در کارش پیشرو بود.او که به درستی و نیرومندی کارش ایمان داشت در بهمن‌ماه ۱۳۱۶ شمسی شعر ”ققنوس“ را سرود. این شعر از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. چرا که اولین شعر نیمائی نیما است یعنی ”شعری“ آزاد، با وزن شکسته و عروضی و بدون تساوی طولی مصرع‌ها، ”ققنوس“ همان شکل و بیان تازه شعر فارسی بود که هم از قید تساوی و قافیه سنتی آزاد است و هم تخیل و شکل ارائه آن با آنچه در شعر گذشته فارسی بود به کلی تفاوت دارد. ققنوس شعری است تمثیلی که می‌توان آن را کنایه‌ای از سرگذشت خود شاعر دانست. البته این شعر فراتر از اینها هم هست و می‌توان آن را ایثار جان در راه آرمان و شهادت در راه حق هم تلقی کرد.
”ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان
آواره مانده از وزش بادهای سرد
بر شاخ خیزران
بنشسته است، فرد
بر گرد او بر هر سر شاخی پرندگان
او ناله‌های گمشده ترکیب می‌کند
از رشته‌های پاره صدها صدای دور
در ابرهای مثل خطی تیره به روی کوه
دیوار یک بنای خیالی می‌سازد
از...“
زیبائی‌شناسی بی‌وزنی
نیما از نخستین سال‌های شاعری، ضرورت تغییر را حس می‌کرد و نوشدن را در هنر ضروری می‌شمرد. از کارهای اساسی نیما یوشیج چکیده زمان خود بودن، از زمان خود فراتر رفتن و به گوهر تجدد و مدرنیته دست یافتن است. تطبیق تجربیات جهانی با فرهنگ خودی و همدلی و همسوئی با جهان و جهانیان در عین متکی بودن بر میراث و سنت فرهنگی، ایمان عمیق به ارزش انسان و انسانیت و رزم بی‌امان با دشمنان آن و نگرش نو و متفاوت با جهان خصوصیاتی است که نیما یوشیج را به‌صورت آغازگر اصیل تجدد در هنر معاصر ایران معرفی می‌کند.نیما معتقد است که وزن، طنین و آهنگ یک مطلب معین است و در بین مطالب یک موضوع فقط با هماهنگی به‌دست می‌آید. این است که باید مصراع‌ها و ادبیات دسته‌جمعی به‌طور مشترک، وزن را تولید کنند. در نظریه وزن نیما از میان رفتن تساوی طولی مصراع‌ها و کوتاه و بلند شدن آنها بنابر هوس و فانتزی نیست، بلکه از قانونمندی خاصی برخوردار است. یادداشت‌های نیما درباره قافیه هم فراوان است. از جمله اینکه قافیه، مال مطلب است، زنگ مطلب است، مطلب که جدا شد قافیه هم جدا است. او پس از وزن و قافیه حتمی‌ترین وسیله برای جلوه و سر و صورت دادن به‌صورت کلی شعر را شکل و فرم می‌داند که تسلط و احاطه گوینده را در جمع‌آوری اندیشه‌های خود می‌رساند و این ذوق مخصوصی را تقاضا می‌کند و بدون تناسب آن، چه بسا که زحمت‌ها به هدر رفته و در کار، بی‌نظمی رخ می‌دهد البته نیما پس از وزن و قافیه و فرم به نکته مهم ترکیب و ساختمان شعر می‌رسد. او در شعر به تجربه‌های گوناگونی پرداخت و هدفش همواره آزادساختن قبل از زیبا ساختن بود. او شعر و هنر را میوه هستی می‌دانست. به پاکی شعر اعتقاد داشت و اینکه از ”خلوت تن، به خلوت دل می‌توان رسید“ و به ”تطهیر و تزکیه سرشت آدمی پرداخت.“ او صداقت و ایمان را لازمه کار می‌دانست. ”انسان‌باوری“ اندیشه‌ای بود که همیشه با نیما بود و همه را به آن توجه می‌داد. او شعر را یک فضیلت و محصول یک وجدان عالی می‌شمرد و اینکه شعر محصول یک زندگی عالی بشری است. او همچنین شعر را مایه‌ای از رنج دیگران می‌دانست و اینکه مسئله رنجور بودن و در مرتبه کمال خود، فهم کردن رنج دیگران است.“ او در سال ۱۳۲۰ چند شعر درخور توجه مانند ”خواب زمستانی، من لبخند، سایه خود، جغدی پیر“ را به چاپ رساند که از نظر درونمایه مفاهیمی بلند و استعاری را بیان می‌کند. از میان قطعات تمثیلی و طنزآلود او می‌توان به ”میرداماد، پرنده منزوی، عمو رجب، خروس و بوقلمون و بز ملاحسن“ اشاره کرد. مثلاً بز ملاحسن جنبه اجتماعی دارد که مکالمه‌ای است بین ملاحسن و بز فراری او که بیشتر در مورد تجاوز به حقوق دیگران است و دیگری محبس ... که اینها می‌تواند سرلوحه رفتار هر انسانی باشد. اشعار نیما به‌صورت پراکنده در نشریاتی چون ماهنامه مردم، ماهنامه علم و زندگی، مجله‌های پیام‌نو و اندیشه نو و هنر و ادب به چاپ می‌رسید و با تشویق و پند خوانندگان به‌ویژه جوانان روبرو می‌شد. نیما، علاوه بر سرودن اشعار، به نوشتن داستان‌های کوتاه و یادداشت‌های روزانه و نوشتن نامه‌هائی به دوستان خود پرداخت که در خور تأمل است. به‌دنبال مرگ سرگرد غلامعلی مین باشیان (مدیر مسئول مجله موسیقی ـ در تاریخ بهمن‌ماه ۱۳۲۰) مجله موسیقی تعطیل و بار دیگر نیما یوشیج بیکار شد. همسر نیما زنده‌یاد عالیه جهانگیر خود را از وزارت فرهنگ به بانک‌ملی منتقل کرد و با ماهانه ۷۰۰ تومان حقوق عملاً هزینه زندگی خانواده را به‌عهده گرفت. نیما تا سال ۱۳۲۶ شغل ثابتی نداشت و پس از آن به خدمت در اداره نگارش وزارت فرهنگ مشغول شد. کار او بررسی و اظهارنظر درباره نمایشنامه‌ها و فیلمانه‌هائی بود که به این اداره می‌رسید و تا پایان زندگی‌اش این شغل اداری او بود با حقوق ماهانه ۳۳۰ تومان.پس از سال‌های سیاه حکومت بیست‌ساله رضاخان، اندک نسیمی از آزادی در فضای تیره سرزمین ماه وزیدن گرفت و نیما اشعاری را متناسب با این زمان سرود. ”مرغ آمین“ نشان روز بیدار ظفرمندی، خلق خسته را با هم پیوند می‌داد. نیما از امید می‌گوید و از رسیدن صبح روشن و این‌بار پرنده اشعار او خروسی است که نویددهنده پایان شب و آغاز روشنائی است.
بعدترها
”بانگ بلند دلکش ناقوس“ در خولت کر، خرمن خاکستر هوا را می‌شکافت و از راه شکافته، با زخمه‌های خود، هر لحظه، دیوارهای سرد سحر را می‌درید... نیما تنها شاعر این دوران است. او ۱۲ سال فرصت داشت تا چنین شعرهائی بگوید. پیش از آنکه داس مرگ با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر این سرزمین فرود آید.در این سال‌ها است که عطر و رنگ گل‌های صحرای یوش، فضای شعر امروز ایران را عطرآگین و رنگین می‌کند. در این سال‌ها است که بذر از دل زمین می‌روید و درخت ارغوان به گل می‌نشیند. در این سال‌ها است که جوان‌ها به سراغش می‌آیند و او که از سال‌ها پیش گوشش از صدای آیندگان پر بود به آنان رسم و راه پایمردی و دلاوری می‌آموزد. پناهشان می‌دهد، راهنمائی‌شان می‌کند، شعرهایشان را تصحیح می‌کند و برکتاب‌های شعرشان، مقدمه می‌نویسد.نیما یوشیج را نمی‌توان در یک گفتار یا نوشتار معرفی کرد، خود او تاریخ است، تاریخی ادبی، زنده و سازنده. نیما هرگز خندان و شادمان نبود، دیدگاه و سیمایش را دردی عمیق از رنجی عمیق‌تر سایه می‌زد. پس از سال‌ها اقامت در تهران تصمیم گرفت به زادگاهش، یوش برگردد. روح سرکش نیما هنوز نمی‌توانست در قفس شهر آرام گیرد، هر فرصتی را برای سرکشیدن به زادگاه خود غنیمت می‌شمرد. او به یوش برمی‌گردد.یوش، منطقه‌ای سردسیر و ییلاقی است و کمتر کسی می‌تواند زمستان را در آنجا تاب بیاورد ولی نیما خسته و بیمار نمی‌توانست بیش از این فراق یوش را تحمل کند. او از مدت‌ها قبل به بیماری ذات‌الریه گرفتار شده بود و این بیماری با بازگشت او به یوش به اوج خود رسید. سرانجام در شبانگاه ۱۳ دی‌ماه سال ۱۳۳۸، جسم کاندار بزرگ کوهساران به سفری بی‌بازگشت رهسپار شد، اما روح نستوهش هرگز.
سفری که به قیمت یتیم شدن فرزندان صادق شعر و ادب معاصر تمام شد.
سپاس از جلال
کم هستند و به‌راستی‌که انگشت‌شمارند، کسانی‌که پیش از جلال آل‌احمد شخصیت و کار ارجمند نیما یوشیج را شناخته و ارج نهاده باشند. یکی از کارهای بسیاری که آل‌احمد، در زندگی سرشار و گرانبار خویش کرد، همانا بررسی و گزارش گوشه‌هائی از زندگی نیما یوشیج و شکافتن و سنجش پاره‌هائی از آثار او بود. به گفته خود آل‌احمد ”پیش از همه، محمد ضیاء هشترودی، نیما یوشیج را شناخت.“ اما بیش از همه، در آن زمان که ”نام نیما با شعرنو مترادف بود“ و این نام و این شعر به‌راستی به ”دفاع“ نیازمند بود، آل‌احمد بود که وظیفه خطیر و خطرناک ”دفاع از نیما یوشیج“ را بر دوش هوش و بینش خویش پذیرفت. او از تیرماه ۱۳۲۹، در روزنامه ”ایران ما“ با معاندن ”نیما“ در افتاد. در اردیبهشت ۱۳۳۱، مقاله معروف ”مشکل نیما“ را نوشت. در دی‌ماه ۱۳۳۸، با مرگ نیما، مقاله کوتاه اما روشنگر ”نیما دیگر شعر نخواهد گفت“ را نوشت و در آن روشن کرد که چگونه نیما یوشیج، نازک‌آرای تن ساق گلی، را در خشکسالی از دانش و هوش و بینش نوآورانه و در تندبادی از دشنام و ریشخند و عناد گذشته گرایانه، ”به جان پرورد و به جان آب داد“ و سرانجام در آذرماه ۱۳۴۰، مقاله بلند و ارجمند ”پیرمرد چشم ما بود“ را نوشت که، اگر نه کامل‌ترین بررسی و گزارش زندگانی نیما را، ولی دست کم دقیق‌ترین توصیف لحظه مرگ او را در خود دارد.

داود نادمی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید