یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


شعر نداریم!


شعر نداریم!
در روزگاری که جهان را «دهکده جهانی» نامیده اند، اینترنت امکان ارزشمندی است برای دید و بازدیدهای مجازی، دیدن وبلاگها، سایتها و مهمتر از همه دیدار با آدمها. در یکی از روزهای اردیبهشت و در وبگ گردی های روزانه با شعرهای شاعری آشنا شدم که از اهالی کویر است.
نمونه ای از شعر محمد علی جوشایی را می خوانم و به دلم می نشیند. و این آشنایی مجازی به گفتگویم با این شاعر مهربان منجر می شود. ساده و صمیمی این گفتگو را می پذیرد و با هم حرف می زنیم، یا به قول خودش درد دلی می کند.
از این شاعر که سال گذشته از برگزیدگان جشنواره شعر فجر بود آثاری همچون کوچه های فاصله، نه باد بودم نه پرستو، باغ ملی ساعت پنج و... به چاپ رسیده است. جوشایی که متولد ۱۳۴۸ است، در حال حاضر ریاست وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان بم را برعهده دارد.
▪ برای شروع گفتگو بفرمایید جامعه ادبی ما تا چه اندازه با آثار شعری شما آشناست؟
ـ تصور می کنم شناخت داشتن از هنرمندان در جامعه به میزان حضور خودشان و آثارشان در جامعه بستگی دارد. یعنی باید دید در فضاهایی که جامعه برای دیده شدن هنرمندان ایجاد کرده هنرمند تا چه اندازه حضور دارد. هر وقت هنرمندان به سمت اصحاب مطبوعات و رسانه رفته اند و از ابزارهای مختلف برای شناساندن خود استفاده کردند به همان میزان موفق بوده اند و شناخته شده اند، هر چند در مسیر شناخته شدن، راه های معمول و غیرمعمول هم بسیار وجود دارد. نزدیک شدن به مراکز قدرت، معرفی کردن و سفارش شدن و...راه هایی است که بعضی از هنرمندان انتخاب می کنند تا زودتر و بیشتر شناخته شوند. با این همه گمان می کنم در جامعه جوان و علاقه مند ما هر وقت فردی خواسته و وقت برای مطرح شدن داشته، این اتفاق افتاده و فرد، به اندازه تلاشش مطرح شده است. من هم به نوبه خودم، سعی کرده ام کارهای ناقابلی که دارم به مخاطب برسد. همین که دوست عزیزی مثل شما با بنده تماس می گیرد، نشان از این دارد که کارهای من هم جاهایی دیده شده است، هر چند شاید این اتفاق در سطح وسیع نیفتاده است.
▪ خود من خیلی اتفاقی با کارهای شما آشنا شدم و این سؤال برایم مطرح شد که آیا خود شما دوست ندارید مطرح شوید و یا فرصت آن تاکنون فراهم نشده است؟
ـ این سؤال از این جهت سؤال خوبی است که من تصور می کنم خیلی ها این مشکل را دارند و تنها بحث من نیست. در همه رشته های هنری بخصوص در شهرستانها و به طور عام در خارج از پایتخت، این مشکل وجود دارد.
افرادی هستند که در شهرستانها کار هنری را شروع می کنند و شاید کارشان هم خوب باشد؛ اما نمی دانند در چه سطحی قرار دارند. دل می بندند به اینکه یک نفر آنها را به جایی معرفی کند و یا به جایی نزدیک شوند که کارشان دیده شود و یا جشنواره ای برگزار شود و دعوت شوند و آنجا با بعضی از آدمها آشنا شوند تا از این طریق خودشان و کارشان بهتر دیده شوند، اما در مورد من، خودم خواسته ام یا نخواسته ام که این گونه باشد. گفتم که این مشکل همه بچه های شهرستانی است. ما باید زندگی کنیم و جامعه ما جامعه ای نیست که هنر را راهی برای زندگی مطلوب بداند. چیزی به نام زندگی حرفه ای هنری وجود ندارد، مگر تعداد انگشت شماری در رشته های مختلف که آنها هم استثنا هستند!
آدمهایی مثل ما که می خواهیم با هنرمان زندگی کنیم و دستمان هم به جایی نیست نمی توانیم آن گونه که باید و شاید شعر را دنبال کنیم، چون ما باید در وهله اول زندگی کنیم!
اما گاهی که زندگی به ما مجال می دهد سراغ آرزوهایمان هم می رویم و یکی از آرزوهایمان شهرت است، ارایه آثارمان است و... من به فراخور وقتی که دارم و به فراخور زندگی ساده ای که دارم (واگر آن را رها کنم دیگر زندگی ندارم!)برای دیده شدن آثارم کمی تلاش کرده ام، اما اینکه من به طور مثال موهایم را بلند کنم، درویش بشوم، سختی و زجر بکشم که قرار است شعرم را حتماً به قله ای برسانم، مطلوب من نبوده، همان طور که انتخاب خیلی ها هست و انتخاب خیلی ها هم نیست.
از طرفی در کشور ما رسانه ها هم محدودند. ما به استثنای چند روزنامه، صفحات و ستون های ادبی نداریم و متأسفانه عزمی در رسانه ها هم نیست.
دلم نمی خواهد شکوه کنم و فقط خواستم جواب سؤالتان را بدهم. من راضی ام و به فراخور وقتی که داشته ام، کار کرده ام. دوستی از من پرسید: «چرا وبلاگ نداری؟» گفتم: «وبلاگ داشتن شرایط و امکاناتی می طلبد که متأسفانه من تا حالا، آن شرایط را به دست نیاورده ام.»
البته دوستانی هم هستند که با ۵۰ درصد استعداد، در جریانهای ادبی وارد شده اند و حالا در قله اند!
▪ بله بحث من هم بر سر همین است. بعضی وقتها در شهرستانها افرادی هستند که خوب کار می کنند، اما کارشان دیده نمی شود و در مقابل، آدمهایی هستند با عیار هنری کمتر که خیلی شناخته شده اند و در این فرآیند، مردم از دیدن و استفاده از هنر واقعی بی بهره مانده اند!
ـ سؤالهای خوبی است و من چاره ای جز این ندارم که از وضع موجود کمی گله کنم!چون شما مطبوعاتی ها جوری وارد می شوید و چیزهایی می پرسید که جواب می خواهد!آن هم جوابهایی که گاهی تلخ است و اگر هدف این است که من هم گله ای بر گله های دیگر اضافه کنم، چشم!ببینید؛ روال به گونه ای نیست که آدم بتواند حق خود را از جامعه ادبی بگیرد. یعنی حتی اگر شما در رسانه ها هم حضور داشته باشید، یک شهرت کاذب پیدا می کنید. اکنون شهرت واقعی را نمی شود به دست آورد. شهرت واقعی را باید مردم به هنرمند بدهند و مردم هم راهی برای شناخت شهرت واقعی ندارند. متأسفانه هنرمندان پیشکسوتی که هم به این بسنده کرده اند که امضا بدهند، بدون اینکه بدانند کسی که از آنها امضاء می خواهد، آثار او را دیده و یا خوانده است و این مایه تأسف است!
این درد جامعه ادبی و هنری ماست و من در حد یک شاعر شهرستانی، این دردی که شما از آن حرف زدید را لمس کرده ام. اگر این شاعر شهرستانی تصمیم بگیرد که بخش عمده تری از زندگی اش را به هنر و پیشرفت هنری اش اختصاص بدهد، بدون تردید مشهور خواهد شد، اما من تا حالا این گونه نبوده ام، چون شما و من هم می توانیم از همین فردا شروع کنیم به کار کردن و شرکت کردن در جشنواره ها و فرستادن شعر به نشریات و کارهایی از این نوع و سرانجام مشهور شویم. اما از این مشهور شدن چه می ماند؟!
به طور مثال این همه می گوییم «استاد فلانی»، خوب ما چند بیت از غزل این استاد را از حفظ هستیم؟! به نظر شما چند سال است که با وجود این همه آدمهای مشهور در شعر، دیگر شعری را مزمزه نکرده و آن را در خلوتمان زمزمه نمی کنیم؟!
اینجاست که باید در آن تأمل کرد!
من کارهایم را نگه می دارم تا اگر روزی قرار بود با پول پس اندازی که فراهم شده کاری انجام بدهم، شعرهایم را چاپ کنم!امیدوارم این روال سامان بگیرد و جامعه ادبی و مطبوعاتی تغییر کند.
▪ شما مدیر ارشاد اسلامی بم هستید. به عنوان مدیری که خود از اهالی ادبیات است، به سهم خودتان چه کاری انجام داده اید تا آثار شاعران بم دیده شود؟
ـ من خیلی وقتها با دوستان شاعرم حرف می زنم و حرفم این است که شاعر داشتن یک شهر یک مسأله است بودجه و توجه یا بی توجهی مسؤولان یک مسأله و شعر داشتن یک شهرهم یک مسأله دیگر و... به نظر من مسأله اصلی در این میان شعر داشتن است. وقتی ما تولید شعر خوب و قابل رفاهی نداشته باشیم، مهم نیست که دبیر انجمن ادبی داریم یا نداریم. ما شعر خوب نداریم. این مشکل دیگر نه به دست من که مسؤولیتی دارم برطرف می شود و نه به دست استاندار. این مشکل را هیچ کس نمی تواند حل کند، مگر خود شاعر!بله عزمی باید باشد که به طور مثال دفتر شعر، دفتری برازنده شاعران باشد و یا مسؤولان باید جشنواره های خوبی برگزار کنند و بر اینها می شود ایراد گرفت یا تأکید کرد و... اما متأسفانه چیزی که اکنون کشور ندارد، شعر است وگرنه جشنواره که از همه کشورها بیشتر داریم. حرف من به دوستان این است که ما شعر نداریم و پرسشم از دوستانم در بم این است که این نکته را می پذیرد یا نه؟
ما در بم شعر خوب نداریم. اگر دوستان تولید شعر خوب داشته باشند، بقیه اش با ما و ای کاش این سؤال درباره شعر ایران مطرح می شد که ما چقدر تولید شعر خوب داریم؟!
ما شاعر زیاد داریم، ولی شعر خوب نه.
جایی شنیده ام که در کشور فرانسه ۳۰۰ شاعر شناخته شده است، ولی در ایران فقط در استان ما، ۳ هزار شاعر شناخته شده اند! حالا شما بقیه استانها را حساب کنید و به این رقم اضافه کنید، ببینید چه عدد بزرگی می شود!
ما در شأن این کشور، با این پشتوانه ادبی، شاعر مطرحی نداریم. بعضی از دوستان تا مطرح می شوند، می شوند اپوزیسیون! یا تا اسمی به هم می زنند می شوند کاردان فرهنگی و به جای شعر گفتن هم می گوید: «یا باید داور باشم یا دبیر جشنواره»، اما از این شاعر باید پرسید شعرت کو؟! این جمله تلخ است، ولی شعر نداریم! شما سریال «شهریار» را ببینید. شهریار شاعر بسیار خوبی بوده است، اما آیا قله های شعر در وجود او خلاصه می شود؟
▪ از شعر خوب و غزل خوب حرف زدید و از شعری که به وسیله جامعه زمزمه شود.مشکل چیست که از این دست شعرها نداریم یا خیلی کم داریم؟
ـ اول باید پرسید مجموعه دست اندرکاران فرهنگی آیا این مسأله را جدی گرفته اند یا توقع آنها در حد این است که به عنوان مثال برای جمع کردن آشغال ها شعر گفته شود؟!
چرا عملاً استاندار استان شما و یا استان ما حرفهایشان را هیچ وقت با یک شعر شروع و یا تمام نمی کنند؟!اگر به زیبایی ادبیات اعتقاد دارند چرا در نامه نگاری های اداری از شعر استفاده نمی شود و در مقابل اگر در نامه ای شعر باشد آن را جدی نمی گیرند چون تصور می کنند یک نامه احساسی است!؟ یک دلیل هم این است که سلیقه مردم پایین آمده، چون آموزش ندیده اند. امروزه شعر سرگرمی شده، اما اینکه مردم می توانند با شعر رشد کنند فراموش شده است.
▪ خود شاعران در ایجاد این مشکل چه سهمی دارند و داشته اند؟
ـ شاعران، شعر نگفته اند!«شاعر» کلمه فاعل است به معنی «گوینده شعر» و من این جمله را صادقانه می گوییم و از گفتن آن هم واهمه ای هم ندارم. شعر ما را در حال حاضر، اشخاصی هدایت می کنند که خودشان شعر ندارند! اگر دارند، بگویند این شعر زیبا از من است! شاعری همین امسال در شب اختتامیه جشنواره ای، پشت تریبون رفت و شعر دوازده سال قبلش را خواند !
می دانید معنی این حرف چیست؟!
بله یعنی این شاعر بیش از یک دهه کار تازه ای نسروده است و اگر سروده به قدرت آن کار نبوده و ترجیح داده کار دوازده سال قبل را بخواند...
بله، اما اکنون شاعر مطرحی است! دبیر جشنواره است و هیچ کس هم از او نمی پرسد تو که شاعری، شعرت کو؟!
و متأسفانه همین آقایان هم بلدند فقط نصیحت کنند، اما باید پرسید استاد بزرگوار، شعرت کو؟ من فقط تو را می بینم، ولی شعرت کو؟
▪ میانه درد و شعر را در شعر امروز چگونه می بینید؟
ـ دردها خرد شده اند. امروز دیگر درد بزرگی وجود ندارد !اصلاً قرن ۲۱ قرن تن دادن به هستی است نه قرن گریز از هستی. دردها کوچک شده اند. یکی برای گرانی مسکن شعری بگوید تا چند ماه نقل محافل می شود و این درد کوچکی است.دردهای هستی و دردهای مشترک و بزرگ فراموش شده اند و این به جنبه های دیگر زندگی هم سرایت کرده است.
عباسعلی سپاهی یونسی
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید