یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

پیشنهاد قرون وسطی برای تعارض عقل و وحی


پیشنهاد قرون وسطی برای تعارض عقل و وحی
اگر تاریخ اندیشه در جهان غرب را ورق بزنیم خواهیم دید كه توماس آكوئیناس در مقطعی از تاریخ اندیشه به سر می برد كه بسیار شبیه به مقطعی است كه ما هم اكنون در آن قرار داریم. این مطلب را می توان از پرسشهایی فهمید كه در دوران او مطرح بود. پرسشهای توماس معمولاً همان پرسشهایی است كه اكنون برای ما مطرح است. از جمله بنیادی ترین این پرسشها همانا پرسش از نسبت عقل و دین است. اینكه ما تا چه اندازه جانب عقل را بگیریم و تا چه اندازه از دین پیروی كنیم مسأله ایست كه در سرتاسر قرون وسطی در جهان غرب مطرح بوده است. وجود دو ساختار معرفتی در عرض هم (ساختار معرفتی فلسفه یونانی و ساختار معرفتی دین مسیحی) تداوم دراز مدت چنین پرسشی را در مغرب زمین ایجاب كرده است. هرچند چنین پرسشی با همان اهمیت در جهان اسلام هم مطرح بوده ، لیكن تنوع آراء و عقاید به آن حجمی كه در جهان غرب در پاسخ به این مسأله شكل گرفت به هیچ وجه در دنیای اسلام مجال ظهور نیافت. می توان گفت اندیشه اسلامی هنوز به همان شكلی با این پرسش درگیر است كه در ابتدای شكل گیری خود بوده است. هیچ اندیشه نیرومندی برای برون شد از این دوراهه عقل و دین ارائه نشده است. موضع توماس آكوئیناس دراین مورد می تواند به علت ویژگی های ممتازش شایان توجه باشد و شاید رویكرد راهگشایی نسبت به این مسأله را برای ما ممكن سازد.
به پیروی از ارسطو ، توماس سرچشمه هر شناختی را در حس تشخیص داد. عقل انسان مجبوراست از حس بیاغازد و همه فعالیتهای آن بر اساس صورتهاییphantasms) ) است كه توسط حس فراهم آمده است. استدلالی بودن دیگر مشخصه عقل انسان است ، به این معنا كه بر اساس تركیب و تألیف داده های حسی و به طور تدریجی به شناخت دست می یابد. آكوئیناس عقل انسان را از وابستگی به آسمان رها كرد و آن را تا حدود زیادی پایبست زمین نمود. او نظریه عقول را نپذیرفت و عقل فعال را در عقل فردی قرار داد. به این ترتیب عقل انسان دیگر انفعال محض نبوده بلكه از جانب خود دارای فعلیت و آزادی عمل است. همچنین وجود عقل فعال فردی در هر شخص به تنوع و تكثر آراء دامن زده و نیز خطا و اشتباه عقل را تبیین می كند.عقل در این معنا به نفس انسان فروكاسته می شود و بنابراین محدودیت نفس را هم با خود دارد. در مجموع می توان گفت كه عقل درنگاه آكوئیناس محدود ، وابسته به دنیای مادی محسوس، متكثر ، ناقص و خطاكار است و در عین حال این عقل محدود و خطاكار از نحوه ای آزادی و خلاقیت برخوردار بوده و در درون محدوده خود می تواند بنفسه وبدون كمك از عالم بالا بر شناخت خود بیفزاید. عقل بشری ماده خود را از عالم محسوس می گیرد و بر اساس آن دایره شناخت خود را گسترش می دهد. اما هیچگاه نمی تواند از دایره محدود شناختهایی كه ریشه در حس دارند به نحو قابل توجهی فراتر رود. نخستین موضوع معرفت آدمی واقعیت مادی است. پس چگونه ذهن انسان می تواند حتی به وجود موجودی روحانی همچون خداوند معرفت پیدا كند؟ پاسخ آكوئیناس اصولاً این است كه ذهن آدمی كه نخستین موضوع معرفت آن ماهیات اشیای مادی است، می تواند نسبت موضوعات تجربه با آنچه این موضوعات بدان وابسته اند را دریابد. بدین قرار ذهن آدمی در تصدیق وجود موجودی كه اشیای تشكیل دهنده عالم بدان وابسته اند محق است، ولی ماهیت آن موجود را تنها تا جایی می تواند بشناسد كه آن ماهیت در چیزهای متناهی مكشوف شده است. به تعبیری مشهور ، ما از خداوند این را می دانیم كه هست ولی كه نمی دانیم كه او چیست.
اما ایمان در نظر آكوئیناس اعتقاد به مجموعه ای از اصولی است كه در كتاب مقدس آمده است. هرچند كه او هم تلقی سنتی و متعارف را كه ایمان را همدلی با واقعه تاریخی مصلوب شدن مسیح می دانند پذیرفت ، اما از آنجا كه باور به اصول دین را برای ایمان ضروری می شمرد ، جنبه شناختی ایمان را نادیده نگرفت. می توان گفت كه در نظر توماس ایمان نیز به نوعی معرفت نزدیك می شود ، یعنی باید برای فهم اصول آن سعی عقلی كرد. ایمان و عقل هر دویقین را اعطا می كنند. یعنی هر دو اموری فكری هستند وموضوع خود را تصدیق می كنند. در آنها نوعی حكم نهفته است(۳) ایمان همچنین با اراده مرتبط است زیرا پذیرش معارف ایمانی بواسطه فعل اراده است. و در نهایت لطف خدا ایمان را به مؤمن هدیه می كند.
باوجود مشابهت مذكور میان ایمان و عقل آن دو یك چیز نیستند بلكه با هم تمایزی ریشه ای دارند. از جمله مشخصه های اندیشه توماس تفكیك جدی و اساسی اوست میان عقل و فلسفه از یك سو و وحی، كلام و ایمان ازسوی دیگر. در بین متكلمان و فلاسفه پیش از توماس برخی فلسفه و كلام را یك چیز به شمار می آوردند و برخی دیگر، اگرچه به چنین وحدتی قائل نبودند ، اما این دو حوزه را دارای نسبت اساسی و تنگاتنگی می دانستند. به عنوان نمونه فیلسوف یونانی مآبی به نام كلمنس تفاوت زیادی بین حقیقت فلسفی و حقیقت دینی قائل نبود. او فلسفه یونان را یكی از اقسام وحی ناقص مبتنی بر عقل دانست كه باید از طریق وحی تكمیل شود. او بر آن بود كه در واقع دو عهد عتیق وجود دارد ، یكی از دو عهد عتیق تورات ودیگری فلسفه یونان است. همچنین آگوستینوس قدیس به عقل صبغه ایمانی می دهد و معتقد است كه عقل در مرتبه كمال خود اشراق الهی را كسب می كند و فهم متون مقدس را آسان می كند. اما آكوئیناس حوزه فلسفه و عقل را كاملاً از حوزه وحی و دین جدا می كند. عقل و فلسفه كه ، در معنای مورد نظر توماس ، شامل علم به معنای مشائیscientia) ) هم می شود ، در ارتباط با شناخت انسان از عالم طبیعت است. بنای فلسفه بر پایه عقل طبیعی انسان است. منظور از عقل طبیعی در اینجا هم قوه ایست كه با طبیعت سرو كار دارد و هم قوه ای كه در طبیعت انسان است یعنی انسان طبعاً به وسیله آن عمل می كند. اما معرفت وحیانی در شكل ایمان ظهور می یابد و بر پایه تعلیماتی است كه در كتاب مقدس ذكر شده است.
این تفكیك ریشه ای كه توماس بین عقل و دین برقرار می كند نتایج بسیار عظیمی در اندیشه های فلاسفه پس از او داشته است. تمایز اساسی این دو حوزه به این معناست كه برای هر كدام سهم ویژه ای در نظر گرفته شده و جایگاه هر كدام به طور مشخص تعیین شده است. این رویكرد راه را بر تداخل این دو حوزه در همدیگر می بندد و تقابل ها و تضادهای احتمالی و در نتیجه سردرگمی های ناشی از آنها را به حداقل ممكن می رساند.
حقایق در نظر توماس به سه دسته تقسیم می شوند: نخست حقایقی كه بوسیله عقل قابل دركند . حقایق مربوط به علم scientia) ) از این دسته اند.همچنین حقایقی كه پیش نیاز و مقدمه ایمان هستند ، حقیقت وجود خدا و وحدانیت او از این جمله اند. دوم حقایقی كه عقل از درك آنها عاجز است و بنابراین ما برای دستیابی به آنها به ایمان نیاز داریم.
مسأله تثلیث از جمله مسائلی است كه درك آنها از توان عقل بیرون است و تنها از طریق ایمان است كه می توان به فهم آن دست یافت. همچنین درك مسأله حدوث و قدم عالم در توان عقل نیست. به عقیده توماس كسی نمی تواند صرفاً بر پایه عقل بشر ، و بدون توسل به وحی ، ثابت كند كه آغازی برای جهان وجود داشته است و ارسطو كه چنین كاری را امكان پذیر دانسته محل ایراد است. آكوئیناس می گوید بر مبنای ملاحظات فلسفی محض ، هیچ دلیلی وجود ندارد كه فكر نكنیم جهان همیشه وجود داشته و تا ابد هم وجود خواهد داشت. ولی خود او به عنوان یك مسیحی مؤمن به چنین چیزی معتقد نیست ، بلكه اعتقاد دارد كه خدا عالم را از عدم خلق كرده و بالاخره هم روزی به پایان خواهد رسانید. سوم حقایقی است كه بین عقل و وحی مشترك است.یعنی هم توسط وحی بیان شده و هم عقل انسان قادر به تشخیص آنهاست.
تمایز اساسی فلسفه وایمان از جنبه های مختلفی قابل بررسی است. نخست اینكه این دو از سر چشمه های متفاوتی برآمده اند. فلسفه، همانطور كه گفتیم، از عقل طبیعی انسان ریشه گرفته و ایمان بر پایه تعلیمات كتاب مقدس ولطف الهی شكل می گیرد و موضوع آن امور فراتر از فهم طبیعی انسان است. بنابراین این دو قبل از هر چیز در خاستگاه خود با هم تفاوت دارند. تمایز دیگر آنها در روش است ؛ روش فلسفه استدلالی است و با كلیات منتزع شده از جزئیات حسی سروكار دارد. در حالی كه ایمان بر اساس روش نقلی و روایی استوار است. دیگر اینكه غایت و هدف این دو با هم متفاوت است .عقل و فلسفه در راستای سعادت دنیوی انسان فعالیت می كنند اما معرفت ایمانی در پی تأمین سعادت اخروی انسان می باشد. انسان شناسی آكوئیناس دو غایت برای انسان در نظر می گیرد؛ یكی سعادت دنیایی و طبیعی كه عقل ما را به آن راهبری می كند و در حیطه توانایی عقل است بدون آنكه از وحی و دین كمك بگیرد ، ودیگری سعادت متعالی و ماوراء طبیعی كه معرفت وحیانی و ایمانی ما را در نیل به آن یاری می كند. همانطور كه می بینیم آكوئیناس دست عقل را در امور دنیوی كوتاه نمی داند و در محدوده امور این جهانی آن را مستقل دانسته و تأمین سعادت دنیوی بدون استمداد از وحی را در توان آن می داند.
آكوئیناس برای اینكه شكاف این دو حوزه معرفتی را به حدی زیاد نكند كه هرگونه دادوستدی بین آنها غیر ممكن شود ، به نوعی سعی دارد ارتباطی بین آنها برقرار كند. این ارتباط به این صورت است كه فلسفه را در خدمت معرفت ایمانی قرار می دهد. زمینه هایی كه فلسفه می تواند به معرفت ایمانی خدمت كند از این قبیل است:۱. فراهم آوردن مقدمات لازم برای معرفت ایمانی مثل اثبات وجود و وحدانیت خداوند. ۲. بدست دادن تشابهات و تمثیلهای لازم برای فهم اصول ایمانی ، مثل تشابهاتی كه برای فهم مسأله تثلیث بكاربرده اند.۳. دفاع از اعتقادات دینی در برابر معاندین و ناباوران و نشان دادن نادرستی آراء آنها به وسیله برهان.
آكوئیناس فلسفه ای كه در خدمت دین است را «كلام طبیعی» یا «كلام فلسفی» می نامد و آن را از «كلام وحیانی» جدا می كند . كلام وحیانی محتوی و مواد خود را از كتاب مقدس می گیرد و غایت و هدف آن با غایت وحیانی و متعالی یكی است. اما كلام طبیعی ، هرچند در غایت و هدف خود را از وحی می گیرد و در خدمت وحی است ، اما محتوی و روش خود را از فلسفه می گیرد. بنابراین كلام طبیعی یك علم است یعنی با روش استدلالی سرو كار دارد.
پس بطور كلی صور معرفت نزد آكوئیناس عبارتند از:
۱. معرفت علمی - فلسفی كه در محدوده امور این جهانی خودبسنده و مستقل است.
۲.معرفت دینی یا كلام طبیعی كه برپایه ایمان بوده و مربوط به حوزه امور ماوراء طبیعی است.
۳.كلام طبیعی یا فلسفی كه طرح ، مبدأ و غایت خود را از دین می گیرد اما در محتوی و روش تابع فلسفه است.
آكوئیناس معتقد است كه عقل و دین در مسائل مشتركشان لزوماً باید مطابق باشند. چراكه به رأی او دین هم از نوعی معقولیت برخوردار است. اما اگر چنان مطابقتی حاصل نشد نظر دین بر رأی عقل رجحان دارد. او می گوید حقیقت ، حقیقت را طرد نمی كند، زیرا از دو قضیه متناقض ضرورتاً یكی صواب ودیگری خطاست. از جانب دیگر می دانیم كه اصول عقاید ایمانی مطلقاً متیقن است و یك نفر مسیحی نمی تواند در آنها شك و تردید روا بدارد. بنابراین اگر قضیه ای مخالف حكم دینی باشد می توان مطمئن بود كه آن قضیه خطاست، زیرا یقین حاصل از یك استدلال بشری كه همواره در معرض خطاست ممكن نیست كه همطراز و همسنگ یقینی باشد كه ناشی از سندیت دلایل نقلی است. (۷) رجحانی كه توماس برای احكام دینی در نسبت با احكام عقلی قائل است ریشه در رأی مابعدالطبیعی او راجع به عقل دارد. همانطور كه گفتیم ، برای توماس عقل نزد انسان هیچ جنبه مفارقی ندارد و هر دو عقل ، خواه ناخواه وابسته به نفس است. در واقع فقط نفس است كه تعقل می كند و به همین دلیل است كه نمی تواند بعضی از مسائل ایمانی و اعتقادی را توجیه كند ، والا به نظر او ، ایمان به خودی خود و من حیث هو كاملاً معقول است و هرنوع منافات ذاتی میان عقل و وحی غیر قابل تصور است. به همین سبب معقولیت محض و ذاتی وحی دلیل بر این نمی تواند باشد كه عقل ما ، كه خواه ناخواه محدود و مقید به نفس است ، كل آن معقولیت را دریابد.(۸)
هرچند توماس در مسائل مشترك بین عقل ودین بر ارجحیت معرفت دینی تأكید دارد و حقیقت دینی را اصل قرار داده ، حقیقت فلسفی را به گونه ای فرع بر آن می داند ، و اگرچه در نهایت در دیدگاه او عقل باید خود را با دین هماهنگ كند ، اما آن تفكیك و جداسازی اساسی كه او میان این دو حوزه برقرار می كند باعث می شود كه دست عقل در حوزه مربوط به خودش بازنگه داشته شود. این جداسازی به عقل فرصت بالیدن می دهد وآن را ، هرچند در حوزه ای نسبتاً محدود ، از وحی و دین مستقل می كند.
* پی نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید