شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


باید مشکلی داشت، نه موضوعی


باید مشکلی داشت، نه موضوعی
اخیرا در انبوه بحث و فحص‌ها پیرامون مسائل و جدال‌های سیاسی کشور کتابی منتشر گردیده که نام <فرهنگ سیاسی> را بر پیشانی دارد. این کتاب آنچنان که در نگاه نخست از نام آن برمی‌آید یک فرهنگ‌نویسی به مفهوم رایج آن نیست، بلکه پژوهشی است در باب شناخت ویژگی‌های فرهنگ سیاسی مردم ایران یا بهتر بگویم قرار بوده که چنین باشد. اثر استادم جناب آقای دکتر محمود سریع‌القلم که مدتی افتخار حضور درس گرفتن از ایشان در دوره فوق‌لیسانس برای اینجانب فراهم گردید.
چون قصد اسائه ادب به جناب آقای دکتر سریع‌القلم را ندارم، پیش از ورود به بحث اصلی، از این سخن منتسب به ارسطو یاری می‌طلبم که می‌گوید <من افلا‌طون را بسیار دوست دارم، اما حقیقت را بیشتر.> ناگزیر در مورد مطالب کتاب دکتر سریع‌القلم، خواندن کتاب و بهره‌بردن از آن به نظرم رسید نقدهای جدی بر استنتاجات و البته نحوه طرح موضوع و پرسش‌ها وارد است که به علت ضیق وقت ناچارم به اختصار اشاره‌ای به آنها داشته باشم و از طرح آن مرادی نداشته‌ام، مگر اعتقاد به اینکه در این مختصر مجال در چارچوب تعاطی افکار نکاتی روشن گردد که در پژوهش استاد سریع‌القلم مغفول مانده است و اگر این نکات فقط از دید ایشان پنهان می‌ماند باز هم قابل اغماض و چشم‌پوشی بود. ولی متاسفانه این روزها چنین افکاری سست و غیرعلمی از سطح عامه مردم به میان عناصر دانشگاهی که بایستی پیشگام فضل و کرامت باشند رسوخ کرده که بسیار خطرناک است.
اگر بپذیریم فرهنگ سیاسی بخشی از فرهنگ اجتماعی است که به مجموعه‌ای از احساسات، عواطف، ارزش‌ها، رفتارها و اخلا‌قیات اطلا‌ق می‌گردد و شکل‌دهنده علل سیاسی و رفتار اجتماعی یکایک افراد جامعه است، می‌توانیم به این نتیجه برسیم که جامعه ایرانی، جامعه‌ای با یک لا‌یه مشترک فرهنگی نیست، بلکه ساخته شده از ده‌ها خرده فرهنگ است. این موضوع در مناطق مختلف کشور، سطوح مختلف توسعه‌یافتگی فردی و محیطی و طبقاتی آشکار مشاهده می‌شود. می‌توان تنها در شهر تهران، ده‌ها فرهنگ رفتاری و نظام فکری را در کنار یکدیگر دید و تشخیص داد. اراده و اندیشه‌ای قوی لا‌زم است تا ساختار معیشت و تولید ثروت را آن چنان متحول سازد که همه اقشار را سودمند گرداند‌. در شرایطی که انسان‌ها با همت، فکر و سازماندهی خود، نیازهای مادی خود را تامین می‌کنند، ‌جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند اهمیت می‌یابد. این اهمیت، از محیط زیست آن جامعه گرفته تا سرنوشت سیاسی و جهت‌گیری‌های آینده آن ارزشمند می‌شود. شهروندان نسبت به جغرافیایی که در آن ثروت تولید می‌کنند، احساس مسوولیت خواهند کرد.
آقای سریع‌القلم از همین پیش‌فرض که ما نیز با آن موافقیم تا آنجا پیش می‌رود که نتیجه می‌گیرد تعلق به وطن و گرایش‌های دموکراتیک در گرو همین تولید ثروت است. وی علا‌قه به ثبات فکری، سیاسی و اجتماعی را خواسته آن قشر یا به‌زعم ایشان طبقه متوسط می‌داند که نه از طریق رانت، بلکه از مسیر اهتمام و فکر، ‌ثروت تولید می‌کنند و به ‌واسطه شایستگی‌هایی که دارند، مناصب را تصاحب می‌نمایند. بنابراین، فرهنگ سیاسی معقول و منسجم که تقویت‌کننده و تسهیل‌کننده توسعه عمومی ایران باشد، در راستای خصوصی‌سازی اقتصادی از یک سو و بارورکردن شهروندان ایرانی از طریق تحول در نظام آموزشی و رسانه‌ای از سوی دیگر، امکان‌پذیر خواهد بود.
کتاب در پنج فصل که فصل پنجم آن نتیجه‌گیری است و دو ضمیمه و یک نمایه با پیشگفتاری کوتاه ضمن اشاره به درک و تحمل یکدیگر در جوامع غربی این پرسش طرح گردیده که اساسا چرا ما ایرانی‌ها علی‌رغم هوش و استعداد سرشار و کم نظیر( این جمله از ایشان است و بنده چنین صفتی را نه برای ایرانیان بلکه برای هیچیک از ملل دیگر نیز قائل نیستم) نتوانسته‌ایم به سمت تحمل و مدارا با یکدیگر پیش رویم در حالی که در جوامع غربی به راحتی تسامح و تساهل را نه در میان خود بلکه در ارتباط با دیگران نیز منظور می‌دارند؟ ‌
پژوهشگر، این کتاب را بر اساس ۹۰۰ پاسخ به نظر سنجی تدوین نموده است که بر مبنای سه گروه رفتار شناسی شامل سه سطح:
۱) سطح فرد.
۲) سطح روابط شهروندی
۳) سطح ساختارها قرار دارد.
به منظور جلوگیری از اطناب کلا‌م از آوردن پرسش‌ها پرهیز می‌کنم. ولی آنچه را که از این نظرسنجی‌ها استنتاج می‌گردد می‌توان به شرح زیر خلا‌صه نمود:
ایرانیان به علت ضعف در آموزش در دوران تحصیل افرادی خودخواه، مغرور و خودمحور هستند که منافع خود را بر جامعه برتر می‌دانند. ایرانی‌ها قادر به درک ویژگی‌های مثبت و منفی دیگران نیستند و ظرفیت فهم ساختارها را ندارند. ایرانی‌ها به لحاظ تاثیر محیطی، شخصیت خود را مخفی می‌کنند و آنچه که از شخصیت ایشان بروز و ظهور می‌یابد لزوما آن چیزی نیست که سرشت و ماهیت واقعی آنها را نشان می‌دهد. ایرانی‌ها اشخاصی سطحی و احساساتی بوده بدون دقت در پدیده‌ها به سرعت به استنتاج می‌رسند.
تا اینجای قضیه روشن و براساس داده‌های آماری استخراج شده است. اما مشکل بر سر نتیجه‌گیری‌هایی است که بر مبنای فرضیه‌هایی سست و غیر آکادمیک، آقای دکتر سریع‌القلم را گرفتار همان دردی کرده که ایشان در پرسش‌هایشان به آنها نظر داشته‌اند.
ایشان چه در پیشگفتار و چه در استنتاج نتایجی را طرح کرده‌اند که بسیاری از آنها از هیچ پایه علمی‌ای برخوردار نیست و عمدتا ادعاهایی است که در محافل عوام درباره آنها گفت‌وگو می‌شود. ضمن اینکه بسیاری از فرضیات ایشان مسبوق به سابقه‌ای علمی نیست.
ایشان مبدأ ظهور دموکراسی را در جهان سال ۱۹۲۰ در آمریکا و انگلستان ۱۹۳۰ اعلا‌م کرده و مبنای آن را قانون شرکت مردم در انتخابات فرض کرده‌اند. همانگونه که مشاهده می‌گردد این نخستین بار است که در علوم سیاسی و ‌Public Administration وضع قانون برای شرکت در انتخابات مبنای دموکراسی تشخیص داده می‌شود. ایشان بدون برشمردن ویژگی‌های دموکراسی، تفاوت میان جوامع دموکراتیک با غیر آن را در حد برگزاری انتخابات فروکاسته‌اند.
بر این اساس ایشان جامه دموکراسی را به قامت همه کشورها دوخته‌اند، زیرا در حال حاضر در دنیا کشوری وجود ندارد که در آن انتخاباتی برگزار نگردد. جناب دکتر سریع‌القلم در فصل نخست کتاب به تاریخ‌سازی‌های جالبی نیز دست زده‌اند.
مثلا‌ ایشان با یکسان انگاری جامعه آمریکا و انگلیس از مهم‌ترین وجوه بارز و مشترک میان این دو کشور را نهادینه‌شدن تولید ثروت مستقل از دولت برشمرده‌اند. بر هر دانشجوی علوم سیاسی روشن است که جامعه انگلیس دارای سابقه بسیار طولا‌نی تمدن است که در قرن ۱۸ با وقوع انقلا‌ب صنعتی از تولید به شیوه فئودالی و نظام مبتنی بر حاکمیت نجبا به سوی نظام سرمایه‌داری صنعتی گام برداشت. همچنین برای اطلا‌ع بد نیست ایشان با مراجعه به تاریخ انقلا‌ب صنعتی بدانند که در سال ۱۸۴۴ در انگلستان قانون کار وجود داشت که براساس آن مانع کار کودکان زیر ۱۰ سال در کارخانه‌ها و همچنین مانع کار زنان و کودکان در معادن می‌شد که خود این امر نشان‌دهنده توجه جدی نه‌تنها به حقوق نجبا و سرمایه‌داران بلکه کارگران به‌ویژه کودکان و زنان بود. حقوقی که هنوز هم جزو ضابطه‌ها و شاخص‌های مهم تشخیص جوامع پسامدرن از جوامع پیشامدرن می‌باشد.
گذشته از این‌ها همانگونه که اشاره شد آمریکا بدون گذراندن دوران فئودالیسم از مرکانتالیسم یکسره پا به دوران صنعتی‌شدن نهاد. ایشان با درک غلط از طبقه متوسط و بدون تبیین برداشت خود از این طبقه، ایجاد و انباشت ثروت در طبقه متوسط را عامل ثبات اجتماعی و سیاسی در انگلستان و آمریکا اعلا‌م کرده است.
همچنین چند سطر پایین‌تر از قول ولتر تولید ثروت را مسبب بسط و گسترش آزادی می‌داند. به زعم ایشان هرچه جامعه‌ای ثروتمندتر، دموکراسی و آزادی در آن گسترده‌تر است. ولی ایشان بنا براین اعتقاد خود، جایگاه کشورهایی مانند کویت و عربستان که از کمترین آزادی‌های رایج در جهان بی‌نصیب هستند را مشخص نکرده است.
ایشان با تعریف درست و منطقی از وجود تشکل برای دفاع از منافع صنفی دوباره یک نتیجه غلط می‌گیرند و بحران‌های سیاسی پس از دوران مشروطه در ایران و بحران‌های کنونی در بسیاری از جوامع در حال گذار را به نبود استقلا‌ل مالی جامعه و نبود طبقاتی که ظرفیت تولید ثروت را داشته باشند منتسب نموده‌اند، بدون اینکه ده‌ها عامل دیگر که وجه تفاوت جدی و عمده در کشورهایی مانند ایران، چین، مکزیک و یا عراق باشد را مدنظر قرار داده باشند. استادم آقای سریع‌القلم در سراسر کتاب حتی اشاره‌ای ولو جزیی به تاثیر سیاست‌های استعماری دول بزرگ نداشته‌اند ولی از <پول مفت نفت( >اصطلا‌ح از ایشان است) به عنوان دردسر برای جامعه و ظهور استبداد نام می‌برد.
اظهارنظری که بیشتر به کار بحث‌های عامیانه کوچه و خیابان می‌آید نه یک بحث علمی. وگرنه می‌توان در پاسخ این ادعا گفت به‌جز برخی کشورهای نفت‌خیز خاورمیانه، آمریکا و نروژ در سایر کشورهای کره زمین نفت چشمگیری وجود ندارد که تاثیری در موقعیت اقتصادی آنها بگذارد. چرا در سایر کشورهای غیرنفتی مانند انبوه کشورهای آفریقایی دموکراسی وجود ندارد و مگر در نروژ نفت یک درآمد چشمگیر نیست. چرا قضیه دیکتاتوری و استبداد در این کشور وجود ندارد؟! ایشان تولید ثروت را توسط اجتماع( ایشان چندین جا از واژهای بسیط برای ابراز نظرات خود بهره برده‌اند که جز اغتشاش فکری نتیجه دیگری عاید خواننده جوان نمی‌کند) پیش‌فرض ایجاد تشکل برشمرده (که البته بنده با کمی اغماض با ایشان در این زمینه موافقم) ولی جوامعی مانند ایران و بسیاری کشورهای جهان سومی به‌جز کره جنوبی، امارات، ترکیه و چین را که در راه بارور کردن شهروندان خود حرکت می‌کنند بقیه را خارج از این حرکت دانسته است! در اینجا یک سوال اساسی مطرح است: مگر طبقه فئودال و زمیندار ایران و همچنین تجار باعث ایجاد ثروت در جامعه ایران پیشامدرن نبوده‌اند؟ آیا تا پیش از سال‌های دهه ۱۳۲۰ که نفت اساسا نقشی در اقتصاد ایران ایفا نمی‌کرده است، (تا سال‌ها پس از آن نیز نفت به لحاظ اقتصادی نقشی در ایران نداشت) ثروت توسط چه کسانی تولید می‌شد؟ چرا ما در آن دوران در ایران وکشورهای آسیایی مانند چین و هند و غیره شاهد حضور تشکل‌های طبقاتی نیستیم در صورتی که در انگلستان، فرانسه، آلمان، اتریش، روسیه و... طبقات مسلط تشکل‌ها و مجالس، قانونگذاری خود را داشته‌اند. به نظر می‌رسد در اینجا آقای سریع‌القلم رشته کار را گم کرده‌اند. بدون شک هیچیک از عالمان علم اقتصاد و سیاست به چنین یکسان‌انگاری سهل‌انگارانه‌ای میان جوامع پیشامدرن آسیایی و اروپایی دست نزده و چنین اعتقادی نیز ندارند. سال‌ها بحث درباره شیوه تولید آسیایی که مارکس مبدع آن بود و بعدا توسط بسیاری از صاحبنظران اقتصاد سیاسی اعم از مارکسیستی و غیر آن، مورد استفاده قرار گرفت، نتیجه پیچیدگی‌های گران‌جان در شیوه تولید و استبداد شرقی است که آقای سریع‌القلم به این سرعت و سادگی به حل آن نائل آمده‌اند.
ایشان در جایی ادعا می‌کنند: به‌همین دلیل است که ماهاتیر محمد در مالزی و چوئن‌لا‌ی و دنگ شیائوپنگ در چین به‌جای آنکه کار سیاسی‌کنند و در پی بیانیه‌های سیاسی و به‌راه‌انداختن تظاهرات باشند، کار عمیق فرهنگی و اقتصادی کرده‌اند تا ساختارهایی بنا کنند که جامعه مدنی، عقلا‌نیت فرهنگی و استقلا‌ل مالی جامعه از حکومت تحقق یابد.
ایرانی در مقام مقایسه با کار فرهنگی و بنیانگذاری در کار اقتصادی، علا‌قه قابل‌توجهی به کار سیاسی دارد. شاید دو دلیل برای این گرایش قابل ذکر باشد:
۱) نمایش در کار سیاسی بیشتر است و فرصت مطرح‌شدن، در صحنه‌بودن، بهره‌‌برداری از امکانات و ظاهرشدن در رسانه‌ها را فراهم می‌کند
۲) کار فرهنگی و اقتصادی در درازمدت و یا در میان‌مدت نتیجه می‌دهد و ایرانی حوصله کار درازمدت را ندارد و خصلت کانونی او عمدتا نگاه به پدیده‌ها و مسائل در کوتاه‌مدت است. اصولا‌ ذهن ایرانی دچار پرش است و تمرکز را برنمی‌تابد. ایرانی حوصله ندارد سی‌سال بر موضوع یا مساله‌ای تمرکز کند تا پاسخ گیرد. ایرانی حوصله ندارد که خصلت منفی خود را تشخیص دهد و هشت سال وقت بگذارد و به‌تدریج آن را از شخصیت خود بزداید. ‌
اولا‌ لا‌زم است به ایشان یادآوری کنم که دنگ شیائو پنگ کاملا‌ خلا‌ف جهت انقلا‌ب فرهنگی مائو و چوئن لا‌ی حرکت می‌کرد و متهم بود که دستاوردهای مائو را به باد داده است. ثانیا آقای سریع‌القلم فراموش می‌کنند در ایران یا کشورهای نظیرآن، اگر مردم به تظاهرات سیاسی روی می‌آورند به این علت است که راه‌های دیگر برای ابراز نظر و عقیده کمتر وجود دارد. مردم ایران اگر عادت ندارند روی کاری تمرکز کنند برای آن است که قرن‌های متمادی ملت ایران زیرسلطه خونخوارترین پادشاهان و حکام به سر برده و کشور ایران بارها از سوی قدرت‌های بیگانه مورد هجوم و تاخت و تاز قرار گرفته و بارها به مرز اضمحلا‌ل کامل رسیده است.
همچنین قدرت‌های مسلط هرگز اجازه ظهور و بروز احزاب و تشکل‌ها را نداده‌اند و به شدیدترین وجهی تشکل‌ها را سرکوب نموده‌اند. هر ویژگی و خصلتی را باید در ظرف زمان و مکان بررسی نمود. این سخن ایشان مانند کسانی است که احزاب را سرکوب می‌کنند ولی می‌گویند مردم ایران از احزاب دلخوشی ندارند. در صورتی که ما می‌بینیم در مقاطعی که مختصر آزادی اجتماعی و سیاسی در افق سیاست ایران دیده شده احزاب ایران در مقایسه با احزاب کشورهای با نظام دموکراتیک، موفقیت‌های چشمگیری را به دست آورده‌اند.
یا با ایجاد تشکل‌ها و اتحادیه‌های سراسری صنفی و سیاسی نقش بی‌بدیلی در تحرکات سیاسی و اجتماعی ایران ایفا کرده‌اند که در تاریخ موجود است. سرکوب یک حزب یا تشکل از سوی قدرت مسلط سیاسی، دلیلی بر عدم تحزب و کارهای فرهنگی و سیاسی در جامعه نیست.
مشارکت سیاسی- اقتصادی کمابیش در هر جامعه‌ای وجود دارد، ولی خوب بود آقای سریع‌القلم مشارکت را به عنوان فرآیندی در نظر می‌گرفت که درجه و میزان آن فقط مشروط به وجود طبقه متوسط یا تولید ثروت در جامعه نبود، بلکه انواع دیگر از عناصر داخلی و خارجی نیز در آن دخیل هستند. مگر در عصر ارتباطات و دهکده جهانی و غیره یک ملت یا جامعه می‌تواند بدون ارتباط با جوامع دیگر مورد بررسی قرار گیرد! جامعه موجودی است زنده و همانگونه که بر پیرامون خود تاثیر می‌گذارد از محیط نیز تاثیر می‌گیرد. تحرکات سیاسی که آقای سریع‌القلم آن را از ویژگی‌های ایرانیان می‌داند در واقع نوعی از مشارکت برانگیخته است که در آن حکومت‌ها برای تعقیب منافع خود (مشروع یا نامشروع آن در اینجا مدنظر نیست) آن را در مردم برمی‌انگیزانند. این نوع مشارکت با مشارکت خودانگیخته تفاوت دارد که البته از دید آقای سریع‌القلم پنهان مانده است.
در هر حال اینجانب و استادم آقای سریع‌القلم یک اشتراک در اندیشه‌مان نسبت به پروژه مدرنیته داریم. بد نیست با یاری از‌هابرماس درباره مدرنیته سخن خود را به پایان برسانم. ‌
<اگر زمان حال را از گذشته بسیار نزدیک آن که در واقع شناسایی و تعیین هویت حال در گرو آن است جدا کنیم، حاصل شکافی خواهد بود دوگانه، متناقض و با ماهیتی دیالکتیکی. نتیجه این دوگانگی متناقض و ذاتا دیالکتیکی، پایداری وجودی خواهد بود مقاوم و پایدار و در عین حال غیرقابل مقاومت، پیچیده و معماگونه. حل آن لحظه‌ای دوام نخواهد آورد و لحظه‌ای بعد معمایی دیگر سر برخواهد آورد که شاید جذاب اما دردسرآفرین است.>
نادر هوشمندیار‌
استاد دانشگاه علا‌مه طباطبایی
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید