یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


بهار و گل، طرب انگیز گشت و توبه شکن


بهار و گل، طرب انگیز گشت و توبه شکن
شما حتما خورشید فروزان آسمان ادب ایران خواجه حافظ شیرازی را می شناسید. حافظ آشنای همه است. هر كس او را به اندازه معرفت خود می شناسد و او مهربانانه در پاسخ این دوستی، رندانه، گاه قلندرانه، زمانی عارفانه و حتی عاشقانه به زبان حال با ما سخن می گوید و راه چاره می سازد و یا راز دل افشا می كند.
و اما من، حافظ را از بچگی می شناسم. از زمانی كه در جواب سلام به پدربزرگم از او می شنیدم:
سلامی چو بوی خوش آشنایی
بر آن مردم دیده روشنایی
همیشه این سؤال در ذهن من بوده است: آیا همه، این دوست دیرین و محرم اسرار را به خوبی می شناسند؟ یا فقط با نام او و كلام او صفا می كنند!
آیا آدرس كوی و منزل جانان را دارند، یا در خیابان های رندی و كوچه پس كوچه های مسلك قلندران یا در شهر آشوب عاشقانه بی دل او را گم كرده اند و به دنبال اویند؟
نام حافظ از قرن هفتم، فاصله زمان ها را از بین برده است، كوچه ها و خیابان های دلدادگی را كوتاه كرده است، زبان سخنور دیگر مدعیان شعر را الكن كرده، با دردی نوشان بی غمان زمانه را صلا زده است و در جنگی نابرابر زاهدان و مفتیان و شحنه های باده پرست مست لایعقل را به باد تازیانه تمسخر گرفته است. گاه از زبان بلبل، غم هجران گل می گوید و گاه به امیدی، آمدن یوسف گم گشته را مژده می دهد. در كار عشوه گل كنكاش می كند و پدرانه بلبلان را نصیحت می كند كه:
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
كه به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
زمانی باد صبا را پیك كوی دوست رعناصفت می كند و شرح دلدادگی می دهد و در جایی با حاضرجوابی از زبان معشوق می گوید: «در این عهد وفا نیست.»
وقتی رندانه سؤال و جواب می كند به یاد صحبت ها و حاضرجوابی های ابوسعید ابوالخیر می افتم، مثل این كه از پیر میكده می پرسد: راه نجات چیست؟ پیر جام می را می خواهد و می گوید: عیب پوشیدن! در مستی و عیب پوشیده داشتن فقط هنر حافظ است و بس.
حافظ در دیوانش چهره های متفاوت دارد. زمانی كه ایهام، صنعت غالب بر دیگر صناعات ادبی را به كار می برد، تردستی زیرك است كه با یك تیر دو نشان می زند. ایهامی رندانه كه شوخی و ظرافت بی نظیری آن را از ایهام دیگر شاعران جدا می سازد. گاهی لطیفه گویی زیرك است و با متلك هایی زیركانه كه شادی و شیرینی آنها به همراه نیش و كنایه طنزی گزنده به زهرخندی تلخ می ماند، به افشای حقایق زمان خود می پردازد.
زمانی بذله گویی است كه با نوعی حاضرجوابی خواننده را به خنده ای از روی استیصال وامی دارد و در جایی دیگر محقق علوم اسلامی و بازگوكننده داستان ها و آیات قرآنی است. آنجایی كه ملائك در میخانه را می زنند و گل آدم را به پیمانه عشق، پیمانه می زنند و بار امانت الهی را بر دوش این موجود مغرور كه آنچه خود دارد، از بیگانه طلب می كند، می گذارند. موجودی كه خود را هم نمی بیند!
و در جایی این موجود آگاه به اسرار الهی، چنان خود را غفلت زده نشان می دهد كه از این طریق بتواند رازها را از زیر زبان ممدوح معشوق صفت بیرون بیاورد و یا به مراد دل خود برسد. او برای وصول این مطلب كنایه را برمی گزیند. «سالهاست ساغرم از باده تهی است» و شاهدش محتسب است كه می تواند این دعوی را در محضر سلطان تصدیق كند. چه كنایه ای ظریف تر از این برای تقاضا می توان به كار برد؟ حافظ مرد هزار چهره غزلیات خود است. به نظرم او خود را عمدا در پس حجاب اشعارش از دید عیان مردم زمان مخفی می كند. او سرگردان كوی دوست است و دوستان حیران او.
بله، دیوان حافظ مخاطبان بسیاری دارد و در آن از هر شعری، و متنی یافت می شود. قصیده، رباعی، مثنوی، غزل، اما با قصیده و گزاف گویی های آن میانه خوبی ندارد و خیلی سریع قصیده سرایی را كنار می گذارد. او به خوبی دریافته غزل برای بیان مقاصدی كه تا چندی پیش در قصیده مطرح می شد. آمادگی بیشتری دارد. از این رو در غزل های كوتاهش مطالب قصیده را گنجانده و با مضامین و افكار غزل گونه ممدوح خود را كه «معشوق» می خواند مخاطب قرار می دهد و نظر او را جلب می كند. برای این جلب نظر، بدنامان و متعصبان شهر را به مسخره می گیرد. مثلا در جایی محتسب را طعنه می زند و می گوید:
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
كان شحنه در ولایت ما هیچ كاره نیست
حافظ به این افراد خرده پا هم بسنده نمی كند و دراوضاع سیاسی شهر نیز خود را دخیل می نماید و آمدن و رفتن پادشاهان و امرا را نیك داشته و یا متأسف می شود.
او در قرن هفتم زمانی كه اوضاع سیاسی نابسامانی همه جا حكم فرما بود، تمامی حوادث تاریخی را در قالب شعر و غزل های عاشقانه- عارفانه بسیار زیركانه بیان داشته و جالب این جاست كه ردپایی از نام و نشان خود هم باقی نگذاشت تا حال و كار او را بدخواهان زمانه و مخاطبان آینده بفهمند.
و این شعر حافظ است كه در بهار به همگان تقدیم می كند:
بهار و گل، طرب انگیز گشت و توبه شكن
به شادی رخ گل، بیخ غم ز دل بركن
رسید باد صبا غنچه در هوا داری
ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز سرو چمن
صفیر بلبل شوریده و نفیر هزار
برای وصل گل آمد برون ز بیت حزن
منیره غلامی توكلی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید