یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


ترسیم کمرنگ خود ویرانی یک جریان


ترسیم کمرنگ خود ویرانی یک جریان
«مرگ تدریجی یک رویا» از جمله سریال هایی است که براساس ایده ای بسیار تکراری قصه پردازی شده و مبنای کشمکش های آن روند تاریخی رودررویی سنت و مدرنیته در کشورمان را دراماتیزه می کند که این گرایش نیز تازگی ندارد. اما آنچه قابل تأمل است تقابل مورد اشاره و ترسیم و تصویر جریان روشنفکری و مدعیان و معتقدان به مدرنیسم وپسامدرنیسم از دریچه نگاه نویسنده این سریال و به ویژه کارگردان آن، یعنی فریدون جیرانی است.
سینمای ایران- و ایضاً تلویزیون- آکنده از تولیداتی است که به درگیری سنت و تجدد پرداخته و چنانچه لازم شود که فهرستی از این کارها ارایه گردد، حجم آن در حد فیلمنامه ای از این آثار می شود. در این رابطه کافی است تا به یاد بیاوریم که نخستین ها مانند «حاجی آقا آکتورسینما» چنان تداوم یافته که این سیکل توسط مخملباف در سال های پس از انقلاب باز هم با بازسازی چنین اثری ادامه می یابد . خیلی های دیگر، از جمله همین جیرانی که معمولا به جز فیلم شکست خورده او- صعود- بقیه کارهایش که در دوره دولت تجدیدنظرطلبان انقلاب با فیلمی مانند «قرمز» شروع شد، جملگی راه رفته دیگران در پرداختن به سنت و مدرنیته را طی کرده است. حالا در برخی مانند قرمز به صورت آشکار و با موضعی علنی این سوژه و معنا را در قالبی فمنیستی دراماتیزه کرده و در برخی ضعیف تر و در حواشی آن، اما همچنان دغدغه اش را نسبت به تبعات این مقوله ها به منصه رسانده است. علاوه بر این ها، جیرانی کمی تا قسمتی تحت تأثیر شرایط و موقعیت وقت هم بوده و بنا بر سایه سیاست های غالب، مانند قرمز پیش تاخته و یا مانند چند سال اخیر، کمی عقب نشسته است. مثلا جیرانی از سه گانه «ستاره ها»یش تا حدودی در موضعش نسبت به سنت ها و جریان روشنفکری جامعه تجدیدنظر کرده و نسبتاً چهره واقعی تری از شبه روشنفکران و به ویژه در ستاره ها، پشت صحنه سینمای ایران را به تصویر کشیده است. بنابراین، مرگ تدریجی یک رویا، از آنجا که سفارش دهنده اش تلویزیون بوده و این کارگردان بی تردید می بایستی تحت نظارت کارفرمایش طی طریق فیلمسازی می کرده، نگاه و رأیش نسبت به مقوله های مورد اشاره از تمایز آشکاری نسبت به آثار پیشین او در افشای جریانات شبه روشنفکر و تربیت شدگان مکتب تجدد و مدرنیسم برخوردار است؛ لیکن در جای جای اثرش، آن بن مایه های رسوب یافته در او خود را نشان می دهد.شاید یکی از دلایل رویکرد پررنگ فیلمسازان به قصه پردازی پیرامون سنت و تجدد این است که معمولا این کارها خوب جواب می دهند، خصوصاً که در اغلب این ساخته ها، متأسفانه شناخت عمیقی از سبک و سیاق زندگی سنتی توأم با باورهای دینی- ایرانی وجود ندارد و این ها چون به ظواهر امر می پردازند، جاذبه های کاذب اثر مضاعف می شود به نوعی که حتی در آنجا که اجباراً! سعی در جانبداری از بومی گرایی می کنند، بازتابی حقارت آمیز دارد و یا در ارایه نشانه ها، همه چیز به آنسو می غلتد.در نظر بگیرید در همین سریال، نویسنده و کارگردان، پی رنگی را ریخته اند که در کانون کشمکش های آن دو خانواده یزدان پناه و عظیمی با محوریت حامد (دانیال حکیمی) و مارال (سامیه لک) قرار دارند. لذا در همین عنوان پردازی کار، پیشاپیش خانواده حامد مذهبی و با شیوه زندگی سنتی معرفی می شوند و نام خانوادگی آنها موید سمت و سوی فکری و زیستی آنها است و در آنسو، مارال نماینده عظمتی است که توسط جریانات روشنفکری به این کشور بخشیده می شود. به نظر سریال اگرچه این بزرگی فراز و فرودهایی را پشت سرمی گذارد، انحرافاتی را با خود می بیند و بالاخره سرکوب می شود و سرکوفت می شنود، اما با توجه به قائم به فردبودن با اینکه هرازگاهی سر و کله جریانات مخل حرکت منطقی آن پیدا می شود، ولی بالاخره به یک پختگی دست می یابد که چون در آمیخته با اندیشه و هنر است، باعث خلق عظمتی عیان می شود. در سوی دیگر اما حامد به عنوان نماینده جریان فکری - عقیدتی، فاقد عنصر استقلال است، تا حدی که جزیی ترین مبتلائات پیش روی اش را دیگران برای او رتق و فتق می کنند. در واقع ترسیم جیرانی و نویسنده اش از دو جبهه رودررو به نوعی است که هردو جریان تحت تاثیر اطرافیان به دگردیسی هایی دچار می شوند، مارال با فطرت پاک و اندیشه خامش - در حالی که خلاق است و در سی سالگی نویسنده معروف می شود- اسیر ساناز مشروب خوار و خود ویران کن و باندهای به ظاهر هنری وابسته به بیگانه هستند. حامد اما به خاطر ضعف شخصیتی اش همیشه لنگ و وامدار حل مشکلاتش توسط پدر و حتی یاری عملی خواهرانش است. یکی وصل به کانون های غیرانتخابی است و دیگری سر درآغوش جریان سنتی پدرخوانده وار دارد. لذا از آنجا که در آثار هنری مخاطب در عین حال نمی تواند با همه شخصیت های یک کار همذات پنداری کند، وزنه سمپاتیک ارتباط به نفع مارال تمام می شود که زندگی دراماتیک تری دارد اما ارتباط با شخصیت حامد در حد دل سوزی برای اوست. اما وقتی پای بینش به میان می آید- مخاطب- علی رغم اشتباهات مارال- او را ترجیح می دهد، چرا که افعال مارال به آزمون و خطای فردی انسان ها ربط داده می شود که به خاطر افق آرمان خواهانه اوست. اگرچه نمی توان منکر سمپاتی هایی نسبت به حامد و خانواده اش شد، اما درنظر بگیرید که این اتفاق نسبت به خانواده یزدان پناه ازسوی کسانی رخ می دهد که خود دراین زمینه «آورده» دارند درحالی که باید این آدم ها طوری طراحی و پرداخت می شدند که حتی مخالفان نیز حق را به یزدان پناه ها بدهند. مثل مشروب خوردن ساناز ازسوی کسانی غیرقابل پذیرش است که این سموم را محرک پلیدی می دانند، اما آیا جریانات روشنفکری که با چنین واقعیاتی بزرگ شده اند نیز به این درک دست می یابند؟
یا درنظر بگیرید که تبیین ویژگی های یزدانپناه به عواملی ختم می شود که معمولا در آثار هنری و ادبی همیشه نشانه هایی از زندگی یکنواخت و پردردسر معرفی شده اند. مثلا در سکانس های موازی که جیرانی از زندگی مارال و ساناز نشان می دهد، برای نمایش زندگی آمیخته با عوامل جذاب، مارال را در حال درد زایمان، جیغ کشیدن از رنج پا سبک کردن و سپس داد و فریاد بچه و شیردادن و تعویض پوشک و از این قبیل مسائل و بقیه اوقات او و حامد توام با تنش و قیل و قال و بحران است. آیا زندگی خوب فقط بچه داری است؟
خلاصه کنیم مرگ تدریجی یک رویا، تصویر نسبتا واقعی از اندرون جریانات شبه روشنفکر و سبک و سیاق زندگی آنها البته به شکلی محافظه کارانه ارائه می دهد. حال آنکه برای جذاب نشان دادن جبهه مقابل می بایستی تمهیداتی به کار گرفته می شد، جذابیت هایی که برای مخاطب بی طرف هم قابل درک و ستایش بود.
محمدعلی ایرانمنش
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید