یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


چنگال


چنگال
سید احمد همین‌که وارد خانه شد، نگاه مظنونی به دور حیاط انداخت، بعد با چوب‌دستی خودش به در قهوه‌ای‌رنگ اطاق روی آب انبار زد و آهسته گفت:
”ربابه... ربابه...!“
در باز شد و دختر رنگ‌پریده‌ای هراسان بیرون آمد:
”داداشی تو هستی؟ بیا بالا.“
دست برادرش را گرفت و در اطاق تاریک کوچک که تا کمرکش دیوار نم کشیده بود داخل شدند. سید احمد عصایش را کنار اطاق گذاشت و روی نمد کهنه گوشهٔ اطاق نشست. ربابه هم جلو او نشست. ولی بر خلاف معمول ربابه اخم‌آلود و گرفته بود. سید احمد بعد از آنکه مدتی خیره به‌چشم‌های اشک‌آلود او نگاه کرد از روی بی‌میلی پرسید:
”ننجون کجاست؟“
ربابه با صدای نیم‌گرفته گفت:
”گور مرگش اون اطاق خوابیده.“
”خوابیده؟“
”آره... امروز من آشپزخانه را جارو می‌زدم، چادرم گرفت به کاسهٔ چینی، همانی‌که رویش گل‌های سرخ داشت، افتاد و شکست... اگر بدانی ننجون چه به‌سرم آورد... گیس‌هایم رو گرفت مشت مشت کند... هی سرم را به‌دیوار می‌زد، به ننم فحش می‌داد. می‌گفت آن ننهٔ گور به‌گوریت، بابام هم اونجا وایساده بود می‌خندید...“
منبع : سایت رسمی دفتر هدایت


همچنین مشاهده کنید