یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

تصاویر پست مدرن


تصاویر پست مدرن
بیش‌تر کسانی که تصریح می‌کنند پست‌مدرنیزم رد مدرنیسم است؛ به‌نظر می‌رسد که تنها روی ایده‌هایی که میان این دو نهضت ناسازگاری ایجاد می‌کند، متمرکز می‌شوند. آن‌ها با در نظر گرفتن تفاوت‌های این دو، به این نتیجه رسیده‌اند در حالی که برخی درباره‌ی شباهت‌های آن‌ها نوشته‌اند.
پیچیدگی بین شباهت‌ها و تفاوت‌های مدرنیزم و پست‌مدرنیزم یا پسامدرنیزم و پیشامدرنیزم، تصوری نه‌چندان واضح از این روابط و خود پست‌مدرنیسم را بیان می‌کند.
وین کراون (Wayne Craven) بسیار درگیر پیچیدگی و پویایی پست‌مدرنیزم شده‌است. او ادعا می‌کند: پست‌مدرنیزم در ادبیات همانند هنرهای تجسمی هنوز تعریف مشخصی از خود ارائه نداده است. اگرچه یکی از مشخصه‌های اساسی آن «جمع‌گرایی» است در قالب پذیرش تنوعات گسترده‌ی سبک‌ها؛ البته فاکتورهای اندکی وجود دارد که پست‌مدرنیزم را در یک جنبش متحد می‌کند. (آیا او از یک عقیده‌ی قدیمی برای تعریف یک جنبش استفاده‌ می‌کند؟)
گذر کردن از این پیچیدگی بوسیله‌ ابداع و تمرکز روی مباحث دوگانه آسان می‌شود:موافق در مقابل مخالف، خوب در مقابل بد، گوشتخواری در مقابل گیاهخوار. تاکنون تعریف مشخصی از تضاد دو‌تایی وجود ندارد، زمانی که پست مدرنیسم وارد بحث می‌شود (باید به‌عنوان یک مقوله‌ی پیچیده، به این مسئله که هیچ‌گونه مشخصه‌ی دوگانه‌ای تمایل به نگرش‌های مقابل ندارد، نزدیک شود) پست‌مدرنیزم بعضی از جنبه‌های مدرنیزم را رد می‌کند و تعدادی از جنبه‌های پیشامدرنیزم را که خود مدرنیزم نیز رد‌ می‌کند، می‌پذیرد همانند استفاده از پیکره به صورت سنتی.
زمانی که یک جنبش از پس جنبش دیگری ظاهر می‌شود، مانند پست‌مدرنیزم بعد از مدرنیزم و مدرنیزم بعد از دوره‌ی ویکتوریایی (دارای مقررات خشک و مذهبی) چشم‌اندازها نیز متعاقباً تغییر می‌کنند اما آیا این بدین معنی است که آن جنبش که به دنبال می‌آید همواره در پی رد قبل از خود است؟
چشم‌انداز کلمنت گرین به نقاشی مدرن این است که مدرنیزم هرگز درصدد قطع رابطه با گذشته نبوده‌است. این شاید به معنی انتقال محسوب شود، یک شرح سنت روشنگری متقدم باشد اما این به معنی ادامه‌ راه نیز هست. به‌هرحال اگر این مورد تحول یا انتقال محسوب شود به این بستگی دارد که ما درکجای تاریخ قرار داریم. بعد از گذشت تنها ۳۰ سال از شروع دوره‌ی پست‌مدرنیزم عقیده‌ی منتقدین، مورخان و فلاسفه که با گذشت هر سال پست‌مدرنیزم را نیز تاکنون مرور می‌کنند، نهایتاً تغییر خواهد کرد.
چالز جنکس در مقاله «پست مدرنیزم، نئوکلاسی‌سیسم در هنر و معماری» از عقیده‌ی گرینبرگ مبتنی بر این‌که پست‌مدرنیزم به عنوان یک جنبش باقی مانده‌است، حمایت می‌کند. جنکس می‌نویسد: پست مدرنیزم همانند مدرنیزم‌های قبل از خود، گاهی بر روی گزینه‌های اساسی تقسیم می‌شوند که آیا فعالیت‌ها و برنامه‌های آن‌ها قطع رابطه‌ای بنیادی با گذشته‌ی اخیر و نفی مدرنیسم را بیان می‌کند و یا به‌طور متناوب دوباره درهم آمیختن این سنت با رشته‌های انسان‌گرایی غرب را نشان می‌دهد.
جنکس در حمایت این عقیده‌ی اخیر بر نقاشی، معماری و مجسمه‌سازی دارد.
اچ. دبلیو جانسون، در مقاله‌ایی تحت عنوان «نقاشی پست‌مدرنیسم» می‌نویسد: نقاشی...یک شیوه سنتی است که خیلی مناسب برای پست‌مدرنیزم نیست. او این‌چنین استدال می‌کند که حس می‌کند که هر آن‌چه برای پست‌مدرنیزم رخ می‌دهد حقیقتاً یک مدرنیزم متأخر است. او از این نظریه‌ی خود با بیان این مطلب که مرز مشخصی بین پست‌مدرنیزم و مدرنیزم متاخر وجود ندارد، دفاع می‌کند. اگر چه جانسون ادامه می‌دهد که نقاشی یک هنر سنتی (در معنی ساختار گرایی) است. اما او نیز این‌را می‌پذیرد که عناصر نقاشی خیالی (عناصر تخیل نقاشی) می‌تواند به عنوان یک متن ساختارشکن(ساختارزدایی) به‌کار رود.
با این ادعا او ۲ کار انجام می‌دهد، طبیعت ساختار زدایی (ساختار شکن) پست مدرنیزم را تشخیص می‌دهد و با استفاده از تناقضات ذاتی پست‌مدرنیزم به دفاع از نظریه‌ی خود می‌پردازد.
ساختارشکنی که جانسون ادعا می‌کند «مرگ مؤلف» و مطالب مورد بحث را به عنوان نشانه‌های غیر ضروری انسان‌گرایی اعلام می‌کند. بدین ترتیب تفسیر، بی‌ارزش و بی‌فایده معنی می‌دهد، او خاطر نشان می‌کند که بازنمایی در حسی‌ترین معنای آن غیر ضروری و نامطلوب است. به‌این دلیل که برای دوباره خلق کردن یک واقعیت فریب‌آمیز تلاش می‌کند و بنابراین هرگز نمی‌توان یک تجربه‌ی معتبر فراهم کرد. این نظریه در همه‌ی جنبه‌های پست مدرنیزم در عقیده جانسون گسترده می‌شود.
او به سوال کردن ادامه می‌دهد:«که چه‌طور نقاشی این‌چنین تهی از محتوا شده؟» پاسخ او این است: یک بازتاب فرهنگی ساختارشکنی منجر به این قضیه شده‌است.
در این دنیایی که ما به‌طور جهانی از فرهنگمان آگاه هستیم به‌خاطر ارتباطات و تکنولوژی که تقریباً بدون درنگ قادر به رساندن اطلاعات است. دیگر بر تجربیات کوته‌بینانه‌ی ما متمرکز نیست. در یک لحظه بر شرایط اقتصادی آسیا متمرکز می‌شویم، سپس کشمکش‌‌های قومی بالکان‌ها به خشونت میان بچه‌‌های دبیرستانی در دنور امریکا، مسئله بعدی است. به عبارت دیگر: ماهیت فرهنگ متداولمان یک‌بار مصرف شده‌است یا تحت شرایط بهتر ناپایدار شده‌است. از عواقب آن این است که ما را از آن‌چه به فرهنگ گذشته پیوند می‌دهد دور می‌کند. زندگی بسیار سریع عبور می‌کند و ما فرصت کافی برای توجه به یادگیری ریشه‌ای فرهنگمان را نداریم.
در نتیجه حتی افراد تحصیل کرده (هنرمندان را نیز دربرمی‌گیرد) به فرهنگ مشترک پیشینمان متصل نیستند.
این انتقال آموزشی ۲ موقعیت را به‌وجود آورده‌است. هنرمندان دیگر با توجه به فرهنگ رایج گذشته‌مان باسواد نیستند، بنابراین آن‌ها نمی‌توانند از آن برای انتقال ایده‌ها استفاده کنند. و اگرچه آن‌ها بتوانند ایده‌های خود را با اظهار کردن الفبای قدیمی بیان کنند، مخاطبان نیز دیگر با سواد فرهنگی نیستند بنابراین آن‌ها بیان‌های هنری هنرمندان تجسمی را نمی‌توانند بفهمند، حتی موقعی که در جلوی چشمشان قرار گرفته‌است. دلیل این‌که اغلب افراد تحصیل‌ کرده دیگر با سواد فرهنگی نیستند به سادگی مشخص است، زیرا آن‌ها به دانشکده می‌روند تا آموزش برای یک شغل ببینند نه برای تعلیم گرفتن، تفاوت‌ها را می‌بینید!...
نویسنده: وحید - آقامحسنی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از http://mediasophy.blogfa.com
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید