سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


انسان جنایتکار


انسان جنایتکار
انسان جنایتکار عنوان کتابی است که در اواخر سده نوزدهم سرآغاز مکتب جدیدی در حقوق کیفری و جرم شناسی شد. نویسنده این کتاب «سزار لومبروزو» درباره این مکتب می نویسد: لا زم بود تمام نظریه های فلسفی کنار گذاشته شود و بیشتر از جرم، مجرم مطالعه شود.
مطالعه مجرم در این مکتب که به نام مکتب تحققی، تحصلی، اثباتی و ایتالیایی نیز مطرح است، دارای سه رویکرد، بیولوژیک «ساختار بدنی»، سوسیولوژیک (ساختار اجتماعی) و سایکولوژیک (ساختار روانی) است که هر یک از این رویکردها به مطالعه مجرم در شرایطی خارج از اراده او می پردازد، که برای پی بردن به اصول این مکتب باید هر کدام از این رویکردها را با توجه به نظریات بیان، گزارش، توصیف و تبیین کرد.
ساختار بدنی- بیولوژیک که سرآغاز این رویکرد و در واقع سرآغاز این مکتب هم بود با نظریات سزار لومبروزو شکل گرفت. وی که یک طبیب نظامی، استاد پزشکی قانونی و روانکاوی در دانشگاه های «تورن» و «پاریس» بود با الهام گرفتن از نظریات «لا مارک» و «مندل» تحقیقات خود را بر روی مجرمین و سربازان ایتالیایی آغاز کرد.
او بر روی ۳۸۳۰ جمجمه افراد بزهکار و سرباز و اندازه اندام ۵۹۰۷ بزهکار زندانی به مطالعه پرداخت و بعد از تحقیقات خود، متوجه ویژگی های خاص جسمانی بزهکاران شد که آنها غالبا دارای کوتاهی قد، پیشانی پس رفته، برآمدگی طاق ابرو، پهنی گیجگاه، رشد آرواره های زیرین هستند که زاییده توارث است و مانند انسان های اولیه که در غار زندگی می کردند، تکاملشان به پایان نرسیده که این عدم تکامل عامل فعل بزهکارانه ایشان است. «لومبروزو» اعتقاد داشت بزهکاری این افراد از طغیان و بازگشت آنها به غرایز اصلی است که امروز در میان حیوانات دیده می شود و مانند مرگ و تباهی امری کاملا طبیعی است. وی این افعال بزهکارانه را خارج از اراده فرد و یک نوع بیماری تلقی می کرد که برای درمان و بهبودی باید به یکسری واکنش ها دست زد. اگر این بهبودی حاصل نشد باید آنها را حذف کرد. زیرا حضورشان در جامعه باعث ضرر به دیگران می شود.
از آمارهایی که تاثیر شرایط فیزیولوژیک را بر مجرم بیان می کند، آمار بازجویی مرکز کرسون در مورد ۵۰۰ جوان بزهکار نمونه خوبی است:
۱) نارسایی جمجمه، ۸/۷۱ درصد از آنها دارای این نارسایی بودند.
۲) نارسایی چهره ۲۱/۴۰ درصد
۳) نارسایی چشم ۷/۷۵ درصد
۴) نارسایی بینی ۲/۲۸ درصد
۵) نارسایی گوش ها ۱۶/۷ درصد
۶) نارسایی تنه ۲۴/۴۸ درصد
چپ دست بودن یکی دیگر از عوامل وراثتی بود که «لومبروزو» در تعیین بزهکار از آن استفاده می کرد. او پی برد که ۲۹ درصد کلاهبرداران، ۱۰ درصد مجرمین اتفاقی، ۱۹ درصد مجرمین بالفطره چپ دست هستند. حال با توجه به این آمار و ارقام می توان به خوبی فهمید که «سزار لومبروزو» از یک نوع جبر صحبت می کند که ناشی از توارث است و فرد دخالتی در آن ندارد، وی در همین مطلب فرد را فاقد مسوولیت می داند و مجازات را بلاوجه.
رویکرد بعدی این مکتب نگاه جامعه شناسانه به بزهکاری دارد و فرد را مجبور می داند که در اثر فشار محیطی، بدون داشتن قدرت کنترل خود به اعمال جرم می پردازد.
«انریکو فری» استاد حقوق جزا و سیاستمدار ایتالیایی با کتاب «جامعه شناسی جنایی»، خود را به عنوان بنیانگذار این رویکرد معرفی کرد، ولی در کتاب صحبت از مجرمی می کند که نه مانند انسان غارنشین «لومبروزو» دچار توراث، که تحت تاثیر جبر اجتماعی وادار به انجام عمل بزهکارانه می شود. وی معتقد است اجتماع گاهی شرایط را فراهم می کند که حتی انسان سالم هم دچار وسوسه می شود. او که انسان را ورای فیزیولوژی خاص و محیط اجتماعی اش تصور نمی کند، مسوولیت فردی بزهکار را که از اراده آزادش سرچشمه می گیرد را باطل و مجرم را با مسوولیت اجتماعی تصور می کند و بر این اساس مجازات را نه از این جهت که مجرم مستحق آن است، بلکه از این جهت که جامعه برای بقای خود باید بر مجرم بار کند، می شناسد و در کنار این مجازات به پیشگیری توجه بسیاری می کند.
این پیشگیری به صورت کم کردن شرایط جرم زای محیط تجلی می کند. برای مثال روشن کردن کوچه ها در شب برای جلوگیری از سرقت های شبانه، از بین بردن قمار خانه ، قبول طلا ق (در آن موقع که حق طلا ق در بسیاری از کشورهای اروپایی مورد شناسایی قرار نگرفته بود) و توسعه کارهای عمومی.
رویکرد روانشناختی، این رویکرد بیشتر توسط «زیگموند فروید» مطرح و بسط داده شد، ولی «گارفالو» ازدیگر پیشگامان مکتب تحققی یا تبیین حالتی به نام حالت خطرناک، آغاز سرفصلی جدید در جرم شناسی بود. او برای ایجاد حالت خطرناک برخلا ف «فروید» به دو عنصر توجه کرد:
۱) قابلیت ارتکاب بزه
۲) قابلیت اجتماعی شدن
که با تغییرات کیفی در این دو عنصر جرایم را تعریف می کرد. برای مثال وی با اشاره به زمانی که قابلیت ارتکات بزه در فرد بالا بوده و قابلیت اجتماعی شدن پایین، مجرمین خطرناکی که اکثر جرایم را انجام می دهند به تصویر می کشد، مجرمینی که باید از طریق اعدام، تبعید و زندان از جامعه دور نگه داشته شوند. گارفالو زمانی که قابلیت انجام بزه پایین و قابلیت اجتماع پذیری بالا است. مجرمین یقه سفید را معرفی می کند. وی می نویسد: «این مجرمین با ظاهر و منسبی معقول و عالی به انجام جرایم معمولا مالی مثل کلا هبرداری می پردازند».
همان طور که گفته شد «گارفالو» هم مثل سایر سردمداران این مکتب این بار نه از نگاه فیزیکی یا جامعه شناختی بلکه با نگاهی روانشناختی اختیار را از مجرم صلب شده تصور می کند و به این دلیل در این مکتب از او نام برده می شود.
تقسیم بندی مجرمین از نگاه مکتب تحققی (فری و لمبروزو)
۱) مجرمین بالفطره:
این مجرمین خصوصیات انسان های ابتدایی و حیوانات را دارند. البته این تقسیم بندی ملهم از نظریه تکامل «داروین» است. در این گروه آنچه بر آنها حکومت می کند خشم، حسادت، انتقام است. اینان کسانی هستند متوقف نشده در تکامل، به دلا یلی چون الکاسیم و نارسایی های مغزی والدینشان، «لمبروزو» این افراد را که درمان نمی شوند مستحق اعدام می داند. در پی تاثیرات نظریه مجرم مادرزاد لمبروزو در کشور هلند از تولید مثل بزهکاران خطرناک توسط دستکاری سیستم عصبی جلوگیری کردند.
۲) مجرمین دیوانه:
این دسته از مجرمین تحت تاثیر اختلا لا ت روانی دیوانه یا صحیح تر مجنون شده اند وقدرت تمیز خوب وبد را ندارند. «لمبروزو» این افراد را همچون مجرمین مادرزاد مستحق اعدام می داند. اما فری برخلا ف لمبروزو آنان را به تیمارستان هدایت می کند.
۳) مجرمین به عادت:
مجرمی است که تحت تاثیر شرایط اجتماعی مثل تاثیر سو»زندان به ارتکاب جرم دچار شده و درمان ناپذیر است. «انریکو فری» برای نگهداری آنان تبعید یا زندان را پیشنهاد می کند، ولی «لمبروزو» باز هم به حذف این عده توجه می کند.
۴) مجرمین هیجانی:
دسته ای از افراد سالم هستند که تحت تاثیر فشار عصبی و احساسی، مرتکب جرم می شوند. اینان رفتاری مسالمت آمیز با جامعه دارند و مجازات معمول در موردشان جوابگو نخواهد بود و برای جامعه هم مضر نیستند.
۵) مجرمین اتفاقی:
این افراد که از افراد سالم جامعه و اخلا ق گرا محسوب می شوند تحت تاثیر فشارهای مالی، نابسامانی هایی چون ولگردی، مرتکب جرم می شوند. این افراد باید جامعه پذیر باشند و آموزش لا زم را ببینند.
این مکتب همچون دیگر مکاتب نظری و عملی از گزند انتقادات و تمسخر در امان نماند. بعضی از این انتقادات به جا و منطقی هستند مانند:
۱) تقسیم بندی این مکتب تمام مجرمین را در برنمی گیرد و شناسه های آن از تحقیقات بیرون آمده که با محدودیت های زیادی مواجه بوده و قابل اعتماد نیست، ولی قابل تامل است.
۲) بی مسوولیت دانستن مجرم و اعتقاد بر این که بر اثر فشارهای درونی و بیرونی مرتکب عمل مجرمانه می شود، اعتقاد خالی از وجهی است و مثال نقض آن جوابگویی مجازات ها بر روی مجرمین است که اگر ما آنها را فاقد اراده در انجام عمل می دانستیم مجازات بی معنی و بی فایده محسوب می شد و آنچه در عمل در جریان است ناقض این اعتقاد است.
این مکتب با تمام انتقادات تندی که مواجه شد به هر حال توانست خود را به نام مکتبی قابل تامل در جرم شناسی و واکنش کیفری نمایان سازد و نگاه دقیق تر به جرم در کنار نگاه به جرم و مجازات را به قانونگذاران و قضات آموزش دهد. به طوری که می توان این تاثیر را در قوانین سوئیس، لهستان، فرانسه، بلژیک، تدوین شده اواخر سده ۱۹ به وضوح مشاهده کرد.
به هر حال با نگاهی گذرا به این مکتب و مکاتب دیگر پی می بریم آنچه به عنوان حقوق کیفری در کشورهای پیشرفته وجود دارد، حاصل سال ها نظریه پردازی و تحقق می باشد و بزرگان هر رشته تقریبا نیم نگاهی به این حوزه از علوم داشته اند و با پرداختن به آن، باعث تعالی حوزه جزا تا به امروز شده اند، تقابل نظریات کسانی چون: افلاطون، کانت، بنتهام، روسی، فری، مارکس، فروید، فوکو، آنسل و... بالاخص قانونگذار ما را باید مجاب کند که از علوم کیفری، ورای غربی یا شرقی بودنش می توان در جهت تعالی قوانین کشور استفاده کرد.
خصوصا در مجازات های تعزیری و بازدارنده که فضاهای کافی برای اعمال نظریات جوابگو در حدود شرعی با وجه بین المللی را به قانونگذار می دهد.
نویسنده : پویان دانش پژوه
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید