یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


کجایید ای فرزندان آدم


کجایید ای فرزندان آدم
● یادداشتی بر داستان «سالمرگی» نوشته «اصغر الهی»
داستان نویس عزیز و سفرکرده یی همیشه می گفت و می گوید که بن مایه های داستانی مشخص اند و محدود و آنچه نویسنده این روزگار باید به آن توجه کند ارائه نو و دوباره یا چندباره همان مضامین است. در واقع نویسنده باید همواره در اندیشه فرمی نو باشد برای گفتن از چیزی که همه می دانیم. باید تلاش کند لذت دوباره شنیدن را در مخاطب خود زنده کند و این اتفاقی است که در کتاب «سالمرگی» نوشته «اصغر الهی» به وقوع پیوسته است.
هر آنچه ما در این روایت صد و چهل صفحه یی می خوانیم همانی است که بارها شنیده ایم. اما بداعت اثر مدیون چند ویژگی عمده است که نویسنده هوشمندانه در ارائه متن روایی از آن بهره برده است. شاید بتوان برجسته ترین عنصر نو در این داستان را زبان اش دانست. زبانی که گویشی محلی دارد و جغرافیای داستان را می سازد.
این زبان در عین تکیه بر مشترکات موجود با زبان مرجع ویژگی های خاص خود را دارد. ما چه در تک گویی های کتاب، چه در دیالوگ ها وجود چنین زبانی را به عنوان عامل تشخص روایت باز می شناسیم. زبانی برخاسته از ناخودآگاه راویان کتاب. راویانی که در کنار یکدیگر از قصه مرگ می گویند و سایه ازلی ابدی اش بر سر آدم هایی که در چنین جغرافیایی زندگی می کنند. هر چند که موثرترین راوی های کتاب (که همگی هم راوی اول شخص اند) همان عمرانی نویسنده و شاعر و همسرش لیلا هستند. زن و مردی با دغدغه های مشترک که نهایتاً به شکلی قضا قدری در مقابل همدیگر قرار می گیرند.
زبان عمرانی نویسنده به حرفه و حادثه یی که برایش رخ داده و در بیمارستان بستری است گاه سویه یی هذیانی به خود می گیرد. پریشان می گوید و ما باید از لابه لای آنچه می گوید و نمی گوید از همان ابتدای داستان به گمانه زنی مشغول شویم. اما هر چه در کتاب جلوتر می رویم کلاف سردرگم روایت آرام آرام باز می شود. این در حالی است که توانسته ایم هم با زبان راوی یا راوی ها اخت شویم و هم ویژگی های زمانی و مکانی داستان را دریابیم. از دیگر ویژگی های این داستان می توان به همین تعدد راوی ها اشاره کرد.
راوی های اول شخصی که به موقع هم به زاویه دید نمایشی بدل می شوند. خودشان را در پس متن پنهان می کنند تا شخصیت های آقاجان و خانم خانما، بی بی و پدر یا ماه سلطان ساخته شود. روابط میان شان ساخته شود و ریتم داستان تنظیم شود. چه اگر راوی های اول شخص حتی با توجه به تفاوت لحن شان پر می گفتند و یک نفس، ما با اثری ملال آور مواجه می شدیم. عمرانی نویسنده به زیبایی در هنگام ساخت گذشته خود در لابه لای اتفاقات آن سال ها محو می شود. حتی او زمانی که از عمرش می خواهد که سرگذشت به دنیا آمدن اش را نقل کند جز حیرت و اندوه از خود عکس العملی نشان نمی دهد. او بعد از شنیدن قصه جنون پدر باز هم به سراغ او نمی رود و کندوکاو بیشتر را ضروری نمی داند و به این طریق نویسنده خواننده خود را وامی دارد به نوشتن آن سطرهای ناپیدا. سطرهایی که می تواند متعلق به پسری باشد با عقده هایی از دوران کودکی.
از همین ویژگی تعدد راوی ها می توان پاساژی زد به دیگر درجه قابل ستایش اثر و آن چیده شدن تکه های پازل روایت است هر بار از سوی یکی از شخصیت ها. مثلاً حتی حضور زن زنبیل به دست که هر از چندی در روایت به شیوه یی تکرار شونده از آن یاد می شود، اتفاقی نیست و ما در پایان داستان با تک گویی زیبا و موجز او و نقش اش در زندگی عمرانی و لیلا پی می بریم. نویسنده هیچ بذری را به شکل اتفاقی در بستر اثر خود نکاشته است.
هر آنچه کاشته، به دقت درو می کند و حاصل این برداشت های دقیق روایتی است تکه تکه که پس از پایان خوانش اولیه دوست داریم بارها در ذهن خود پس و پیش کرده تا به نتیجه نهایی برسیم. نتیجه یی که به واسطه پایان باز اثر می تواند متنوع و متغیر باشد.
ما از فرجام دو راوی یا دو شخصیت اصلی کتاب چیزی نمی دانیم. آنها شخصیت هایی چند وجهی و پیچیده اند. ما شاید حتی بتوانیم در پایان کتاب از خود بپرسیم، تا چه می توان به آنچه گفته اند اعتماد کرد؟ آیا همین که بدانیم عمرانی نویسنده است و شاعر و عنصر تخیلی عنان گسیخته ویژگی اصلی ذهن اوست، سبب نمی شود که پیش خود فکر کنیم در آنچه گفته است اغراقی نهفته وجود دارد؟ و مگر پدری می تواند آگاهانه یا ناآگاهانه مرتکب فرزندکشی شود؟ از همین منظر است که مخاطب کتاب می تواند خود به این پازل چند تکه روایت، تکه یی اضافه کند و خود در امر آفرینش در کنار نویسنده شرکت کند.
و نکته آخر شجاعت نویسنده کتاب است در بازآفرینی کهن الگوهای ادبی. اتفاقی به نام فرزندکشی، که ریشه در تاریخ و ناخودآگاه جمعی مان دارد. شاعران قرون گذشته از آن بارها گفته اند و چه بخواهیم چه نخواهیم سایه اش بر سرمان سنگینی می کند. کهن الگویی که بی شک از منظر روانشناسی هم قابل طرح و توجه است.
حس رقابت پنهان میان پدر و پسر شاید ریشه یی به قدمت زمان در ناخودآگاه بشریت دارد. نویسنده با خلق لحظه به دنیا آمدن عمرانی پس از چند دختر به این کهن الگو دوباره رنگی نو زده است و باز کمی جلوتر زمانی که همین عمرانی به فرزند شانزده ساله اش جواز ورود به جنگ می دهد بار دیگر بر وجه سینه به سینه بودن این کهن الگو تاکید می کند. اما اوج بداعت نویسنده در بازآفرینی این دو موقعیت نیست که به هر حال هر دو آنها بسیار شبیه آنچه اند که خوانده و دیده ایم. آنچه «سالمرگی» را قابل درنگ می کند فرزندکشی مادران و زنان است. مادرانی که یا سقط جنین می کنند یا فرزند خود را بر سر راه می گذارند.
مادرانی که مانند زن زنبیل به دست دختران خود را زنده به گور می کنند. دختری که بعدها نقاش می شود. نجات پیدا می کند و خودش فرزندش را سقط می کند. دختری که در مقابل عمرانی کوتاه می آید و در مرگ سیاوش نمی تواند بی تقصیر باشد و شاید حرف اول و آخر این کتاب این باشد که هرگز قومی نبوده و نیستند که چنین بی رحمانه با فرزندان خود تا کنند. فرزندانی که نه فقط فرزند آدم که فرزند امروز و فردای زمان و مکانی هستند که ما از آ نان دریغ می کنیم.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید