دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


یادداشتی برای خواندن پس از مرگ


یادداشتی برای خواندن پس از مرگ
پاریس، هتل فاوار
باران سختی می بارد.
یادم می آید ژول ژانن۱ به من گفت؛ آه، روزی که تو بمیری چه مقاله زیبایی درباره ات خواهیم نوشت.
برای اینکه از تعریف های دیگران جان سالم در ببرم، این مقاله را خودم می نویسم.
تا قبل از مرگم این نوشته را نخوانید.
بیل (هانری)، متولد ۲۳ ژانویه ۱۷۸۳ در گرنوبل، پدر و مادرش از طبقه بورژوا بودند و زندگی راحتی داشتند. پدرش وکیل پارلمان دوفینه بود، که لقب اشراف زاده را به او اهدا کرده بودند. پدربزرگش پزشکی خوش قریحه بود که با ولتر رفت و آمد داشت و او را ستایش می کرد. اسمش آقای گانیون بود، مهربان ترین آدم روی زمین، بسیار سرشناس در گرنوبل، و پیش قدم در هر پیشرفت و اصلاحی. اولین قطره های خون بیل جوان، در انقلاب فرانسه و در روز آجر ها ریخته شد (...۱۷) مردم علیه حکومت شورش کرده بودند و از پشت بام ها بر سر سربازان آجر پرت می کردند.
خانواده ب. با تعصب خاصی طرفدار آریستوکرات و اشراف زاده ها بودند، و در میهن پرستی بسیار اغراق می کردند. مادرش زنی سرزنده و خوش فکر بود که دانته می خواند و در جوانی مرد. آقای گانیون که نمی توانست با از دست دادن دختر دوست داشتنی اش کنار آید، تعلیم و تربیت تنها پسرش را بر عهده گرفت. خانواده بیل کلاً احساس افتخار می کردند، غروری اغراق آمیز داشتند، و سعی می کردند این احساس را به مرد جوان هم منتقل کنند. وقتی صحبت از پول می شد، باید آن را فلزی پست و خوار می نامیدند، آن هم در خانه دکتر گانیون، که حقوق بازنشستگی اش بین ۸ تا ۹ هزار لیور بود و در سال ۱۸۷۹ در گرنوبل برای خودش ثروتی به حساب می آمد.
بیل جوان زندگی اش را در نفرت و بیزاری به سر می برد و این احساس تا زمان مرگ او را همراهی می کرد؛ همان وقت ها بود که شروع به شناخت انسان ها و رذالت و پستی آنها کرد. از ته دل آرزو می کرد به پاریس برود و در آن جا زندگی کند، کتاب ها و نمایش های کمدی بنویسد. اما پدرش رسماً به او گفته بود که نمی خواهد آداب و رسوم اجتماعی را زیر پا بگذارد و به او اطمینان داده بود که تا قبل از سی سالگی پاریس را نخواهد دید.
از سال ۱۷۹۶ تا ۱۷۹۹، بیل جوان سرگرمی و دغدغه یی جز ریاضیات نداشت، باز هم آرزویش این بود که وارد مدرسه پلی تکنیک شود و پاریس را ببیند. در سال ۱۷۹۹، اولین جایزه ریاضیات را از آموزشگاه مرکزی دریافت کرد (معلمش آقای دوفی بود)؛ هشت دانش آموزی که دومین جایزه را از آن خود می کردند، دو ماه بعد از مدرسه پلی تکنیک پذیرش می گرفتند. آریستوکرات ها منتظر ورود روس ها به گرنوبل بودند و شعار می دادند. به همین دلیل در آن سال دومین آزمون برگزار نشد... دانش آموزان جوان به سمت پاریس راه افتادند تا در همان مدرسه امتحان بدهند؛ بیل در دهم نوامبر ۱۷۹۹ به پاریس رسید، فردای آن روز یعنی هجدهم ماه دوم تقویم جمهوری، ناپلئون به قدرت رسید. بیل با معرفی نامه یی نزد آقای دارو رفت، منشی کل خزانه داری، مردی دقیق و سخت گیر. بیل با سرسختی خاصی که در سن او کم نظیر بود، به آقای دارو گفت که نمی خواهد به مدرسه پلی تکنیک برود.
در لشکرکشی به مارنگو۲، در ماه مه ۱۸۰۰، آقای دارو (که اکنون وزیر امپراتور بود) بیل را به عنوان ستوان دوم قشون ششم تفنگ داران ثبت نام کرد. بیل مدتی را به عنوان تفنگ دار خدمت کرد و همان زمان عاشق خانم آ. شد.
حالا دیگر در میلان زندگی می کرد. بهترین و زیباترین دوران زندگی اش بود، به موسیقی و شکوه ادبیات عشق می ورزید، و هنر شمشیرزنی اش را هم تقویت می کرد. در یکی از دوئل ها با نوک شمشیر از ناحیه پا مجروح شد. پس از آن دستیار ستوان میشو در اردوگاه شد؛ او که بسیار مورد احترام بود، مجوز خود را از ژنرال کولومب دریافت کرد. خود را خوشبخت ترین می دانست و احتمالاً دیوانه ترین آدم روی زمین بود، تا زمانی که صلح شد، و وزیر جنگ دستور داد تا تمامی دستیاران اردوگاه ستوان دوم، به قشون خود بازگردند. بیل دوباره به قشون ششم بازگشت. از کسالت و افسردگی بیمار شده و چون کمی جراحت داشت، مرخصی گرفت و به گرنوبل بازگشت، عاشق شد، و، بدون اطلاع دادن به وزارت، خانم و. را که بسیار دوست داشت، تا پاریس تعقیب کرد. وزیر بسیار عصبانی شد، ب. استعفا داد، و رابطه اش با آقای دارو به هم خورد. پدرش، تبعید او بدون آب و غذا را خواستار شد.
ب. که خود را در معرض جنون می دید، شروع به مطالعه کرد تا آدم بزرگی شود. او هر پانزده روز اجازه داشت تا خانم آ. را ملاقات کند...، بقیه اوقاتش را تنها می گذراند. از ۱۸۰۳ تا ۱۸۰۶ این گونه گذشت، به هیچ کس اطمینان نداشت و افکارش را با کسی در میان نمی گذاشت، از ظلم و تجاوز امپراتوری که آزادی فرانسه را به سرقت برده بود، نفرت داشت. بیل دوازده ساعت در روز کار می کرد، مونتنی۳ می خواند، شکسپیر و مونتسکیو۴ می خواند، و بلایایی را که هر روز بر سرش می آمد می نوشت. نمی دانم چرا از ادبیاتی که بر سر زبان ها می افتاد و مشهور می شد نفرت داشت و آن را تحقیر می کرد، در سال ۱۸۰۴، که گاه و بی گاه با آقای دارو ملاقات می کرد با یک کشیش به نام پدر دلی آشنا شد. بیل، ولتر را حقیر و ادبیات او را جزیی و کودکانه می دانست، مکاتبات خانم استال۵ را پرطمطراق و مغرورانه می شمرد، بوسوئه۶ به نظرش داستان طولانی را جدی گرفته بود؛ اما افسانه های لافونتن، کورنی۷ و مونتسکیو را بسیار دوست داشت.
در سال ۱۸۰۴ باز هم عاشق شد. پس از جر و بحث با دوشیزه ملانی که تا مارسی به دنبالش رفته بود و بسیار به او علاقه داشت، عاشق خانم م. گ. شد. پس از آن از مارسی به پاریس بازگشت؛ پدرش کم کم بدقلقی می کرد و دیگر پول نمی فرستاد... بیل بی نهایت آزرده خاطر شد و مطالعه و تحصیل را ر ها کرده، به ارتش پناه برد.... در این سال ها سخنگوی شورای دولت شد... در سال ۱۸۱۳، ب. در هفتمین قشون نظامی با یک سناتور احمق به ماموریت فرستاده شد. ناپلئون زمان زیادی را صرف کرد تا ماموریت های ب. را به او تفهیم کند...
نفرتی که از رویداد ها و حوادث اطرافش داشت، او را به عشق و عاشقی کشاند... تعریف کردن تک تک ماجراهایی که بر سرش آمد، خنده دار و مضحک است. در سال ۱۸۱۷«زندگی هایدن، موتسارت و متاستازیو»، «رم، ناپل و فلورانس» و«تاریخ نقاشی» را منتشر کرد. در همان سال ۱۸۱۷ به پاریسی بازگشت که دیگر از آن بیزار بود؛ پس از آن به لندن رفت و به میلان بازگشت.
در سال ۱۸۲۱ پدرش را از دست داد، پدری که به کارهای او کمترین توجهی نشان نداد تا به شغل شهرداری گرنوبلاش ادامه دهد. در سال ۱۸۱۵ پیغامی از جانب پدر به پسر رسیده بود مبنی بر اینکه ده هزار فرانک عایدی برایش باقی خواهد گذاشت. اما تنها سه هزار فرانک دست بیل را گرفت. که هزار فرانک آن از جهیزیه مادرش به او رسید...
ب. که از هر نظر خود را بخت برگشته می دید، در ژوییه ۱۸۲۱ به پاریس بازگشت... و با انتشار«راسین و شکسپیر»، «زندگی روسینی» و«گشت و گذار در رم» بحث و جدل میان رمانتیک ها را گرم تر کرد...
انقلاب ۱۸۳۰ را از لابه لای ستون های تئاتر فرانسه دید زد... و به مقام کنسولی در بندر تریست نایل شد... در ۱۸۳۶ مرخصی گرفته؛ به پاریس بازگشت.
او تنها به یک نفر احترام می گذارد؛ ناپلئون.
پایان این یادداشت که دوباره نمی خوانمش (تا به دروغگویی نیفتم).
غپشت آخرین صفحه اینگونه نوشته شده است؛ف یادداشتی درباره هانری بیل، برای خواندن پس از مرگش، نه پیش از آن.
پی نوشت ها
ہ نام حقیقی استاندال (۱۸۴۲- ۱۷۸۳) نویسنده فرانسوی که از آثار متعدد او می توان به سرخ و سیاه، صومعه پارم، راسین و شکسپیر، تاریخ نقاشی در ایتالیا، خاطرات و یادداشت های روزانه اشاره کرد.
۱- زول ژانن (۱۸۷۴- ۱۸۰۴) منتقد و نویسنده سبک رمانتیک فرانسوی
۲- روستایی در ایتالیا که در آن جا ناپلئون بناپارت در ۱۴ ژوییه ۱۸۰۰ بر اتریشی ها غلبه کرد.
۳- میشل اکم دو مونتنی (۱۵۹۲- ۱۵۳۳) نویسنده فرانسوی که تبعاتش اثر قابل توجهی است.
۴- شارل لویی دو سکوندا، بارون دو لا برد ا دو (۱۷۵۵- ۱۶۸۹) نویسنده فرانسوی خالق آثاری چون نامه های ایرانی، اندیشه های من، داستان حقیقی و روح القوانین
۵- نیکولا دو استال (۱۹۵۵- ۱۹۱۴) نامه هایی که به دخترش می نوشت از نظر ادبی از جایگاه خاصی برخوردار بود.
۶- ژاک بنینی بوسوئه (۱۷۰۴- ۱۶۲۷) اسقف اعظم و نویسنده فرانسوی
۷- پی یر کورنی (۱۶۸۴- ۱۶۰۶) شاعر فرانسوی که از آثار او می توان به اودیپ، هراکلیوس، ندیمه، سید، آتیلا و... اشاره کرد.
ترجمه؛ سمیه نوروزی
منبع : روزنامه اعتماد