چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


می خواهم برایتان قصه ای بگویم


می خواهم برایتان قصه ای بگویم
پل آوستر ، یكی از بزرگترین رمان نویسان معاصر معتقد است: «داستان» به طرز غیرقابل باوری بی فایده است اما هنر خلق آثار داستانی و لذت خواندن آنها بی نظیرترین شادی و لذتی است كه باید از آن بهره جست.
نمی دانم چرا این كاری را می كنم كه می كنم. اگر می دانستم، شاید خودم را ملزم به انجام آن نمی دیدم. تنها چیزی كه می توانم بگویم و آن را با قطعیت كامل می گویم این است كه این نیاز را از همان آغاز دوران نوجوانی در خود حس كرده ایم. از «نوشتن» حرف می زنم و اگر بخواهم دقیق تر توضیح دهم منظورم نوشتن به عنوان ابزاری برای نوشتن داستان است؛ داستانهایی خیالی كه هیچ وقت در آنچه كه ما «دنیای واقعی» می دانیم رخ نداده اند. قطعاً این شیوه ای عجیب برای گذران عمر و سالهای باارزش زندگی است. نشستن در اتاقی تنها با قلمی در دست و سپری كردن ساعتها در پی ساعتها، روزها در پی روزها و سالها در پی سالها در تلاش برای نشاندن جملاتی چند بر صفحات كاغذ به منظور زایش آنچه جز در مغزمان در دنیای خارج وجود عینی ندارد. چرا باید كسی طالب انجام این كار باشد؟ تنهاجوابی كه برای این سؤال دارم این است : چون باید این كار را بكنی، چون چاره دیگری نداری.
این الزام به ساختن، پدیدآوردن و خلق كردن در ذات و جوهره انسان است و یكی از نیازهای بنیادین اوست اما به چه بهایی و برای چه منظوری؟ هنر و به خصوص هنر داستان نویسی در آنچه ما دنیای عینی و واقعی می خوانیم به چه كاری می آید؟ هیچ تنهاچیزی است كه به ذهنم می رسد حداقل در مفهوم عملی. یك كتاب هیچ وقت شكم یك كودك گرسنه را سیر نكرده است . یك كتاب هیچوقت مانع از شلیك گلوله به بدن قربانی یك جنایت نشده است. یك كتاب هیچ وقت در بحبوحه جنگ جلوی افتادن بمب و خمپاره بر خانه و كاشانه هزاران شهروند بی گناه را نگرفته است. برخی ها دوست دارند فكر كنند ستایش شدید، كوركورانه و بی چون و چرای هنر می تواند از ما انسانهای بهتری بسازد؛ انسانهای منصف تر، پای بند به اخلاقیات ، حساس تر و دلسوزتر. شاید این در موارد نادر درست هم باشد اما بهتر است فراموش نكنیم كه هیتلر هم پیش از آنكه همان هیتلر جنگ افروز شودیك هنرمند بود. دیكتاتورها و حكمرانان خودكامه همه رمان می خوانند. قاتلان و جانیان در زندان هم رمان می خوانند و چه كسی می گوید آنها همچون دیگران از خواندن یك رمان خوب لذت نمی برند و یا به اندازه ما لذت نمی برند؟
به عبارتی دیگر هنر بی فایده است، حداقل وقتی با كار یك لوله كش، دكتر و یا مهندس راه مقایسه شود اما آیا بی فایده بودن چیز بدی است؟ آیا نبود یك هدف عملی و عینی به معنای آن است كه كتابها و نقاشی ها و آلات موسیقی تنها موجب اتلاف وقتمان می شوند. خیلی ها این چنین فكر می كنند. اما من معتقدم همین بی فایدگی هنر است كه به آن ارزش و اعتبار می بخشد و همین آفرینش هنری است كه ما را از سایر موجوداتی كه این كره خاكی را همچون ما اشغال كرده اند تمایز می بخشد و ما را به عنوان موجودات بشری یا همان انسان تعریف می كند. ما انسانیم چون كاری را به خاطر لذت محض و زیبایی انجام آن كار انجام نمی دهیم. به زحمتی كه دراین راه كشیده می شود فكر كنید؛ ساعتهای ممتد و طولانی تمرین و وجدان كاری برای تبدیل شدن به یك نویسنده و یا نوازنده حرفه ای. تمام آن زجر و زحمت و از خودگذشتگی برای نیل به چیزی كه كاملاً و عملاً... بی فایده است.
با این حال داستان در قلمرویی متفاوت از دیگر هنرها به سر می برد. وسیله و ابزار آن زبان است و زبان چیزی است كه با دیگران در آن سهیم ایم و برای همه ما مشترك است. از لحظه ای كه یاد می گیریم حرف بزنیم ، ولع و اشتهای روزافزون ما به داستان شكل می گیرد. آن دسته از ما كه كودكی مان را به یاد داریم به خاطر می آوریم كه چطور برای آن لحظه موعود طلایی كه پیش از به خواب رفتنمان بود لحظه شماری می كردیم تا پدر یا مادرمان در آن اتاق نیمه تاریك كنارمان بنشینند و یكی از قصه های پریان را از روی كتابی كه دوست داشتیم برایمان بخوانند.آنهایی از ما كه امروزه پدر و مادر شده ایم و برای بچه هایمان كتاب قصه می خوانیم آن نگاه مجذوبانه و مبهوت را به هنگام خواندن كتاب در چشمان و سیمای آنها می بینیم. چرا آنها آنقدر دوست دارند به ما گوش دهند؟ قصه های پریان همیشه لطیف و دوست داشتنی نیستند. در اغلب آنها از خشونت و وحشی گری، آدم خواری، سرزنی و جادو و جنبل های شیطانی و اهریمنی حرف زده می شود. هركسی ممكن است فكر كند چنین چیزهایی می توانند برای یك كودك و بچه كم سن و سال خیلی وحشت آور باشد اما حقیقت این است كه آنچه این گونه داستانها انجام می دهند فراهم آوردن تجربه ای برای كودك برای مقابله با ترسها و عذاب های درونی در محیطی كاملاً امن و حمایت شده است. جادوی داستان نیز همین است. آنها ممكن است در عالم خیال ما را به اعماق جهنم بفرستند اما درنهایت امن و بی خطرند.
ما بزرگ تر و عاقل تر می شویم اما تغییر نمی كنیم. با تجربه تر و فرهیخته تر می شویم، اما در اعماق وجودمان كودك درونمان را می پرستیم كه مشتاق شنیدن داستان بعدی است و داستانهای بعدی تر.
سالهای سال است كه تقریباً در هركشور غربی ای مقالات مختلفی چاپ می شوند كه نویسندگانشان شاكی از این اند كه مردم روز به روز كمتر كتاب می خوانند یا از تعداد كتاب خوان ها كاسته می شود و ما به اصطلاح به عصر پست ادبیات پاگذاشته ایم. این حقیقت ممكن است درست باشد اما در اصل قضیه فرقی نمی كند. چون از میل و اشتیاق جهانی به داستان كم نشده.
البته رمانها صرفاً تنها منبع فرونشاندن این اشتیاق نیست. امروزه سینما و تلویزیون و حتی كتابهای كمیك به روایت های داستانی روی آورده اند و مردم مشتاقانه آنها را دنبال می كنند. همه اینها بخاطر این است كه انسان به داستان نیاز دارد. او همانقدر زیاد به آن احتیاج دارد كه به غذا احتیاج دارد و نحوه عرضه آنچه به صورت مكتوب برروی صفحات كاغذ و یا برروی صفحه تلویزیون یا پرده نقره ای سینما فرقی نمی كند. چون در هر صورت تصویر زندگی بدون آن غیرممكن و سخت است.
با این حال وقتی پای صحبت وضعیت امروزی رمان و آینده آن به میان می آید هنوز هم خوش بین ام. درمورد كتاب ها تعداد آنها مهم نیست چون در نهایت هر كتاب تنها توسط یك نفر خوانده می شود. این قدرت رمان را آشكار می كند و به عقیده من نشان می دهد كه چرا رمان به عنوان یك فرم هرگز نخواهدمرد. هر رمانی یك مشاركت برابر میان خواننده و نویسنده است و فكرمی كنم تنها جای دنیاست كه در آنجا دو انسان غریبه می توانند در عین صمیمیت كامل با یكدیگر ملاقات كنند و با هم آشنا شوند. من عمرم را به مكالمات بی شمار با آدمهایی كه هرگز ندیده ام و هرگز نخواهم شناخت صرف كرده ام و امیدوارم این روند تا لحظه ای كه چشم از این دنیا ببندم ادامه پیداكند.
این تنها كاری است كه همیشه آرزویش را داشتم.
این مقاله، سخنرانی مكتوب پل آوستر به هنگام دریافت جایزه آستوریاس برای ادبیات است كه والاترین نشان افتخار اسپانیا در حوزه ادبیات و داستان نویسی است. آستوریاس، ماه گذشته این جایزه را دریافت كرد. دریافت كنندگان پیشین این جایزه گونترگراس، ماریو بارگاس یوسا و آرتور میلر بوده اند.
پل بنجامین آستر، متولد سوم فوریه ۱۹۴۷ در نیوجرسی آمریكا یكی ازمعروفترین نویسندگان، مترجمان و شاعران كشورش است كه محوریت موضوعی عمده آثارش جست وجو برای یافتن هویت و معنا و مفهوم شخصی آن است. پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه كلمبیا در سال ۱۹۷۰ آوستر به فرانسه رفت و در آنجا شروع به ترجمه آثار برتر نویسندگان مشهور فرانسوی همچون مالارمه و ترجمه نوشته های خودش در نشریات آمریكا كرد.
او با مجموعه داستانهای پلیسی تجربی ای تحت عنوان «تریلوژی نیویورك» (۱۹۸۷) به شهرت جهانی دست یافت كه شامل سه كتاب «شهرشیشه ای»، «ارواح» و «اتاق دربسته» بودند. این كتابها داستانهای پلیسی متعارفی نیستند كه بر محور یك معمای پلیسی و مجموعه ای از سرنخ ها نوشته باشند. آوستردر این كتاب ها از فرم پلیسی برای رویارویی با اگزیستانسیالیسم و پرسشهایی درباب هویت استفاده می كند كه درنهایت به خلق سبك ویژه پست مدرن خودش می انجامید. دیگر آثار معروف او كه در آن قهرمانان داستان شیفته روایت و شرح وقایع زندگی فرد دیگری می شوند.(Moon palace۱۹۸۹) و (leviathan ۱۹۹۲) هستند. دیگر تجربیات نوشتاری آوستر (مجموعه اشعار unearth ۱۹۷۴) و (wall writing ۱۹۷۶) است.او همچنین مقالات «فضاهای سپید» (۱۹۸۰)، هنر گرسنگی (۱۹۸۲) و آقای ورتیگو (۱۹۹۴) را به رشته تحریر درآورده است وفیلمنامه فیلم تحسین شده دود (۱۹۹۵) را نیز نوشته است.
شیلا ساسانی نیا
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید