چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

دموکراسی جدید چیست؟


دموکراسی جدید چیست؟
دموكراسی جدید به همان دموكراسی های در حال شكل گیری در آمریكای لاتین می گویند كه از دهه ۱۹۷۰ پدید آمدند. این دموكراسی ها نوعی از رژیم های مختلط هستند كه رگه هایی از نظام نمایندگی و نظام ریاستی را با هم درخود دارند. در این نوع رژیم های در حال گذار نهادهای دموكراتیك چنان با میراث گذشته استبدادی درآمیخته كه گاه تشخیص اینكه چه چیزهایی از نظام دیكتاتوری سابق باقیمانده یا چه چیزهایی واقعاً جدید و دموكراتیك است دشوار خواهد بود. اگر چه ظهور چنین رژیم های مختلطی در مقایسه با دیكتاتوری های اقتدارطلب پیشین به عنوان یك پیروزی در دموكراسی قلمداد می شود اما در مجموع دموكراسی جدید كه اصل را بر برتری تفویض اختیار می گذارد تا نمایندگی، همان دموكراسی های تهی و ضعیفی نامیده می شود كه انواع مختلفی از ضعف های دموكراتیكی را در خود دارند.
اگر چه توضیح درباره دموكراسی جدید بحث شایسته ای را می طلبد اما به عقیده ما در آغاز بحث ارائه یك تعریف توصیفی كافی خواهد بود. مقصود از دموكراسی های جدید رژیم های دموكراتیكی است كه از دهه ۱۹۷۰ ظهور كردند. اولین شكل این نوع دموكراسی مربوط به انقلاب گل های میخك در كشور پرتقال است كه در سال ۱۹۷۴ رخ داد و آغازگر یك موج تاریخی بود كه سرانجام به تغییرات سیاسی در اروپای شرقی در سال ۱۹۸۹ و اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ ختم شد.۲ به عقیده ما این عنوان مجسم كننده رژیم های سیاسی كشورهایی چون اسپانیا، برزیل و لهستان است. اگر چه این رژیم ها از جهات مهمی با هم اختلاف دارند، ولی وجه مشترك آنها اضمحلال دیكتاتوری سابقشان است كه راهگشای ظهور دموكراسی هایی بود كه هرگز در طول تاریخ این كشورها مستقر نشده بود.۳
بحث اصلی این است كه دموكراسی های جدید همان دموكراسی های در حال شكل گیری هستند. این روند در شرایطی صورت می پذیرد كه استفاده از میراث باقیمانده از دیكتاتوری های گذشته را اجتناب ناپذیر می سازد. این دموكراسی ها همچنین در یك دوره ای از بحران اقتصادی و سیاسی پدید می آیند كه نابرابریهای موجود و تازه ایجاد شده را شدت می بخشند. تحت چنین شرایطی آنها یك شكل خاص نهادی به خود می گیرند كه بیشتر تأكیدش بر "اصل تفویض اختیار" است تا "اصل نمایندگی" (یا مشاركت). در ادامه بحث از اهمیت مسأله رهبری و نهادهای مرتبط با آن در جهت تقویت پایه‎ های دموكراسی نیز سخن خواهیم گفت بعلاوه اینكه باید بپذپریم كه استحكام دموكراسی های جدید به مراتب مشكل‎ تر از دوران گذار به دموكراسی بوده است.
● دموكراسی های قدیم و جدید:
اگر چه در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ شاهد وجود شماری از رژیم های اقتدارگرا در آمریكای لاتین بودیم اما در دهه ۱۹۸۰ با نمونه هایی از دموركراسی جدید روبه رو می شویم. بعضی از این دموكراسی ها به ویژه آرژانتین، برزیل، پرو و گواتمالا الگوهای مورد نظر ما را تشكیل می دهند. از آنجا كه در فضای جهانی ـ تاریخی حاضر بعضی قیاس ها با كشورهای اروپای شرقی نه تنها مطلوب بلكه اجتناب ناپذیر است، بنابراین در مورد كشورهای روسیه، لهستان و مجارستان بحث خواهیم كرد. بعلاوه اینكه به بررسی حداقل یك نمونه از دموكراسی قدیمی در آمریكای لاتین خواهیم پرداخت. این كشور كه شیلی می باشد به عنوان یكی از شاخص ترین نمونه ها در ایجاد دموكراسی پایدار، در یك مقطع از تاریخ با شكست روبرو شد و كشور را درگیر چرخه اقتدارگرایی و سپس دوران گذار به دموكراسی كرد كه دیگر كشورهای آمریكای لاتین را نیز فرا گرفته بود. نمونه دوم از این نوع ناكامی مربوط به اروگوئه است. اما امروزه این دو كشور به عنوان نمونه های مثبت در تجدید دموكراسی مطرح هستند.
اگر چه این شكست ها ناخوشایند است اما این نمونه ها می تواند ما را در تجزیه و تحلیل روندهای اخیر شكل گیری دموكراسی یاری رساند. در اینجا از نظرات لینز در بحث مربوط به مطالعات صورت گرفته توسط كارل دیتریش برافر درباره جمهوری و ایمار بهره می جوییم.۴ از آنجا كه در نظر داریم درباره چشم اندازهای استحكام دموكراسی های جدید بحث كنیم، باید برای آگاهی دادن به رهبران جریان تحول دموكراتیك ، آنها را از تجربه های شكست در دموكراسی های سابق مطلع سازیم. این گونه شكست های تاریخی بیانگر آن است كه اولاً برخی از ضعف های موجود در دموكراسی جدید را در دموكراسی های پایدار نیز می توان یافت. بدین ترتیب وضعیتی كه درسال ۱۹۷۳ منجر به كودتا در شیلی شد مناسبت ویژه و موجهی با تصور وضعیت سیاسی آمریكای لاتین دارد. تجربه شیلی بیش از هر كشور دیگری بر اهمیت نیاز به حضور رهبری مسؤول صحه می گذارد. اما نكته دومی كه مناسبت شكست های گذشته را برملا می سازد این است كه تجربه های تاریخی مربوط به دموكراسی قدیمی امیدوار كننده است. دموكراسی های جدید غیرپایدار را از لحاظ سیاسی بی ثبات و از لحاظ نهادی آسیب پذیر معرفی می كنند. اما مطالعه مواردی از دموكراسی های مضمحل شده قدیمی نشان می دهد كه تمایز میان دموكراسی های قدیم و جدید بسیار ظریف و مبهم است.
تلاش عالمان سیاست برای توضیح ثبات و استحكام دموكراسی های قدیم بیانگر آن است كه رهبران این رژیم ها همیشه نگران بهبود روندهای تصمیم گیری بوده اند.۵ از طرف دیگر درست است كه گاه اشتیاق به دموكراسی منجر به رفتار غریزی و كم و بیش عادتهای مكانیكی افراد می شود. اما راستو در مباحث خود روندهای رقابت آمیز را گوشزد می كند. به عقیده وی در نظر معتقدان پروپاقرص دموكراسی، گسترش فزاینده دموكراسی موجب افزایش حق انتخاب میان احزاب در انتخابات عمومی و همچنین میان سیاستمدارانی كه برای رهبری احزاب رقابت می كنند می شود.۶ علیرغم امواجی از یأس و ناامیدی كه به نظر می رسد سرتاسر دموكراسی های باثبات را فرا گرفته و نگاه ها را به خود جلب كرده است ، به گمان ما رهبران این رژیمها آنقدر آگاه و دلسوز هستند كه بتوانند یك گرایش مشهود و دائمی به سمت تأكید دوباره بر وجود نهادها و عملكردهای مطلوب در رویارویی با بحران را توجیه كنند.
بنابراین مطالعه دموكراسی های قدیم نشان می دهد كه فاصله میان دموكراسی جدید و دموكراسی باثبات شاید كمتر از آن باشد كه تحلیل گران در نظر می گیرند. آنچه كه برای دموكراسی ها چه از نوع قدیم و چه از نوع جدید ضروری است، وجود بافت منسجمی از پیوندها و نهادهای سیاسی است. اگر چه این بافت ممكن است از جانب رهبران ضد دموكرات (یا بی كفایت) صدمه ببیند، اما می تواند به وسیله رهبران شایسته و دموكرات نیز بازسازی و تجدید شود. این دیدگاه تحلیلی برای ارزیابی چشم اندازهای استحكام دموكراسی است.
اگر دموكراسی های جدید را همان دموكراسی های در حال شكل گیری بدانیم تحكیم و تقویت آنها مستلزم فعالیتی بیش از اصلاحاتی محدود در رژیم های دموكراتیك سابق است. لذا نمونه های ناب تجدید رژیم های دموكراتیك از موارد استثنایی هستند. دموكراسی یك دوره تاریخی از تغییرات را پشت سر نهاده است. برای مثال می توانیم به دموكراسی اجماعی، دموكراسی توده ای، دموكراسی لیبرال و غیره اشاره كنیم. حتی اگر استناد گزارشهای تاریخی را مبنی بر اینكه همواره یك هسته مركزی غیرقابل تغییر در دموكراسی وجود دارد بپذیریم، باز هم شاهدیم كه یكسری تغییرات حول این هسته مركزی اتفاق می افتد.
همانطور كه دوره های مختلفی را می توان برای دموكراسی فرض كرد، انواع مختلفی از دموكراسی ها را نیز می توان برشمرد. اگر چه فهم دموكراسی نیازمند یك محتوای كلی و پذیرش یكسری محدودیت هاست، اما فهم ایده دموكراسی های جدید نیازمند یك نسبیت گرایی مفهومی و آزاداندیشی فكری است. اولین گام به سوی یك گونه شناسی این است كه یك مفهوم دقیق با انعطاف پذیری بالا را برای فهم موقعیت های مختلف ایجاد كنیم. آزاداندیشی فكری را نباید با ارائه راه حل های سطحی یكی دانست. در حقیقت راه حل ساده تر آن است كه به صورت دوره ای در این باره نیندیشیم، بلكه به ایده كلی دموكراسی كه مبتنی بر استانداردهای كنونی تعیین شده توسط اروپای غربی و آمریكای است بپردازیم. بر این مبنا گام بعدی این خواهد بود كه مشخص كنیم آیا دموكراسی های جدید دارای چنین استانداردهایی هستند یا خیر. در بسیاری از موارد انحرافات مشاهده شده به قدری بزرگ هستند كه یك برداشت بدبینانه را اجتناب ناپذیر می سازد. لذا بیشتر دموكراسی های جدید، ناپایدار و در بعضی موارد غیردموكراتیك به شمار می آیند.
از طرف دیگر اگر دموكراسی های جدید را دموكراسی های در حال شكل گیری فرض كنیم می تواند منفی نگری موجود در مطالعه استحكام دموكراسی را از بین ببرد. زمانی كه بخواهیم موارد تجربی را بررسی و تفسیر كنیم با دشواری هایی مواجه خواهیم شد. اما استفاده از چنین مفاهیم نسبی به ما توان درك بهتری از واقعیات استحكام دموكراسی می دهد. سؤال بعدی این است كه دموكراسی های جدید از چه نوع دموكراسی هایی هستند؟ دست یابی به یك پیشرفت قانع كننده و هماهنگ جهت ایجاد یك گونه شناسی نیازمند فعالیت بسیار است. یك نقطه عزیمت مطلوب این است كه از منظر یكسری شرایط تاریخی، نهادی و اجتماعی به ارزیابی رژیم ها پرداخته و ویژگی هایی چون ساختارهای نهادی، رهبری (كه شامل چگونگی انتخاب او نیز می شود)، مشاركت توده و شرایط اقتصادی مورد توجه خاص قرار دهیم. البته منظور ما این نیست كه یك لیست جامع ارائه دهیم بلكه هدف ما ذكر یكسری نكات دقیق است كه می تواند در ایجاد یك گونه شناسی ما را یاری كند.
● نهادها: رژیم های مختلط
دموكراسی های جدید یك نوع رژیم های مختلط هستند. در تمام مكانیزم های نهادی سیاست پدیده جدیدی نیست بلكه یك امر كاملاً عادی است. اكثر رژیم های سیاسی حداقلی از درجهٔ اختلاط را در خود دارند. در واقع بعضی از مدرن ترین نظامهای نمایندگی با مكانیزم هایی از مشاركت مستقیم و یا با مكانیزم های گروه گرایی ادغام شده اند. در بعضی نظام های ملی نیز رژیم های ریاستی به حدی با شیوه هایی از نوع نمایندگی معجون گشته اند كه برای ما دشوار خواهد بود تشخیص دهیم كه آیا با یك نظام نمایندگی تعدیل شده مواجه هستیم یا با یك نظام ریاستی تعدیل شده. در یك حالت كلی تر می توان گفت دموكراسی لیبرالی یك مدل مختلط نهادی است كه به لحاظ تاریخی دستیابی به آن كاری بس دشوار بود و یك دوره طولانی سپری شد تا به شكل تكامل یافته امروزی درآمد.نمونه های دیگری را نیز می توان برای وضعیت اختلاط ذكر كرد. اما در اینجا قصد نداریم درباره تضاد میان مختلط ها و غیرمختلط ها حرفی بزنیم. بلكه اشاره ها بیشتر به این موضوع است كه دموكراسی های جدید نوع خاصی از نظام مختلط را نمایندگی می كنند. برای توضیح این مطلب نظریه شومیتر را مورد توجه قرار می دهیم. به اعتقاد وی اگر بخواهیم امكانات موجود در زمان حال و آینده را در استحكام دموكراسی بیابیم باید به دوره گذار در گذشته بنگریم.۷
فرض ما این است كه دموكراسی های جدیدرژیم هایی هستند كه در دوران گذار از آنها، نهادهای دموكراتیك با میراث گذشته استبدادی ادغام شدند كه از میان این میراثها موارد ذیل را می توان ذكر كرد:
۱- تداوم نسبی ساختارهای حكومتی كه از رژیم استبدادی سابق به جای مانده است.
۲- بر جای ماندن نسبی رهبران رژیم سابق و تغییر عقیده آنها به ارزشهای دموكراسی.
اولین دسته از میراث مربوط است به نهادهایی از قبیل نیروهای نظامی (و در برخی موارد جامعه اطلاعاتی و جاسوسی كشور)، بانكهای دولتی و دیگر دستگاههای عمومی و كلیه نهادهایی كه با مناسبات اقتصادی سروكار دارند، به نحوی كه دستگاههای اجرایی را بر پارلمانها مقدم می دارند. همچنین آنهایی كه موجب حفظ وابستگی جوامع مدنی به دستگاههای دولتی می شوند نیز شامل این دسته از میراث می شوند. اما دومین دسته از میراث به رهبران و نهادهای مربوط به آنها اشاره دارد كه بعداً درباره آنها صحبت خواهیم كرد.
دیدگاه دموكراتیكی كه در مورد اول نهفته است همان نگرانی قدیمی مبنی بر وابسته ماندن جوامع مدنی به دستگاههای دولتی است كه اصالتاً یك دیدگاه لیبرالی است. ولی كوته بینانه خواهد بود اگر فقط آن را بر این اساس قرار دهیم چرا كه همچون دیگر دیدگاهها این یكی نیز شكلی كلی و مشروع پیدا كرده كه پا را از اندیشه های نخستین خود فراتر می گذارد. علاوه بر لیبرالیسم می توان موارد دیگری را برای تصور استقلال جامعه مدنی از دولت ذكر كرد. آنارشیسم و اشكال خاصی از تفكر سوسیالیستی (به عنوان مفاهیم كلیدی چون كنترل كارگران، جامعه مدنی خودتنظیم و غیره) نمونه این موارد هستند. جریانهای مختلفی از عقاید سیاسی معتقدند بدون وجود استقلال جامعه مدنی و سیاسی از دستگاه دولت هیچ نوع دموكراسی نمی تواند وجود داشته باشد. این بدین معنا است كه استقلال نه به عنوان یك شرط كافی بلكه به عنوان یك شرط لازم برای دموكراسی محسوب می شود.
در حالی كه ما این ایده را می پذیریم پیشنهاد می كنم مسأله مربوط به استقلال جامعه مدنی باید به گونه هوشمندانه تری مطرح شود. در این مورد نیز همچون دیگر موارد وضعیت اختلاط همواره امكان پذیر است. در اینجا نمونه هایی وجود دارد كه با این معیار، استقلال جامعه مدنی در بعضی موارد به عنوان یك دردسر برای دموكراسی و در كمترین حالت آن دست كم به عنوان یك منبع كشمكش سیاسی محسوب می شود. اما حقیقت این است كه استقلال كامل جامعه مدنی از دولت یك چیز غیرعادی است و غالب مردمی كه مستقیماً درگیر كشمكش های سیاسی میان جامعه مدنی و دولت هستند، دیدگاههای مختلفی از وضعیت های اختلاط دارند.
بسته به شرایط، كسانی كه درگیر این موقعیت های مختلط هستند ممكن است آن را یك نقطه قوت بالقوه و یا یك دردسر بالقوه برای دموكراسی به حساب آورند. بدون تردید این تجربه مربوط به كشورهای آمریكای لاتین از قبیل برزیل بین سالهای ۱۹۷۸ و ۱۹۸۴ بود كه دوره های دیكتاتوری مدیسی و گسیل را پشت سر گذاشت به نحوی كه همه چیز به شكل سرسختانه ای از بالا كنترل می شد كه البته این موضوع تنها خاص رژیم های دیكتاتوری نیست بلكه شاید در مورد برخی كشورهای اروپای شرقی كه با روسیه شروع شد نیز صدق كند. اما رژیم های مختلط را باید در مقایسه با دیكتاتوری های اقتدارطلبی كه توسط آنها نابود شدند، به عنوان یك پیروزی دردموكراسی قلمداد نمود.
هدف اصلی از بیان این تحلیل ها این است كه یكسری وضعیت های بالقوه تجربی را شناسایی كرده و از این طریق با گسترش توانایی تحلیل به كشف متغیرهای وضعیت اختلاط، درجات وضعیت اختلاط و موارد مشابه آن بپردازیم. برای روشن شدن این نكته به بررسی یك نمونه برجسته و خاص از یك نهاد مختلط می پردازیم. وابستگی تاریخی اتحادیه های تجاری به دولت در برزیل در دوره های دموكراسی توده ای (سالهای ۶۴-۱۹۴۵) و دمكراسی جدید (از سال ۱۹۸۴) یكی از این نمونه هاست. این وابستگی نه تنها نتیجه رفتار وابسته كارگران در مقابل دولت بود بلكه همچنین به خاطر فشارهای وارده بر نهادهایی بود كه بعد از سال ۱۹۴۵ جهت حفظ میراث دیكتاتوری "ایستادو نوا" ایجاد شد. پس از آن یكسری نهادهای قانونی به منظور تحت پوشش قرار دادن اتحادیه ها و كارگران ایجاد شدند كه شامل وزارت كار، نهادهای تأمین اجتماعی، اتحادیه رسمی و محدودیت های قانونی بود. همچنین شامل مالیاتی بود كه توسط دولت جهت اهداف مالی فعالیت های اتحادیه جمع آوری می شد.۸ قانون اساسی سال ۱۹۸۸ كه چارچوب اصلی دموكراسی برزیل را فراهم كرد، ضمن آنكه اكثر نهادهای استبدادی گذشته را همچنان حفظ نمود. یكسری تغییرات مهم دموكراتیك از قبیل به رسمیت شناختن حق اعتصاب، استقلال اتحادیه ها از وزارت كار و به رسمیت شناختن كنفدراسیونهای كارگری ملی مستقل را نیز به وجود آورد. اگر چه این تغییرات محدود بودند اما نمی توان انكار كرد كه آنها به عنوان پیشرفت هایی در فرایند "استقلال از دولت" برای یك بخش خاصی از جامعه مدنی محسوب می شوند. كشمكش هایی میان محدودیت های تحمیلی از جانب دولت و اتحادیه های تجاری امروزه نیز وجود دارد اما پیشرفت های صورت گرفته در زمینه استقلال جامعه مدنی كاملاً مشهود است.
نوع دیگر وضعیت های اختلاط در كشورهایی اتفاق می افتد كه نهادهای سیاسی آنها قادر نیستند تاارتش را تحت كنترل درآورند. نمونه آشكار آن كشور شیلی است. در انتخاباتی كه پاتریكو آلوین رئیس جمهور شد، پیشرفت به سمت دموكراسی كاملاً مشهود بود اما روشن است كه چنین پیشرفتی حداقل برای آن مدتی كه وجود داشته نتیجه‎بخش نبوده و منجر به ایجاد قوانینی در جهت سیطره غیرنظامیان بر ارتش نشده است. توافق شكل گرفته در جریان گذار به دموكراسی، حضور مداوم پینوشه را به عنوان یك فرمانده ارشد در یك چارچوب ساختاری تضمین نمود. بنابراین پینوشه در واقع از دولت حذف شد نه از حكومت (یا حداقل باید گفت او از تمامی قدرتی كه زمانی در دست داشت، محروم نشد). در روند پیچیده گذار به دموكراسی در شیلی اقداماتی جهت تأمین امنیت شغلی صدها نفر از مأموران دولت ایجاد شد. از اینجا می توان نتیجه گرفت كه دولت دموكراتیك منتخب، مجبور است با بخشی از دستگاه اداری استبدادی گذشته كار كند و قادر نخواهد بود طی یك وضعیت دموكراتیك نرمال، مسؤولان جدیدی را به جای مسؤولان پیشین منصوب كند.
یك نمونه دیگر از وضعیت اختلاط مربوط به پدیده "دكرتیسمو" یا وجود لوایح اضطراری است كه قوه اجرایی بعضی كشورها به عنوان برنامه روزمره اداری از آن استفاده می كنند. در نتیجه این نوع عملكردهای آمرانه، كنگره، احزاب و نخبگان سیاسی تنها به نهادهای فرمانبردار از دولت تقلیل می یابند. لوایح ضروری به عنوان یك ابزاردفاعی دولت، باعث ایجاد انحراف هایی در دكترین قانون برزیل می شود. قانون اساسی برزیل این قدرت را به رئیس جمهور می دهد تا درشرایط استثنایی و بحرانی به طور موقت با تكیه بر قانون، لوایح موقت را به اجرا درآورد. در واقع به اجرا درآوردن چنین لوایحی تقریباً به یك شیوه دائمی تبدیل شده اند. سارنی ۱۲۴ مورد از چنین لوایحی را در طول حكومت ۵۲۵ روزه اش به اجرا گذاشت (یعنی برای هر چهار روز یك لایحه). در سال ۱۹۹۰ حكومت كالر نیز ۱۵۰ مورد دیگر از لوایح موقت را به اجرا درآورد (تقریباً برای هر دو روز یك لایحه)۹
● رهبری: ثبات و تغییر
دومین موردی كه باید به آن اشاره كنیم مربوط به نقش رهبری است. در اینجا فقط به افراد و شخصیت ها اشاره نخواهیم كرد بلكه توجه ویژه ای به احزاب، اتحادیه ها، مطبوعات، مدارس، كلیساها و دیگر سازمانهای موجود در جامعه مدنی خواهیم داشت. باید تأكید كنیم كه مورد دوم با مورد اول (نهادهای سیاسی) حداقل در یك حالت اثر متقابل بر روی هم دارند و آن هم ایجاد نهادهای دموكراتیك است كه باید آن را به عنوان فرصتهای كلیدی برای رهبری دموكراتیك در نظر گرفت. این فرصتها زمانی برای آنها ایجاد می شود كه اقداماتی در تقویت نهادهای دموكراتیك انجام دهند. بنابراین حداقل بخشی از مسأله ایجاد رهبری دموكراتیك جدید به ایجاد و استحكام نهادهای دموكراتیك جدید باز می گردد. اهمیت تقویت راهبردهای اصلاحی رهبران دموكراتیك باید مورد تأكید واقع شود. زیرا این از جمله مواردی است كه دموكراسی های جدید به موفقیت قابل توجهی دست یافته اند. منظور ما از اصلاحات، اصلاحات نهادی از قبیل اصلاحات قانونی و همچنین تصویب قوانین جدید حاكم بر انتخابات، شكل گیری احزاب سیاسی، فعالیت های انجمن ها و غیره است. ما نمی گوییم چنین دموكراسی هایی در سطح اصلاحات نهادی كاملاً موفق بوده اند و یا چنین اصلاحاتی به صورت كامل در كشورهای برزیل، شیلی، آرژانتین و لهستان صورت گرفته است. بلكه مشكلات نهادی در این كشورها هنوز باقی مانده است. اما اینها به عنوان عوامل زمینه ساز از مهم ترین دستاوردهایی محسوب می شوند كه در جهت استحكام دموكراسی ایجاد شده اند و این امید را به ما می دهند كه هنوز هم امكان ظهور یك رهبری دموكراتیك وجود دارد. یك بعد دیگر نقش رهبری ایجاد نهادهای سیاسی دموكراتیك (و رهبری سیاسی دموكراتیك) است كه زمینه دیگری از اصلاحات را در دموكراسی های جدیدی كه هیچ بهره ای از موفقیت نداشته اند، ایجاد می كند. به ویژه سیاست هایی كه هدفشان اصلاح وضعیت اقتصادی و اجتماعی است. طبیعتاً شكست های موجود در این عرصه ها موجب تضعیف نهادهای سیاسی و سلب مشروعیت رهبران سیاسی خواهد شد.
دیدگاه دموكراتیكی كه در این اندیشه ها نهفته این است كه رهبری و نهادهای مرتبط با آن همچون احزاب، مدارس، مطبوعات، اتحادیه ها، كلیسا و موارد شبیه آن در استحكام دموكراسی نقش دارند. اگر رهبران، به مسائل دموكراسی آگاه باشند، زمینه های استحكام دموكراسی بیشتر خواهد شد به گفته راستو احتمال موفقیت رهبران دموكرات در یك دموكراسی تأسیس شده بیشتر خواهد بود در حالی كه اشاره ما به نقش های رهبری در وضعیت گذار سیاسی است، آن هم در وضعیتی كه هنوز دموكراسی ایجاد نشده است. در این شرایط وجود رهبران خودآگاه و دموكرات اهمیت بیشتری دارد.۱۰ از سوی دیگر، در صورتی كه رهبران، اقتدارطلب باشند امكان استحكام دموكراسی بسیار ضعیف تر خواهد بود. اما اگر رهبران، دموكرات باشند ولی از نقششان در استحكام دموكراسی اطلاعی نداشته باشند و یا تنها عضوی از یك گروه نامنسجم باشند كه سرگرم مسائل شخصی یا بازیهای حزبی هستند، زمینه های استحكام دموكراسی از مورد قبل اندكی بهتر خواهد بود.
در اندیشه ماكیاولیستی، استحكام دموكراسی نه تنها به عنوان شانس بلكه به عنوان یك فضیلت محسوب می شود كه از برای رهبری است. روشن است كه حتی سیاستمداران دموكرات نیز اگر از شرایط مساعد برخوردار نباشند توانایی تشكیل یا استحكام دموكراسی را نخواهند داشت. این مطلب هم واضح است كه ایجاد هر گونه شرایط مساعد نیازمند حضور رهبری دموكراتیك است. در واقع هیچ نمونه ای از استحكام خودجوش دموكراسی وجود ندارد.اما در میان بسیاری از نظریه پردازان دربارهٔ این مطلب كه لزوماً مناسب ترین شرایط برای دموكراتیزه شدن همواره خوشایندترین وضعیت نیست و وجود رژیمهای مختلط و اشكال مختلف رهبری به دلیل همین دشواری دوران گذار است اتفاق نظر وجود دارد . اكثر مواقع دموكراتیزه شدن میزان بالایی از كشمكش و خشونت را به همراه دارد. تحت چنین شرایطی است كه می توان تئوری های مدرن دموكراسی را مورد توجه قرار داد. از جمله این تئوری ها اصل تئوریكی و پایه ای داهل است. وی معتقد است دموكراسی محصول وضعیتی است كه دشمنان، همزیستی باهم را كم هزینه تر از تخریب یكدیگر می دانند یا نظریه پرزورسكی كه معتقد است دموكراسی محصولی از كشمكش هاست.
تئوری های مدرن دموكراسی یك گام فراتر از تئوری های كلاسیك همچون نظرات انگلس و وبر است. علی رغم تعلق آنها به سنتهای فلسفی متفاوت هر دو به توصیف خشونت به عنوان سرمنشأ حكومت پرداخته اند كه البته باید سركوب شوند تا دولت بتواند پا بگیرد. به عقیده انگلس وجود یك حكومت، ضروری است چرا كه بدون آن جامعه به اردوگاه های جنگ تبدیل می شود. بنابراین نخستین كاركرد حكومت حفظ یكپارچگی جامعه است.۱۱ وبر نیز نظری مشابه انگلس دارد. او معتقد است حكومت متشكل از توده ای افراد است كه به گونه ای موفقیت آمیز اعمال مشروع خشونت را در محدوده و قلمرو خود به انحصار درآورده است.۱۲ این بدان معناست كه خشونت در اصطلاح قانونی و عمومیش به عنوان یك امتیاز برای حكومت محسوب می شود و در واقع حكومت سازی نیز روندی در جهت متمركز كردن خشونت و خلع سلاح كردن افراد برای رفتار خشونت آمیز است. اختلاف عمده ای كه این مطلب میان تئوری های حكومت و تئوری های دموكراسی ایجاد می كند این است كه حكومت سازی یك روند سركوب خشونت (از نوع خصوصی) است در حالی كه دموكراتیزه شدن نه یك روند حذف خشونت بلكه عاملی در جهت نهادینه كردن آن است.
یك نظری سیاسی می تواند كاركردهای مختلفی داشته باشد. از جمله آنها توجه به این مطلب است كه سناریوهای گذار به دموكراسی یا پیشرفت به دمكراسی (یا سناریوهای حكومت سازی) لزوماً خیلی واضح و یا مشخص نیستند. مشاهده مواردی چون یوگسلاوی، رومانی و گرجستان تردیدهای مربوط به این نكته را برطرف می كند. حتی زمانی كه به صورت نظری پیشرفت واقعی به سوی آزادی و مشاركت مردمی جلوه می كند، مشاهده می شود بیشتر این تحولات دموكراتیك از جانب مردمی بوده است كه باطناً دموكرات نبوده اند. لذا اگر دموكراتها را زاییده كشمكش و خشونت بدانیم باید گفت غالب رهبران این دموكراسی ها نیز برآمده از یك نظام دیكتاتوری هستند. در این مورد چكسلواكی دوران هاول و لهستان دوران والیسا از استثناهای موجود درشرق بودند؛ در حالی كه قانون كلی در این خصوص را باید در وجود افرادی چون گورباچف، یلتسین و چندین نفردیگر جستجو كرد. امیدواریم معدود مخالفان بسیار مشهوری كه رهبر شدند در جریان اصلاحات به دموكراسی كشانده شوند.
در آمریكای لاتین رهبران دموكرات جناح مخالف همچون رائول آلفونسین و كارلس منم در آرژانتین، پاتریكو آلوین و ریچارد لاگوس در شیلی یا آلیس گامرایس ، ماریو كواس ، لئونل بریزلا و لوئیس ایناكولولا داسیلوا نسبت به رهبران مخالف در اروپای شرقی حضور بیشتری در روند تحولات داشتند. بعضی از رهبران آمریكای لاتین از رژیم های دموكراتیك سابق یا اشخاصی بودند كه از فرصت های سیاسی ناشی از تكثرگرایی محدود (به گفته لینز) درون نظام دیكتاتوری استفاده كردند. اروپای شرقی یك دوره طولانی تری را از حكومت دموكراتیك تجربه كرده است كه در بیشتر این مدت هیچ فضایی برای تكثرگرایی فراهم نشد. در حالی كه در آمریكای لاتین دموكراسی های جدید شماری از رهبران تازه متحول شده (تغییر عقیده داده) همچون فرناندو كالر را در خود داشته است. كشور برزیل تنها یك مورد در میان نمونه های متعددی از دموكراسی های جدید است كه رهبرانش قبلاً جزء مهره های اصلی حكومت دیكتاتوری بودند كه همچنان نیز به نقش آفرینی خود ادامه می دهند.
می توان پذیرفت كه رهبران تازه متحول شده ایده شان را درباره حكومت و جامعه تغییر داده یا در حال تغییر دادن هستند اما این خیلی مهم نیست. در مورد رهبران برزیل، روسیه و هر دموكراسی دیگری عمده نگرانی باید توجه به این مطلب باشد كه چنین تغییراتی تا چه حد عمق دارد و چه تأثیراتی ممكن است بر روی الگوهای رفتاری نخبگان سیاسی و فرهنگ سیاسی داشته باشد. لذا این سؤال مطرح می شود كه همانطور كه رهبران منافع مشروع سیاسی خود را دنبال می كنند، برای دستیابی به اهداف كلی استحكام دموكراسی هم تلاش می كنند؟
بحث درباره رهبری بر این نكته اصلی تأكید دارد كه اگر چه ادامه روند گذشته و یا بریدن از آن، دو موضوع متضاد با طبیعت های متفاوت هستند اما وجود یكی تا آنجا كه به ساختارهای حكومتی و سیاست مربوط است لزوماً به معنی نفی دیگری نیست. گاه در وضعیت‎ های خاصی تشخیص این مطلب دشوار است كه چه چیزهایی از نظام دیكتاتوری و استبدادی سابق باقیمانده است و یا چه چیزهایی واقعاً جدید و دموكراتیك است. اگر بخواهیم در این زمینه یك كار مقایسه ای انجام بدهیم مهترین موضوع، بررسی میزان تداوم نظام سابق در جریان گذار است. از این دیدگاه رویكردی كه تأكید بر میزان تداوم و عدم تداوم دارد می تواند در فهم اختلاف واقعی میان تحولات آمریكای لاتین و اروپای شرقی مفید باشد. در اینجا نظر كلی ما این است كه در مجموع تغیر و تحول به معنای روندی است كه نه تنها بر نهادهای سیاسی بلكه همچنین بر ساختار سیاسی، اقتصادی و اجتماعی تأثیر می گذارد. مشخصه دوران گذار در اروپای شرقی بریدن نسبی از گذشته است. حال آنكه در مورد آمریكای لاتین به یك تداوم تاریخی پی می بریم.
علی رغم اختلافات كلی میان آمریكای لاتین و اروپای شرقی هنوز هم می توان بعضی تجربیات اروپای شرقی را از دیدگاه آمریكای لاتین دید. هانكیس ، جامعه شناس مجارستانی درباره تغییر یا تحول سیاسی از طبقه حاكم قدیم به طبقه حاكم جدید در مجارستان صحبت می كند. وی معتقد است در یك رژیم سیاسی و اقتصادی در حال گذار یك طیف باثبات از طبقه حاكم وجود دارد كه همواره بدون تغییر می ماند.۱۳ با طرح این نظر ما باید حتی تمایزات موجود در ثبات آمریكای لاتین را نیز آشكار سازیم. نه تنها به این دلیل كه آمریكای لاتین نیز اشكال مختلفی را در بردارد بلكه همچنین به این خاطر كه بعضی از این اشكال، قرابت زیادی با تلقی هانكیس ازتحول دارد. به عنوان مثال در تحولات برزیل این تداوم نه تنها نتیجه فشار گروههای نظامی در حال خروج از قدرت بود بلكه حتی از طریق فرصت های سیاسی كه توسط عده زیادی از نیروهای دموكراتیك نیز فراهم شد شكل گرفت. این فرصتها كه سازشی بین میانه روها بود، واقعیات قدرت حاكم در كشور را نمایان می كرد. سازش موجود كه تنها توسط گروه كوچكی از چپ ها رد شد، از ویژگی های مهم دموكراسی برزیل و محصول محافظه كاری است. در مسیر تشكیل رژیم های مختلط (دموكراسی های جدید)، گزینه های تبدیل و تداوم محافظه كاری به عنوان راههای جایگزین محسوب می شوند كه رهبران خاصی از آنها استفاده می كنند.
● دموكراسی: از جنبش تا تفویض اختیار
بقای دموكراسی در شرایط نابرابری شدید اجتماعی را می توان به وجود مكانیسم های تنظیم داخلی آنها ربط داد. با این وجود ممكن است دموكراسی تحت شرایط خاص اجتماعی منحرف شود. در یك نظام دموكراتیك كه با مشكلات اقتصادی و اجتماعی مواجه است نیز احتمال چنین انحرافهایی وجود دارد. اصطلاحات "انحراف" و "تغییر شكل" به عنوان نقدی بر ساختارهای دموكراتیك بیانگر آن است كه آنها بیش از اندازه فضا را برای ظهور پدیده "تفویض اختیار" ایجاد می كنند در حالی كه در مواردی به مشاركت و نمایندگی بیشتر نیاز است.
یك اقتصاددان برزیلی برای انتقاد از نابرابری های موجود در كشورش از واژهٔ بلندیا استفاده كرد. بلندیا یعنی برزیل ثروتمند اما به كوچكی بلژیك و برزیل فقیر اما به بزرگی هند. با طرح چنین بازی لفظی یك استاد دانشگاه این سؤال را مطرح كرد كه بلندیا چه معنایی خواهد داشت. اگر فرض را بر این بگذاریم كه حكومت توسط مردم هند انتخاب شود و حال آنكه كنترل آن توسط مردم بلژیك صورت پذیرد؟
از نظر ما این واژه استعاره ای است برای برزیل، آن هم به عنوان كشوری كه نابرابری های شدید اجتماعی در آن ناشی از نوعی تبعیض نژادی است و این خود دلیلی بر وجود یكسری انحراف های خاصی است كه دموكراسی های جدید در خود دارند. بعضی از این موارد توسط اودانل تحت عنوان "دموكراسی مبتنی بر اصل تفویض اختیار" تعریف می شود.
پشتوانه دموكراسی های مبتنی بر اصل تفویض اختیار این اصل است كه مردان (یا احتمالاً زنهایی همچون كورازن آكیونو ، ایندیریاگاندی و شاید ایزابل پرن ) كه در انتخابات ریاست جمهوری پیروز می شوند، به قدرتی دست می یابند تا به وسیله آن كشور را آن گونه كه خود صلاح می دانند، رهبری كنند و رئیس جمهور به عنوان مظهر یك ملت مدافع اصلی منافع ملی ای است كه خود آن را تعریف می كند.۱۴اگر "دموكراسی های مبتنی بر اصل نمایندگی" را دست كم به لحاظ آرمانی یك نظام مبتنی بر برابری فرض كنیم كه افراد مستقل در آن قادر خواهند بود تا از خود، رأیی داشته باشند، دموكراسی مبتنی بر اصل تفویض اختیار را باید نظامی مبتنی برنابرابری فرض كرد كه افراد در آن وابسته بوده و قادر نخواهند بود تا از خود نمایندگی كرده و رأیی داشته باشند. بنابراین تعریف دقیق شكل اخیر دموكراسی به قدری ضعیف است (زیرا بر مبنایی شكل گرفته است كه افراد در آن قادر به نمایندگی از خود نیستند) كه انسان تعجب می كند چگونه ممكن است چنین شكلی از دموكراسی در عالم واقع وجود داشته باشد.
اما نكته اینجاست كه در عالم واقع همواره آنها با هم ادغام می شوند. لذا دموكراسی های مبتنی بر اصل تفویض اختیار نباید به عنوان یك قطب متضاد در مقابل دموكراسی مبتنی بر اصل نمایندگی مطرح شود. در حقیقت دموكراسی های مبتنی بر اصل نمایندگی حداقل در عصر مدرن تركیبی از نمایندگی از نوع مشاركت مستقیم و اشكال دیگر نمایندگی است. بنابراین درباره دموكراسی های مبتنی بر اصل تفویض اختیار چه باید گفت؟
مشكلات مربوط به نظام تفویض اختیار، روسو را به این سمت هدایت نمود تا در قرارداد اجتماعی خود اصل نمایندگی را رد كند. او دموكراسی به شكل تفویض اختیار را غیرممكن دانست چرا كه احساس كرد در این نوع دموكراسی هیچ كسی قادر نخواهد بود از خود رأیی داشته باشد. بنابراین، تصور اینكه تفویض اختیار اساسش بر نمایندگی است یك خیال باطل و وعده ای ناشدنی است. روسو همچنین نمایندگی به این شكل (تفویض اختیار) را به عنوان زیربنای دموكراسی رد كرد. در حالی كه بحثهای زیادی در مورد دیدگاه های دقیق روسو وجود دارد، به نظر می رسد خود روسو به یك نوع دموكراسی جایگزین معتقد باشد. از مطالعه بخشی از آثارش چنین برداشت می شود كه دموكراسی مدنظر وی یا دموكراسی مستقیم است و یا از نوع همه پرسی.
ما شخصاً با نظر روسو موافق نیستیم بلكه نظر اودانل را می پذیریم كه دموكراسی مبتنی بر اصل نمایندگی همواره میزانی از تفویض اختیار را در خود دارد. در واقع نظامهای سیاسی مدرن مبتنی بر دولت ـ ملت كه بیرون از عالم روسویی هستند شكلی از دموكراسی را مطرح كردند كه در آن هم اصل نمایندگی و هم اصل تفویض اختیار در داخل یك خانواده (كه البته دارای اختلاف نیز هست) قرار می گیرد. البته این بدین معنا نیست كه دیدگاه های روسو محو شده است بلكه با وجود ناسازگاری آنها با نهادهای موجود در نظام های مبتنی بر دولت ـ ملت همواره در قالب جنبش های سیاسی و اجتماعی به مسیر خود ادامه می دهند.
یكی از مشخصه های اصلی نفوذ دموكراسی در سراسر جهان دوم و سوم در دهه های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ به واسطه افتراقی بود كه میان دموكراسی به عنوان جنبش و دموكراسی به مثابه رژیم وجود داشت. به طور كلی به نظر می رسد غالب دموكراسی های جدید در آمریكای لاتین دست كم در یك حالت شبیه دموكراسی های مدرن اروپایی باشند و آن ناامیدی وسیعی است كه نسبت به چشم اندازهای دموكراسی وجود دارد. اما آنچه یأس موجود در آمریكای لاتین را وخیم تر می كند این است كه دموكراسی های جدید پرشور ظاهر نمی شوند. بدین صورت كه به نظر می آید آنها در قالب رژیم های جدید فضای بسیار باریك و غیرموثری را برای تحقق مشاركت سیاسی و اصطلاحات اجتماعی ـ اقتصادی ـ آنگونه كه در طی دوره مقاومت دموكراتیك و براندازی دیكتاتوری حاكم وجود داشت ـ فراهم می كنند. حتی اگر آنها از جهت سازمانی هم مؤثر بوده باشند باز هم این احساس عمومی وجود داد كه در مقابل با اصلاحات اقتصادی و اجتماعی مطرح شده از سوی جنبش های دموكراتیك با شكست روبرو شده اند.
بنابراین چگونه می توان دموكراسی های جدید را شناخت؟ قبل از پاسخ به این پرسش دو نكته را باید مورد توجه قرار داد. اول اینكه دموكراسی های مبتنی بر اصل تفویض اختیار چیزی بیشتر از یك تركیب ساده از اصول نمایندگی و تفویض اختیار است و همچنین برتر از آن وضعیتی است كه ارسطو معتقد است ضعف موجود در نظام تفویض اختیار باعث از بین رفتن مزیت موجود در نظام نمایندگی می شود. دوم اینكه این شكل از دموكراسی را نباید با توده گرایی یكسان دانست حتی اگر یك چیزی از توده گرایی اقتباس كرده، یا بهتر بگوییم توده گرایی چیزی از آن اقتباس كرده باشد. دموكراسی مبتنی بر اصل تفویض اختیار یك مفهوم كلی تری است كه در بردارنده هر نوع وضعیت دموكراتیك است یا به عبارت دیگر رژیمی است كه مبتنی بر برتری اصل تفویض اختیار است.
علاوه بر دموكراسی های جدید رژیمها یا وضعیت های سیاسی دیگری نیز در تاریخ بدین گونه ترسیم شده اند یا حتی می توان به تجربه هایی از برتری اصل اختیار همچون لیبرالیسم اروپایی دوران روشنگری اشاره نمود كه در آغاز قرن بیستم خود را نظامی مبتنی بر اصل تفویض اختیار معرفی می كرد. از موارد دیگری كه به شدت بر اصل تفویض اختیار تأكید كرده است مربوط به پدیده كرونلیسمو در برزیل در دهه های اول قرن حاضر و یا پدیده گانالیسمو در پرو می باشد كه هر دو مبتنی بر یك نظام ارباب - رجوعی قومی و گسترده بودند. تحت نظام كرونلیسمو همچون بسیاری از نظام های ارباب - رجوعی دیگر غالب رأی دهندگان از لحاظ وضعیت اجتماعی و اقتصادی به نامزد انتخاباتی وابسته بودند و این به معنای نیمه شهروند بودن اكثر رأی دهندگان است؛ در حالی كه بیشتر رهبران شهروند كامل هستند. همانطور كه ماركس اشاره كرده شاید بهترین مثال برای دموكراسی مبتنی بر اصل تفویض اختیار مربوط به دوره ناپلئون بناپارت سوم باشد كه در آن دوره رفتار رهبر منتخب نسبت به كسانی كه او را انتخاب می كردند ارباب گونه بود. بنابراین توده گرایی، كرونلیسم، گامونالیسم، بناپارتیسم و موارد مشابه آن نمونه هایی از دموكراسی مبتنی بر اصل تفویض اختیار با اشكال خاص خود هستند.
دموكراسی مبتنی بر اصل تفویض اختیار را باید نوع خاصی از دموكراسی مبتنی بر اصل نمایندگی فرض كرد كه رفتار و روابط وكالتی در آن گسترش یافته و در یك الگوی نهادی تعریف شده توسط نظام نمایندگی تجسم می یابد. این نوع دموكراسی ها بیشتر در قالب های رهبری فردگرا، انتخابات همه پرسی و الگوهای رأی ارباب - رجوعی ترسیم می شوند تا از طریق روابط كنگره ای و مبتنی بر حزب. اگرچه نهادها مطابق با الگوی نمایندگی تعریف می شوند اما رفتار مردم همانند رفتار رهبری در ذات خود جنبه وكالتی دارد.
بهترین نمونه ها (اگر بخواهیم از جنبه تحلیلی به جای دستوری (یا تجویزی) صحبت كرده باشیم) برزیل و پرو است. تازه ترین انتخابات ریاست جمهوری كه در این دو كشور در سال ۱۹۸۹ برگزار شد، وضعیتی را بوجود آورد كه در آن نظام همه پرسی و فردی نقش اساسی را بازی می كردند.شگرد سیاسی این دو رئیس جمهور، فرناندو كالر و آلبرتو فوجیموری ایجاد سیاستهای ضد سیاستی بود. نمونهٔ مشابه دیگر مربوط به رقبای آنهاست كه لوئیس ایناكولولاداسیلوا و ماررو وارگاس از جمله آنها هستند. توجه به این نكته مهم است كه انتخابات برزیلی و پرویی تنها بازیهایی بودند كه مطابق با قواعد دموكراسی مبتنی بر اصل نمایندگی سازماندهی شده و با یك حالت ناپایداری ظاهر شدند. انتخاب كارلس منم مثال دیگری است كه در این زمینه قابل طرح است. منم و رقیب اصلیش هر دو از رهبران احزابی بودند برخوردار از یك تاریخچه سیاسی مشخص، آن هم در كشوری كه این احزاب از عناصر سرنوشت ساز نظام سیاسی آن محسوب می شوند.
آیا می توان گفت برزیل و پرو یك نوع جدیدی از توده گرایی هستند؟ به نظر می رسد گرایشی در تحلیل گران وجود دارد به اینكه زمان حاضر را به گذشته تبدیل كنند و ما نسبت به این مسأله ظنین هستیم. می توان گفت در واقع توده گرایی دهه های ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ به عنوان یك پیشرفت اجتماعی بیانگر رشد چشمگیری در جهت برابری اجتماعی بود. با گسترش نابرابری های شدید اجتماعی و بحرانهای اقتصادی طولانی مدت، پیروزی های كالر و فوجیموری نشان دهنده این بود كه مردم عادی و فقیر در جستجوی شخصی بودند تا مشكلات اولیه و ضروریشان را حل كند. لذا كالر و فوجیموری به رأی دهندگان خود قول دادند راه حل های ضربتی جهت رفع مشكلات اقتصادی ارائه دهند.
تجربه های توده گرایی سابق در آمریكای لاتین ریشه در مجموعه ای از اعتراضها و بسیج اجتماعی توده های مردمی داشت. اما مورد اخیر برخلاف موارد قبلی با یك نفرت عمیق اجتماعی و ناپایداری همراه بود.
آنچه در این دوره عادی به نظر می رسد عدم نگرانی مردم از این است كه رهبرانشان پس از تصدی قدرت هر چند وقت یكبار نظرات اقتصادی خود را تغییر دهند. به طور مثال در مورد فوجیموری و حتی منم چنین چیزی اتفاق افتاد. در واقع این رئیس جمهورهای برآمده از دموكراسی مبتنی بر اصل تفویض اختیار محصول احزاب سیاسی نیستند و حتی اگر نمونه هایی چون "منم" هم از دل حزب برخاسته باشند باز هم این آمادكی را دارند تا لحظه به لحظه برنامه های اقتصادی و سیاسی خود را تغییر دهند. اكثر رأی دهندگان به آنها نیز خواهان اعمال سیاست های بخصوصی نیستند و حتی یك برنامه ساده و ضعیف دوران توده گرایی گذشته را نیز تقاضا نمی كنند. در انتخابات آرژانتین شعار منم "از من اطاعت كنید" بود كه با ارائه این خط مشی هدفش جلب اعتماد مردم بود. با مشاهده لهستان زمان والیسا نیز سناریوی مشابهی به چشم می خورد و آن وجود احزاب ضعیف، رهبران فردگرای قوی و سیاست ضدسیاست است.
پس این دموكراسی های جدید را چه باید نامید؟ برخی سخن از دموكراسی ضعیف می كنند كه ویژگی نابودكنندگی ، تهی سازی و تضعیف دموكراسی را در خود دارد. بعضی دیگر اصطلاح دموكراسی فقرا را مطرح می كنند زیرا به اعتقاد آنها بیشتر فقرا از سازوكارهای دموكراسی بهره می برند. از نظر آنها این روند در وضعیت هایی اتفاق می افتد كه ما با فقدان شیوه های مؤثر مواجه باشیم. عده ای نیز از دموكراسی تهی نام می برند. شاید بتوان گفت این اصطلاحات همه به یك معنا هستند در حالی كه از زوایای مختلف مطرح می شوند.
اصطلاح دموكراسی تهی گویاتر از تعاریف دیگر است چرا كه به نظر می رسد نكته اصلی این باشد كه انتخابات مجلس قانونگذاری و روابط نمایندگی با روابط قدرت در دولت و جامعه همسو نیست. انتخابات و روابط نمایندگی تنها بخشی ـ و نه مهترین بخش ـ از روند شكل گیری روابط قدرت هستند. این سازوكارها و روابط در كشورها و وضعیت‎های مختلف تحت الشعاع جنبش های اجتماعی گروههای فن سالار ، شكلهایی از رفتار گروه گرایی ارتش، گروههای ذی نفع، انواع مختلفی از گروه گرایی نهادی و اجتماعی و موارد مشابه آن قرار دارند. اهمیت روبه رشد چنین اشكال جدید مولد قدرت در جامعه و حكومت این احساس را ایجاد می كند كه دموكراسی نمایندگی سنتی، پدیده ای بی محتواست. تأمل در وضعیت نمایندگان دموكراتیك مردم (بیشتر در حوزه قانونگذاری و گاه در عملكردهای اجرایی) نشان می دهد كه قدرت واقعی در جایی دیگر نهفته است.
دموكراسی تهی پدیده جدیدی نیست. بلكه موارد مشابه آن را می توان در تجربه های دموكراسی قدیم اروپایی یافت. از مشخصه های دموكراسی جدید این است كه می توان برای توضیح آنها از انواع برچسب های قدیمی بهره جست. ممكن است به دموكراسی ها به عنوان جریان هایی نگریسته شود كه پس از یك وقفه تاریخی در یك حوزه نمایندگی وسیعتر از سر گرفته شده، به بازسازی نهادهای تخریب شده می پردازند و در آن زمان است كه سازوكارهای دیگر قدرت جایگزین الگوهای نمایندگی می شود.
به كار بردن عنوان دموكراسی نافرجام (سقط شده) شاید برای آرژانتین و برزیل تا حدی مبالغه و برای شیلی یك اشتباه باشد. اما درباره گواتمالا چطور؟ چند سال پیش هر گونه اشاره به وضعیت رو به احتضار دموكراسی (كه اودانل ازآن به عنوان مرگ خفیف نام می برد) به كشورهای مشخصی از آمریكای مركزی محدود شده بود. اگر همه كاندیداها در انتخابات ریاست جمهوری گواتمالا خط مشی یكسان داشتند پس معنای واقعی دموكراسی در این انتخابات چه بود؟ همین سؤال را می توان دربارهٔ انتخابات قبلی السالوادور پرسید. همچنین در مورد پرو با توجه به بحران های مصیبت بار اقتصادیش و اتحادهایی كه با عاملان ترویج ترور و خشونت و قاچاق مواد مخدر ایجاد كردند، چه باید گفت؟۱۵
هر سه نوع دموكراسی تهی، فقرا و ضعیف نشان دهنده ضعف دموكراسی های جدید است و شاید بتوان انواع مختلفی از ضعف های دموكراتیك برای آنها برشمرد. اما در هر حال این اصطلاحات نه حاكی از یك وضعیت ایستایی بلكه بیانگر روند در حال گذار و در واقع نشان دهنده جریان رو به سوی جایگزینی الگوهای سنتی نمایندگی است.
در چنین وضعیت پویایی یكی از آزمون های مهم جهت تشخیص استحكام دموكراسی، توانایی جامعه در برخورد با جامعه و اقتصاد است. این بدان معناست كه در دورانی چون عصر حاضر كه افكار عمومی خواهان اصلاحات است، تغییرات اساسی در عرصه اجتماعی و اقتصاد می تواند به دموكراسی های جدید معنا و محتوا و حتی استحكام ببخشد.اگرچه در اینجا مقایسه با دهه‎های ۱۹۳۰ مفید است اما نباید در این باره راه افراط را در پیش گیریم. دموكراسی ضعیف و تهی زمان حاضر را نباید با دموكراسی های به اصطلاح رونمایی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم كشورهای آمریكایی لاتین مقایسه نمود. این اصطلاح بیشتر به دموكراسی های الیگارشی ـ كه زمانی دستخوش بحران بودندـ دوره‎های روشنفكری در دهه‎های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ اشاره دارد. به جرأت می‎توان گفت دموكراسی های رونمایی دوران الیگارشی همان دموكراسی های تهی یا ضعیف امروزی نیستند كه از آنها صحبت می‎كنیم. در واقع آن دموكراسی ها رونمایی نام داشتند نه به این خاطر كه فاقد یك محتوای اقتصادی و اجتماعی بودند بلكه برعكس فقط به خاطر چنین محتوایی این نام را به خود گرفتند. از آنجا كه دموكراسی ها از الیگارشی و برای الیگارشی بودند لذا نه می‎توان آنها را دموكراسی تهی و نه می‎توان دموكراسی ضعفا خواند. به گمان ما بعید است كه بتوان دموكراسی های جدید را یك ظاهر سیاسی ـ ساختاری كه محتوای اجتماعی ـ اقتصادیش را مخفی می‎كند ترسیم نمود یا بتوان توسط یك توهم سیاسی كه واقعیت ساختار قدرت اجتماعی و سیاسی را پنهان می‎كند، نشان داد. در واقع دموكراسی های جدید را باید دموكراسی های ضعیف نامیدچرا كه آنها تصمیمات مأخوذ از مراكز واقعی قدرت را مخفی نگه داشته و در بسیاری از موارد تنها میراثی از حكومت های استبدادی سابق را نمایندگی می كنند.
ر۱-این متن در اصل برای سمینار تحولات نظام جنوب شرق آمریكا تهیه شد كه از نظرات و انتقادات اعضای این سمینار نیز بهره مند گردید. من خودم را مدیون همكاریهای Adam Przeworski, Guillermo ODonnell, Jose Maria Maravall, Luiz Carlos Bresser Pereira, and Phillippe Schmitter. در این سمینار می دانم و همچنین از زحماتJoseph Tulchin, Regis de Castro Andrade, and Samuel Valenzula. كه خارج از این سمینار مرا یاری نمودند قدردانی می كنم. از همكارم Silvia Raw در Wilson Center و از Scott Martin و Kate Snow نیز به خاطر مساعدتشان در ترجمه بعضی متونهای نزدیك به زبان انگلیسی تشكر می كنم.
من این كار را در سال ۱۹۹۱ در Helen Kellogg Institute از دانشگاه Notre Dame آغاز كرده و در ژانویه ۱۹۹۲ در Woodrow Wilson Center واشنگتن به عنوان بخشی از طرح پروژه ام تحت عنوان دموكراسی و بحران به پایان رسانیدم. لذا تشكر فراوان خود را به Kellogg Institute و Wilson Center ابراز می دارم.
۲- phlippe schmitter and Terry karl, What Democracy Is . . . and Is No;. Journal of Democracy, summer ۱۹۹۱, p. ۷۵.
۳ - مطابق با نظرات Samuel Valenzuela در پیشنویس این متن، دموكراسی های جدید مواردی از تحول دموكراتیكی خارج از حكومت دیكتاتوری محسوب می شوند كه در نبود وضعیت دموكراسی پایدار رخ می دهند.
۴- Juan Linz, The Breakdown of Democratic Regimes: Crisis, Breakdown and Reequilibration. Baltimore; London: Johns Hopkins University press, ۱۹۸۷, Third printing. The same
۵- البته ثبات وضعیت فراگیرتری را شامل می شود. برای مثال لیسپت در:
Linz and Alfred stepan in political crafting of Democratic consolidation or Destruction: European and south American Comparisons, in Robert Pastor, Democracy in the American: Stopping the Pendulum. New York, London: Holmes & Meier, ۱۹۸۹.
ثبات را نیازمند سطح بالاتری از توسعه اقتصادی و سطح معینی از اثربخشی در یك رژیم دموكراتیك می بیند.
۶ -Dankwart A. Rutstow, "Transitions to Democracy, Comparative Politics, Vol. ۲, No. ۳, April ۱۹۷۰.
۷- در اینجا من صرفاً دیدگاه كلی شومیتر را درباره رابطه میان تحول و استحكام مطرح می كنم. برای دستیابی به دیدگاهای جامع تر وی در این زمینه مراجعه كنید به:
Philippe Schmitter, The Consolidation of Democracy and the Choice of Institutions. East-South System Transformations. Working paper۷, Department of Political Science, University of Chicago, Chicago, III. September ۱۹۹۱.
۸ - این ساختار پیچیده كه در برزیل مشهور است را می توان در قالب یكسری مطالعات سیاسی و جامعه شناسی كه آغازشان با
Evaristo de Moraes Filho, O problema do Sindicato Unico no Brasil, e Azis Simao, O Estado e ۰ Sindicato.
می باشد مشاهده نمود. یك لیست قابل توجهی از مقالات و كتب نیز در این زمینه انتشار یافته است كه برای نمونه می توان اشاره نمود به: Leoncio Martins Rodrigues and Jose Albertino Rodrigues. از بهترین تحلیل هایی كه در مورد گروه گرایی برزیلیایی در انگلیس صورت گرفته با این عنوان است:
Philippe Schmitter, Interest Conflict and Political Change in Brazil. Stanford: Stanford University Press, ۱۹۷۱.
برای دستیابی به یك تحلیل خوب از تاریخ و ساختار اتحادیه می توان به مورد ذیل اشاره نمود:
Kenneth Erickson, The Brazilian Corporative State and the Working Class Politics. Berkeley; Los Angeles: University of California Press, ۱۹۷۷.
۹ ـ مراجعه كنید به:
Timothy Power, Politicized Democracy: Competition, Institution, and "Civil Fatigue" in Brazil Mimeo., Dept. of Government, University of Notre Dame, ۱۹۹۱.
۱۰ - در اینجا هدفمان از به كارگیری اصطلاحات روستویی این است كه موضوع را از منظر تكوینی كه تأكیدش بر منشأ دموكراسی سیاسی است بررسی نمائیم. این متفاوت است با رویكرد كاركردی كه كاركرد دموكراسی های تأسیس شده را مورد بررسی قرار می دهد. در این مورد مراجعه كنید به: Dankwart Rustow, op.cit
۱۱ - مراجعه كنید به:
various works of Engels, mainly The Origins of the Family the Private Property and the State.
۱۲ - برای آشنایی بیشتر از تعاریف وبر در این زمینه مراجعه كنید به:
Politics as a Vocation, in Hans Gerth, and C. Wright Mills From Max Weber: Essays in sociology. New York: Oxford University press, ۱۹۵۸.
۱۳- Elemer Hankiss,;A Grande Coaliao (As Mudancas na HungriaRevista Lua Nova, No. ۲۲, desember ۱۹۹۰, sao paulo: CEDEC,pp. ۳۵-۶۸
این مقاله انتشار یافت در:
۹ of Hankiss, East european Alternatives: are there any ?, publishes in ۱۹۹۱ by oxford universiy press chapter
۱۴ - اصطلاح دموكراسی فقیر از منابع ذیل اخذ شده است:
Dante caputo and jorge sabato, La Integrecion De las Democrecias probres: oportunidades y Peligros unpublished manuscript, Buenos Aires, ۱۹۹۰
۱۵- در بازخوانی مطالعات مختلف از آمریكای مركزی باید پرسید كه آیا دیدگاه های بدبینانه مربوط به این مناطق نمی تواند ترسیم كننده وضعیت كلی دموكراسی در دیگر كشورهای آمریكای لاتین باشد؟ در این زمینه مراجعه كنید به:
CF Edelberto Torres-Rivas, sentroamerica la democracia posible. San jose, Costarica: EDUCA and :FLACSO, ۱۹۸۷
همچنین به:
susanne jonas, the Battele for Guatemala. San Francisco Westview press, ۱۹۸۹.
. دیگر دیدگاه های تئوریكی مختلف در این زمینه از این قرار است:
Giuseppe Di palma, The European and the Central American Experience. In Giuseppe Di palma and Laurence Whitehead, The centeral American Impasse, New York: st. Martin,s prees, ۱۹۸۶; and Terry Karl, ;Dilemas de la democratizacion en America Latina: In julio Cotler, ed. Estrategias para el Desarrollo de la Democrasia: En peru y America Latina. Lima: Instituto de Estudios peruanos )IEP(, ۱۹۹۰.
منبع : دانشگاه امام صادق (ع)


همچنین مشاهده کنید