یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

احضار امام (ع) از مدینه به سامراء


احضار امام (ع) از مدینه به سامراء
شیخ مفید در ارشاد گوید: انگیزه حركت ابوالحسن (ع) به مدینه آن بود كه عبد الله بن محمد در شهر مدینه به عنوان متصدی جنگ و امامت جماعت ‏برگزیده شد. وی از آن حضرت نزد متوكل بدگویی می‏كرد و اندیشه آزار و اذیت امام را در سر داشت.
مسعودی در اثبات الوصیهٔ می‏نویسد: "بریحه عباسی" امام جماعت‏ حرمین نامه‏ای به متوكل نگاشت و در آن گفت: اگر به حرمین نیاز داری، علی بن محمد را از آنها بیرون ران كه او مردم را به خود می‏خواند و عده بسیاری از او تبعیت كرده‏اند: "بریحه" نامه‏های پیاپی در این باره به متوكل نوشت.سبط بن جوزی در تذكرهٔ الخواص آورده است: دانشمندان سیره نویس گویند: متوكل چون كینه علی (ع) و فرزندانش را در دل داشت و از سویی به جایگاه علی بن محمد در مدینه و گرایش مردمان به سوی او آگاهی داشت، آن حضرت را از مدینه به طرف بغداد حركت داد. او یحیی بن هرثمه را فراخواند و به وی گفت: به مدینه برو و در حال او تامل كن و وی را به سوی ما روانه نما. یحیی گوید: در پی دستور متوكل به مدینه عزیمت كردم چون به آن شهر وارد شدم؛ فریاد و غوغایی از مردم به پا خاست كه تا آن روز چنین شور و غوغایی نشنیده بودم. آنان بر جان علی بن محمد نگران بودند چرا كه وی در حق آنان نكویی می‏كرد و همواره ملازم مسجد بود و در دل گرایشی به دنیا نداشت. من نیز مردم را تسكین دادم و برای آنها قسم یاد كردم كه درباره علی بن محمد به كار ناخوشایندی مامور نشده‏ام و هیچ نگرانی بر او نیست. سپس خانه آن حضرت را بازرسی كردم و در آن جز قرآن و كتابهای دعا و كتابهای علمی چیزی نیافتم. پس آن حضرت در دیدگانم بزرگ جلوه كرد و خود عهده‏دار خدمتش شدم و امكانات زندگی او را نیكو گرداندم.
شیخ مفید گوید: چون ابو الحسن (ع) از سعایت عبد الله بن محمد در نزد متوكل آگاه شد، نامه‏ای به خلیفه نوشت و در آن از دروغ بافیهای عبد الله بن محمد یاد كرد. متوكل دستور داد تا پاسخ نامه آن حضرت را بنویسند و او را به آمدن به سامرا دعوت كنند و دستور داد كه در گفتار و كردار به خوبی با آن حضرت رفتار كنند. در نسخه‏ای از آن نامه كه به دست من است چنین آمده است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. اما بعد! بدان كه امیر مومنان به ارزش تو داناست و خویشاوندی تو را مراعات می‏كند و ایجاب كننده حق توست و تو و اهل بیت تو را در اموری ترجیح می‏دهد تا خداوند حال تو و ایشان را نكو گرداند عزت تو و آنان را تثبیت كند و امن و آسایش برای تو و ایشان به ارمغان آرد و البته از این كار خشنودی پروردگارش را می‏جوید و در پی ادای حقی است كه خداوند بر تو و خاندانت‏ بر خلیفه واجب كرده است. امیر مومنان چنین صلاح دید كه عبد الله بن محمد را از مسئولیت تصدی جنگ و امامت جماعت در مدینه بركنار دارد. زیرا نسبت‏ به حق تو نادان بود و قدر تو را كوچك می‏شمرد. همچنین او بر تو ستم روا داشت و به تو چیزی نسبت داد كه امیر مومنان خوب می‏داند كه تو از آن نسبت مبرایی و قصدت در ترك مخاصمه با او پاك است‏ خلیفه می‏داند كه تو راست می‏گویی و خود را برای چنین كاری آماده نكرده بودی. امیر مؤمنان از این پس محمد بن فضل را بر تو می‏گمارد و به او دستور داده كه تو را مورد اكرام و احترام قرار دهد و با اطاعت از دستورات تو، به تقرب در نزد خداوند و امیر مؤمنان برسد. امیر مؤمنان مشتاق توست و خوش می‏دارد با تو دیداری تازه كند و به تو بنگرد. اگر تو نیز مایل دیدار اویی و دوست داری در كنار وی مقام گیری به سوی او روانه شو و هر كه را كه خود دوست داری از خاندان و خدم و حشم خویش برگزین و بی‏شتاب و با آسودگی هرگاه كه خواستی در حركت‏ شو و هرگاه كه خواستی فرود آی و هر طور كه خواستی به راهت ادامه ده. و اگر دوست داری یحیی بن هرثمه خدمتكار امیر مؤمنان و سربازانی كه با او همراهند در این سفر در ركاب تو باشند، اختیار و تصمیم با خود توست. و ما دستور داده‏ایم كه یحیی بن هرثمه مطیع فرمانهای تو باشد. پس برای دیدار امیر مؤمنان استخاره كن. هیچ كس از برادران و فرزندان و خاندان و خواص امیر مؤمنان جایگاهی بالاتر و ستوده‏تر از تو در نزد وی ندارند و او نیز بر تو نگران‏تر و مهربان‏تر و دلسوزتر است تا بر آنان و السلام علیك و رحمهٔ الله و بركاته‏».این نامه را ابراهیم بن عباس در ماه جمادی الآخر از سال ۲۴۳ هجری نگاشته است. چون این نامه به دست ابوالحسن (ع) رسید، آماده سفر شد و یحیی بن هرثمه نیز آن حضرت را همراهی كرد.
مسعودی گوید: "بریحه" نیز برای مشایعت امام (ع) آمد. چون به قسمتی از راه رسیدند "بریحه" به آن حضرت گفت: من خوب می‏دانم كه تو آگاهی كه علت ‏بردن تو از مدینه به بغداد به خاطر من است و سوگندهای استوار و موكد یاد می‏كنم كه اگر از من به امیر مؤمنان یا یكی از خواص او شكایت‏ بری نخلستان تو را ویران می‏كنم و دوستداران و هوا خواهانت را می‏كشم و چشمه‏های كشتزارت را خشك می‏كنم و چنین و چنان می‏كنم. پس ابوالحسن (ع) در پاسخ او فرمود: نزدیك‏ترین شكایت من از تو، شب پیش در پیشگاه الهی بود. و من چنان نیستم كه شكایت تو پیش خدا برم و آنگاه از او به بندگانش متوجه شوم و از تو پیش آنان شكوه كنم. "بریحه" با شنیدن این سخن بر پای امام هادی (ع) فروافتاد و زاری كرد و از آن حضرت طلب بخشش كرد. امام هم به او فرمود: من از تو درگذشتم. و از آنجا حركت كرد تا به بغداد رسید. مسعودی گوید: اسحاق بن ابراهیم و همه امیران به استقبال آن حضرت آمدند. سبط بن جوزی می‏نویسد: "یحیی" گفت: چون به بغداد وارد شدم ابتدا به دیدار "اسحاق بن ابراهیم طاهری"، والی بغداد، رفتم. "اسحاق" به من گفت: ای یحیی!این مرد زاده رسول خدا (ص) است و متوكل را هم تو خوب می‏شناسی اگر وی را بر ضد علی بن محمد بشورانی او را می‏كشد و آنگاه رسول خدا (ص) در روز قیامت‏ خصم تو خواهد بود. من در پاسخش گفتم: به خدا قسم از او جز كردار نیك و زیبا ندیدم. سپس به سوی سر من رای، رفتم و در آغاز با وصیف تركی ملاقات كرده او را از آمدن علی بن محمد آگاه ساختم. وصیف به من گفت: به خدا سوگند اگر یك موی از سر آن امام كم شود آن را جز از تو نخواهم. من از سخن او در شگفت‏شدم كه چگونه سخن او با قول اسحاق یكی بود. چون نزد متوكل رفتم از من درباره علی بن محمد پرسید: من نیز از خوش طینتی و سلامت طریقت و ورع و زهد وی به او گزارش دادم و گفتم كه خانه‏اش را در مدینه نیز بازرسی كردم و جز قرآن و كتابهای علمی در آن نیافتم و مردم مدینه بر او نگران بودند. پس متوكل آن حضرت را مورد اكرام قرار داد و جایزه‏ای نیكو به وی عطا كرد.
مسعودی نوشته است: چون هادی (ع) به سُرمن رای، رفت همه اصحاب و یاران متوكل او را استقبال كردند. حتی متوكل نیز به نزد حضرت رفت و او را مورد اكرام و تعظیم قرار داد. سپس امام (ع) از آنجا به خانه‏ای كه برایش مهیا كرده بودند، رفت. شیخ مفید گوید: یحیی بن هرثمه در ركاب آن حضرت روان شد تا به سرمن رای رسید. چون بدانجا رسید، متوكل خود را از آن حضرت یك روز پنهان كرد. امام نیز در جایی معروف به خان صعالیك (گدایان) ماند و سپس متوكل دستور داد تا خانه‏ای به آن حضرت اختصاص دهند. آنگاه امام به آن خانه رفت. ابو الحسن (ع) در طول اقامتش در سر من رای، ظاهرا مورد اكرام قرار داشت اما متوكل همواره در اندیشه طرح حیله‏ای برای از بین بردن آن امام بود ولی توفیق نمی‏یافت.
كتاب: سیره معصومان، ج ۵، ص ۲۳۷
نویسنده: سید محسن امین
ترجمه: علی حجتی كرمانی
منبع : تبیان


همچنین مشاهده کنید