شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

عدالت در اندیشه علی(ع)


عدالت در اندیشه علی(ع)
هر چند فهم عمق اندیشه و كلام حضرت علی (ع ) كه به حق كلامی فروتر از كلام خدا، اما برخوردار از صبغه ای الهی و فراتر از كلام بشر است . دور از دسترس و بضاعت محدود علمی نگارنده است ، اما تلاش در جهت نزدیك شدن به فضای فكری و اندیشه انسانی كه در بطن و متن اندیشه ورزی و خردورزی او خدا حضور دارد، رسالتی است بر دوش هر انسان متعهد، درد آشنا و آگاه به ضرورتهای زمانی و مكانی . بدون تردید، بشر در عصر حاضر بیش از هر زمان دیگر با توجه به ناكامی های خردورزیهای خود - بنیاد خود از رنسانس ‍ را تا پست مدرنیسم ، نیازمند و در آرزوی سیراب شدن از مخزن خردورزیهای متكی و ملتزم به خدا و وحی الهی است .
به حق كه نمونه و مصداق بارز حضور خدا در اندیشه ورزی و حتی نظریه پردازی های اجتماعی و تبیینهای تاریخی كسی جز علی (ع )، دست پرورده و وارث حقیقی پیامبر گرامی (ص ) نیست . اما متاءسفانه قدر و منزلت ایشان ، آنچنان كه باید و شاید در جامعه اسلامی و شیعی ما شناخته شده نیست و یا حداقل ، چندان شاهد تجلی اندیشه ها و دغدغه های ایشان در قالب سیاستگزاریها و برنامه ریزی های راهبردی نیستیم .
اما به راستی راز رمز این همه عظمت در كلام حضرت امیر(ع ) چیست ؟ چرا همگان از این همه عمق و عظمت محتوایی به شگفت آمده اند؟ چرا كلام بشری قابل قیاس با كلام ایشان نیست ؟ پاسخهای متفاوتی می توان به این سؤ ال اساسی داد، اما نگارنده معتقد است كه راز این كلام شگفت انگیز در حضور تمام عیار خدا در ساحت معرفت و اندیشه ورزیهای ایشان نهفته است . حضوری كه از زمان رنسانس و به طور خاص روشنگری در چالش با سلطه فكری در خرافی كلیسایی به این طرف ، از ساحت معرفت و اندیشه ورزی نظریه پردازی در علوم انسانی رخت بر بسته است و با نهایت تاءسف دامنگیر خردورزیها نظریه پردازیهای كشورهای اسلامی نیز با عارضه ای مضاعف گردیده است . تمام مصیبت های وارده بر بشر در سطوح فرهنگی ، اقتصادی ، اجتماعی ، محیطی و روانی نیز ریشه در همین خدامردگی در قلمرو خردورزی دارد.
به هر حال ، برای دست یابی به اندیشه یك متفكر در مورد مفهومی خاص راههای بسیاری وجود دارد. راه ساده و معمول این است كه بدون هیچ درك پیشینی و اولیه از یك مفهوم به ردیابی مفهوم موردنظر در آثار یك متفكر بپردازیم و در نهایت سعی كنیم معنای این مفهوم را از لابلای عبارات مختلف كشف كنیم . اما این شیوه ، بویژه در خصوص مفاهیم مرتبط با فلسفه سیاسی - اجتماعی چنان عالمانه نیست و معمولا به دركی سطحی و پیش پا افتاده می انجامد. اما راه و شیوه دیگر كه عالمانه تر و معقول تر می نماید، این است كه قبل از ردیابی مفهوم مورد نظر در اندیشه یك متفكر، به واكاوی معنای متفاوت این مفهوم ، سیر تحول مفهومی ، سؤ ال ، چالشها، رویكردها و نظریه های مختلفی بپردازیم در مورد این مفهوم تاكنون شكل گرفته است . سپس با رویكردی تطبیقی به بررسی معنای این مفهوم در اندیشه متفكر مورد نظر بپردازیم . تنها در این صورت است كه می توانیم با توجه به عمق اندیشه یك متفكر، آن هم اندیشمند ناتمامی همچون حضرت علی (ع ) بهره و استفاده به روز از این مخزن ناپایان معرفت داشته باشیم .
در این مقاله برآنیم تا با روش و شیوه فوق به عمق اندیشه حضرت علی (ع ) در مورد عدالت اجتماعی دست یابیم . مایه بسی مباهات است كه در شرایطی بحث حضرت علی (ع ) درباره عدالت را مطرح می كنم كه جهان برخلاف تصور بسیاری از شبه روشنفكران غرب زده داخلی بار دیگر گرایش به عدالت پیدا كرده است و بارقه این گرایش را می توان در واكنشهای مختلف در برابر جهانی سازی اقتصادی كه براستی هژمونی و استیلای جدید سرمایه داری را رقم می زند، جستجو كرد.
مفهوم عدالت ، همانند مفاهیم دیگری از قبیل آزادی ، صلح ، سعادت و غیره ، مفهومی هنجاری و پارادكسیكال بوده و در ذیل فلسفه سیاسی - اجتماعی مورد بحث قرار می گیرد. خواه ناخواه این بعد هنجاری بر ارایه تعریفی جامع ، دقیق و شفاف از عدالت اثر می گذارد. اما آیا این پارادكسیكال بوده اند به معنای این آن است كه نمی توان به یك قدر متیقن در تعریف آنها دست یافت ؟ به طور قطع ، مفروضات و پیش فرضهای هستی شناسی ، از جمله انسان شناسی بر درك ما از عدالت اثر می گذارد، اما این نكته بدان معنا نیست كه همسو با پست مدرنیستها، مفاهیمی همچون عدالت و آزادی را دال بدون مدلول بدانیم و بر این باور باشیم كه این مفاهیم ، هیچ مدلول ثابتی ندارند و معنای آنها را باید به زمینه ها و بازی های زبانی ارجا دهیم و یا در چارچوب گفتمان های مختلف معنا كنیم و یا معنای آنها را به عقل مفاهمه ای بشر ارجا دهیم .
به هر حال ، از عدالت بر پایه پیش فرضهای هستی شناسی و انسان شناسی تعابیر مختلفی ارائه شده است . اهم این تعابیر عبارتند از:(۱)
۱) درك طبیعت گرایانه یا ذات گرایانه از عدالت ، به معنای انطباق با وضع و نظم موجود بر پایه خلقت نابرابر انسانها. ((برابری برای برابرها و نابرابری برای نابرابرها.)) در این تعبیر، عدالت به مفهوم ((نظم ))، ((تناسب )) و یا ((موزونیت )) ارجاع می یابد. این تعبیر از عدالت را در یونان باستان می بینید كه عدالت را در تناسب با طبیعت بودن ، در تناسب با سایر فضائل بودن تعریف می كنند. در اندیشه آنان ، عدالت ربطی به عرصه عمومی ندارد و اصولا عدالت امری اجتماعی نیست . افلاطون انسان را دارای سه قوه می داند. خرد، اراده و شهوت . افلاطون تعادل ما بین این قوای نفسانی را عدالت می نامد كه بیانگر حد وسط در استفاده از این نیروها و تناسب ما بین آنهاست . به زعم افلاطون ، تناسب بین آنها حاكی از نوعی فضیلت است . البته ارسطو در باب عدالت مقداری از دیگر متفكران یونان ، زمینی تر می شود و برخلاف افلاطون سعی می كند تا حدودی به ابعاد اجتماعی عدالت نیز توجه داشته باشد. مخصوصا مفهوم عدالت توزیعی از مفاهیمی است كه در مورد عدالت به كار می برد. اما این توضیع براساس شایستگی ها و لیاقت ها باید صورت گیرد. قابلیت و شایستگی ای كه به نابرابری خلقت انسانها برمی گردد، ((برابری برای برابرها و نابرابری برای نابرابرها)) یعنی از همان اول می پذیرد كه انسانها یك سرشت واحدی ندارند. براساس این اعتقاد خواه ناخواه نگرش ما به مفهوم ، عدالت و نابرابری اجتماعی ، نگرش خاصی خواهد بود. نگرشی كه ما را به توجیه وضع موجود می كشاند.
به هر حال ، نگاه انطباق گرایانه تا دوران میانه (قرون وسطی ) ادامه می یابد. اما در دوران میانه همان نظم طبیعی بر پایه وحی الهی و تفسیر كلیسا تعریف می شود. تمام هم و غم متفكران دوران میانه ، من حیث المجموع ، آن است كه انسان می بایست رابطه خود را با خدا تنظیم كند و این رابطه نیز براساس وحی الهی و تفسیر كلیسا تعیین می شود. بدین ترتیب ، ما باید وضع خود را تشخیص بدهیم ، جایگاه خود را تشخیص بدهیم و به آن قانع هم باشیم . و به نقشهای مترتب بر این جایگاه هم وفادار باشیم .
این نگرش ، بیش از آن كه عدالت را از زاویه حق و حقوق افراد بنگرد، از زاویه وظیفه و تكلیف الهی آنها می نگرد. نگاه آنها به مفهوم عدالت ، یك نگاه وظیفه گرایانه است این نگرش ‍ فی الجمله ، سنت آگوستین و توماس آكونیاس است . اما با این حال اختلافی هم بین آگوستین و آكونیاس وجود دارد. آكونیاس سعی می كند تا حدودی به تجدد نزدیك شود، آگوستین عدل را به معنی تنظیم رابطه خدا و خلق می داند و عدالت را به معنای رعایت حقوق و قوانین الهی می شمرد. اگر این حقوق و قوانین رعایت شود، عدالت هم در جنبه كیفری و هم در جنبه توزیعی تحقق پیدا می كند.
البته برخی از این دیدگاه را از قرآن هم استنباط می كنند. قرآن می گوید: (( نحن قسمنا بینهم معیشتهم ...)) ما معیشت را بین آنان تقسیم كرده ایم . اما بحث این قسمت كه چه كسی تشخیص می دهد كه روزی هر فرد چیست و این سهم موجود سهم مقدر خدایی است یا غیرخدایی . این پرسش بسیار اساسی است . چه كسی می تواند بگوید روزی من سهم موجود من از دنیاست . شاید بیش از این مقدار موجود باشد و امر اجتماعی یا فرایندهای اجتماعی در دگرگونی آن تاءثیر داشته است . چه كسی می تواند بگوید این مقدار موجود همان مقدار مقدر است . بعلاوه این آیه بر این معنا دلالت دارد كه روزی انسانها دست خداست و خداوند روزی همه انسانها را تعیین نموده است . به هیچ وجه نمی توان از آیه استنباطی در جهت توجیه وضع موجود داشت .
اما دیدگاه آكونیاس به مساوات یا حداقل به مفروضات پیشینی مساوات طلبی نزدیك می شود. به زعم او انسانها حق برخورداری از حد متوسط شرایط زیستن را دارند این حق تبعاتی دارد. یعنی انسان گرسنه می تواند دزدی كند و انسانی كه برای قرص نانی دزدی كرده به دلیل تقدم حق زیست بر حق دارایی ، مقصر نیست .
متفكر دیگری كه در دوران میانه به تعبیر مساوات طلبی نزدیك می شود، سیسرون است . اگر دیگران بیشتر یك تلقی طبیعت گرایانه و در تناسب و هماهنگی با طبیعت در ذهن داشتند، سیسرون معتقد است كه جوهر عدالت هیچ نیست ، جز مساوات . سیسرون ، همچنین اعتقاد به برابری انسانها به لحاظ خرد و ارزیابیهای ذهنی دارد. یعنی باور به برابری انسانها دارد و چون اعتقاد به خلقت برابر انسانها دارد، لذا جوهر عدالت اجتماعی را هم برابری می داند. بنابراین به تعبیر سیسرون آنچه باعث نابرابری شده است یك امر اجتماعی است ، نه یك امر فطری و طبیعی و شایستگی هایی كه به بدو تولد انسانها برگردد.
۲) درك مساوات طلبانه از عدالت بر پایه خلقت برابر انسانها، این درك به دلیل باور به خلقت برابر انسانها، ریشه بی عدالتی را در اجتماع جستجو می كند و نه در افراد. این دیدگاه از سیسرون شروع می شود و در آراء روسو و تا حدی ماركس ((از هر كس به اندازه توانایی و به هر كس به اندازه نیاز)) تداوم می یابد. بر پایه این دیدگاه ، عدالت مساوی با برابری و مساوات ، آن هم در ابعاد اقتصادی صرف تعریف شده است . جامعه ای عادلانه است كه به لحاظ تنعم از منابع كمیاب اقتصادی ، همه با هم برابر باشند. تلقی عدالت به معنای مساوات جویانه در اندیشه ماركس و انگلس و در روسو می توان مشاهده كرد. ماركس و انگلس نیز در هم در مفروضات انسان شناسی و هم در مفروضات برابری جویانه خود تحت تاثیر روسو، هستند. روسو سرشت انسان را كاملا خوب می داند و تقسیم كار را عامل نابرابری می داند. به زعم ماركس و انگلس نیز مالكیت خصوصی و تقسیم كار منشاء نابرابری است . این دو متفكر ضمن آنكه یك دید متلق و جمع گرایانه نسبت به مسئله نابرابری یا عدالت دارند، به هیچ وجه سعی نمی كنند در جهت توجیه نابرابری ها عمل كنند، بلكه نابرابرها را اهرمی می دانند برای سلطه فرا دستان بر فرو دستان .
۳) درك حق گرایانه از عدالت ، این درك به رغم متداول بودن آن در مباحث جاری عدالت (اعطاء حق به ذی حق ) فی نفسه فاقد بار محتوایی است ، چون تمام دیدگاههای عدالت بر پایه این مفهوم به توجیه دیدگاه خود می پردازد اما سؤ الاتی از قبیل چیستی حق ، كیستی ذی حق ، طبیعی یا قراردادی بودن آن ، فردی یا اجتماعی بودن آن ، مبانی انسان شناسی و جامعه شناختی آن ، تاءییدی است مضاعف بر بی محتوایی فی نفسه آن ، باید حق را در بستر فلسفه سیاسی متفكر موردنظر تعریف كرد. آیا قائل به قراردادی بودن حق هستیم یا به فطری بودن و طبیعی بودن آن باور داریم ؟ به این پرسش نیز باید پاسخ داد كه ذی حق كیست ؟ چه كسی تشخیص دهنده ذی حق است ؟ بعلاوه به راحتی نیز نمی توان ادعای شناخت حق را داشت . به نظر نگارنده ، شناخت ذی حق هم مبانی نظری خاص خود را می طلبد و این مبانی نظری و تئوریك ، صرفا جهان شناسانه و انسان شناسانه نیستند، می توانند جامعه شناسانه نیز باشند.
۴) درك شایسته گرایانه از عدالت ، در این تعریف عدالت بر حسب انصاف ، استحقاق یا شایستگی تعریف شده است ، یعنی به سمتی حركت كنیم كه هر كس برخوردار از چیزی باشد كه مستحق آن است ، یعنی بر اساس شایستگی ها و لیاقت ها حق را به حق دار بدهیم . لیاقتها و شایستگی هایی كه الزاما به نابرابری در خلقت انسانها برنمی گردد و می تواند ریشه های غیر طبیعی و اجتماعی داشته باشد. اما به رغم این نكته ، مفهوم شایستگی یا استحقاق نیز همانند ((حق )) مبهم بوده و درگیر سؤ الات مختلف می باشد: شایستگی چیست ؟ تشخیص دهنده آن چیست ؟ متعلقات آن كدام است ؟ یا به عبارتی شایسته چه چیزی است ؟ نسبت آن با حق چیست ؟ به هر حال همین پرسشهاست كه به تدریج مفهوم عدالت را از حالت طبیعی و ذاتی خارج كرده و اجتماعی و تاءسیسی می كند. به علاوه این نگرش می تواند در شرایطی در خدمت دیدگاه اول (دیدگاه طبیعت گرایانه و محافظه كارانه ) به منظور توجیه اشرافیت گرایی و حكومت شایسته های ارسطو قرار گیرد.
۵) درك بی طرفانه از دولت ، این درك برپایه گرایش فردگرایانه لیبرالی ارائه شده است كه موجب آن دولت باید بی طرف باشد، حداقل دخالت را داشته باشد و اجازه دهد تا مجال گسترده ای برای رقابت فراهم شود و مكانیزم عرضه و تقاضا در حیطه های مختلف سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی عمل كند تا در پی آن هر كه شایسته است به آنچه مستحق است برسد. بسیاری از كسانی كه در سنت لیبرالیسم تنفس می كنند صرفا به بعد فردی عدالت معتقد هستند و اگر از عدالت اجتماعی هم سخن می گویند، آن را عدالت فردی فرو می كاهند. ریشه را می توان در آراء جان لاك ، جان استوارت میل و در دوره معاصر در آراء كارل پوپر جستجو كرد.این متفكران در قالب فلسفه سیاسی فردگرایانه نمی توانند به عدالت اجتماعی باور داشته باشند. یعنی مفروض باور به عدالت اجتماعی این است كه نگاه شما به جامعه نگاهی فراتر از جمع جبری افراد باشد. اما اگر شما تنها به این امر باور داشته باشید كه جامعه چیزی بیش از جمع جبری افراد آن نیست و جامعه را می توان به افراد آن فروكاست و به فردگرایی روش شناختی ملتزم شدید، هیچگاه نمی توانید به قرائت جامعی از عدالت دست یابید. عدالتی هم كه به این ترتیب تعریف شود، بیشتر عدالت مبتنی بر عدالت فردی است . از متاءخرین تفكر لیبرالیستی می توان به جان راولز اشاره كرد در كنار مفروضات و دغدغه های لیبرالیستی و فردگرایانه خود می خواهد به ضعیفان نیز توجه داشته باشد و نابرابری را به شرط بهبود اوضاع ضعیفان و با بدتر نشدن اوضاع آنان توصیه می نماید. راولس بحث بی طرفی دولت را مطرح می كند، یعنی اینكه دولت باید كمترین دخالت را در اقتصاد و فرهنگ و سیاست داشته باشد و به شایستگی ها با همان قاعده برابری فرصتها اجازه رویش دهد. متفكر لیبرال دیگر رابرت نازیك است كه سعی می كند جمله ماركس را اصلاح كند و جنبه قراردادی به آن بدهد. ماركس می گفت : ((از هر كس به اندازه توانایی و به هر كس به اندازه نیاز)). نازیك این جمله این گونه اصلاح می كند ((از هر كس همان گونه كه در قرارداد خود پذیرفته است و هر كس همان گونه كه در قراردادش از او خواسته شده است )) این عبارت نیز حاكی از مفهوم لیبرالی از عدالت است .
نكته دیگر در مورد عدالت ، تقسیم بندیهای رایج در مورد عدالت است كه در یك تقسیم بندی به عدالت كیفری و توزیعی تقسیم شده است . عدالت كیفری ناظر به عدالت قانونی است . یعنی اینكه همه در برابر قانون یكسان اند و تنها متخلفین باید مجازات شوند. گونه ای دیگر از عدالت ، عدالت توزیعی است . عدالتی كه به توزیع مواهب طبیعت و منابع كمیاب اجتماعی در میان آحاد جامعه و گروهها و اقشار مختلف اجتماعی معطوف است و شیوه توزیع مزبور را مشخص می كند. پرسش عدالت توزیعی ، پرسش همیشگی بشر است . بشر همواره از نابرابری رنج برده است و به برابری نظر داشته است . مفهوم عدالت توزیعی ناظر به این مساءله است كه ما چه جامعه ای را جامعه برابر می دانیم ؟ چه جامعه ای را جامعه عادلانه می دانیم ؟
تقسیم بندی دیگر ناظر بر عدالت فردی و اجتماعی است . این دو مفهوم هر یك در پیش زمینه خود، بیانگر نگاه خاص شما نسبت به هستی شناسی فردی و هستی شناسی اجتماعی است . اگر مثل لیبرال ها تنها قائل باشید كه جامعه متشكل از افراد است ، دیگر نمی توانیم صحبت از مقوله عدالت اجتماعی بكنیم و یا اینكه عدالت اجتماعی به عدالت فردی تقلیل می یابد.
علاوه بر تقسیم بندیهای فوق ، در كل سیر رویكردهای مربوط به عدالت از نگرش غیر تاءسیسی ، فردی ، طبیعی و محافظه كارانه تا نگرش تاءسیسی و قراردادی ، گروهی و اجتماعی و رادیكال در نوسان بوده است . در یك نگاه خیلی كلی و اجمالی وقتی به مفهوم عدالت نگاه می كنیم به لحاظ سیر تاریخی آن تقریبا تا دوران روشنگری ، درك قراردادی از عدالت نداشته ایم و درك ما از این مفهوم بیشتر طبیعی بوده است . مضمون چنین دركی از عدالت ، توجیه وضع موجود بوده است . از آن زمان به بعد، شاهد تغییراتی هستیم . اندیشمندان غربی به تدریج می كوشند تا پیوندی كه تفكر یونانی با دین و كلیسا برقرار كرده بود را از بین ببرد. یعنی اینكه خردی كه در خدمت دین قرار گرفته بود را انكار كنند. و در روشنگری ما با فرایندی مواجه هستیم كه به تدریج انسان جای خدا را می گیرد و انسان ، منزلت محوری در هستی می یابد و به جای آنكه انسان از دریچه خدا دیده شود از دریچه خود دیده می شود. اینجاست كه مفهوم ((قرارداد)) شكل می گیرد. قرارداد اجتماعی متضمن این مفهوم است كه انسانها رابطه خود با یكدیگر را بر اساس خواسته های خود تنظیم كنند. در اینجاست كه به تدریج همه چیز در شرف قراردادی شدن است و عدالت نیز جنبه قراردادی پیدا می كند. اما هنوز مفهوم قرارداد در امر عدالت چندان كه باید و شاید جانیفتاده بود. بیشتر به عدالت همچون ابزاری برای قدرت نگریسته می شد. این دیدگاه را در اندیشه های ماكیاولی و دیگران می توان ردیابی كرد. در این دیدگاه آنچه مهم است قدرت است و نه عدالت . آنچه مهم است دستیابی به قدرت است ، آن هم به هر وسیله ممكن . از سوی دیگر در عهد روشنگری ، ضمن اینكه انسان و رابطه او با دیگری اهمیت پیدا می كند یك نوع طبیعت گرایی هم مطرح می شود و نظام اخلاقی مطلق فرو می ریزد و جنبه نسبی پیدا می كند. در دوران روشنگری شاهد زمینی شدن انسان می شویم ، شاهد قراردادی شدن تدریجی عدالت اجتماعی می شویم . در این دوره است مفهوم قرارداد اجتماعی سیطره خاصی پیدا می كند. البته در همین موضع ، پارادكسی مطرح می شود و اینكه به هر حال عدالت به رعایت حقوق طبیعی معطوف می شود. لذا تلقی از عدالت ، عدالت اجتماعی نیست ، باز هم عدالت فردی است . درست است كه مفهوم قرارداد اجتماعی در مغرب زمین حاكم می شود اما هنوز تلقی خاصی از امر اجتماعی وجود ندارد. هنوز تلقی جمع گرایانه ای از عدالت وجود ندارد. و بر خلاف دیدگاه افلاطون و ارسطو و حتی متفكران دوران میانه ، متفكران روشنگری از پذیرش امر اجتماعی فاصله می گیرند. آنان به شدت فردگرا هستند و چگونه می توان عدالت به معنای عدالت اجتماعی را با حقوق طبیعی فردگرایانه پیوند زد؟ اگر خوب به خاستگاه تاریخی و اجتماعی حقوق اولیه و فردی این متفكران نگاه كنیم ، مشاهده خواهیم كرد كه این حقوق (مالكیت ، حیات و آزادی ) تقویت كننده نظام بورژوازی است و چه موقع و كجا سرمایه داری به امر اجتماعی یا به عدالت اجتماعی توجه داشته است كه پیشگامان فكری آن داشته باشند؟!
حال با توجه به دسته بندیهای مختلف از عدالت و سیر تحول مفهومی فوق به واكاوی مفهوم عدالت در اندیشه حضرت علی (ع ) می پردازیم . با مرور بر مفهوم عدالت در اندیشه حضرت علی (ع ) معلوم می گردد كه این مفهوم كلیدی ترین و با ارزش ترین مفهوم در فلسفه سیاسی - اجتماعی و حتی فلسفه تاریخ موردنظر ایشان است . عدالت در كل در نزد ایشان اهمیتی بیشتر از جود دارد. علاوه بر آنكه حضرت علی (ع ) عدل را قرار دادن هر چیز در موضع خود تعریف می كنند، آن را ارجح از جود و بخشش می دانند، بر پایه این مدعا كه بخشش ، كارها و امور را از موضع خود جدا می كند. به علاوه عدالت تدبیر كننده ای است كه به سود همگان است و بخشش به سود خاصگان (( و العدل سائس عام و الجود عارض خاص (۲) )) پس عدل شریفتر و با فضیلتر(۳) است . ایشان ، عدالت را هم در برابر ظلم و جور (عدالت كیفری ) و هم در برابر بی عدالتی اجتماعی به كار می گیرند. از بسیاری از عبارات نیز این گونه استنباط می شود كه مراد از عدالت نزد ایشان هر دو بعد كیفری و توزیعی است .
در معنای اول می توان به تاءكید حضرت علی (ع ) بر عدالت ذاتی خداوند، اجرای عدالت و داوری عادلانه از سوی خداوند،(۴) از اركان چهارگانه ایمان دانستن آن (۵) عدالت ، صبر، یقین و جهاد، اهمیت آن در نابودی بیدادگران (( و بالسیرهٔ العادله یقهر المناوی )) : سیره دادگرانه بدخواهان را درهم می شكند)(۶) نقش و فضیلت امام عادل ((فاعلم ان افضل عبادالله عندالله ، امام هدی و هدی )) : بدان كه با فضیلت ترین بندگان خدا در نزد خداوند، رهبری دادگر است كه هدایت یابد و هدایت كند(۷) كار به عدالت كن و از ستم و بیداد بپرهیز كه ستم رعیت را به آوارگی وادارد و بیدادگری شمشیر را در میان آرد.(۸) و توصیه به عدالت ، حتی به كسانی كه عدالت را سخت می دانند (( (فان فی العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق )) : به درستی در عدالت گشایش است و آن كه عدالت را برنتابد، ستم را سخت تر خواهد یافت )(۹) و عباراتی از این قبیل اشاره كرد. عباراتی از قبیل (( یوم العدل علی الظالم اشد من یوم الجور علی المظلوم )) : روز دادگری ، ستم گران را بسی سخت تر از روز ستم برستم دیدگان است ))(۱۰) ضمن اشاره به اهمیت و ارزش عدالت ، اشاره ای است ضمنی بر تحقق نهایی داوری عادلانه در جهان .
در معنای دوم نیز عبارت مختلف نهج البلاغه نشان می دهد كه نگاه حضرت علی (ع ) نه نگاه طبیعت گرایانه و محافظه كارانه و انطباق با وضع موجود است و نه نگاه مساوات طلبانه نسبت به عدالت ، به رغم پذیرش خلقت برابر انسانهاست . (( (و ما الجلیل و اللطیف و الثقیل و الخفیف و القوی و الضعیف فی خلقهٔ الاسواء.)) و میان كلان و نازك اندام ، و گران و سبك ، و نیرومند و ناتوان ، در آفرینش جز همانندی نیست (( (خطبه ۱۸۵)...فانهم صنفان ، اما اءخ لك فی الدین و اما نظیر لك فی الخلق )) : پس آنها دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو هستند، و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند).(۱۱) از فرازهای گوناگون نامه ایشان به مالك اشتر كه نامه مالك اشتر معروف است ، چنین استنباط می شود كه حضرت علی (ع ) بابی مستقل برای رسیدگی به طبقات فرو دست جامعه باز می كنند و اگر نگاه انطباق گرایانه داشتند، هیچ نیازی به این طبقه و ماءموریت خاص مالك در این زمینه نبود. عباراتی از قبیل (( الله الله فی الطبقه السفلی )) : خدا را خدا را در رسیدگی به طبقه پایین دست از مردم (۱۲) و یا اشاره به این نكته كه حقوق طبقه پایین دست مردم جزوء حقوق خداست : ((برای خدا حقی از خود را كه به آنان اختصاص و نگهبانی آن را بر عهده ات نهاده پاس دار))(۱۳) ، تماما گواهی است بر اینكه نگرش حضرت علی (ع ) نگرشی تاءسیسی و اجتماعی به عدالت بوده است . این نگرش نیز بر پایه قبول این پیش فرض بنا شده است كه جامعه موجودیتی مستقل از جمع جبری افراد آن دارد. همان گونه كه مشاهده می شود حضرت علی (ع ) در این نامه به مالك اشتر ماءموریت خاصی می دهد كه به طبقه پایین جامعه رسیدگی كند، چون این طبقه بنا به دلایل اجتماعی محروم شده اند و ریشه این نابرابریها را به خلقت نابرابر آنها و حتی عدم قابلیتها و شایستگی های اجتماعی آنها نسبت نمی دهد. بر همین اساس ، در اندیشه حضرت علی (ع ) علاوه بر آنكه هدف و فلسفه اصلی حكومت استقرار عدالت اجتماعی است گرسنگی مستمندان ، معلول كامیابی نامشروع توانگران است :(( ان الله سبحانه فرض فی اموال الاغنیاء اقوات الفقراء فما جاع فقیر الا بما منع .)) گرسنگی هر مستمندی جز از كامیابی نامشروع توانگران نشاءت نگرفته است و خدای متعال بازخواستشان خواهد كرد.(۱۴)
از سوی دیگر حضرت از نگاه مساوات طلبانه نیز فاصله می گیرند و به اعطاء حق (به معنای مطلق كلمه ) افراد متناسب با رنج و تلاش افراد عنایتی ویژه دارند: (( ثم اعرف لكل امری منهم ما ابلی ، و لا تضمن بلاء امری الی غیره )) . رنج و تلاش هر كسی را عادلانه ارج بنه و به دیگری نسبت مده .(۱۵)
در مجموع عبارت زیبا و رسای (( ولیكن احب الامور الیك ، اوسطها فی الحق و اعمها فی العدل و اجمعها لرضی الرعیه ))، (۱۶) باید از كارها، آن را بیشتر دوست بداری كه نه از حق بگذرد و نه فروماند و عدالت را فراگیرتر بود و رعیت را دلپذیرتر و یا این عبارت كه ((و بی گمان آن چه بیش از همه شادی و خشنودی فرمانروایان را سبب می شود، برپایی داد در كشور و گسترش دوستی بین مردم است ))(۱۷) گواهی است روشن بر اهمیت عدالت در فلسفه سیاسی - اجتماعی و تاریخی حضرت علی (ع ) در دو بعد كیفری و توزیعی .
به طور قطع ، اندیشه های حضرت علی (ع ) باید پایه و اساس سیاستگذاریها و برنامه ریزیهای راهبردی در كشور قرار گیرد. تحقق عدالت كیفری در جامعه بر اساس دیدگاه حضرت علی (ع ) مستلزم دریافتی صحیح از حقوق و تكالیف مردم در فلسفه سیاسی اسلامی و ایجاد مكانیزمهای روشن و نهادینه شده به منظور عدم تعدی به این حقوق شناخته شده است . ابهام زدایی از قوانین موجود و رفع شكافهای موجود بین حقوق شناخته شده با حقوق جامع الاطراف اسلامی با توجه به مصلحت جامعه و رعایت زمان و مكان در موضوع و یا به عبارت حضرت امام خمینی (ره ) توجه به شرایط اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی از مكانیزمهای تحقق عدالت در بعد كیفری است . در بعد عدالت توزیعی نیز باید نگاهی به الگوی توزیع و امتیازات ، فرصتها و بهرمندیهای مختلف افراد، گروهها و اقشار مختلف نسبت به منابع كمیاب طبیعی و اجتماعی داشته باشیم ، تفسیری دقیق از تاریخ پیدایش این الگو و شرایط ساختاری پیدایی آن داشته باشیم . بر پایه فرمایشات حضرت علی (ع ) باید همواره به هوش باشیم كه امر اجتماعی مرتبط با عدالت اجتماعی ، حقی ویژه برای جامعه به وجود می آورد كه قابل تقلیل به حقوق فردی نیست . به علاوه تاءكیدات حضرت علی (ع ) گوشزدی است مضاعف نسبت به بهره مندان نامشروعی كه از هر فرصتی اعم از دولتی و غیردولتی برای بهره برداری نامشروع استفاده و یا بهتر است گفته شود، سوء استفاده می كنند. خلقت برابر انسانها به معنای عدم پذیرش طبیعی نابرابریهای اجتماعی است و باید ریشه آن را در روابط و فرایندهای اجتماعی جستجو كرد. باید تلاش نمود تا فرصتها را برای رقابت و بروز شایستگیهای انسانی برابر ساخت و شرایط مسابقه در میدا اجتماعی را برای همگان یكسان نمود یا حداقل به سوی آن حركت با برنامه و هوشیارانه تری داشت .
نوشتاری از دکتر عماد افروغ
منبع : خبرگزاری آفتاب


همچنین مشاهده کنید