شنبه, ۱۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 1 March, 2025
مجله ویستا
برف

وقتی در خانه بودم تلویزیون رئیس جمهوری را نگران نشان می داد. او هم توضیح داد که ممکن است مجبور شویم در برابر کمونیست ها بجنگیم. در مدرسه، هر روز آموزش آمادگی حملات هوایی را تمرین می کردیم: زنگ تهدیدآمیزی به صدا در می آمد و ما به صف وارد سالن می شدیم، روی زمین می افتادیم، سرهای خودمان را با کت هایمان می پوشاندیم و خودمان را با موهای پریشان و دستهای شل و ضعیف تجسم می کردیم.
در خانه، من و مادر و خواهرانم برای صلح جهانی دعا می کردیم. من واژگان جدیدی را می شنیدم: »بمب هسته ای، انفجار مواد رادیواکتیو . . . پناهگاه.«خواهر زویی توضیح داد که این انفجار چگونه اتفاق می افتد. او تصویر یک قارچ را روی تخته سیاه کشید و برای نشان دادن انفجار مواد رادیواکتیو غبار آلودی که همه ما را خواهد کشت، با گچ نقطه چین های پراکنده ای را به دور آن نقاشی کرد.
ماه ها گذشت و هوا به تدریج سرد شد؛ نوامبر، دسامبر. وقتی صبح ها از خواب بر می خاستم، هوا تاریک بود و در راه مدرسه هوای سردی را تنفس می کردم. یک روز صبح وقتی پشت میز تحریر خود نشسته بودم و با خیره شدن به بیرون پنجره، در عالم خیال سیر می کردم، ناگهان نقطه هایی را در آسمان دیدم؛ مثل همان هایی که خواهر زویی کشیده بود. نقطه ها در ابتدا پراکنده بودند، بعد، تعدادشان خیلی زیاد شد. من فریاد کشیدم: »بمب، بمب!« خواهر زویی با حرکتی تند چرخید و در حالی که با شتاب به طرفم می آمد، قدری هُول کرد. چند تا دختر هم زدند زیر گریه.
اما ناگهان چهره مبهوت و متحیر خواهر زویی رنگ باخت و گفت:
ای وای، یولاندوی عزیزم! این که برف است و از ته دل خندید و گفت: »فقط برف، برف! است!«من تکرار کردم: »برف!« و با هشیاری و دقت از پنجره بیرون را نگاه کردم. در تمام عمرم شنیده بودم که در فصل زمستان، بلورهای سفیدی از آسمان آمریکا می بارد، اما هرگز آنها را با چشمان خودم ندیده بودم. از پشت میز تحریرم بارش برف پودر مانند غبار اندود، پیاده رو و ماشین های پارک شده را تماشا کردم.
خواهر زویی گفت: »شکل هر دانه برف با دیگری تفاوت دارد و درست مثل انسان ها بی نظیر و زیباست.
«جولیا آلوارز (Julia Alvarez) درسال۱۹۵۰ در شهر نیوجرسی به دنیا آمد. اما چیزی نگذشت که خانواده اش به جمهوری دومنیکن نقل مکان کردند. حدود ده سال بعد آنها به آمریکا برگشتند. آلوارز در دوران دبیرستان متوجه شد که به نویسندگی علاقه مند است و تصمیم گرفت برای دنبال کردن این حرفه، در همین زمینه تحصیلات خود را ادامه بدهد. او علاوه بر نوشتن داستان کوتاه و رمان، شعر نیز می سراید و در دانشگاه های مختلفی ادبیات انگلیسی و داستان نویسی تدریس می کند.
او در بیشتر آثارش به تجربیات انسان ها و نقاط مشترک آنها می پردازد، آثار وی جوایز زیادی را به خود اختصاص داده است.
منبع : ماهنامه نفت پارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست