شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

اعجاز می خواهم...


اعجاز می خواهم...
باز هم دلم گرفته و بغض بر گلویم سنگینی می کند. در هیاهویی، برای هیچ گم شده ام و نمی دانم به کدام راه باید بروم. محتاج لحظه ای آرامش هستم. سرگردانم و انگار صبر از رویم خجالت می کشد!
دلم سخت تنگ است و احساس می کنم که به تاریک ترین چاه زمان افتاده ام... دلم می خواهد لحظه ای چشمانم را بر نامردی های روزگار ببندم و با خیال خودم بروم جایی که هیچ دغدغه ای ذهنم را آزار ندهد... راهی پیش پایم می بینم، خودم را پنجه در پنجه پنجره فولادت می بینم!
آه چه رویای شیرینی ! آه که چه قدر یادتان آرامش بخش است! دلم برای ضریح تان تنگ شده است، برای صحن حرم، زیرلب غزل خواندن... من دلم را به گل های زری وند ضریح تان دادم... مرا بپذیرید... این اهل آبادی گم گشته را بپذیرید... راه را گنبد زرد تو نشان داده آقا... من هر که باشم، ... مرا بپذیرید.. سلامم را بپذیرید... به حرف های نگفته ام که حتی در صدای توفان هم شنیده نمی شود گوش دهید... خاطرم را بشویید... مرا بپذیرید حتی از کورترین نقطه دنیا هم مرا بپذیرید.
چشمان خسته و بی رمقم و اشک های نگفته ام با شما حرف می زند!
دل تنگی هایم از نو شروع می شود و احساس می کنم با ندیدن تان چه هراسی در دلم موج می زند!! دلم می خواهد برگردم به کودکی...
دلم برای سادگی کودکانه مشهد پر می زند و قول می دهم که در صحن و سرای تان گم شوم و گریه نکنم و دعا کنم که کسی مرا پیدا نکند... مرور می کنم آن داستان آهو را ... زمان امان دادن به او... می خواهم بگویم کنار حوصله ام بنشیند و بنشانید مرا به منظره رویش... می خواهم بگویم به من اعجاز دهید تا دوباره نفس کشیدن را به یاد آورم... به من اعجاز دهید تا داغم سرد شود و دردم کهنه... به من اعجاز دهید تا روحم رضای شما باشد قبله گاهم در سرای شما باشد به من اعجاز دهید تا مطمئن شوم ظهور نور نزدیک است... به من اعجاز دهید....
منبع : روزنامه خراسان