یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

انتخابات و اتحاد اصلاح طلبان


انتخابات و اتحاد اصلاح طلبان
به دنبال پیروزی آقای خاتمی در انتخابات دوم خرداد سال ۷۶، اصطلاحی وارد گفتمان سیاسی ایران شد به نام «دوم خردادی ها». در عزل و نصب ها گفته می شد که فلانی «دوم خردادی» است، یا «دوم خردادی »ها چنین کردند یا چنان گفتند. از اواخر سال ۷۶ و اوایل سال ۷۷، «دوم خرداد» و «دوم خردادی»ها به تدریج ارتقای مقام پیدا کرده و ملقب به «اصلاحات» و «اصلاح طلبان» شدند.
به رغم حجم انبوه مطالبی که پیرامون «اصلاحات»، «اصلاح طلبی» و «اصلاح طلبان» تولید شد، نه به لحاظ مفهومی یا شکلی، نه از منظر اندیشه سیاسی، نه در حوزه چارچوب های فکری و عقیدتی و بنیان های مشخص باورهای اقتصادی، اصلاحات و اصلاح طلبی چندان مشخص نشد. مطالب گفته یا نوشته شده علی الاغلب مطالبی کلی، زیبا و مطلوب بودند. اما مطالب کلی و زیبا هرقدر هم که جالب، درست و اصولی باشند، جای استراتژی، اهداف و برنامه های کلان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را نمی گیرند.
از منظر جامعه شناسی سیاسی شاید بتوان اصلاح طلبان را به یک «گفتمان» تشبیه کرد. بستری که در خود جریانات مختلفی را جای داده و افتان و خیزان به پیش می رود. از کارگزاران گرفته تا سازمان مجاهدین انقلاب، دفتر تحکیم وحدت، روحانیون مبارز، ملی - مذهبی ها، افراد و عناصر مستقل و غیروابسته تا جبهه مشارکتی ها که اصل ترین جریان درون گفتمان اصلاح طلبی را تشکیل می دادند. جریانات متفاوت و بعضاً ناهمگونی که علت غایی در کنار هم قرار گرفتن شان مخالفت یا رقابت سیاسی با گفتمان دیگر سیاسی؛ یعنی محافظه کاران یا به قول قدیمی ترها همان جناح راست بود.
خود اینکه اصلاح طلبان در جریان مهم ترین و سرنوشت سازترین امر سیاسی کشور، یعنی انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۸۴ با سه نامزد، حجت الاسلام مهدی کروبی، دکتر مصطفی معین و مهندس مهرعلیزاده وارد شدند و به رغم تلاش های زیاد نتوانستند بر روی یک نامزد به توافق برسند، صرفاً در سایه چنین تحلیلی قابل درک می شود. بماند هاشمی رفسنجانی که اگر مشارالیه را هم خواسته باشیم درون گفتمان اصلاح طلبی قرار دهیم، ابعاد تشتت و پیچیدگی های مساله چندین برابر می شود.
این نکات به هیچ روی به معنای نفی یا حتی انتقاد و خرده گیری به جریان اصلاح طلب نیست. فی الواقع در جوامعی نظیر ایران و به دلیل عدم رشد توسعه سیاسی، چنین وضعیتی اتفاقاً طبیعی هم هست.
اصولگرایان نیز از این بابت «فرشته» نبوده و این وضعیت دامنگیر آنان نیز هست. اگر تفرق و رقابت سیاسی میان اصلاح طلبان خود را در تیرماه ۱۳۸۴ نشان داد، در اصولگرایان نیز همین پدیده در جریان انتخابات شوراها در زمستان ۸۵ تکرار شد و همان طور که این روزها شاهد هستیم، عمده ترین دغدغه و معضل اصولگرایان برای انتخابات مجلس هشتم در اسفند ۸۶ مساله اتحاد است به رغم قدرت و نیروی سیاسی عظیمی که از آن برخوردار هستند.
گرایشات مختلف حتی در میان احزاب و جریانات سیاسی منسجم و متشکل که از سابقه و تجربه سیاسی غنی برخوردار هستند نیز بعضاً به وجود می آید، چه رسد به جبهه گسترده اصلاح طلبان. از همان ابتدای شکل گیری جریان اصلاح طلبی در سال ۱۳۷۷، برخی جریانات و چهره های اصلاح طلب رادیکال تر، عده ای میانه روتر، شماری آرمان گراتر و دسته ای هم واقع بین تر بودند.
اینکه در بستر یک جریان سیاسی عده ای رادیکال تر و جمع دیگری برعکس محافظه کارتر و میانه روتر باشند نه تنها امر محیرالعقول و بی سابقه ای نیست بلکه پدیده ای کاملاً طبیعی هم هست. نوعاً این پدیده در احزاب و جریانات سیاسی دیگر هم وجود دارد. این پدیده البته خیلی طبیعی هست که گرایشات مختلف درون یک جریان سیاسی هر یک تلاش کنند تا نگاه و تلقی خود را بر بدنه آن جریان حاکم کنند. اما آنچه همواره به عنوان خط مشی کلی آن حزب یا جریان سیاسی تعیین می شود در نهایت مورد پذیرش همه گرایشات و جریانات دیگر قرار می گیرد. مابقی جریانات، صرف نظر از آنکه سیاست و خط مشی کلی اتخاذ شده را چقدر قبول دارند، در عمل و اجرا خود را موظف به تمکین و تبعیت از رهبری مجموعه می دانند.
اما اشکال اساسی درون مجموعه اصلاح طلبی از آنجا پیش آمد که یک وحدت فرماندهی و تشکیلاتی در راس آن از ابتدای شکل گیری اش به وجود نیامد. خلاء رهبری سبب شد تا جریانات رادیکال بتوانند بیش از اندازه ظرفیت و استعدادشان بر بدنه و مجموعه جریان اصلاح طلبی تاثیرگذار باشند.
طرح استراتژی هایی همچون «عبور از خاتمی»، «رفراندوم (قانون اساسی)»، «نافرمانی مدنی» و سایر شعارهایی که برخی عناصر رادیکال مطرح کردند به رغم آنکه از سوی یک اقلیت یا بعضاً فرد یا افراد خاصی مطرح می شوند لکن به دلیل فقدان رهبری متشکل، موثر و منضبط از یک سو و نبود یک استراتژی مشخص از سوی رهبری و مرکزیت اصلاح طلبان از سویی دیگر باعث می شوند تا توجهات زیادی به آن شعارها جلب شود.
حاصل این گونه رفتارهای رادیکال صرفاً تحمیل هزینه های گزاف سیاسی که در عین حال غیرضروری نیز می بودند بر کل بدنه و جایگاه اصلاح طلبی بود. بماند حمله به هاشمی رفسنجانی و سایر حرکات رادیکال غیرلازم. فی الواقع می توان این سوال غم انگیز اما در عین حال عبرت آموز را مطرح کرد که چه کسی بیشترین لطمه را بر جریان اصلاح طلبی وارد ساخت؛ محافظه کاران قدرتمند جناح راست، یا اصلاح طلبان رادیکال خودی؟
تبعات این جریانات هنوز گریبانگیر اصلاح طلبان است. ظرف یکی دو هفته گذشته محسن میردامادی و دکتر مصطفی معین مصاحبه و گفتارهای مفصلی پیرامون جریان اصلاح طلبی داشته اند اما به رغم اینکه آن دو اصلی ترین چهره های درون تشکیلاتی اصلاح طلبان هستند مع ذلک سخنان آنان کمتر مورد توجه قرار گرفته و بازتاب چندانی به همراه نیاورد. ایضاً ارشادات و پند و اندرزهای علوی تبار.
اشکال اساسی آن است که مادام که اصلاح طلبان نتوانند سروسامانی تشکیلاتی به خود داده و جایگاه و قد و قواره چهره ها و جریانات رادیکال اصلاح طلبان را معین کرده و آنان را مقید به پذیرش رهبری جمعی کنند، پندواندرز و موعظه های اخلاقی معین، میردامادی و علوی تبار خیلی راه به جایی نخواهد برد.
صادق زیباکلام
منبع : روزنامه شرق