شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مجله ویستا
در پله صدای دف میماند
«من میبینم، ولی از چیزهایی که نمیبینم حرف میزنم و در این موقع است که خوانندهی من بهتر از من میداند من چه میبینم.» یدالله رؤیایی
همیشه معتقدم دلایل زیادی در خوانده شدن، تأثیرگذاری و ماندگاری یک اثر وجود دارد. به نظرم در میان همهی این دلایل، دلیلی فراموششده در ادبیات داستانی ایران باعث تأثیرگذاری این رمان میشود: «جسارت در کنار شناخت»!
به نظرم سالها با نادیده گرفتن آثار نویسندههای تأثیرگذار دو نگاه تأسفبار بر ادبیات داستانی ایران حاکم بوده است.
▪ نگاه اول: نگاه محافظهکارانهی نویسندهگان برجستهییست که با چاپ آثارشان و رسیدن به جایگاهی مشخص مدام دست به تکرار خودشان و آثارشان زدهاند. این گروه به دلیل ترس از عدم موفقیت در تجربه کردن حوزههای متفاوت و از دست دادن جایگاهشان، یا ترس از برچسب خوردن و انگ خوردن (همان بازیهای روشنفکرمآبانه و سیاسیبازی) در خودشان متوقف شدهاند. به نظرم در این گروه حتا میتوان از برجستهترین (نمیگویم تأثیرگذارترین) نویسندهگان نسل سوم هم نام برد. این گروه بیشک از عدم جسارت رنج میبرند.
▪ نگاه دوم: نگاه نسلیست که روح جسور و جستوجوگری دارد. بدون هراس از دست دادن جایگاهاش و برچسب خوردن، حوزههای متفاوت را تجربه میکند، ولی رنج بزرگتری دارد و آن عدم شناخت است. افتادن در جریانهای بی ریشه و اصالت، ادا و اطوارهای مثلا پست مدرن، ساختارشکنی بدون شناخت از ساختارهای کلاسیک و مدرن (از تکنیکهای داستاننویسی بگیرید تا هر چه به ادبیات بر میگردد)، جنجالهای ژورنالیستی و تریبونی و ... میشود یک هیچ بزرگ! (البته هنوز داستاننویسی این اقبال را داشته که شبیه شعر با جریان داستان «متفاوط» روبهرو نشده است.)
پیوستن این دو نگاه در نهایت میشود مثلا ویژهنامهی داستان روزنامهی شرق در تیر ماه یکی دو سال قبل. به زحمت یکی دو داستان چشمگیر در آن میتوان دید – بهتر است بگویم میتوانم ببینم. هرچند با خواندن نقدهای نوشته شده (که اکثرا چهرههای برجستهی عرصهی نقد و داستاننویسی نوشتند) بر داستانهای این ویژهنامه قطعا به این نتیجه میرسید که نوشتههای من تا اینجا چرت و پرت و زاییدهی توهمات ذهن من است، وگرنه همه چیز رو به راه است!
رمان «از پله صدای دف میآید» تجربهیی جسورانه و با شناخت عمیق از ادبیات داستانیست در حیطهی ادبیات انقلاب. چرا میگویم جسورانه و با شناخت عمیق؟
رمان با تصویر کردن زندهگی شخصیتی واقعی، میخواهد هم خود آن شخص هم دورهیی را کنکاش کند. اوائل انقلاب دورهییست بیشک حساس و چالشبرانگیز. به همین دلیل مخاطب از طیفهای متفاوت با حساسیت رمان را میخواند. قضیه زمانی پیچیدهتر میشود که خواننده متوجه میشود این شخص «دکتر فقیهی»ست. او در ۱۹ مهر ۱۳۶۰ به دست یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ترور شده است. خواننده که حتا اگر قبل از خواندن کتاب از سر حواسپرتی به جلد کتاب و ناشرش نگاه نکرده است، لحظهیی به جلد کتاب نگاه میکند (نشر شاهد).
▪ خوانندهی اول: دست در موهایش میکند. سیگاری گوشهی لباش میگذارد. در یک حرکت آهستهی سینمایی فندکاش را روشن میکند و سیگار گوشهی لب را میگیراند و با نگاهی به دوردست (انگار که لحظهیی تمام رنجهای عالم بر دوشاش فرود آمدند) زیر لب میگوید: "رمان نوشتن واسهی آدمکشا!" «شنیدم میخواهی در مورد آدمکشا کتاب بنویسی. نهادینه کردن خشونت راههای دیگهیی هم داره!» (ص ۱،پاراگراف اول) اما برگ میزند صفحات را تا ببیند چه خبر است!
▪ خوانندهی دوم: سر بیمویش را میخاراند. با نگاهی حکیمانه به اعضای خانوادهاش - انگار که تمام رازهای ناگفتهی جهان در این نگاه نهفته است - با صدایی بلند و رسا میگوید: "احسنت! خدا خیرشان بدهد! تا میتوانند باید از این کتابها چاپ کنند.انقلاب مدیون فقیهیهاست! من خودم یادم نمیرود، این مرد حتا یک شب هم نماز شباش ترک نمیشد. البته من خودم ندیدم از دیگران شنیدم، ولی برای آدم فاضل، دانشمند و متدینی مثل او نماز شب خواندن امری طبیعی بود. البته امیدوارم این نویسندهی جوان که حتما از نیروهای ارزشی هست، حق مطلب را در بارهی این شهید والامقام ادا کرده باشد!" و برگ میزند تا ببیند چه خبر است!
▪ خوانندهی سوم: شروع به خواندن فصل دوم میکند!
طیبی وارد حوزهیی چالشبرانگیز شده است که بیشک جسارت و شناخت میخواهد. او خوانندهیی دارد که قضاوت پیش از خواندن در ناخودآگاهاش ریشهیی فرهنگی تاریخی دارد، اما طیبی هوشمندانه با نگاهی کاملا خاکستری و بیطرف به تمام شخصیتها - از فقیهی گرفته تا کسی که او را ترور کرده - و با آگاهی و استفادهی درست از تکنیکهای داستاننویسی، بر اساس شنیدهها، تحقیقات و در نهایت نگاه شخصی خود زندهگی فقیهی را در فضایی کاملا داستانی نوشته است. در فصل اول رمان، مخاطب با فضایی کاملا مستند روبهروست، آن چنان که گمان میکند اثر یک زندهگینامهی کاملا مستند در بارهی شخصیت دکتر فقیهیست، مثلا با بیان نظرات افراد مشهور در بارهی اثر، بیان نکات مربوط به تحقیق و ... - «امین فقیری میگوید ...» (ص۹، پاراگراف دوم). اما از فصل دوم به بعد قضیه متفاوت میشود و مخاطب وارد فضایی کاملا داستانی میشود. روایت اشخاص متفاوت در لابهلای هم میآید. طیبی روایات متفاوتی را در شکلی داستانی به پیش میبرد تا شخصیت فقیهی و التهابات آن دوره را تصویر کند. این بخش از کتاب تا فصل هشت ارجاعات بیرون متنی ندارد و در عین حال خبری از مستندات تاریخی هم نیست. رمان از فصل هشت اوج میگیرد و تواناییهای نویسنده مشهودتر میشود. دیگر فقیهی نقطهی محوری رمان نیست.
در فصل هشت خاطرات پرستاری را میخوانیم که در بیمارستانی در کردستان اوائل انقلاب در آن فضای رعبآور در حال خدمت است: «خیلی دوست دارم اگر بمبی کار گذاشتند یا ماشینمان را با آر.پی.جی زدند ...» (ص ۹۴، پاراگراف آخر) فقیهی تنها در آن بیمارستان حضور دارد تا بهانهیی باشد برای تصویر کردن آن فضای تلخ! در فصل نه نوشتههای یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق به سران سازمان را میخوانیم که در حال تحقیق در بارهی فقیهی و متقاعد کردن سازمان به ترور فقیهیست: «از ۳۴۷.د به ۲۷۸.م مسؤول محترم شاخهی ت۵۳ف ...» (ص ۹۶، پاراگراف دوم) در فصل یازده یکی از اعضای ساواک که حالا با وقوع انقلاب فراری شده است و در فضایی اسفبار و وحشتناک زندهگی میکند، در نامهیی به مهندس فقیهی، برادر دکتر فقیهی، از خدمات خود به دکتر فقیهی میگوید و نوشتهها و تحقیقات ساواک در بارهی فقیهی را بیان میکند و از مهندس فقیهی کمک میخواهد: «تعجب نفرمایید چرا پاکت نامه مهمور به مهر ادارهی پست نیست.» (فصل ۱۱، خط اول) در فصل سیزده راوی با تلنگری به یاد میآورد که نباید سرنوشت کسی که فقیهی را ترور کرده فراموش کند. او صحنهی بازجویی و اعدام قاتل فقیهی را بازسازی میکند و چه هنرمندانه این کار را میکند: «س: "اسم؟" ج: "چند بار بگویم؟ هوشنگ!" (ص ۱۶۰، پاراگراف آخر)
در فصلهای بعد، راوی ادامهی تحقیقاتاش را تمام میکند. تا فصل آخر مخاطب حضور خود را در فضایی نیمهداستانی نیمهمستند پذیرفته است. هر چند نوع پرداخت مدارک ساواک و سازمان مجاهدین خلق و حتا برخی اشارههای نویسنده این فرضیه را برای مخاطب پررنگتر میکند که در فضایی بیشتر مستند قرار دارد تا داستانی، اما در فصل آخر زاویهی دید در تغییری به من راوی تبدیل میشود. من راوی دو باره به مرور کوتاه قضایا و تحقیقات میپردازد و این بار بیپرده به مخاطبِ خودش میرساند اثری که خوانده نه تنها واقعیت محض نیست بلکه جنبهی داستانی آن غالب بر مستنداتاش است: «آن ساواکی که یکی دو جمله به مهندس گفته بوده چه طور است؟ نمیتواند نامهیی به منهدس بنویسد و خاطرات دیگران هم از زبان او بیاید؟» (ص ۱۸۱، پاراگراف آخر) مخاطب متوجه میشود که حتا هتلی که راوی در آن بوده (با آن فضاسازی سینمایی خوب) وجود ندارد. مخاطب مجبور است شبیه راوی دو باره به مرور اتفاقات بپردازد. مخاطب که حالا هیجاناتاش فروکش شده مجبور به اندیشیدن و تأمل است. مخاطب احساس نیاز میکند که باید دو باره به شرایط حاکم بر دکتر فقیهی، خانواده و اطرافیاناش، قاتل فقیهی، آن عضو سازمان مجاهدین خلق و آن فرد ساواکی بیندیشد. باید صفحات رمان را دو باره بازخوانی کند. او حالا میداند به بازخوانی داستانی از مستندات دورهیی تاریخی به بهانهی زندهگی شخصیتی واقعی از نگاه نویسنده نشسته است. مخاطب ناچار به ستایش نویسنده است. تعلیقهای هوشمندانه و قوی، استفادهی خلاقانه از لحن برای بازسازی شخصیتها، تصویرسازیهای قوی، نگاه بیطرفانه به شخصیتها و پرداخت خاکستری آنها، جعل مدارک در خدمت داستان و پیشبرد روایت و باورپذیری آن هنر نویسندهگی طیبی را نشان میدهد و دادن تصویری شفاف و منصفانه از جریانات سیاسی و اتفاقات سالهای ۵۷ تا ۶۰ نشان از شناخت و تحقیقات کامل طیبی از این دوره دارد.
● نکاتی که باید به آنها اشاره کنم:
۱) در بخشهای کمی از کتاب، طنز پنهان، تلخ و گزندهیی جریان دارد که دوست دارم به عنوان یکی از نقاط قوت کتاب به برخی از آنها اشاره کنم.
«یک دقیقه قبل از مواجهه با آن مقام دولتی، او را در خانهاش تصور میکنی که با زن و بچه سر سفرهی شام نشسته دیزی میخورد!» (ص ۸۶، پاراگراف دوم)،
«حتا آن دو کلام حرف کتابی و لفظ قلم هم که پدربزرگ میگوید، عموها یادش داده بودند که اینجانب افتخار مینمایم چنین فرزند رشیدی ... پیرمرد بیشتر به درد این میخورد که از خاطرات سربازی زمان رضا شاه بگوید ...» (ص ۱۵۵، پاراگراف دوم)،
«جنازه مشکوک به نظر میرسد. با آن شلوغی نمیشده معطل کنند، با همان برانکارد و تخت گذاشتند در آمبولانس. به سپاه بردند. پای قاتل به زمین نرسیده بوده که تحویل خانوادهاش میدهند ...» (ص ۱۵۸، پاراگراف دوم).
۲) چند مدت پیش نقدی از «لاله زارع» بر این کتاب خواندم: «اصل عدم قطعیت، چهارشنبه ۲۳ خرداد ۸۶، روزنامهی کارگزاران». باید یادآوری کنم همیشه این دیدگاه را داشتهام که بر خود نوشتههای انتقادی هم باید نقد نوشت. با این که نقد زارع را در مجموع حاصل قلمی آگاه و متخصص میبینم، اما ذکر چند نکتهیی مهم در بارهی نقد وی لازم است.
من بااین تلقی لاله زارع که رمان را در ژانر زندهگینامهی داستانی قرار میدهد - و دیگرانی که به این قضیه معتقدند، مخالفام. معتقدم این شیوهی برخورد با هر اثری سخت سنتی و فرسوده است. اصلا همین قرار دادن اثری مدرن در یک ژانر حاصل دیدگاههای منتقدان چند دههی پیش ادبیات است. قبول که این رمان اصول زندهگینامهنویسی مدرن را در خود دارد، اما این نکتهی تنها کافی نیست. مقایسهی این رمان با اثری مثل دزیره از پایه غلط است.
اصلا این که قواعد حاکم بر یک اثر، شبیه یا نه، خود قواعد حاکم بر یک ژانر باشد، مایهی تصمیمگیرییی عجولانه است که آن اثر را در ژانری تقسیمبندی کنیم. من به شباهت این رمان با آثار سینمایی که اصطلاحا فیلمهای مستند داستانی میگویند اشاره میکنم. در چنین آثاری مرز بین واقعیت و جهان ذهنی سازندهی اثر، مرز خیلی باریک و گاه مبهم و نامشخصیست. تلقی نویسنده یا فیلمساز از واقعیت مهم است (واقعیت در خدمت پیشبرد اثر است). و به همین دلیل، رمان طیبی کاملا از ژانر زندهگینامه، چه داستانی چه غیرداستانی، هوشمندانه دور میشود.
بر مخاطب در فصل آخر رمان روشن میشود که باید این پیشفرض که تنها کتابی خوانده است برای شناختن شخصیت فقیهی و نقاط مبهم و روشن زندهگی او باطل است. او با غافلگیری فصل آخر مجبور به دوبارهخوانی و کشف مجدد اثر، شخصیتها و آن دورهی تاریخی میشود. گذشته است دیگر زمانی که نمیشد به مخاطب در اوج فراز و فرودهای هیجانیاش فرمان ایست داد. طیبی این فرمان را به مخاطباش میدهد تا به مخاطب یادآوری کند زندهگی فقیهی بهانهییست برای کند و کاو در برههیی از تاریخ معاصر از منظری خاص. همین نکته این اثر را فرسنگها از زندهگینامهنویسی دور میکند، چراکه در زندهگینامه، شخصیت عنصر محوریست، اما در این رمان، کند و کاو نویسنده در برشی از زمان. این اتفاق نو و خلاقانهییست.
اما بیشک هیچ اثر عاری از نقد نیست. شخصا، انتقادهای من به اثر این است:
▪ برخورد راوی در فصل اول، که برای مخاطب قطعا خود نویسنده را تداعی میکند، با شخصیت «فرق وسطو» که نمونههای زیادی از این تیپ آدمها را در ادبیات دیدهایم و خصوصیاتاش در رمان باورپذیر است، همراه با قضاوت و دور از آن نگاه خاکستری حاکم بر کلیت اثر است. دیالوگها و مونولوگهای این فصل در بخشهایی برای من آزاردهنده بود: «جوجه! سال ۶۹ که من اومدم تو فضای ادبیات، تو فقط پنج سال داشتی ...» (ص ۱، پاراگراف دوم) یا «این اسم الآن به ذهنات آمده، به خاطر موهاش و آن واو شیرازیها که اصرار دارد هر طور شده به تهلهجهی روستاییاش بتپاند ...» (ص ۲، پاراگراف اول)
به نظرم طیبی بدون این سطرها هم توانسته است شخصیت فرق وسطو و قضاوتهای از پیش تعیینشدهاش را پردازش کند.
▪ نکتهی دیگر که در فصل اول و فصل آخر به نظرم مخاطب را آزار میدهد، دفاع نویسنده از خودش، بیان بیطرفی و نگاه خاکستریاش به شخصیتهای اثرش و بیان دلایلاش برای نوشتن این رمان است. به نظرم، مخاطب آگاه و منصف که دغدغهی ادبیات و هنر دارد با خواندن رمان کوچکترین شکی به صداقت نویسنده نخواهد کرد. این دفاعیات کمکی به رمان نمیکنند و میشود به راحتی حذفشان کرد! «تو که میدانی من نگاه شاعرانه و آرمانی به آدمها ندارم. موقعیتها برایام مهماند.» (ص ۳، خط اول) یا «بهاش میگویم وسطهای تحقیق هم میخواستم این کار را ننویسم و یک جوری از زیرش در بروم، نمیدانم «آدمکش» خواندن تو سر لجام آورد که بنویسم یا «موفق باشید» آن پزشک حاذق.» (ص ۱۸۳، پاراگراف اول)
رمان «از پله صدای دف میآید» تجربهی مهمی در ادبیات ایران است هم به لحاظ جایگاه ادبی و هنری که زمان به آن خواهد بخشید هم اثبات مجدد این حکم که همیشه مضمون بیتقصیر است، مهم چهگونهگی نویسش است نه آنچه نوشته میشود.
امید بلاغتی
منبع : دو هفته نامه فروغ
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست