چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا

سرشت و سرنوشت ناسیونالیسم


سرشت و سرنوشت ناسیونالیسم
در صحن سیاست بین الملل، سه جریان یا سه زاویه دید جهان گرا، ملی گرا و كثرت گرا
قابل تمایز است (اگر ملی گرایی را معادل ناسیونالیسم بگیریم). در این نوشتار سعی بر آن است تا تعریف و تبیین و تاریخ پدیداری ناسیونالیسم ارائه شود و با ذكر انواع ناسیونالیسم به سرنوشت آن برسیم و سرانجام توصیفی از ناسیونالیسم در ایران به دست دهیم.
● ناسیونالیسم چیست؟
ناسیونالیسم در ساده ترین تعریف مترادف با وطن پرستی و میهن دوستی و با تسامح آئین اصالت دادن به ملت و ملیت گرایی دانسته می شود. اگرچه عشق به میهن سابقه ای بس كهن در تاریخ بشری دارد و رد آن را تا اساطیر می توان پی گرفت، ولی ناسیونالیسم از مفاهیم متجددانه دنیای مدرن است كه از عمر آن بیش از چهار سده نمی گذرد كه منشأ آن را به انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه باز می گردانند، اما به گواهی تاریخ و به حكم اوراق تاریخ نگاران ریشه های آن را در پیش از این می توان جست.
فرانسویان بویژه در دوران امپراتوری ناپلئون بناپارت دو نقش به ظاهر متضاد، ولی مكمل در تكوین و نضج گیری ناسیونالیسم ایفا كردند. از یك سو به عنوان منادیان آزادی و برهم زنندگان نظام فئودالی و با كشورگشایی و بردن پیام های انقلاب فرانسه به میان ملل دیگر آنها را برای وداع با قالب بندی های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قدیم آماده كردند و از سوی دیگر با نمایش خود به عنوان نیروهای خارجی، آنها را تحریك كردند كه به جست و جوی آن چیزی برآیند كه امروز با تحولات و دگرگونی های بسیار ناسیونالیسم نامیده می شود.
ملت Nation كه در قرون وسطی به «بیگانگان» اطلاق می شد، در معادلات و مفاهیم مدرن معنایی جدید یافت و به گروهی اطلاق شد كه خود را دارای پیوندها و علقه هایی می دانند كه برایشان نسبت به دیگر علقه ها ارجحیت دارد و اگر این پارامتر را شرط لازم ملت بدانیم، شرط كافی آن، اذعان و آگاهی به چنین پیوندی خواهد بود.
در چنین سیستم و نظام معادله ای می توان سابقه یكسان و مشترك تاریخی، فرهنگی، اقتصادی، زبانی، نژادی و... را نام برد كه به عنوان عامل انسجام بخش هر ملتی محسوب می شوند، بدین معنا كه هر ملتی برای معرفی و توضیح خود بر چنین جلوه هایی از ملت خود استناد می كند. با وجود این توصیفات، هنوز در متون علوم اجتماعی و تعاریف علوم سیاسی تعریف صریح و دقیق و متفق القولی از ناسیونالیسم وجود ندارد، اما تقریباً در همه تعاریف موجود، بر فاكتورهایی چون «ایدئولوژی»، «هویت»، «احساس تعلق» و «معتقدات» تأكید می شود.
به باور صاحب نظران، یكی از عمده ترین دلایلی كه باعث شد تا از ارائه تحلیل دقیق و صریحی از ناسیونالیسم غفلت شود، این بود كه اغلب نظریه پردازان علوم اجتماعی و تئوریسین های علوم سیاسی بویژه در سده نوزدهم بر این اعتقاد بودند كه ناسیونالیسم پدیده گذرایی است كه در گذر زمان جای خود را به «انترناسیونالیسم» یا نوعی «جهان وطن گرایی» رمانتیك خواهد داد. چنین نگرشی در آثار كارل ماركس به وضوح و صراحت دیده می شود و نظریه انتقادی، یگانه پیشگوی این خصلت گذران ناسیونالیسم نبود. بلكه بسیاری از نظریه پردازان مدرنیزاسیون، از جمله نظریه پردازان كاركردگرایی در دهه ۱۹۶۰ نیز ناسیونالیسم را نظام عقیدتی گذرایی در تاریخ تكامل جهان می دانستند كه پلی واسط میان علقه های محلی ابتدایی و علقه های فرهنگی جهان شمول «مدرن» خواهد بود.
درواقع ناسیونالیسم را واكنشی «ابداع شده» در برابر تغییرات ساختاری در اقتصاد، سیاست و اجتماع دنیای مدرن می دانستند نه امری ازلی و تغییرناپذیر.
درچنین شرایطی ناسیونالیسم مدعی بود كه الهام دهنده واحد سیاسی پذیرفته شده جهانی است كه می تواند ملت ها را از حضیض به اوج و تعالی سوق دهد و با شكل و معنا دادن به ملت، آنها را دائر بر مدار سرنوشت خویشتن خویش كند.با ناسیونالیسم عصر بی خبری و بیگانگی آحاد یك ملت نسبت به هم و سرنوشتشان سپری می شود و افق جدیدی در تاریخ هر ملت سرخواهد زد.
● وجوه سازنده و مخرب ناسیونالیسم
پس از فروپاشی اتحاد شوروی و بلوك كمونیستی در اروپای شرقی و پس از كشمكش ها و جنگ هایی كه در آسیای مركزی، قفقاز و اروپای شرقی رخ داد، متخصصان و صاحب نظران علوم اجتماعی و سیاسی به شدت نگران شدند چرا كه ردپای ناسیونالیسم را در همه آنها می دیدند كه جملگی خود را «برحق» و دیگری را سزاوار تنبیه می دانستند.
ناسیونالیسم در همین عمر نسبتاً كوتاه خود هم سازنده بود و مثبت و هم مخرب و منفی. در مفهوم مثبت آن دولت های ملی برای بسیج مشاركت توده ای به احساسات ناسیونالیستی متوسل می شدند. جوزپه ماتسینی با كمك ناسیونالیسم، وحدت ایتالیا را بدست آورد، جورج واشینگتون استقلال آمریكا را از انگلستان گرفت. گاندی، ماندلا، سیمون بولیوار، سوكارنو و دهها رهبر ناسیونالیست آسیایی و آفریقایی و آمریكای لاتین به كسب استقلال از استعمارگران نائل شدند.
در مقابل ناسیونالیسم در بعد منفی و نوع افراطی، یعنی «ناسیونال سوسیالیسم»، مخرب، توسعه طلب و ستیزه جویانه و نژادپرست جلوه می كند. مثل جنگ كشتار و آوارگی هایی كه هیتلر و موسولینی با قدرت ناسیونالیسم برپا كردند.
بویژه در قرن اخیر ناسیونالیسم را می توان مسئول رویدادهایی دانست كه دامنه آنها از پیروزی های انتخاباتی تا سیاست های مهاجرت، از انقلاب تا جنگ های داخلی از جنبش های احیای قومی تا رویدادهای ورزشی و .... گسترده شده است.
● ناسیونالیسم به روایت نظریه پردازان علوم اجتماعی
كارل ماركس، ناسیونالیسم را در رابطه با «بازار» به مفهوم نظام تولید و توزیع گسترده كالا در شیوه تولید بورژوازی، تعریف می كند و معتقد است كه هرجا چنین بازاری وجود ندارد ناسیونالیسم هم شكل نخواهد گرفت.
ارنست گلنر، ناسیونالیسم را - متأثر از وبر و دوركهایم - محصول جایگزین شدن جوامع كوچك با جامعه صنعتی بزرگ می داند و ساز و كاری برای سازگار شدن جامعه سنتی با مدرنیته توصیف می كند؛ ناسیونالیسم موجب استقرار جامعه ای منعطف و غیر شخصی می شود كه در آن هر فرد می تواند به جای فردی دیگر بنشیند. ناسیونالیسم، نظام آموزشی، زبان و فرهنگی واحد و یك رشته شایستگی لازم برای سازمان اجتماعی بوروكراتیك و تكنولوژیك فراهم می آورد. بدین ترتیب، با ادغام گروه های مختلف و متمایز در درون ساختارهای سیاسی كشور، انواع ایدئولوژی ها جانشین سنت های محلی گوناگون می شود و عاملی مؤثر برای یكپارچگی، ایجاد مشروعیت و تحولات فرهنگی به شمار می روند.
به عقیده گلنر، ناسیونالیستها عناصر فرهنگی موجود را از اینجا و آنجا به هم می دوزند تا برای معتقدات سنتی گوناگون گروه های مختلفی كه در كشور واحدی جمع می شوند بدیل یكپارچه و كارسازی پدید آورند و بدین منظور مضامینی كه پیشاپیش در فرهنگهای مختلف وجود داشتند دست چین می كردند و برای برساختن انواع ناسیونالیسم تغییر می دادند.
تام نرن نیز استدلال كمابیش مشابهی با نظر گلنر ارائه می كند كه در چارچوب سنت ماركسیستی قابل تفسیر و تعبیر است. نرن می گوید پس از آن كه ملت های هسته اصلی اروپا (چون انگلستان، فرانسه و آلمان) بر كشورهای پیرامونی خود و سپس بر سایر كشورهای دور دست تفوق یافتند، نیروهای اقتصادی و نظامی نوظهور مدرنیته سرمایه داری منتهی به روابط امپریالیستی و توسعه نامتوازن شدند. در برابر این اتفاق، واكنش نخبگان فكری ملل واپس رانده شده این بود كه كشورهایشان را از طریق صنعتی شدن، تكنولوژی و آموزش وپرورش و نظایر آن دعوت به مدرن سازی كنند. این روشنفكران برای جلب حمایت مردم، مجموعه ای از سنن خود فراهم آوردند و به تدوین باورها و ایدئولوژی های ملی دست زدند.
به این اعتبار از نظر نرن ناسیونالیسم را باید واكنشی علیه گسترش جهانی سرمایه داری دانست كه توسط نخبگان ابداع شد كه عامه مردم را با زبانی قابل فهم آنان دعوت به درون تاریخ كنند.
اما آنتونی گیدنز، روایت دیگری از خاستگاه های ناسیونالیسم به دست می دهد. به نظر او، نخستین دولت ها به جای مرز، سر حدات داشتند. سازوكارهای اداری و نظامی آنها ضعیف بود و قدرتشان از مركز به پیرامون كمتر می شد. با ظهور دولت تام الاختیار، به تدریج ناسیونالیست های معاصر ظاهر شدند. دولت تام الاختیار به بركت ظهور تكنولوژی های جدید حكم یك مخزن قدرت كار سازی را پیدا كرد. اما با پیدایش حكومت مطلقه و سپس با ظهور سرمایه داری، اینها خاستگاههای محلی و جمعی خود را از دست دادند و به دولت ملی مدیر و مجری تبدیل شدند.
● انواع ناسیونالیسم
ناسیونالیسم را به لحاظ محتوای «حصولی» به انواع قومی‎/ مدنی و از نظر خاستگاه «وجودی» به انواع ازلی‎/ ابزاری تقسیم می كنند.
الف) اشكال قومی ناسیونالیسم بر سنت های فرهنگی، زبان، مذهب و شیوه های زندگی مشترك تأكید دارند. البته برخی از ناسیونالیست های قومی بر نیای مشترك یا «تبار خونی» به عنوان ملاك عضویت درك اجتماعی ملی نیز تكیه می كنند.
ب) اما ناسیونالیسم مدنی بر ویژگی های قانونی- عقلانی تأكید بیشتری دارند. در واقع، اعتقاد به مشروعیت قوانین و قانون اساسی را ویژگی مسلم تعلق ملی می شمارند. ناسیونالیسم مدنی از حیث نگرش متأخر تر و شامل و جامع تر از ناسیونالیسم های قومی معرفی می شوند. چرا كه ناسیونالیست های قومی بیشتر به ممانعت از سازگار كردن تفاوت های فرهنگی با تعاریف ملت گرایش نشان می دهند. اغلب علمای لیبرال غرب میل به این دارند كه ناسیونالیسم مدنی را راه حل و ناسیونالیسم قومی را معضل معرفی كنند.
به لحاظ جایگاه «وجودی»، نظریه پردازان به دو نوع ناسیونالیسم ازلی و ابزاری (ابداعی) قائل هستند كه این دو معرف دو نوع واكنش به این حكم جامعه شناختی هستند كه انسان ها تاریخ خود را می سازند اما نه در شرایطی كه خود برگزیده اند.
۱) ازلی گرایان هویت را امری محول و منتسب می دانند كه با تولد به فرد داده می شود و زدودن یا تغییر در آن دشوار است. در حالی كه استنباط های ابزارگرایانه از ناسیونالیسم، برخصایص سطحی تر و ساختگی تر تأكید می گذارند.
ازلی گرایانی چون ادوارد شیلز معتقدند كه هویت ملی ریشه های عمیقی در باورهای فرهنگی و مذهبی و شیوه های قومی دارد كه از روزگاران كهن وجود داشته است. توجه اصلی اینها بر پیوندهای عاطفی بسیار درونی است كه از طریق اجتماعی شدن برقرار می شود و افراد را به خویشان و اجتماع متصل می كند. در این دیدگاه، قرابت های آشكاری با الگوهای قومی هویت ملی و همچنین با نظریه های متأثر از دوركهایم وجود دارد كه هر دو بر خصلت های غیر عقلانی وابستگی گروهی تأكید می كنند.
در نظریه های ازلی گرا استدلال می شود كه ناسیونالیسم های معاصر با وجود جدید بودن، باز مبتنی بر هویت های فرهنگی قدیم ترند. ازلی گرایان به اصلیت قلمرو ارضی، خویشاوندی، رسوم و سنن، زبان و مذهب برای استحكام ایدئولوژی های ناسیونالیستی تمركز می كنند. به باور آنان، وابستگی گروهی یك امر فرهنگی عام است و نحوه عمل ناسیونالیسم عمدتاً به صورت همان شیوه های هویت یابی قدیم تر؛ «قبیله ای» یا «قومی» است.
اما انتقادی كه بر ازلی گرایان وارد است این است كه آنان تفاوت های گروه های ملی را نادیده می گیرند و با دست كم گرفتن ملیت، بر اهمیت وفاق به عنوان شالوده نظم اجتماعی غلو می كنند.
۲) در مقابل آرای ازلی گرایان، استنباط های ابزاری تری از ناسیونالیسم هم وجود دارد كه بنابر آنها، ناسیونالیسم امری «ابداع شده» است.
«سنت ابداعی» یك دسته اعمال و عاداتی است كه بر اثر تكرار باورها و هنجارهایی را ایجاد كرده اند. یكدسته از اینها به دست نخبگان وضع و ابداع می شوند ودسته ای دیگر سنت هایی هستند كه به تصرف درآمده اند تا نماد عضویت و همبستگی اجتماعی باشند.● ناسیونالیسم در ایران
در اوایل قرن بیستم بود كه ناسیونالیسم با تأخیری صدواندی ساله و با تغییر و تحریفاتی نه چندان كم وارد ایران شد و خوشامدگویان آن عمدتاً تجددطلبانی بودند كه ادعای روشن بینی داشتند.
به عقیده ماركس، ناسیونالیسم در پیوند با بورژوای و فعالیت های اقتصادی بورژواها سر بر می آورد و در جوامع غربی، لیبرال ها از طرفداران پروپاقرص ناسیونالیسم محسوب می شوند كه هم به لحاظ سیاسی و هم از نظر فرهنگی ناسیونالیسم را مورد حمایت قرار می دهند. عده ای هم هستند كه از دریچه جهان علم یار و همراه ناسیونالیسم می شوند.
توجیه آنان ارتباط و همسانی است كه میان ذریّگری نیوتن و ناسیونالیسم می یابند كه ذره های به هم پیوسته انسان ها در قالب ملت ها در جغرافیای كره زمین است. این رویكرد زمانی وزن و اعتبار بیشتری یافت كه فیزیك و كیهان شناسی نیوتن سایه اش را بر فیزیك و كیهان شناسی Cosmologie قبل از آن فراافكند.
اما بی شك هیچ یك از ملاك ها و دلایل توجیه پیرایی ناسیونالیسم در اروپا، در ایران وجود نداشته است. به دلیل ضعف نظام بورژواگری در ایران نه توجیه ماركسی ناسیونالیسم قابل دفاع است و نه در زمان ورود پدیده ناسیونالیسم در ایران، لیبرال ها چندان حضور برجسته ای داشتند. اما تجددطلبان و روشنفكران پرچم دفاع از ناسیونالیسم را علم كردند و با تفسیرهای فرهنگی، تاریخی و سیاسی خود كه بر تاریخ چند هزار ساله ایران متكی بود سعی در برانگیختن احساس همبستگی در افراد ملت می كردند، غافل از اینكه اندیشه ناسیونالیسم یك پدیده جدید برآمده از دنیای مدرن و تفكر روشنگری است كه به ناگزیر الزامات و اقتضائات خود را می طلبد و به اعتبار اینكه ناسیونالیسم پدیده جدیدی برآمده از مدرنیته است نمی توان «این همانی» تاریخی را به شكل قابل قبولی برای آن برقرار كرد. ناسیونالیسم در همه جا تحت الزامات تاریخی خود به ثمر رسید، نه براساس و به اتكای زمینه های تاریخی. هر چند نمی توان منكر این امر هم شد كه ناسیونالیسم در جریان پیدایش خود از میراث گذشته و پیشینه تاریخی سود جست و به هنگام تكوین و نضج گیری، عملاً و نظراً به تقویت و فربهی آن میراث هم انجامید و شاید این تنها رابطه ای است كه می توان بین ناسیونالیسم و زمینه و پیشینه تاریخی جست.
و از آن رو كه اندیشه تجدد و یكی از مفاهیم مندرج در آن یعنی ناسیونالیسم برخاسته از زمینه های ذهنی و عینی در اروپا بود و در ایران، فاقد چنین بستری بود، در غیاب این بستر، بحث ناسیونالیسم به پیشینه و سوابق تاریخی ارجاع می شد، در حالی كه فاقد مستندات علمی برای اثبات «این همانی» تاریخی است. با توجه به نكات پیش گفته این سؤال جای طرح دارد كه؛ «پس ترویج اندیشه ناسیونالیستی در ایران چه دلایلی داشت؟»
ناسیونالیسم در ایران با بهره گیری از پیشینه تاریخی، تحت تأثیر تحولات جهانی و شیوع ناسیونالیسم در دیگر كشورهای همسایه شكل گرفت و رشد و نمو كرد. البته ناسیونالیسم ایران با كندی بیشتری از همتایان عرب و ترك خود ریشه دواند و البته بیشتر از آنها برای توسعه و گسترش خود به دولت وابسته بود. ناگفته نماند كه نخستین نشانه های اندیشه ملی ایرانی با مدرن سازی و غربی سازی امپراتوری عثمانی پیوند نزدیكی داشت و دست كم در مراحل اولیه بیشتر قانون گرایانه بود تا ناسیونالیستی.
به این اعتبار، ناسیونالیسم جدا از بار ارزشی مثبت یا منفی، بیشتر یك مفهوم و كالای وارداتی بود كه بعدها سعی شد بطور تصنعی «این همانی»هایی برای آن ایجاد كنند. در واقع ناسیونالیسم و دیگر مفاهیم وارداتی همچون آن «انتخاب» و «پاسخی» بود كه مدافعان و مروجان آن در برابر دو سؤال زیر برمی گزیدند؛ چگونگی تبیین جهان و فهم آن؟ و پس از تبیین جهان چه راهی را باید در پیش گرفت؟ و ناسیونالیسم یكی از همین پاسخ ها بود كه تجددطلبان ایران در صد و اندی سال پیش در مواجهه با انسداد اندیشه و خلاقیت در آن روزگار و از دست دادن انگیزه ها در پیش گرفتند.
سوسیالیسم، كمونیسم، دموكراسی، تجدیدنظرطلبی و... همه و همه پاسخ هایی از این دست بودند برای ایران و كشورهایی چون ایران.
ناسیونالیسم به مجرد اینكه در ایران معمول شد حالت پویا و مستقل یافت و به آن دلیل محوری شد كه عناصر سنتی ایران ناسیونالیسم را دستیار و متحد دشمن خویش تلقی نكردند. بنابراین ارزش های ناسیونالیستی به تدریج در نظام های ارزشی رهبران سنتی جا افتاد و عامل تعیین كننده ای در رفتار سیاسی این رهبران سنتی شد و این در حالی بود كه این عوامل با منافع گروه های مختلف تجددخواه هم، همخوانی و دمسازی زیادی داشت. چرا كه به گواهی تاریخ، هرجا كه ناسیونالیسم تنها از طریق ساختار نخبگان سنتی طرفدار حفظ وضع موجود معرفی و معمول شد، چندان شانس پذیرش عمومی را نیافت.
تاریخ اولیه ناسیونالیسم در ایران، شاهد آن است كه این پدیده در ابتدا بطور محدود مورد پذیرش توده مردم قرار گرفت، اما آنگاه كه جا پای خود را در میان مردم محكم كرد، كنش و واكنش پویایی را برآورد كه گستردگی چشمگیری را در پی داشت.
عموماً دولتمردان ناسیونالیست خود را تجسم آرزوهای تازه بیدار شده شهروندان جلوه می دهند و ناسیونالیسم را با توسل به ارزش های سنتی تبلیغ می كنند كه گسترش سریع مبنای مردمی ناسیونالیسم را در پی خواهد داشت.
صاحبنظران معتقدند وجود مذهب واحد و مشترك در یك كشور می تواند سرچشمه پرتوانی برای قوت و قدرت گرفتن ناسیونالیسم باشد. اما این را هم نمی توان نادیده گرفت كه گاه ارزش های ملی می توانند در برابر ارزش های مذهبی قرار گیرند.
اما موضع منتقدان ناسیونالیسم این است كه می گویند ناسیونالیسم در بهترین حالت می تواند ابزار پیشبرد هنجارهای لیبرالی در میان ملتی باشد كه خواهان تجددطلبی است. بنابراین از این راه نمی توانیم ارزش های سنتی و میراث تاریخی خود را حفظ و پویا كنیم.
● سرنوشت ناسیونالیسم
درك ناسیونالیسم به عنوان یك گفتمان سیاسی كه مبنای آن روابط قوم و خویشی سنتی است، آن را به عنوان نوعی ایدئولوژی كه درصدد بازسازی حس اشتراك است جلوه گر می كند. هنگامی كه افراد خود را در انزوا احساس می كنند و هنگامی كه ایدئولوژی ها رو به افول می گذارند، جذابیت ناسیونالیسم در گرد هم آوردن مردم افزایش خواهد یافت.
ناسیونالیسم باعث می شود تا افراد در تلاش برای نیل به یك هدف مشترك، خود را به یكدیگر نزدیك تر احساس كنند. ناسیونالیسم با احتمال زیاد در آینده ای نه چندان دور برای مقاومت در برابر همگن سازی، غلبه بر بحران سیاسی، جلب توجه در مقابل موضوعاتی كه از اهمیت بیشتری برخوردارند، مخالفت با قدرت فزاینده سازمان های بین المللی و فوق ملی و معنا بخشیدن به مبارزان اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، مستمسك قرار خواهد گرفت.
انحلال جامعه كاملاً طبقاتی در عصر حاضر به ظهور نوعی از ناسیونالیسم كمك می كند كه به آسانی مرزهای اجتماعی را پشت سر می گذارد. فقدان ایدئولوژی هایی چون سوسیالیسم، گفتمان ناسیونالیستی ای را تحكیم می بخشد كه متوجه تمام افراد اجتماع است. عدم تمایل دولت - ملت ها به عقب نشینی از حاكمیت مستقل و از دست دادن كنترل مسائل داخلی، حضور ناسیونالیسم در گفتمان های سیاسی دولت - ملت را افزایش خواهد داد.
نوع دیگری از ناسیونالیسم كه ممكن است در آینده ای نزدیك ظهور كند، برای تشكیل نوعی سازمان فوق ملی، از شهروندان چندین دولت - ملت استفاده خواهد كرد. اگر اتحادیه اروپا درصدد پیشرفت است، مطمئناً نوع جدید و خاصی از ناسیونالیسم را توسعه خواهد داد كه هویت محلی را محو نخواهد كرد.
نظریه پردازان علوم اجتماعی معتقدند كه در آینده ای نه چندان دور، مكاتب ناسیونالیسم، سنت را در جهت خدمت به مدرنیته مورد استفاده قرار خواهند داد. سنت، صرفاً تا جایی كه قدرت تطابق با شرایط روز را داشته باشد، به عنوان مرجعی برای كسب مشروعیت، مستمسك قرار خواهد گرفت. عناصر جدیدی كه دستاورد مدرنیته اند، به طور دائم و پیوسته به جزئی از اشكال سنتی زندگی تبدیل شده و با آنها تركیب خواهند شد. در تحلیل آینده ناسیونالیسم در كشورهای جهان سوم باید گفت كه ناسیونالیسم به عنوان یك ایدئولوژی وارداتی عمل می كند. نگرانی های آینده ناسیونالیست ها در جهان سوم عبارت خواهند بود از تلاش برای كسب استقلال اقتصادی از غرب و تفسیر عناصر فرهنگی خارجی به نحوی كه به ظهور و توسعه هویت های ملی بومی كمك كند.
لیدا فخری
منبع : روزنامه ایران