شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


هداگابلر


هداگابلر
”هدا گابلر” در دوره‌ی کارهای ایبسن موقعیت ویژه‌ای دارد. ایبسن این نمایشنامه را در سال ۱۸۹۰ نوشت. مابین”بانویی از دریا” و”استاد معمار”، اما اگر کسی بخواهد تاریخ نگارش آن را بر مبنای وقایع متنِ نمایشنامه تعیین کند، این ایده به ذهن‌اش خطور می‌کند که تاریخ آن را ده سال زودتر در نظر بگیرد، یعنی هم ردیف”خانه عروسک”، ”اشباح” و”دشمن مردم”. ”هدا‌گابلر” همچون این آثار، بسیار مستقیم و ساده به نگارش درآمده؛ این نمایشنامه همچون آثار دوره پایانی‌اش یعنی بعد از”بانویی از دریا” نیست که تیرگی را از حوزه‌ی آثارش خارج می‌کند. در بدو امر، به نظر می‌آید”هدا‌گابلر” متفاوت از نمایشنامه‌های آخر اوست، یعنی تحلیلی از بررسی موشکافانه‌ی خود نویسنده نیست. اما اگر به دقت”هدا‌گابلر” را مورد ارزیابی قرار دهیم درمی‌یابیم، به واسطه درون مایه‌ی آن یکی از بزرگترین افشاگری‌ها از چهره‌ی خود هنرمند صورت گرفته است و در واقع، شاید بتوان به نمایش عنوان دیگری با این مضمون داد. ”چهره‌ای از هنریک ایبسن در قالب زنی جوان”.
رویدادهایی که ایبسن”هداگابلر” را براساس آن نوشته به این ترتیب است: ایبسن، در سالن ۱۸۸۹ هنگامی که ۶۱ سال داشت، شدیداً شیفته‌ی یک دختر ۱۸ ساله‌ی اطریشی به نام”امیلی برداخ” شد. پس از بازگشت‌ ایبسن به مونیخ در ماه سپتامبر آن‌ها برای ۴ ماه متوالی با هم نامه‌نگاری کردند، و بعد ایبسن مکاتباتشان را قطع کرد، و فقط دو نامه‌ی کوتاه دیگر و در پایان همان سال سومین نامه و هفت سال بعد یک تلگرام تبریک به پاس تقدیر و تشکر و دیگر هیچ تماسی با آن دختر نداشت. دو سال بعد او این شیدایی و شور دو طرفه را مبنای نوشتن نمایشنامه‌ی”استاد معمار” قرار داد. ایبسن به عمد سال‌های زیادی تمام هیجانات زندگی خود را به دلیل زشتی چهره‌اش سرکوب کرد و به یک ازدواج بی‌عشق تن در داد. رویارویی و برخورد با امیلی چشمان او را روی واقعیتی گشود؛ همان طور که گراهام گرین بیان کرده، شهرت دارای خاصیت آفردویتیِ قدرتمندی است، و او حالا وارد یک ارتباط عاشقانه با زنی سی الی چهل سال جوانتر از خودش شده بود. (درواقع دومین عشق او، با هنرپیشه‌ای به نام”هلن راف” هنگامی شروع شد که او هنوز با امیلی مکاتبه داشت.)
با این وصف، بعید است که این رابطه‌های عاشقانه منتهی به یک رابطه‌ی فیزیکی شده باشد، و به همین خاطر است که آثار او بی‌اندازه از عشق‌های بد فرجام و با ته رنگی قوی از بدبینی پر است. در سال ۱۸۸۷، در یک سخنرانی در استکهلم، ایبسن شنوندگانش را با معرفی خود به عنوان یک فرد خوشبین سخت تکان داد، او نمایشنامه”بانویی از دریا” را در سال ۱۸۸۸ نوشت که سخت تحت تاثیر همین خوش بینی بود. ”ادموند گاسی” در نقدی، در همان سال نوشته بود”پس از تعداد زیادی تراژدی،”بانویی از دریا” یک کمدی است... لحن آن برخلاف معمول کاملاً شاد و روشن و بدون نکته‌ای بدبینی است. این نمایش از این جنبه برعکس”روسمرس هلم” است که در آن کنترل شدید خود و رد کردن هویت فردی به مرگ می‌انجامد و با رستگاری و لذت فردی که باعث سلامت و آرامش می‌شود در تضاد است.” هیچ کدام از ۵ نمایشنامه‌ی آخر او نمی‌توانستند به شکل کمدی و همچون”بانویی از دریا” توصیف شوند. فضای”هداگابلر”، ”استاد معمار”، ”ایولف کوچک”، ”جان گابریل بورگمن” و”هنگامه‌ی بیداری ما مردگان” همه شبیه”روسمرس هلم” است، یعنی”کنترل خود و رد کردن هویت فردی”، و فکر نمی‌کنم شکی در این باشد که فرار از واقعیت که به دلایل گوناگون(ترس از رسوایی، احساس وظیفه و تعهد به همسر، آگاهی و احتیاط سنین پیری و یا ترس از ضعف قوای جسمی) صورت می‌گرفت؛ از زندگی خودش سرچشمه نگرفته باشد. کسی که هیجانات زندگی‌اش را برای مدت‌های طولانی سرکوب کرده و حالا از فرصت‌ها استفاده می‌کرد تا به آن‌ها جامه‌ی عمل بپوشاند، اما قادر نبود از آن‌ها سودی ببرد. نتیجه‌ی ملاقات‌های او با”امیلی برداخ” همان گونه که خشنودی تازه‌ای به دنبال داشت، تیرگی تازه‌ای هم وارد آثار او کرد. وقتی ایبسن از تعطیلات و ملاقات با برداخ بازگشت بلافاصله یک نمایش جدید را طرح ریزی کرد. فقط یک هفته پس از رسیدن به مونیخ در تاریخ ۷ اکتبر سال ۱۸۸۹ به امیلی نوشت”شعری تازه شروع شده تا مرا در خود غرق کند، می‌خواهم این زمستان روی آن کار کنم تا با درخشش و گرمای الهام و اشتیاق‌اش، زمستان را به تابستان تبدیل کنم.” یک هفته بعد در ۱۵ اکتبر به امیلی نوشت”تخیل من خوب کار می‌کند اما همیشه سرگردان و آواره است و به مکان‌هایی می‌رود که نباید برود و ساعت‌ها کار به هدر می‌رود. من نه می‌توانم خاطرات تابستان را به یاد بیاورم و نه آن چه را که می‌خواهم انجام دهم. چیزهایی که ما به خاطر آن‌ها زندگی کرده‌ایم و من به کرات و هنوز برای آن‌ها زندگی می‌کنم. فعلاً و موقتاً از آن‌ها یک شعر ساختن برای من غیر ممکن است فعلاً و موقتاً؟ آیا من در آینده موفق خواهم شد؟ و آرزوی واقعی‌ام را انجام خواهم داد این که من می‌توانستم و می‌خواستم موفق شوم. به هر تقدیر، در این لحظات، نمی‌توانم.”
با این حال در ۱۹ نوامبر او با خوشحالی بیشتری نوشت”من به طور جدی مشغول تهیه مقدمات برای نمایش جدیدم هستم. من تمام روز محکم روی صندلی و پشت میزم می‌نشینم و تا عصر بیرون نمی‌روم و تخیل می‌کنم و به یاد می‌آورم و می‌نویسم.»
متاسفانه، ما نمی‌دانیم آیا واقعاً نمایشنامه‌ای که در این زمان ایبسن روی آن کار می‌کرده”هداگابلر” بوده یا نه؟ از ایبسن هشت بخشِ پیش نویس از این زمان به جا مانده است که بیشتر آن‌ها آشکارا به”هداگابلر” اشاره دارند اما بعضی از آن‌ها هم به نظر می‌رسد مربوط به”استاد معمار” باشند و بخشی نیز مربوط به نمایشی که او هیچ گاه ننوشت. و از آن جا که برخی از این پیش‌نویس‌ها بدون تاریخ هستند ما نمی‌توانیم مطمئن باشیم که کدامیک از این سه نمایش دقیقاً به زمان نامه‌نگاری با امیلی باز می‌گردد. برخی از تاریخ پژوهان معتقدند که او طرح”هداگابلر” را تا آوریل ۱۸۹۰ شروع نکرد و برخی دیگر بر این باورند که نطفه این طرح در فوریه ۱۸۸۹ بسته شده است.
در هر صورت، در بهار سال ۱۸۹۰ طرح‌های ایبسن برای”هداگابلر” به حد کافی بسنده بودند که او با امیدواری توضیح دهد که”قادر است در نیمه تابستان آن را آماده کند.” بنابراین می‌توانسته در طی تعطیلات تابستان روی آن کار کرده باشد. اما در ۲۹ ژوئن ۱۸۹۰ برای کارل راسنولسکی(شاعر سوئدی که به نظر می‌رسد شخصیت روسمرس هلم از او گرفته شده باشد) نوشت، ”نمایشی که روی آن کار می‌کردم هنوز تمام نشده و در مونیخ می‌مانم تا بتوانم اولین طرح‌های آن را تمام کنم” شاید او از این می‌ترسید که بازگشتن به جایی که برای تعطیلات رفته بود، خاطرات پریشانی را بیدار کند. ایبسن پرده اول را تا ۱۰ آگوست کامل نکرده بود.
در ۱۳ اگوست او پرده ۲ را شروع کرده، اما در سپتامبر او این پیش‌نویس را دور ریخت و در ۶ سپتامبر شروع به نوشتن یک پیش‌نویس جدید از این نمایش کرد. بعدها وضعیت بهتر شد برای این که در ۷ اکتبر او پیش‌نویس را کامل کرد و نه تنها پرده دوم بلکه پرده سوم و چهارم را هم نوشت. این اثر نمایشنامه‌ای بود برای صحنه که به نام” هدا” نامگذاری شده بود و پیش‌نویسی که وجود داشت حاوی همه شواهدی بود که این پیش‌نویس تمام مزایای یک نوشته آماده چاپ را دارد. اما ایبسن راضی نبود و به منظور نشان دادن جنبه‌های چشمگیر و گیرای آن، متن را کاملاً بازنویسی کرد. این دور اندیشی و کمال‌گرایی او را تا ۱۸ نوامبر مشغول کرد، و”هداگابلر” که حال او چنین نامگذاری‌اش کرده بود بر این حقیقت را تاکید می‌کرد که”هدا” ترجیحاً دختر پدرش بوده است تا همسرِ شوهرش. این متن برای اولین بار در کپنهاک، در ۱۶ دسامبر سال ۱۸۹۰ چاپ شد.
هر نمایشی که پس از”خانه عروسک” در سال ۱۸۷۹ نوشت ـ به جز”دشمن مردم” که مشخص و سر راست بود ـ عکس‌العمل جامعه نسبت به آثارش با بهت و سردرگمی همراه بود. هان دان کوت در مقدمه خود(۱۹۳۴) درباره نمایش‌های ایبسن در صدمین یادمان انتشار آثار ایبسن شرح داده است که چگونه نروژ آثار ایبسن را پذیرفت. پیام ایبسن به نظر می‌رسید فقط ناامیدی باشد. نه معنی، نه هدف، یک خودکشی ساده در پایان، یک زندگی مطقاً بی‌هدف....
منتقدان معاصر بیشترین واژه‌هایی که برای شخصیت‌های اصلی ایبسن شرح داده‌اند عبارتند از؛ معماگونه، سرگشته، یا خارق‌العاده. تاثیری که خوانندگان پس از خواندن خط آخر نمایشنامه می‌گرفتند این بود ـ”اما، خدای من! مردم اصلاً چنین عملی را انجام نمی‌دهند!” ایبسن آن‌ها را مورد ریشخند قرار می‌داد، به آن‌ها یادآوری می‌کرد که خیلی از آن‌ها همین مطلب را درباره آخرین عمل نورا در”خانه عروسک” هم گفته بودند، در صورتی که مواردی در”هداگابلر” وجود دارد که در نقطه مقابل خانه عروسک است.
برای مثال دروغ”هدا” درباره از بین بردن دست نوشته‌ها به منظور کمک به همسرش، یا شکل غریب و نادر از دوستی بین زنان و مردان که در این جا ترسیم شده است. Bredo Morgen Stierna در Afisnpossen درباره”هدا” نوشت:«نامتعارف، گنگ، روانشناسیِ غیر طبیعی، تاثیری پوچ و عبث، تصویری است که کلی‌ باقی می‌ماند.» در نقد دیگری آلفرد سیندینگ‌ لارتین نوشت‌: که”هدا” خود مظهر شکستِ بدفرجامِ قدرتِ تخیل است، یک هیولای ماده که کسی را همانند او در زندگی واقعی نمی‌توانیم بیابیم.»
همانند برخی از نمایشنامه‌های ایبسن(مثل اشباح) ”هداگابلر” هم هنگامی که به نمایش درآمد خیلی واضح روشن نبود.
در اوایل سال ۱۸۹۱ یعنی در ۳۱ ژانویه در تئاتر Reside nz مونیخ مردم برای این نمایش سوت کشیدند و آن را مسخره کردند. ایبسن آن جا حاضر بود و از شیوه بازی و قرائت هنرپیشه زنی که نقش”هدا” را بازی می‌کرد ناراضی به نظر می‌رسید. در ۱۰ فوریه اجرای بهتری از این نمایش در تئاتر برلین اجرا شد، اما این جا هم نه تنها مردم بلکه منتقدان هم چیزی از نمایش درک نکردند. نمایش نه در استکهلم موفق بود نه در گوتنبرگ. حتی در کپنهاک هم کاملاً شکست خورد.
به گونه‌ای که با سوت و خنده و تمسخر مواجه شد. بعد هم در”کریستیانا” اجرا شد که آن هم اجرای شایسته‌ای نبود. اولین اجرای قابل قبول از”هداگابلر” در لندن و در ۲۰ آوریل ۱۸۹۱ صورت گرفت. گرچه توسط روزنامه‌های محلی به شدت به باد انتقاد گرفته شد. برای مثال کلمنت اسکات در دیلی تلگراف نوشت«چه داستان وحشتناکی! چه نمایشنامه کریهی» و P.w تفسیر کرد که«نمایش”هداگابلر” نمایشی پیش پا افتاده و معمولی با فضایی بد و اخلاقیات کثیف و آلوده... روح”هدا” یک روح ظالم با تاثیری ناپاک روی انسانیت است.»
اما هنری جیمز که پس از خواندن”هداگابلر” سردرگم و گیج شده بود، اجرا را بسیار لذت بخش و با مفهوم و روشن یافت. او نوشت”مطالعه نمایشنامه یک آشفتگی و سردرگمی نسبی همراه با جذابیت و رازآمیزی باقی گذاشت اما از نگره‌ی عقلانی قابل قبول نبود.
اجرای این نمایش به ما این گونه نشان می‌دهد که همدلی بالاتر از تمام راه و روش‌هاست و همه نشاط آوری یک آرامش فوق‌العاده‌ را داراست. اما او یک پیوست ملایم دیگر هم به این نقد افزود:«با این وجود، من اقرار می‌کنم، کسی نمی‌تواند خود را درگیر نمایش نکند برای این که یک ساعت اجرای لذت بخش خودش ره‌آورد خوبی است... در این اثر ایبسن متفاوت ظاهر می‌شود و”هداگابلر” احتمالاً کنایه‌ای طنزآمیز و خوشایند، آزمونی هنرمندانه از یک فکر غنی شده با تصاویری از ضعف‌های بشری؛ و برتر از همه، سرشار شده با حسی از ابدیت و در عین حال با رگه‌هایی از فناپذیری است و در شخصیتِ”هدا”، یک عشق بی‌پایان و چالش ابدی را می‌یابیم.
اشخاص زیادی با نقطه نظرات جیمز درباره درخشان بودن”هداگابلر” هم سو هستند. اما برای ایبسن وارستگی غریب‌وارانه، برون‌گرایی، و اجرایی تقریباً وحشیانه، این نقطه نظر را به وجود آورده بود که بازیگران تمایل دارند از”هدا” پرتره‌ای به صورت یک نابغه شیطانی یا نوعی لیدی مکبث شهرستانی ترسیم کنند.
این اثر توسط دکتر Arne Duve در کتابِ”عاصی اما تحریک‌آمیز، سمبولیسم در آثار ایبسن” (چاپ اسلو ۱۹۴۵) مورد بحث قرار گرفته است. دکتر Duve معتقد است که”هدا” آشکار کننده موانع و فلج کننده‌های غرایز زندگی ایبسن است. او به ما یادآوری می‌کند، ایبسن در جوانی دارای غرایزی وحشی بوده است. در ۱۸ سالگی پدر یک فرزند نامشروع بوده و در همان سال‌های اوان جوانی تقریباً معتاد به الکل می‌شود و این باورپذیر است که تلاشی در جهت خودکشی کرده باشد.
دکتر Duve معتقد است، لوبرگ و تسمان هر کدام صورت و مظهر بخشی از زندگی ایبسن هستند. لوبرگ خودِ غریزی و هیجانی و تسمان خودِ روشنفکری او است. ایبسن در سراسر نیمه آخر زندگی‌اش مکرراً از این احساس سرخورده بود که احساس غریزی خودش را خفه کرده و با فکر بورژوا منش و روشنفکر و حقیر و مزخرف‌اش زندگی کرده است و خودش را قانع کرده بود که این موقعیت شغلی و اجتماعی را قبول کند. اما مواجهه با”امیلی برداخ” به نظر می‌رسید باید همه احساسات مجرمانه گذشته او را به سطح آورده باشد. ”هدا” مدت طولانی لوبرگ را دوست داشت اما فقدان شجاعت باعث شد او این ارتباط را نپذیرد(آیا ایبسن خودش این گونه نبود؟) دو احساس بر”هدا” غلبه دارند، ترس از رسوایی و ترس از مورد استهزا قرار گرفتن و ایبسن هم همیشه می‌خواست مثل دیگران باشد و به نظر می‌رسد این احساس‌ها بر او نیز در خفا غلبه داشته است.
اما اگر”هداگابلر” واقعاً ترسیمِ یک پرتره از خودِ نویسنده است یکی از ناخودآگاه‌ترینِ آ‌نهاست. نه این که با واقعیت کمتری ساخته شده باشد یا ارزش کمتری داشته بلکه حتی برعکس آن است زیرا پیش‌نویس‌های اولیه و عجولانه ایبسن روشن می‌کند که او قصد داشته نمایشنامه‌اش را به صورت یک تراژدی از بی‌هدفی در زندگی بنویسد و در جزئیات این بی‌هدفی روی زنان زمان خودش تاکید کند که به وسیله تربیت خانوادگی و سنت‌ها و آئین‌های اجتماعی فعالیت اجتماعی‌شان محدود شده است. عنوان‌های زیر به عنوان مثال گویا خواهند بود:
ـ هیچ کدام از آن‌ها نمی‌خواهند مادر شوند.
ـ همه تکیه بر احساساتشان دارند اما از بی آبرویی می‌ترسند.
ـ آن‌ها درک می‌کنند که زندگی به آن‌ها هدفی می‌دهد اما نمی‌توانند آن هدف را بیابند.
ـ زنان هیچ نفوذی در کارها و امور جامعه ندارند. بنابراین آن‌ها می‌خواهند بر هویت فردی و روانی خود نفوذ داشته باشند.
ـ بزرگترین تراژدی زندگی این است که بیشتر آن‌ها کاری برای انجام دادن ندارند اما مشتاق شادی هستند بدون آن که حتی قادر به یافتن آن باشند.
ـ مردان و زنان متعلق به زمان خود نیستند.
ـ تعداد کمی از آن‌ها والدین حقیقی دارند. بیشتر مردم توسط عمو و عمه بزرگ می‌شوند، با بی‌توجهی، درک نشده و یا تباه شده.
نمایشنامه درباره کوشیدن و جهد مداوم برای به مبارزه طلبیدن آداب و رسوم و سنت‌هاست و به منظور مبارزه با آن چه مرم قبول کرده‌اند.
”هدا” یک زن نوعی است در موقعیت و شخصیت خاص خودش، هدا با تسمان ازدواج کرده است اما با تخیلات”ایلرت لوبرگ” زندگی می‌کند. تفاوت چشم‌گیری است. بین”هدا” و این که خانم الوستد می‌گوید:«کار باعث شده اخلاق لوبرگ بهتر شود.» در حالی که برای”هدا” لوبرگ فقط موضوعی برای ترس و بزدلی و دست انداختن رویاهایش است.”هدا” فاقد شجاعت لازم برای شریک شدن در فعالیت‌ها و ادامه آن‌هاست و بعد هم اقرارهای او به منظور این که او واقعاً چگونه احساس می‌کند.«ببند! نفهم! برای این که مورد استهزا و تمسخر نباشی!»
قدرت خارق‌العاده‌”هدا” در این است که او می‌خواهد روی انسان‌های دیگر نفوذ کند اما وقتی این اتفاق می‌افتد او آن‌ها را تحقیر می‌کند.
لوبرگ به بوهمی‌ها تمایل دارد. ”هدا” هم همین تمایل و کشش را دارد اما جرأت پرش به آن سو را ندارد. او واقعاً می‌خواهد به سمت یک زندگی انسانی سوق داده شود. در همه جنبه‌ها، اما بعد در پا به میان گذاشتن تردید می‌کند این تردید در جاهایی ارثی و بعضی مواقع اکتسابی است.
”به یاد آورید من از یک پیرمرد و نه فقط پیر، خارج از رده یا به هر حال فرتوت و سالخورده به دنیا آمدم که شاید این نشانه‌ها به نوعی در من باقی مانده باشد.”
”این فریب بزرگی است که یک نفر فقط عاشق یک شخص می‌شود.”
تسمان تظاهر به تناسب و برازندگی می‌کند هدا تظاهر به ملالت و خستگی. خانم الوستد تظاهر به بیماری عصبی و هیستری مدرن می‌کند. ”براک” نمونه آشکار از جامعه بورژوازی است. ناامیدی و یاس لوبرگ از این حقیقت سرچشمه می‌گیرد که او می‌خواهد اداره کنترل جهان پیرامون خود را به دست گیرد اما حتی نمی‌تواند اداره کنترل خودش را به دست داشته باشد.
زندگی برای”هدا” یک نمایش بیهوده و مسخره است که از ابتدا تا انتها هیچ ارزشی ندارد. به طور معمولِِ نمایشنامه‌های ایبسن، نشانه‌های اصلی در”هداگابلر” هم می‌تواند برگرفته از رویدادها و زندگی اشخاصِ پیرامون ایبسن باشد که او درباره آن‌ها شنیده یا مطلبی خوانده است، برای مثال وقتی او در سال ۱۸۸۵ دیداری از نروژ داشت از ازدواج یک دوشیزه زیبا و معروف به نام سوفیا ماگلس با زبان شناسی به نام”پیتر گروث” مطلع شد. گروث با این دوشیزه زیبا به واسطه برخورداری از یک امتیاز ویژه ازدواج کرده بود، او در یک مسابقه با فالک(استاد زبانشناسی) که عده زیادی فکر می‌کردند فالک استاد برتر است برنده شده بود. (او کسی است که در نمایشنامه به شکل وزیر کابینه مرده در آمده و صاحب قبلی ویلای تسمان بوده است.) ایبسن به پسرش”سیگارو” گفته بود که او تسمان را براساس شخصیت جولیوس الیاس که یک دانشجوی ادبیات آلمانی در مونیخ بوده، پایه‌ریزی کرده است. الیاس اشتیاق زیادی داشت که مردم را سر کار بگذارد. بعدها او یک مرد متشخص در ادبیات شد. ”لوبرگ” از یک پرفسور زبان شناس و روانشناس دانمارکیِ مقیم در برلن وام گرفته شد، او یک مرد مستعد اما نامتعادل بود که با زنان بد کاره آزادانه رفت و آمد می‌کرد و شبی در یک مجلس باده گساری ناپدید شد و دیگر هرگز کسی او را ندید. ایبسن هنگام نوشتن”هداگابلر” ترجیح داده که لوبرگ را مستعار این پرفسور کند.
دوشیزه تسمان، عمه‌یِ جورج، بر مبنای خانم پیری اهل Tron به نام Elise Hokk پایه‌ریزی شده است. ایبسن این خانم را در ۷۰ سالگی عمرش هنگامی که او از خواهر پیرش به مدت سه سال تا هنگام مرگ خواهرش پرستاری کرده بود، ملاقات کرد. ایبسن یک شعر دل ربا و سحر انگیز در ستایش این خانم در سال ۱۸۱۴ نوشت. این خانم تنها شخصیت نمایشنامه است ـ تا جایی که مشخص شده ـ که بر مبنای یک نروژی اصیل پایه‌ریزی شده و این مسئله ممکن است روی آن دسته از منتقدان که نمایش”هداگابلر” را آخرین نمایش نروژی ایبسن می‌دانند، تاثیر گذاشته باشد.
سه اتفاق دیگر نیز توجه ایبسن را به خودش جلب کرد به حدی که آن‌ها را در نمایشنامه‌اش آورد. اولین اتفاق مربوط به زوج جوانی بود که نزد او آمدند تا با او مشورت کنند. آن‌ها اظهار کردند، شادی آن‌ها از بین رفته چون شوهر به وسیله یک زن دیگر هیپنوتیزم شده است. مورد دوم مربوط به یک آهنگساز نروژی به نام”جان سودمن” بود که همسرش، سالی، هنگامی که نامه یک زن دیگر را دید که در یک دسته گل پنهان شده بود، در یک خشم ناگهانی امتیاز یک سمفونی را که شوهرش مشغول ساختن آن بود، سوزاند. و آخرین حادثه نامیمون دیگری که او شنید این بود که یک خانم نروژی همسرش را که مبتلا به الکل بوده معالجه کرده به ترتیبی که دیگر لب به مشروب نزند. و این که چگونه قدرت زن بر مرد غالب شده است. اما یک روز زن یک جام براندی را می‌پیچد و در اتاق همسرش به شکل یک هدیه تولد می‌گذارد و مرد با خوردن آن می‌میرد. تمام این اتفاقات به شکلی در”هداگابلر” انعکاس یافته است.
این که”هداگابلر” چه کسی است هنوز شناخته شده نیست. بعضی از منتقدان این طور فرض کرده‌اند که تصویری از”امیلی” بوده که او هم مثل”هدا” زیبا و اشراف‌زاده بوده و نمی‌دانسته با زندگانی خود چه کند. و توصیفات ایبسن از هدا(صورت اشرافی، چهره‌ای زیبا و خوب، برق پنهانی در چشمان و...) با عکس‌های آخر امیلی ارتباط دارد. البته این شخصیت می‌تواند در تصویر هر زن جوان و زیبایی که در این دوره به دنیا آمده نیز یافت شود. اما بعضی دیگر به واسطه این توصیفات هدا را با ملکه الکساندرا و تعدادی از زنان دیگر زمان ایبسن مقایسه می‌کنند. از این دیدگاه، ایده خلق چنین شخصیتی خیلی قبل از آن که ایبسن با امیلی ملاقات کند به ذهنش آمده است.
برخی به پیش‌نویس‌های و روسمرس هلم(۱۸۸۶) اشاره می‌کنند که شامل طرحی از یک دخترِ شبیه به"هدا" است که به عنوان دختر بزرگ روسمرس در نظر ‌گرفته شده بود، گرچه ایبسن سرانجام تصمیم می‌گیرد دختر را وارد نمایشنامه نکند. اما”هدا” ثروت و هوش دارد که بلااستفاده مانده است. به گونه‌ای می‌تواند امیلی باشد. وقتی که ایبسن”هداگابلر” را می‌نوشته، شاید”هدا” را آگاهانه یا ناآگاهانه از آن چه که امیلی در ده سال بعد می‌شد، اگر با مرد دلخواه خودش ازدواج نمی‌کرد یا یک هدف ثابت برای زندگی‌اش پیدا نمی‌کرد تاثیر گرفته باشد. شاید این نمایشنامه پیشگویی‌ای ناخوشایند اما نزدیک به حقیقت در مورد امیلی بود، که اتفاقاً امیلی هم در زندگی‌اش هیچ کاری انجام نداد، هرگز ازدواج نکرد، تا ۸۳ سالگی زندگی کرد و در ۱ نوامبر سال ۱۹۵۵ از دنیا رفت.
مایکل مایر
ترجمه و تلخیص: مژگان نفریه
منبع : سایت هنر تئاتر


همچنین مشاهده کنید