یکشنبه, ۳۱ تیر, ۱۴۰۳ / 21 July, 2024
مجله ویستا


در مجاز زنده ایم


در مجاز زنده ایم
هر كدام از ما در دنیای ذهنی مان با مسئله ای به نام تقدیر برخورد خاص خود را داریم. هر بار كه در صندلی گرم و آزار دهنده یك اتوبوس نشسته ایم یا در سكوت عصر گاهی به انتظار رسیدن مترو یا اتوبوس و تاكسی هستیم و یا زمانی كه پشت یك ترافیك سنگین رانندگی می كنیم. بارها و بارها مسئله تقدیر فلسفه و كیفیت سرنوشت خودمان را در نوار حافظه مورد ارزیابی قرار داده ایم و احتمالاً هر بار به نتیجه ای رسیده ایم كه پیش از این به آن دست یافته ایم. زندگی در تهران و شهرهای مشابه ویژگی خاص خودش را دارد كه در میان همه خصوصیات ریز و درشتش آن چه كه به بحث ما مربوط می شود، لحظات طولانی تنهایی، در خود فرو رفتن، انتظار و در تمام این لحظه ها هجوم فكر و خیال های طولانی و مكرر، از جمله آن ویژگی ها است. ضمن اینكه محیط بسته بی مفر و كم فراغت، از ما شهر نشینان ماشین های كوچكی ساخته است كه هر روز مسیری را طی می كنند و كارهای كم خاصیت و بی اهمیتی را مثل همیشه انجام می دهند و شب هنگام از همان راه رفته به خانه باز می گردند و باز فردا، روز از نو روزی از نو. این تقریباً تمام هویت و رفتار تكرار شونده ماست. این محیط بسته بی هیچ روزنی به سوی جهان، تمام آنچه را كه ما زندگی اش می نامیم،تشكیل می دهد. در این رفت و آمدهای مكرر چه فرصت های زیادی هست، برای این كه فكر كنیم، فكری كه اغلب به تقدیر و سرنوشت و سرگذشت و آینده ما و جهان پیرامون ما باز می گردد، در تمام این افكار ما به نحوی در نقشه حیاتمان دستكاری می كنیم. البته دریچه های بسیاری به این محیط بسته طاقت فرسا تعبیه شده است كه می توانیم با گشودن هر یك از آنها با فضاهای متعددی ارتباط برقرار كنیم اما، این دریچه ها تماماً دریچه های مجازی هستند و اگر واقع بینانه فكر كنیم و فقط لحظه ای خود را از فضای توهم آمیز القایی پیرامون مان جدا كنیم خواهیم دید كه تصنعی و مجازی بودن دریچه های ارتباطی ما سخت ناراحت كننده است. یعنی آنچه كه حقیقت دارد. زندانی است با توهم آزادی و محدودیتی است در هیات فراغت. نخستین دریچه، ذهن و خیال ماست. نخستین و در واقع ملموس ترین، واقعی ترین و دلپذیرترین آن.برای گشودن این دریچه و ورود به زندگی مجازی و شگفت انگیز پشت آن، هیچ محدودیتی وجود ندارد. كافی است فقط برای مدتی محدود تنها باشیم تا این دریچه شگفت خود به خود به روی ما گشوده شود و ما را از جوانب مختلف به سوی افق های نامحدود به پرواز درآورد. درچارسوی زمان و در چهارسوی آفاق و انفس! به گذشته های دور كودكی یا نوجوانی یا به گذشته های نزدیكتر چون جوانی به كهكشان های دور و اعماق ناشناخته زمین، به جهان های ناشناخته و آرمان های نامحقق. می توان در بام های بی خیالی ذهن، ظل آفتاب گرم تابستان یا خورشید كم فروغ پاییز، تن را در صفای فراغت كیمیاوار یك روز كودكی در لحظه های سیال بی دغدغه رها كرد، یا در انحنای آجری یك كوچه باغ قدیمی به انتظار ایستاد و به گردش عصیانی خون در تالارهای قلب و مجاری رگ ها تسلیم شد و در انتظار عبور دختركی شرمزده از چشم انداز محدود كوچه پا به پا كرد.
حتی می توان به آینده مبهم و فردای نیامده سفر كرد، تقویم پیشانی را ورق زد و چشم اندازی مبهم و مه آلود را در فراسوی سال های نیامده ترسیم كرد. چشم اندازی كه تحقق آن به گونه ای انكارناپذیر از حدود اختیارات ما خارج است و در میان صدها عامل بیرونی و معادلات پیچیده حیات مدرن روی خاك كروی شكل؛ سعی و همت ما تنها عاملی كوچك به شمار می رود.
می توان سفری در مكان داشت یعنی جهان ها و جاده ها را درنوردید. مرزهای جغرافیایی را پشت سر پشت نهاد و بی اندیشه ای بغرنج، به كشف ماهیت دنیاهای ناشناخته ای پرداخت كه تمام دانش ما از آنها تنها تصورات مبهمی هستند كه ما با گزینش تصاویری به آن رسیده ایم، تصاویری كه منشا دیگری جز دانش محدود ما ندارد.
دنیای شگفت انگیز ذهن ما عجیب ترین كیفیت متصوره در تمام اشكال و آفاق هستی است. دریچه ذهن و خیال، مانند نورافكنی است كه مدام در جهات مختلف گردش می كند و هر لحظه چشم اندازی را برای ما روشن می كند، چشم اندازی قریب، بعید، محقق یا غیرواقعی، كوچك یا بزرگ، حقیقی یا مجازی. لحظه ای دورترین مناظر و مكان ها را به تصویر می كشد، چشم اندازهای سفری دلپذیر در زمانی بس بعید.
یا لحظه هایی از اولین تجربیات حیات كه به سختی در پرت ترین منافذ حافظه، تصاویری از آن ثبت شده است. همین طور، تصورات مفروضی كه ما از اندام های داخلی جسم مان داریم یا تصورات دلنشینی از پیچ و تاب جسمانی محبوبی در دورترین روزهای زندگی. تصویری از نخستین حضور آدم و حوا در بستر خاك یا تصور محزون زندگی در عهد پارینه سنگی.
آیا به راستی اگر قدرت تخیل، تصور و حافظه ما نبود، زندگی بر چه مدار و كیفیتی قرار می گرفت؟ تمام این تصورات كه به عنوان نمونه ای از انبوه، نقل شد ممكن است فقط در فاصله زمانی دو ایستگاه اتوبوس رخ داده باشد تا ما را از ازدحام بی منفذ دود و غوغا و برزخ به سمت های صمیمی خیال پرواز داده باشد یا ممكن است در فاصله بین خاموشی چراغ اتاق تا لحظه خواب رخ داده باشد.
آنچه مسلم است این است كه رفت و آمد اتوماتیك وار ما در شریان های شلوغ شهر فرایندی نیست كه روح و روان ما توان تحمل آن را در دراز مدت داشته باشد. آنچه ما را تا به این حد مقاوم می سازد شهرفرنگ تصورات ماست كه در محفظه تاریك آن دنیای روشنی از تصورات مطلوب و آرمان های بر ساخته حضور دارد و آنچه كه «ابهام سرنوشتش» می نامیم،شاید بزرگترین عطیه ای باشد كه در نهاد انسانی ما به ودیعه گذاشته شده است. تصور كنید كه اگر ناگهان معمای آینده یكباره بر ما گشوده شود چه بر ما خواهد گذشت؟ با حل این «معمای مطلوب» فی المثل این دانش ها بر ما روشن خواهد شد كه: سی سال و چهار ماه و پانزده روز دیگر عمر ما به پایان می رسد. تصور بهبودی شرایط اجتماعی هرگز در حیات ما محقق نخواهد شد. بیست و هشت سال و پنج ماه و هفت روز دیگر فلان كس را از دست خواهیم داد و...! با وقوف ما بر این اطلاعات پوشیده به راستی آیا مهمترین امتیاز انسانی یعنی امید، رخت بر نخواهد بست و آیا دشوارترین شكل متصوره از زندگی به ما تحمیل نخواهد شد. این ابهام و امید حاصل از آن است كه حتی آخرین روز زندگی هر كس را می تواند به روز دلپذیری تبدیل كند، خاصه آنكه ما همواره از دریچه خیال می گذریم و چشم اندازهای آتی را به شكل مطلوب تصور می كنیم و این نعمتی بزرگ در سفر حیات ماست. دریچه ای كه تصاویر درونی آن به مقدار قابل ملاحظه ای در اختیار ماست. ما در دنیای مجازی ذهن می توانیم در چهارسوی مكان و چهارسوی زمان، افق های چشم نوازی را برای خود بازسازی كنیم. به مونتاژ تصاویر مقطعی از آرشیو ذهن بپردازیم و صحنه های لذت آلودی بسازیم. می توانیم تصاویر زنده كسی را با تصاویر زنده كسی یا جایی دیگر بیامیزیم و واقعیت مجازی دلخواه مان را بسازیم. خودمان را در موقعیت هایی قرار دهیم كه هرگز امكان تحقق آن وجود نداشته و در آینده هم وجود نخواهد داشت. كسی را كه دلخواه ماست به جایی ببریم و در موقعیتی قرار دهیم كه هرگز در آن جا حضور نداشته و نخواهد داشت. آیا این قابلیت های محال و این امكان و مجال نیست كه بخشی از سنگینی زندگی زمخت و دشوار جسمانی ما را تلطیف می كند.
فقط كافی است یك بار هنگامی كه در اتوبوسی مملو از مسافر نشسته ایم به چهره كسانی كه هر یك به نقطه ای خیره شده در سكوت منتظر گذر لحظه ها هستند، دقیق شویم و به این حقیقت بیندیشیم كه هر یك از اینان چگونه در دنیای بزرگ و خارق العاده مجازی ذهن و خیال در گوشه ای از این كره خاكی در نقطه ای از خط زمان (گذشته یا آینده) و حتی در دنیاهای مجازی ای چون عوالم افسانه ها و اسطوره ها و حتی حقایق برساخته ذهنی شان و یا در دنیای اعداد و ارقام موجودی حساب بانكی و اقساط ماهیانه و نظایر آن سیر می كنند. كافی است به این نكته بیندیشیم تا بدانیم كه زندگی ذهنی انسان ها دنیایی شگفت آور و مهار ناشدنی است.
در این دنیا است كه ما می توانیم خطوط هندسی و كیفیت جسمانی حیات را دگرگون كنیم، مرزهای جغرافیایی را برهم بریزیم و بر اساس آرمان هایمان مثلاً یك امپراتوری ایرانی بنیاد كنیم، بازیگران صفحه شطرنجی سیاست را به آسانی جا به جا كنیم یا با نفرت به گوشه ای پرتاب نماییم یا روزهای رفته را بازگردانیم. در خطوط انكارناپذیر سرنوشت دست برده و مسیرهای مختلفی را در زندگی فردی مان طی كنیم، برای همسر و فرزندانمان اشكال و كیفیاتی متفاوت بیافرینیم. عدالت را در جهان بگسترانیم و هزاران فعل و انفعالات دیگر.
اگر فقط لحظه ای این باور را بپذیریم كه بخش مهمی از زندگی ما (كه قسمت مطلوب آن هم هست) زندگی ذهنی ماست، این حرف ها را به دیده اهمال نخواهیم دید. آیا به راستی كسی را می توان یافت كه در مقابل یك مابه ازای بیرونی حاضر باشد از زندگی مجازی خود دست بشوید؟ شما هم پس از پایان این نوشته دقایقی، عمیقاً درباره این واقعیت اندیشه كنید و سپس به این سؤال پاسخ دهید كه در مقابل كدام «ما به ازای متصور» حاضرید از زندگی مجازی تان دست بشویید؟
سعید تهرانی
منبع : روزنامه همشهری