دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
مجله ویستا
نقدی بر «شعر زندان»
مسعود سعد سلمان «بیگمان، بزرگترین شاعر قصیدهسرای دری زبان شبه قاره هند و یکی از شاعران طراز اول عصر دوم غزنوی و سبک خراسانی است» (۲) ; به سبب قوت بیان، بویژه در قصاید حبسیه، جایگاه منحصر به فردی را در تاریخ شعر فارسی از آن خود کرده است . در یکی از سالهای ۴۳۸ تا ۴۴۰ه . ق در لاهور متولد شد و همانطور که منجمی به نام «پیر بهرامی» در زندان «سو» پیشبینی کرده بود، پس از عمری نزدیک به هشتاد سال به زندان خاک، گرفتار آمد .
زمن مجوی مگر شعرهای تیره و صعب
که شعر زندان مولود رنج زندان بود
«ابولنجم شرفالدین خراسانی (شرف)» (۱)
برگزیده و شرح اشعار مسعود سعد سلمان، به کوشش پرویز اتابکی، مجموعه ادب جوان، نشر و پژوهش فرزان، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۱ .
نزدیک به بیستسال از بهترین ایام زندگی این شاعر خوش قریحه و آزاده لاهوری، که نیاکانش از همدان به آن دیار عزیمت کرده بودند، در زندان گذشت . صاحب «چهارمقاله» ، در این رابطه میگوید: «در شهور سنه اثنین و سبعین و خمسمائه، صاحب غرضی، قصه به سلطان ابراهیم برداشت که پسر او سیفالدوله امیرمحمود، نیت دارد که به جانب عراق برود به خدمت ملکشاه . سلطان را غیرت کرد و چنان ساخت که او را ناگاه بگرفت و ببست و به حصار فرستاد و ندیمان او را بند کردند و به حصارها فرستاد، از جمله یکی مسعود سلمان بود و او را به وجیرستان به قلعهنای فرستادند . » (۳) همچنین در مورد علتحبس مینویسد: «و من بنده متوقفم که این حال را بر چه حمل کنم و بر ثبات رای یا غفلت طبع یا بر قساوت قلب یا بر بددلی؟» (۴)
«ما نیز از حقیقت امر بیخبریم و نمیدانیم که مسعود سعد به چه علت واقعی یا واهی، قریب یک چهارم از بهترین ایام حیات خود را در زندانها تباه کرده است اما وقتی اشعار او را که به مثابه نالههای جانگدازی، زجرهای شبهای سرد و تاریک و خلوت با اختران آسمانی را منعکس میکند و عاجزانه خود را بیگناه میخواند، مرور میکنیم، از او جانبداری میکنیم و بر دژخیمان خودکامه قدرتمندی که بقای چند صباح بیشتر خود را بر همه چیز رجحان میدهند، لعنت میفرستیم و در دل از اینکه در جهان ما، حق، مغلوب باطل و مظلوم، مقهور ظالم است، تاسف میخوریم .» (۵) البته نزدیکی به پادشاه، گاه ممکن است چنین عواقبی نیز داشته باشد، چنانکه به قول نظامی:
پادشاه آتشی است کز نورش
ایمن آن شد که بیند از دورش
و آتش آن گلبنی است کو گه بار
در برابر گل است و در بر خار
پادشه همچو تاک انگور است
در نپیچد در آن کزو دور است
و آنکه پیچد در او به صد یاری
بیخ و بارش کند به صد خواری (۶)
یا عطار در منطقالطیر:
هرکه باشد پیش او نزدیک تر
کار او بیشک بود باریک تر
دائما از شاه باشد بر حذر
جان او پیوسته باشد در خطر
شاه دنیا بر مثال آتش است
دور باش از وی که دوری زو خوش است
زان بود در پیش شاهان دورباش
کای شده نزدیک شاهان دور باش (۷)
شارح اندیشمندی به تازگی کتابی با عنوان «شعر زندان» به گزینش و شرح اشعار این شاعر توانمند دستیازیده است . او در مقدمه کتاب، در شرح احوال شاعر به این موضوع اشاره میکند و سبب اصلی حبس مسعود سعد را «جرم یا اتهام سیاسی؟» (تهمتخراسان و آفت لاهور) میداند و علتهای فرعی حبس او را «داشتن دشمن ناقص و رقیب شاعری، بلند همتی و فضل شاعر، حسد دیگران بر جاه و مقام او، فریب خوردن و غرور» ذکر میکند . (۸) مسعود سعد، هفتسال در دو قلعه «سو» و «دهک» و سه سال در قلعه «نای» و حدود هشتسال در قلعه «مرنج» زندانی بوده است و پس از رهایی از زندان، به کتابداری دارالکتب سلطنتی گماشته میشود .
مسعود سعد از شاعران پارسیگوی است که به سبک دلپسند و کلام بلیغ و مؤثر خود مشهور است تا آنجا که زنده یاد دکتر ذبیحالله صفا مینویسد: «قدرت او در بیان معانی با کلمات پسندیده منتخب و مهارت وی در حسن تنسیق و تناسب ترکیبات، انکارناپذیر است . قوت خیال او باعثشده است که بتواند گاه مطلبی را با چند تعبیر که هر یک به تنهایی شایان توجه است، بیان کند و از این راه تعبیرات و ترکیبات و تشبیهات و توصیفات تازه بیاورد ... این عوامل همه باعثشده است که مسعود در سخن، سبکی بدیع پدید آورد و به سرعت زبانزد معاصران گردد .» (۹)
تذکرههایی همچون «لبابالالباب» و «مجمعالفصحا» ، مسعود سعد را صاحب سه دیوان فارسی، عربی و هندی دانستهاند که دیوانهای عربی و هندی وی در دست نیست و دیوان فارسی مسعود سعد که گردآورنده آن، حکیم سنایی غزنوی است، بنابه گفته محققان حدود ۱۵۰۶۱ بیت دارد که شامل ۳۰۳ قصیده، ۵ ترکیببند و ترجیعبند، ۴ مسمط، یک مستزاد، یک مثنوی، ۱۵۱ قطعه، ۲۲ غزل، ۴۱۲ رباعی، شهر آشوب، ایام هفته و ماه میشود . نکته حایز اهمیت اینکه، قدیمیترین مستزاد و شهر آشوب در شعر فارسی از دیوان این شاعر، به دست ما رسیده است . قصاید مسعود، بیشتر مدح سلاطین و وزرا و امراست که مقداری نیز حسب حال و شکواییه و وعظ و اندرز است . مسعود، خود، گزیدهای از شاهنامه را با عنوان اختیارات، فراهم آورده است که از عشق و علاقه او به شاهنامه و فردوسی حکایت میکند . به طور کلی، شعر مسعود دو رویه دارد، آنجا که شعرش مخاطب سیاسی دارد در حضیض است و بربسته و کوششی که او را در ردیف شاعرانی چون فرخی، عنصری، معزی و دیگر شاعرانی قرار میدهد که در آینه شعرشان، تنها فضایل ممدوح میگنجد و بس . ولی آنگاه که مخاطب سیاسی، جای خود را به مخاطب انسانی میبخشد و در کوهسار بیفریاد «سو و دهک» «دفتر از خاکستر و خامه از انگشت میسازد» یا در آنجا که از رنجهای «نای و مرنج» سخنساز میکند، شعری جوششی و بررسته دارد که «وقتباشد که من اشعار او همی خوانم موی بر اندام من بر پای خیزد و جای آن بود که آب از چشم من برود» (۱۰) خویش را با شعر دلداری میدهد و نظم جانفزای را پیوند عمر خود میخواند:
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر
پیوند عمر من نشدی نظم جان فزای
استاد اندیشمندم جناب آقای دکتر اشرفزاده نیز میفرمایند: «گویی هر بیتشعر خویش را چون آهنی گداخته در آب درد و رنج میزند و آن را آبدیده و محکم میکند» (۱۱) اینجاست که «شعر زندان» از رنج و درد زندان متولد میشود . شهرت او نیز در گرو همین اشعار زندان (حبسیهها) است که خواننده صاحبدل از مطالعه آنها از ناراحتی به خود میپیچد و آه حسرت میکشد . به گفته استاد زنده یاد عبدالحسین زرینکوب: «وصف قلعهها وداستان عمری که در پشت دیوارهای سنگین و خاموش این زندانها گذشته است، حبسیات، او را به چیزی شبیه به یک مرثیه تبدیل کرده است . مرثیه بیپایان، بر عمری که بیهوده قربانی ترس و هوس بیجای خودکامگان و ستمکاران شده است .» (۱۲)
مجموعه ادب جوان که به زعم دستاندرکاران آن، شامل برگزیده و شرح متون نظم و نثر از رودکی تا عصر حاضر است و برای نوجوانان و جوانان و تمام دوستداران ادب فارسی که به علت دشواری از لذت بهرهمندی از تقریر آثار محروم ماندهاند، تدوین شده است (برگرفته از پشت جلد کتاب) به کوشش آقای پرویز اتابکی «شعر زندان» را در شرح حال و آثار مسعود سعد و نه بخش:
۱) قصاید حبسیه،
۲) قصاید مدحیه،
۳) قصاید شکوائیه (حسب حال یا شکایت از روزگار)،
۴) قصاید نصایح (یا پند و اندرز)،
۵) قصاید چیستان،
۶) انواع دیگر مسعود سعد سلمان (مرثیه، مسمط، ترکیب بند و ترجیعبند)،
۷) غزلیات،
۸) قطعات،
۹) رباعیات،
منتشر کرده است .
نگارنده، پس از مطالعه کتاب و حض وافر از آن، نکاتی را که برایش ایجاد سؤال کرده بود، ذیلا به طرح آنها میپردازد البته مواردی از ناراستیهای چاپی و فنی نیز در کتاب وجود داشت، که بیشک در چاپهای بعدی مورد توجه گردآورنده فرهیخته قرار خواهند گرفت:
۱) ص ۳۳، بیت ۶:
به فرازنده سپهر بلند
وین شگفت این بزرگتر قسم است .
در توضیحات آمده است: فرازنده: بالا رونده .
ء در اینجا فرازنده به معنای «بلندکننده» است و صفت جانشین موصوف (خداوند) است:
▪ فردوسی:
خداوند خورشید و گردنده ماه
فرازنده تاج وتخت کلاه (۱۳)
▪ سعدی:
که ای بر فرازنده آسمان
به جنگش گرفتی به صلحش بمان (۱۴) (بوستان)
۲) ص ۳۹، بیت ۱۷:
گفتم از دولت تو آن بینم
کز بزرگی تو سزا نباشد
با تلفظ «کز» (شحد) آمده است در بسیاری از جاها جز یک مورد «کز» (که از) به صورت «کز» (شچد) نوشته شده است .
۳) ص ۴۴، بیت ۴:
تنم به تیغ قضا طعمه هژبر نهد
دلم به تیر عنا مسته عقاب کنند
در توضیحات «مشته» به معنی «طعمه پرنده شکاری» آمده است .
ء درست آن «مسته» است:
▪ انوری:
کیوان موافقان تو را گر جگر خورد
نسرین چرخ را جگر جدی مسته باد . (۱۵)
۴) ص ۴۶، بیت ۱۰:
چو کلک و نیزه اگر راست نیستم دل و تن
چو کلک و نیزه مرا هستبر میان زنار
در توضیحات بیت آمده است:
«اگر مانند نی ونیزه مرا دل و تنی درست و راست نیست و این دو در زندان، یکی شکسته و دیگری خمیده شده است، در عوض چون نی و نیزه که بندی در میان دارند، بند و زنجیر زندان بر میان دارم .»
ء با توجه به اینکه در دوبیتبعد آمده است:
چرا از دولت عالی تو بپیچم روی
که بنده زاده این دولتم به هفت تبار
نه سعد سلمان پنجاه سال خدمت کرد؟
به دست کرد به رنج این همه ضیاع و عقار؟
باید گفت معنی مصراع دوم «چو کلک و نیزه مرا هستبر میان زنار» به صورت «بند و زنجیر زندان بر میان دارم» پذیرفته نیست و بهتر است که اینگونه معنی شود: «در عوض چون نی و نیزه که بندی بر میان دارند من نیز به نشانه خدمت زنار بر میان دارم .» که زنار داشتن بر میان داشتن در اینجا، کنایه از خدمت کردن است:
▪ سنایی:
عاشقان در خدمت زلف تواند
از کمر بر ساخته زنارها
▪ محمود شبشری:
نظر کردم بدیدم اصل هر کار
نشان خدمت آمد عقد زنار (۱۶)
و شواهدی دیگر برای زنار بر میان داشتن به معنی خدمت کردن از شعر مسعود:
چون برستم ز حبس کج نروم
پیش فرمان تو قلم کردار
تو حقیقت چنان شمر که مرا
بر میانست چون قلم زنار
تا همی گردد و همی بارد
بر زمین آسمان و ابر بهار (۱۷)
و:
چو قلم گر نه رام حکم توام
بر تنم هست چون قلم زنار (۱۸)
۵) ص ۵۰، بیت ۳:
خاک نبینی به رخ خرده نقره بساط
▪ ابر نبینی ازو ریزه کافور بار:
در توضیحات آمده است: ریزه کافور: کنایه از قطرات برف و باران
ء کافور: در اینجا استعاره از برف است و با باران ارتباطی ندارد .
در جای دیگر نیز دارد:
برآمد ابر به کردار عاشق رعنا
کشیده دامن و افراشته سر از اعجاب
گهی لالی پاشد همی و گه کافور
گهی حواص پوشد همی و گه سنجاب (۱۹)
یا در وصف باغ میگوید:
فرقت آب حوض و وصلتبرف
این و آن را چو شیون و سور است
چشم چشمه چرا نگیرد آب
که همه روی دشت کافور است (۲۰)
یا: آبی دیدم نهاده روی به هامون
بوده پدرش ابر و کوهسارش مادر
همچو گلاب و عرق شده مهآزار
بوده چو کافور سوده در مه آذر (۲۱)
۶) ص ۵۳، بیت ۴: شعرت رسیده درندب طلعت/چشمم مرا به نور یکی اختر
«چشم مرا» صحیح است نه «چشمم مرا» .
۷) ص ۶۶، بیت ۲۴:
خدای بیچون داند که هرچه دشمن گفت
دروغ گفت دروغ و محال گفت محال
در توضیحات آمده است: محال غیرممکن، ناشدنی، نابودنی .
د « محال» در اینجا به معنی «بیهوده، بیاصل، دروغ» است:
کاین محال و فریب است و غرور
زانک تصویری ندارد و هم کور (مثنوی نیکلسون، دفتر سوم، ص ۶)
مسعود سعد: امید هر که جز از تو امید داشتبه ملک دروغ بود دروغ، محال بود، محال (۲۲)
۸) ص ۶۹، بیت ۲۰:
ترسیدم و پشتبر وطن کردم
گفتم من و طالع نگونسازم
در توضیح مصراع دوم آمده است: «سخنی گفتم و طالع سرنگونم کار خود را کرد (حذف فعل به قرینه) این بیت، دلیل بر آن است که سبب گرفتاری و زندانی شدن مسعود در بعضی از مطالبی بوده که بر زبان رانده است .»
د « واو» در مصراع دوم «واو» معیت و ملازمت است . قسمتحذف شده آن، همراهی و ملازمت را میرساند یعنی با خود گفتم من از این به بعد همراه طالع نگونسارم خواهم بود . یا گفتم من و بخت و اقبال نگونسار همواره ملازم هستیم (گفتم این من و این بختبد هرچه میخواهد بشود). در واقع مصراع دوم، هیچ ارتباطی با گرفتاری و زندانی شدن مسعود، به خاطر گفتن بعضی از مطالب ندارد .
۹) ص ۷۷، بیت ۶:
البته هیچ کس نبیندیشد این سخن
کاین شاعر مخنثخود کیست در جهان
در توضیحات آمده است: «مخنث: خمیده و دو تا گشته»
د بهتر است معانی دیگر آن نیز آورده میشد: «مردی که حرکاتش شبیه به زنان باشد، امرد مفعول، هیز:
حرص مردان از ره بیشی بود
در مخنثسوی پس رود (مثنوی، نیک . ۱۱۲: ۳)» (به نقل از فرهنگ معین)
▪ مسعود سعد:
بیشرم چون مخنثبیعاقبت چو مست
بینفس همچو کودک و بیعقل چو مصاب (۲۳)
یا: خرم و نیم خرم و ابله و مخنث من
خرد ندارم و دیوانه زادم از مادر (۲۴)
۱۰) ص ۷۷/بیت ۲۵:
چندان دروغ گفت نشاید که شکر هست
از روی مهربانی نز روی سوزیان
در توضیحات آمده است: «سوزیان: مخفف سود و زیان .
د بهتر است معنی آن که «مال و ثروت» است نیز آورده میشد:
▪ سنایی:
چون توی سود حقیقی دیگران سودای محض
پس چو مشتی خس برای سوزیان چون خوانمت (۲۵)
▪ مسعود سعد:
به نزد دست تو بسیار سوزیان اندک
به نزد تیغ تو دشوار روزگار آسان (۲۶)
▪ ناصر خسرو
ز دنیا زیانت زدین سود کردی
اگر خار دیدی بدین سوزیان را (۲۷)
استاد شفیعی کدکنی نیز سوزیان را به معنی سود و منفعت آورده و فرموده است: «کلماتی مانند نام و ننگ و سود و زیان که از دو مفهوم متضاد به وجود آمدهاند، بار معنای یکی از آن دو مفهوم رادارد، با تاکید و تکیه بیشتر . نام و ننگ به معنی نام است و سوزیان به معنی سود .» (۲۸)
۱۱) ص۷۹، بیت۴۳:
همه زبانی هنگام شعر گفتن از آن
که در شنیدن آن گوش گرددم همه تن
در توضیحات آمده است: تو به هنگام شعر گفتن، همه زبانی سخنوری و من هنگام شنیدن، تمام گوشم که کلمهای اناشنیده نگذارم .
ء «همه زبانی سخنوری» و «انا شنیده» چندان درست نمینماید، شاید قسمت دوم به صورت «را ناشنیده نگذارم» باشد .
۱۲) ص ۸۲، بیت۵:
اقلیمها به نام سپرده
در دستها به وهم دویده
ء ظاهرا «دشتها» درست است . در بیتبعد نیز به صورت «دشتها» آمده است .
۱۳) ص۹۲، در توضیحات بیت۹:
من از جور این کوژپشت کبود
همی بشکنم هر زمان دفتری
آمده است: کوژپشت کبود: کنایه از آسمان (اضافه تشبیهی استعاری)
ء مشخص نشده، منظور از اضافه تشبیهی استعاری چیست . چون در اضافه تشبیهی، دیگر استعاره نمیتوانیم داشته باشیم و در اضافه استعاری نیز تشبیه نداریم . استعاره، تشبیهی است که یکی از طرفین آن حذف شده باشد یا مجازی استبا علاقه مشابهت، درحالی که کوژپشت کبود استعاره از آسمان است و تشبیه نمیتواند باشد . در صفحه ۹۴ در توضیح بیت۹:
شبها سرشک ابر قدحهای لاله را
پر باده لطیف مصفا کند همی
«سرشک ابر» را اضافه تشبیهی به استعاره از باران دانسته، در صورتی که سرشک ابر، استعاره مکنیه همراه با تشخیص است، نه اضافه تشبیهی .
۱۴) ص ۱۰۲بیت۱۱:
زبس که دیبه خزداد شاه شرق همی
هوا شده همه خز و زمین شده دیبا
در توضیحات آمده است: شاه شرق: سلطان محمود دوم غزنوی .
ء به نظر میرسد که منظور از «شاه شرق» ، «خورشید» باشد .
در بیت قبل نیز آمده است:
زبس که خورد از آن آب همچو صهبا باغ
شده است راز دل باغ سر به سر پیدا
۱۵) ص۱۰۷بیت۴:
گهی لالی پا شد همی وگه کافور
گهی حواصل پوشد همی و گه سنجاب
در توضیحات آمده است: گاهی مروارید (باران) بارد و گاه کافور (برف) گاه حواصل (پر بوتیمار کنایه از ابر سفید) و گاهی سنجاب (کنایه از ابر خاکستری) .
ء منظور از حواصل، در اینجا پر بوتیمار نیست، بلکه از پوستسینه حواصلی، چند پوستین میساختهاند و آن را به لطافت صنعت و کیفیتی خاص میپیراستند ... در سورت زمستان و شدت سرما میپوشیدند . (۲۹) پوستین حواصل را از دیرباز به سپیدی ستودهاند . گاه حواصل در شعر عربی، به مجاز در معنی پوستین حواصل به کار رفته و برای برف، استعاره شده است چنانکه شاشی قفال گوید:
نثرالسحاب من السما دراهما
و کسا الجبال من حواصل ملبسا
که شاعر از حواصل، به مجاز پوستین معهود را خواسته است .
به قرینه پوشیدن و سنجاب (در اینجا پوستینی است که از پوستسنجاب میساختند) باید گفت که استعمال حواصل از باب مجاز مرسل از مقوله تسمیه شی به اسم ما یوول الیه، در معنی پوستینی است که از پوست نوع سپید این مرغ میساختند و اینجا استعاره از ابرسفید است . (۳۰)
مسعود سعد: نبات زرین گردد ز آب چون نقره
زمین حواصل پوشد ز ابر چون سیماب (۳۱)
نیز .روان شده است هوا را خوی و چنان باشد
چو وقت گرما پوشد حواصل و سنجاب (۳۲)
۱۶) ص۱۲۰ در بیت ۳۵:
به حصن رتبت او نارسیده دست قضا
نکرده با وی غدری زمانه غدار
«حصن رتبت» و «دست قضا» را اضافه تشبیهی استعاری دانستهاند .
در معنی بیت نیز آمده: «دست قضا به پایگاه اگره که چون دژی استوار نرسیده ...»
ء «دست قضا» اضافه استعاری، استعاره مکنیه (تشخیص) است و «حصن رتبت» میتواند اضافه تشبیهی باشد که «رتبت» به «حصنی» مانند شده ولی بهتر است آن را اضافه استعاری (استعاره مکنیه) بدانیم که در آن «رتبت» به پادشاهی مانند شده است که «حصنن» دارد . پس بهتر استبگوییم «حصن رتبت» اضافه تشبیهی یا استعاری است، نه اضافه تشبیهی استعاری .
۱۷) ص ۱۴۸بیت۱۰:
اگر ز خاک نگشته استخوب صورت ما
شگفت نیست ازیرا میان دیوانیم
در معنی آن آمده است: اگر ما را از خاک نسرشته و صورت نبخشیده باشند، عجیب نیست; زیرا میان مردم دیوسیرت، زندگی میکنیم و باید سرشتی چون دیو (شیطان) از آتش، داشته باشیم .
در مصراع اول «خوب» به معنی «زیبا» ست و مصراع به این معنی است که «اگر از خاک چهره و شکل ما زیبا آفریده نشده است ...»
۱۸) ص ۱۶۱ در توضیح بیت ۱۳ «آتش شغل» و «دود عزل» و نیز در صفحه ۳۷۱ «رایت آفتاب» را اضافه تشبیهی استعاری دانستهاند .
بهتر است «آتش شغل» و «دود عزل» را اضافه تشبیهی و «رایت آفتاب» را اضافه استعاری بدانیم .
۱۹) ص ۱۸۳، بیت ۱۴:
خار اندام گشت پیرهنم
موی مالیده گشت دستارم
در توضیحات آمده است: موی مالیده: موی درهم فشرده، مویی که سبب ناشوری و آلودگی چون نمد مالیده شده باشد . بیت: «پیراهنم از زبری و خشونت چون خاری اندامم را میخلد و موی ژولیده ناشورم چون نمدی دستار و عمامهام گشته است .»
بهتر است مصراع دوم به این صورت معنی میشود که، «دستارم چون موی مالیده شده» همانگونه که در مصراع اول گفته است «پیراهنم خار اندامم گشته» . (هر دو مصراع تطابق در الگوی دستوری دارند).
۲۰) ص ۶۰۲ در توضیح بیت ۱۶:
سر او پای و پای او سر شد
وین شگفتگی که این گهر باشد
کلک از آن نام کردهاند او را
که سرش پای و پای سر باشد
در توضیحات آمده است: سر او ...: سر و ته هر بند قلم، تقریبا یک اندازه است و در تراشیدن تفاوتی نمیکند . این گوهر و خاصیت قلم باشد .
این معنی که «سر و ته هر بند قلم، تقریبا یک اندازه است و در تراشیدن تفاوتی نمیکند» درستبه نظر نمیرسد و ارتباطی با ابیات بالا ندارد، بهتر استبه این صورت معنی کنیم که چون قلم با پای خود راه میرود و این پا، در واقع، سر اوست که تراشیده شده است، شاعر سر قلم را، پای او دانسته و پای قلم را سر قلم . سر قلم را میتراشند و در هنگام نوشته همین سر، پای قلم میشود . در نتیجه پای کلک یا قلم، همان سر کلک است و برعکس . مسعود سعد، رابطه دیگری نیز در شکل نوشتاری کلک یافته است که ابتدا و انتهای آن حرف «کاف» است، همانگونه که سرش پای و پایش سر شده است . (به فاق کلک نیز که دو پای برای کلک میسازد نیز باید توجه داشت) .
تا سر کلک او به مشک سیاه
بر ته سیم ساده بریانست (دیوان مسعود سعد، ص۷۰)
چون کلک سر خویش دو داری با من
ای نرم چو گل، تیز چو خاری با من (دیوان مسعود، ، ص۵۹۹)
چون ز آغاز به انجام رسد نامه من
در مقامی که سر از پای قلم نشناسد (صائب)
سنبلستان شد زمین از نقش پای کلک من
پای چوبین اینقدر رفتار هم میداشته است (صائب)
▪ عطار: گرچه از سر پای کردم چون قلم در راه عشق
پا و سر پیدا نیامد این بیابان مرا
(دیوان عطار، سعید نفیسی، ص۹۸)
یا: سر بریده راه رفتن چون قلم
پا و سر افکنده چون نون آمدن
(دیوان عطار، سعید نفیسی، ص۴۴۱)
▪ سعدی: قدم بنده به خدمت نتوانست رسید
قلم از شوق ارادت به سر آمد نه به پای
(کلیات سعدی، ص۷۴۷)
۲۱) ص۲۱۵ بیت۳:
زان ترا خاک در کنار گرفت
که چو تو شاه در کنار نداشت
در توضیح شاه آمده است: در اینجا سرور و صاحب اختیار و یا با توجه به سبب سیادت و علویتسید حسن «شاه» معنی سید میدهد، چنان که مراد از شاه نعمتالله ولی، همان سید نعمتالله ولی است .
«شاه» از القاب مشایخ صوفیه است و بهتر است در این بیت آن را به همین معنی بدانیم .
زندهیاد دکتر زرینکوب در این مورد میگوید: «عنوان شاه که جزو لقب نعمتالله ولی هست ممکن است تا حدی به سبب انتساب به اسماعیل بن جعفر که فرقه اسماعیلیه بدو منسوباند یا به شاه ولایت (حضرت علی مرتضی) بوده باشد، اما نظیر آن مقارن عصر وی، در نام بعضی دیگر از صوفیه یا مدعیان رهبری نهضتهای صوفیانه وجود داشته است استعمال این عنوان در حق مشایخ هرچند در نام قدمای صوفیه به عنوان لقب، تداولی نداشته است . از وقتی معمول شد مشتمل بر اشارت یا کنایهای بود به این که مشایخ طریقتبر نفوس خویش و نفوس دیگران سلطنت داشتهاند و مقهور و محکوم امر دیگران نبودهاند . یک نسخه قدیم از کتابی در آداب صوفیه در کتابخانه خانقاه احمدیه شیراز تحتشماره ۳۸ با نام عجیب «آدابالملوک» هست که مؤلف آن مذکور نیست ... که ظاهرا آن کتاب میبایست در اوایل قرن پنجم تالیف شده باشد در مقدمه این کتاب میگوید آن را آدابالملوک خواندم از آن که این قوم از جمیع اسباب دنیا به اندک مایه بسنده کردهاند . از اینرو ملوک گشتهاند و آسایش یافتهاند و چگونه شایستگی ملکی نباشند، در حالی که اندیشهای جز خدا ندارند . این شاید از قدیمیترین موارد است که از صوفی و مشایخ آنها به مرشد و مربی سید نعمتالله نیز مکرر اولیاء و مشایخ صوفیه را به عنوان ملوک یاد میکند و یکجا در دیباچه کتاب «روضالریاحین فیه حکایات الصالحین» به مناسبت ذکر اولیاء تصریح میکند که شاهان واقعی در تمام بلاد همین کسانند و در این معنی شعری هم از کلام خود نقل میکند که در آن میگوید به طور تحقیق ملوک واقعی همینها هستند و دیگران از ملک، جز نام ملکی و جز عقاب آن، بهره ندارند، البته با این طرز تلقی یافعی از عنوان شاه و ملک، جای تعجب نیست که مرید و شاگرد دست پرورده وی وقتی خود را در حد کمال وارستگی بیابد، نزد پیروان خویش شاه خوانده شود .» (۳۳)
به همین دلیل است که مولوی میگوید:
- صاحب ده پادشاه جسمهاست
صاحب دل شاه دلهای شماست (مثنوی، ۱/۱۰۳/۵)
- شاه آن را دان کو زشاهی فارغ است
بیمه و خورشید نورش بازغست (مثنوی، ۱/۳۲۷/۱)
- شاه آن باشد که از خود شه بود
نه به مخزنها و لشکر شه شود
تا بماند شاهی او سرمدی
همچو عز دین ملک احمدی (مثنوی، ۱/۴۲۷/۷)
و از این روست که شمس تبریزی را شاه میخواند:
- خسرو جان شمس دین مفخر تبریزیان
در دو جهان همچو او شاه خوش آیین که راست
- شاه جانها شمس تبریز است و این دم آن اوست
رخ بدو آرید و خود را جمله مات شه کنید
- شاه ما از جمله شاهان پیش بود و بیش بود
زانک شاهنشاه ما هم شاه و هم درویش بود
عطار نیز ژندهپوشان لاابالی را شاهشه نشان میخواند:
ژنده پوشان لاابالی را شاه خسرو نشان همی یابم (دیوان عطار، سعید نفیسی، ص ۶۶)
۲۲) ص ۲۱۵ بیت ۲۴،
باره دولتت ززین برمید
بختی بخت تو مهار نداشت
در توضیحات آمده است: باره دولت: اسب اقبال و سعادت (اضافه تشبیهی استعاری)
بهتر است «باره دولت» را استعاره مکنیه همراه با تشخیص بدانیم .
۲۳) ص ۲۱۷، بیت ۲۱:
چه فایده ز زره با گشاد شست قضا
چه منفعت ز سپر با نفاذ زخم قدر؟
شست قضا و زخم قدر (اضافه تشبیهی) دانسته شده است .
هر دو اضافه استعاری (مکنیه و همراه با تشخیص) است .
۲۴) ص ۲۱۷ بیت ۲۲: اگر ز آهن و فولاد سفته حصن کنی، چو حال آمد دست اجل بکوبد درتوضیح دست اجل را اضافه تشبیهی دانسته شده است .
«دست اجل» اضافه استعاری (مکنیه و همراه با تشخیص) است .
۲۵) ص ۲۱۷ بیت ۲۶: اگر نه تیر قضا بیحجاب سفتی جان
هزار جان گرامی فزون شدیتسپر
«تیرقضا» را اضافه تشبیهی دانستهاند .
«تیرقضا» اضافه استعاری (مکنیه و همراه با تشخیص) است .
۲۶) ص ۲۱۷، بیت ۳۴:
اجل براند سحر بر تو شام خورد به غدر
چنان که بیش نپیوستشام تو به سحر
در توضیحات آمده است: «بر تو شام خورد: شامگاه کار تو را تمام کرد . و در معنی بیت آمده است: اجل سحرگاه، تاخت و شامگاه کار تو را تمام کرد، چنان که دیگر شبتبه سحر نپیوست و عمرت به صبح نرسیده و توالی شب و روز را ندیدی .»
مصراع اول بر گرفته از ترکیب کلیشهای «سحر بر کسی شام خوردن است» که به معنی «ساختن کار کسی قبل از این که او فرصتیابد» میباشد .
▪ عطار: بر عمر من اجل چو سحرگاه شام خورد
ز آن شام آفتاب من اندر سحر گذشت
(دیوان عطار، سعید نفیسی، ص ۱۶۵)
۲۷) ص ۲۲۱ در توضیح بیت ۱۳:
گر باد خزان کرد به ما بر حیل آری
وز لشکر نوروز بر آورد دماری
آمده است: بر آورد دماری: تسمه از گرده کشید .
دمار بر آمدن یا دمار برآوردن از کسی «بعضیها از جمله شادروانان مجتبی مینوی کلیله و دمنه ۹۶) و دکتر یوسفی (بوستان/۲۷۱) و دکتر خزائلی (شرح بوستان/۱۲۴)
و دمار را لغت ترکی دانستهاند به معنی پی، زردپی ... اما ناپذیرفتنی نیست که آن از اصل عربی و کلمه تدمیر به معنی هلاک کردن باشد .» (۳۴)
تو جمله آری چو آب و ز آتش از چپ و راست
به ضرب و طعن بر آری دمار از آتش و آب
(دیوان مسعود، ص ۵۰)
تو ز چپ و راست چو رعد و چو برق
زود برآری زجهانی دمار
(دیوان مسعود، ص ۱۵۶)
و ظاهرا «برآورد دماری» که به معنی نابود کردن و از بین بردن استبا «تسمه از گرده کشید» بیارتباط است .
۲۸) ص ۲۲۳ بیت ۲:
عزم تو کف حزم را تیغیست
حز تو روی عزم را سپری
در توضیحات آمده است: کف حزم و روی عزم (اضافه تشبیهی استعاری)
اراده تو چون تیغی در دستحزم و حزم تو چون سپری در برابر عزم است و کار را به اعتدال میکنی .
د مصراع دوم به این معناست که حزم تو برای عزم سپر است و در واقع حزم در برابر عزم نیستبلکه سپری برای محافظت است:
حزم تو را ز فرق گذشته لب سپر
عزم تو را به گوش رسیده زه کمان
(دیوان مسعود سعد، ص ۳۰۹)
«کف حزم» و «روی عزم» هر دو اضافه استعاری هستند .
۲۹) ص ۲۳۲ بیت ۳:
بر نهاده بر ابروان چوگان
تیر غمزه به چشم تیرانداز
د تیر غمزه را اضافه تشبیهی استعاری دانستهاند .
«تیر غمزه» اضافه تشبیهی است، چرا که چشم تیرانداز است و غمزه تیر آن است .
حافظ:
اگرچه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمانابرو
(غزلیات حافظ، دکتر بهروز ثروتیان، نگاه، چاپ اول، ۱۳۷۹، ص ۵۱۰)
۳۰) ص ۲۴۰ بیت ۵:
طمع بیمار من ز بستر آز
شکر یزدان درستخاست کنون
بستر آز: اضافه تشبیهی استعاری دانسته شده است .
« بستر آز» را میتوان اضافه تشبیهی یا استعاری دانست .
همچنین در همین صفحه بیت ۶:
در عقاقیر خانه توبه
نوشداروی صدق خواست کنون .
«عقاقیر خانه توبه» را اضافه تشبیهی دانستهاند که میتوان آن را اضافه استعاری نیز گرفت .
۳۱) ص ۲۴۵، بیت ۱۶ و ۱۵:
چون غنچه رهی راز تو در دل دارد
ترسم که غم عشق چنین نگذارد
ور باز شود دیده و باران بارد
چون گل همه اسرار تو بیرون آرد
در معنی بیت آمده است: اگر دیدهام باز شود و باران اشک ببارد، مانند زمین که بر اثر بارش اسرار گیاهان را بیرون میآورد، اسرار تو را آشکار خواهد کرد .
د مصرع چهارم «چون گل همه اسرار تو بیرون آرد» به «مانند زمین، که بر اثر بارش اسرار گیاهان را بیرون میآورد» معنی شده است . باید گفتبا توجه به غنچه در مصراع اول این «گل» است که اسرارش بر اثر باز شدن دیده و باریدن باران، آشکار میشود و دل نیز به «غنچه» ای مانند شده است که راز معشوق را با خود دارد ولی سرانجام با باز شدن دیده و گریهاش، اسرار معشوق را همچون «گل» آشکار میکند:
گل عاشق شه است چو دیدار او بدید
گشت آشکاره از دل راز نهان گل
(دیوان مسعودسعد، ص ۴۴۳)
▪ فرخی: درخت گل سپیدهدم بهر بیننده بنماید
هر آنچ اندر دل پر خون او راز نهان باشد
▪ وحشی: صبا بر غنچه کسوت پاره کرده
برون افتاده راز گل ز پرده (۳۵)
فرهاد و شیرین:
که گل چون راز خویش از پرده بگشاد
به اندک فرصتی در آتش افتاد
در اول نکهت و تابش ببردند
در آخر ز آتشی آبش ببردند (۳۶)
۳۲) ص ۲۷ بیت ۲۳:
نیل کرده دو بر ز زخم دو کف
کرده کافور دیدگان ز بکا
در توضیح آمده است: دو پهلوی خود را از ضربات دست کبود و چشمانش را از گریستن چون کافور سفید کرده است
سفید شدن چشم» کنایه از نابینایی است .
هادی اکبرزاده
پی نوشت:
۱ - شعر زندان، برگزیده و شرح اشعار مسعود سعد سلمان، به کوشش پرویز اتابکی، مجموعه ادب جوان، نشر و پژوهش فرزان، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۱، ص ۲۴ .
۲ - همان، ص ۱ .
۳ - چهار مقاله، نظامی عروضی سمرقندی، تصحیح علامه قزوینی، به اهتمام دکتر محمد معین، انتشارات جامی، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص ۷۱ .
۴ - همان، ص ۷۲ .
۱۹ - دیوان مسعود سعد، همان، ص ۵۹
۲۰ - دیوان مسعود سعد، همان، ص ۶۲ .
۲۱ - همان، ص ۲۲۹ .
۲۲ - همان، ص ۲۷۱ .
۲۳ - همان، ص ۶۱ .
۲۴ - همان، ص ۱۵۲ .
۲۵ - تازیانههای سلوک، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات آگه، چاپ پوم، ۱۳۷۶، ص ۹۹ .
۲۶ - دیوان مسعود سعد، همان، ص ۳۶۷ .
۲۷ - (دیوان حکیم ناصرخسرو، دکتر جعفر شعار و دکتر کامل احمدنژاد، انتشارات پیام امروز، چاپ اول ۱۳۷۸، ص ۴۲ .
۲۸ - تازیانههای سلوک، همان، ص ۲۸۷ و ۴۳۹ .
۲۹ - حواصیل و بوتیمار، دکتر امیرحسن یزدگردی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۱، ص۶۳ .
۳۰ - همان، ص۱۲۰ .
۳۱ - دیوان مسعود سعد، همان، ص۵۴ .
۳۲ - همان، ص۵۶ .
۳۳ - دنباله جستوجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرین کوب، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم ۱۳۶۹، ص ۱۹۰ .
۳۴ - بوستان سعدی، دکتر رضا انزابینژاد، دکتر سعید قره بگلو، انتشارات جامی، چاپ اول، ۱۳۷۸، ص ۲۳۰ .
۳۵ - دیوان وحشی، به کوشش پرویز بابایی، نگاه، چاپ دوم، ۱۳۷۴، ص ۳۹۸ .
۳۶ - همان، ص ۴۸۰ .
پی نوشت:
۱ - شعر زندان، برگزیده و شرح اشعار مسعود سعد سلمان، به کوشش پرویز اتابکی، مجموعه ادب جوان، نشر و پژوهش فرزان، تهران، چاپ اول، ۱۳۸۱، ص ۲۴ .
۲ - همان، ص ۱ .
۳ - چهار مقاله، نظامی عروضی سمرقندی، تصحیح علامه قزوینی، به اهتمام دکتر محمد معین، انتشارات جامی، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۲، ص ۷۱ .
۴ - همان، ص ۷۲ .
۱۹ - دیوان مسعود سعد، همان، ص ۵۹
۲۰ - دیوان مسعود سعد، همان، ص ۶۲ .
۲۱ - همان، ص ۲۲۹ .
۲۲ - همان، ص ۲۷۱ .
۲۳ - همان، ص ۶۱ .
۲۴ - همان، ص ۱۵۲ .
۲۵ - تازیانههای سلوک، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات آگه، چاپ پوم، ۱۳۷۶، ص ۹۹ .
۲۶ - دیوان مسعود سعد، همان، ص ۳۶۷ .
۲۷ - (دیوان حکیم ناصرخسرو، دکتر جعفر شعار و دکتر کامل احمدنژاد، انتشارات پیام امروز، چاپ اول ۱۳۷۸، ص ۴۲ .
۲۸ - تازیانههای سلوک، همان، ص ۲۸۷ و ۴۳۹ .
۲۹ - حواصیل و بوتیمار، دکتر امیرحسن یزدگردی، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۷۱، ص۶۳ .
۳۰ - همان، ص۱۲۰ .
۳۱ - دیوان مسعود سعد، همان، ص۵۴ .
۳۲ - همان، ص۵۶ .
۳۳ - دنباله جستوجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرین کوب، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم ۱۳۶۹، ص ۱۹۰ .
۳۴ - بوستان سعدی، دکتر رضا انزابینژاد، دکتر سعید قره بگلو، انتشارات جامی، چاپ اول، ۱۳۷۸، ص ۲۳۰ .
۳۵ - دیوان وحشی، به کوشش پرویز بابایی، نگاه، چاپ دوم، ۱۳۷۴، ص ۳۹۸ .
۳۶ - همان، ص ۴۸۰ .
منبع : ماهنامه کیهان فرهنگی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست