دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا
نظریهپردازی در ساحت عقلانیت نظری و عملی
![نظریهپردازی در ساحت عقلانیت نظری و عملی](/mag/i/2/1f1na.jpg)
۱) مرحلهی اول عقلانیت، ادراك در مقام واقع شناسی و فهم حقایق خارجی عینی است.
۲) مرحلهی دوم عقلانیت، ادراك عقل در مقام روشسازی برای نیل به حقایق فراعینی است.
۳) مرحلهی سوم عقلانیت، ادراك عقل در مقام نظریهپردازی و توضیح واقعیتهای فراعینی و فراخارجی است كه شامل تمام گزارههای كلی و شبه كلی (جزیی با مصادیق بسیار زیاد) میشود. این سه مرحله از عقلانیت به هر دو ساحت نظر و عمل توجه جدی دارد و میكوشد تا الگویی سه مرحلهای از عقلانیت ارایه نماید به طوری كه پیوستگی و سازوارهی ساحت نظر و عمل در هر سه مرحله كاملا حفظ شده باشد.
● عقل واقعشناس (عقلانیت ساده)
اولین مرحله از عقلانیت، عقل در مقام شناخت ساده و بسیط واقعیتهای عینی و خارجیاست . در این مقام، ادراك و فهم عقلانی و عموما درك یكایك امور خارجی به صورت شخصی و جزیی است، كه شامل اذعان به وجود و تصویری ساده از مرز شیئیت هر شیء خارجی میشود. این مرحله از عقلانیت، مرحلهای عمومی و فراگیر است كه در تمامی انسانها به صِرف داشتن حداقلهای حدود انسانیت، موجود است. كسی كه واجد عقلانیت واقعشناس نباشد، حداقل حد انسانیاش كامل نیست و نمیتوان او را انسان (به معنای واقعی آن) دانست، بلكه به لحاظ دارا بودن برخی از مختصات انسانیت، حداكثر میتوان چنین فردی را شبه انسان دانست. دیوانگان، عقبماندگان شدید ذهنی، جماعت افراد شبه انسانی را تشكیل میدهند كه از حداقل لازم عقلانیت؛ یعنی عقل واقعشناس بیبهرهاند.
همچنین جماعتی از انسانها دارای عقل واقعشناس هستند و از حداقل این نهاد ادراكی بیبهره نیستند، اما به كارآمدی این نهاد مطلقا اطمینانی ندارند و در نتیجه به وادی هیچانگاری حقیقت و واقعیت خارجی و عینی درمیغلتند و با خواب و خیال دانستن جهان هستی و موجودات و روابط میان آنها، نحلهی سفسطهگران و انكاركنندگان واقعیتهای عینی را رقم میزنند. بگذریم از این كه برخی از نحلههای جدید فلسفی غرب نیز با ارایهی تقریرهای تودرتو و پیچیده از واقعیت عینی و سلب هر گونه معیاری از واقعیت فهمی و تاكید بر نسبت واقعیتهای جهان هستی، در نهایت به همان سفسطه و هیچانگاریساده و بسیط سوفسطائیان میرسند!
عقل واقعشناس مبادیای نهادینه در فطرت از پیش تنظیم شده دارد و ادراك خود را با توجه به مبادی مزبور به سرانجام میرساند. این عقل در ساحت نظر، ناخودآگاه جمع اثبات و نفی را در حدی ساده و بسیط (نه به صورت فنی و منطقی) برنمیتابد و از دور و تسلسل پرهیز میكند، و در ساحت عمل به سوی افزایش كیفی و كمی ملایم با فطرت و روان انسان كه میتواند توضیح سادهای بر رشد فضیلتها و تكامل انسانی باشد، گرایش و میل دارد.
مرحلهی اول عقلانیت، همگام و همبسته با دیگر قوای ادراكی انسانی؛ یعنی فطرت، قلب، و افت و خیز عملی (تجربهی نامنظم و غیرمدون) است و واقعیتهای خارجی را در حدی فهم و تحلیل میكند كه با فهم فطری و قلبی و تجربی ساده، ناسازگار گردد. این مرحله، حدی است كه عموم انسانها در رتبهی عوامالناس بودن، در ساحت نظر و عمل از آن بهره میبرند و اندیشه و رفتار خود را بدان مستند مینمایند.
پر واضح است كه بررسیها و تحلیلهای عقلِ واقعشناس، از حد یافتن نوعی شباهت و مغایرتها و طبقهبندیهای ساده و سطحی از موجودات فراتر نمیرود و بیش از حدس و گمانهزنی ساده، پیش پای انسان نمیگذارد. كارآمدی اساسی و عمدهی عقلانیت واقعشناس، تأكید بر این اصل است كه واقعیت خارجی وجود دارد، حقیقت دارد، و نیز این كه «واقعیتهای خارجی تمایزهای بسیاری از یكدیگر دارند» اما چگونگی «بودن» و میزان تمایز آنها، و تأثیر و تأثر و روابط میان این واقعیتها را تنها در حدی ساده و معمولی ـ نه در سطحی منظم، منسجم و پیچیده و مدونـ فهم میكند. این مرحله از عقلانیت، برایانسان «دانش» به معنای تصور و تصدیق عموما جزیی فراهم میآورد، اما موجب كسب «دانش» به معنای تصور و تصدیق كلی و نظریهمند نمیشود. به همین دلیل است كه ذهن عامهی مردم، پر است از تصورات و تصدیقاتی كه اگر در مرحلهی دوم و سوم عقلانیت مورد بازبینی قرار گیرد، بسیاری از آنها باطل و مردود اعلام خواهد شد، ولی جالب است این نكته را دریابیم كه عامهی مردم از عقلانیت واقعشناس خود، بسیاری بیش از تاكید بر اصل واقعیتها و اصل وجود تمایز میان آنها استفاده میكنند.
● عقل روش ساز ( عقلانیت منطقی )
از آنجا كه انسان به فهم های جزیی و ساده از واقعیت بسنده نمی كند و پس از گذر از مرحلهی اول عقلانیت ، در جستوجوی فهمهای وسیع و فراگیر و كلی برمی آید ، بزودی گام در دومین مرحلهی عقلانیت میگذارد . برای نیل به درك كلی و نظریهمند واقعیت ، ابتدا این سؤال مطرح میشود كه آیا بدون در دست داشتن روش، یا روشهایی مشخص برای عقل ورزی پیرامون واقعیت ، می توان به سوی درك نظریهمند از واقعیت رهسپرد؟ پاسخ، منفیاست.
از اینجا به بعد ، مرحلهی دوم عقلانیت آغاز گردیده و تلاش برای ساختن روش هایی كه فهم های فراگیر و كلی، از واقعیت را ممكن ومحقق سازد ، به جریان میافتدوعقلانیت منطقی شكل می گیرد . در این مرحله ، با عقلانیتی محض سرو كار داریم كه به آسانی و سادگی ابداع هرروشی را نمی پذیرد و بسیاری از روشهای پیشنهادی را نفی و طرد می كند . در نتیجه لازم میآید كه معیارهای پذیرش روشهای پیشنهادی وارسی و تعیین گردد. بدیهی است این معیارها نمیتواند به صورت امر پیشنهادی صرف، مطرح شوند، بلكه باید چنان باشند كه از جنبهی پیشنهادی فراتر رفته، گریزناپذیر و غیرقابل تخلف گردند.
این معیارها را میتوان در قالب دو پیش شرط بنیادین اخلاقی منطقی معرفی كرد:
۱) نخست این كه روشهای پیشنهادی، الزاما باید با طبیعت ادراكی نهاد عقلانیت سازگار افتد و هم عامل پیشنهاددهنده و هم ناظرانی وسیع و بیشمار تأیید كنندهی روشهای پیشنهادی را، در موضوع واحدی از اذعان و اقناع و رضایت خاطر طبیعت ادراكیشان قرار دهد. نقش دلیل در اینجا، عمدتا تسهیل و تسریع اذعان و رضایت مورد نظر است و حالت ارایهی توضیحات واضح و تشریح این همانی (totology) را پیدا میكند. طبیعت ادراكی عقلانیمنطقیروش استنتاج گزارهی «الف، ج است» را از دو گزارهی «الف، ب است» و «ب، ج است» میپذیرد، اگر جای ب با الف و ج عوض شود، استنتاج مزبور را نمیپذیرد. این پیششرط، وضعیت فرم و قالب روشها را نشان میدهد.
۲) دوم این كه روشهای پیشنهادی، الزاما باید از گزارههایی در توضیح خود استفاده كنند كه نیازمند اثبات روشمند نباشند، چه در این صورت برای اثبات روشهای مزبور، روشهای پیشنهادیای لازم است كه قبلاً پذیرفته شده باشند. این گزارههای بینیاز از اثباتِ روشمند ـ در منطق كلاسیك ـ در طبقهبندی «یقینیات» قرار میگیرند كه سرآمد ایشان «بدیهیات» است. اما از آنجا كه دربارهی «بدیهیات» دست كم سه تعریف متفاوت ارایه شده و آن را گاهی «گزارههای استدلالناپذیر» و گاهی «گزاره های غیر قابلاستدلال» و گاهی نیز «گزارههای استدلالناپذیر و غیرقابل استدلال» دانستهاند، بدون توجه به تعریف الفاظ، این نكته را یادآور میشوم كه عقلانیت منطقی نمیتواند بر پایهی گزارههایی استوار شود كه به نوعی با استدلال سر و كار داشته باشند. بلكه لاجرم باید بر بنیان گزارههای «غیرقابل گریز و غیرقابل خدشه» پایهگذاری كرد. از این رو، همراه با اصل وجود عقلانیت منطقی، دستهای از گزارهها به صورت «خودبخودی» شكل میگیرند كه تن به خدشه و تخلف از مفادشان نمی دهند.
البته اشكالی ندارد كه گزارههای مزبور را، گزارههایی فطری و همراه با اصل عقلانیت تلقی كنیم، ولی براساس پرهیز از این كه گزارههای مزبور صرفا جنبهی ادعایی به خود گرفته و هر كس بتواند از پیش خود بدیلهایی را مطرح كند، معیاری جدید و بسیار دقیق برای تشخیص آنها معرفی میكنیم. گزارههای «غیرقابل گریز و خدشهناپذیر» گزارههایی هستند كه تلاش برای اثبات و نفی آنها هرگز به نتیجهی واحدی منتهی نمیشود. حال فرقی نمیكند كه برای اثبات آنها كوشش شود و یا نفی آنها هدف قرار گیرد. در هر صورت و در نهایت این گونه تلاشها به قبول گزارههای مزبور میانجامد و روند اثبات نفی به هیچ روی بر آنها تاثیرگذار نمی شود. نكتهی بسیار مهم و جالب توجه این است كه هر گونه اقدام به اثبات و نفی گزارههای مزبور، لاجرم این گزارهها را پیشفرض خود قرار میدهد و هنگامی كه چنین شد، اقدام به اثبات و نفی چه طرفی میتوان بست؟!!به عنوان نمونه اگر اصل علیّت منطقی را كه دلیل را علت برای نتیجه قرار میدهد، در نظر بگیریم، هرگونه كوشش برای اثبات این اصل، علت قرار دادن دلایل اثباتی برای استنتاج نتیجهی مزبور (اصل علیّت منطقی) را پیشاپیش مفروض گرفته است. همچنین هر گونه كوشش برای نفی این اصل، علت قرار دادن دلایل نفی برای عدم امكان استنتاج نتیجهی مزبور را پیشفرض خود قرار داده است!
اگر گزارههای مزبور نیازمند طبقهبندی و نامگذاریمشخص باشند، من آنها را «هستهی اولیهی معارف خلل و نقدناپذیر» مینامم؛ هستهای كه عقلانیت منطقی بر پایهی آن شكل میگیرد و بدون در دست داشتن آن، راهی به جز شك و تردید در روشسازی برای كسب فهمهای كلی و فراگیر باقی نمیماند. از آنجا كه این هسته مفادی حتمی و خودبخودی ایجاد میكند و اثبات و نفیبر آن كارگر نمیافتد، نزد عامل پیشنهاد دهندهی روشها و ناظر (تأییدكنندهی روش) به صورت فرض حتمی وجود دارد و انكار آن بیمعناست. بنابر این اگر این گفتهی منطقیان كلاسیك كه انكار بدیهیات نشانهی منطقی طبیعی در عقلانیت شخص منكر است، به معنای انكار «هستهی اولیهی معارف» با معیاری كه گفتیم تفسیر شود، قابل قبول است؛ اما فراموش نشود كه معیار مزبور ـ یكسان بودن اثبات و نفی در سلامت گزارهها ـ چه بسا در مواردی دایرهی شمول یقینیات و بدیهیات را، نسبت به تصویر مرسوم منطق كلاسیك بستهتر میكند و شاید هم در مواردی دایرهی شمول را بگشاید و گستردهتر نماید كه این نكته بخشی جداگانه و مجالی دیگر میطلبد.
اگر عقلانیت روشساز، پیششرطی را كه بازگو نمودیم، زیر پا بگذارد و نسبت بدان بیاعتنایی ورزد، هر گونه كوشش دیگری برای دست و پا كردن كمترین اعتبار و اقناع نسبت به روشهای پیشنهادی، از حد ادعا فراتر نخواهد رفت و روشهای پیشنهادی را برای همیشه در بوتهی تردید و اضطراب باقی خواهد گذارد؛ تردید و اضطرابی كه به نظریههای مبتنی بر روشهای مزبور نیز سرایت خواهد نمود و فهمها و معارف انسان را به ورای نسبیت مطلق خواهد افكند. این وضعیت دست كمی از وضع انكار اصل واقعیت و عقلانیت واقعشناسی ندارد و در نهایت هر دو در یك موضع مینشینند.
رعایت دو پیش شرط گذشته، عقلانیت روشساز را قادر میسازد كه زمام داوریدربارهی خود و دیگر روشهای ادراك انسانی؛ یعنی فهم قلبی، تجربی و تبیین و توصیهی وحیانی را در دست گیرد و هر یك را در موضعی مناسب خود بنشاند و حدودیرا كه خود بدان دسترسی ندارد، اما میتواند از روشهای دیگر- مثلاً تبیین و توصیهی وحیانی ـ كمك بگیرد، نشان دهد و خود به تصحیح افراط و تفریط و خطاكاریهای خویش ـ اگرچه در روندی تاریخی و معمولاً طولانی ـ بپردازد. كم نیستند مواردی كه اگر تامّل شوند و بیطرفانه مدار داوری دربارهیشان به عقلانیت روشساز واگذار شود، حكم به نقصان عملیات استنتاج میدهند و بلكه گاه استنتاج را غیرممكن اعلام میكنند. در این گونه موارد، تلاش عامل پیشنهاد دهندهی روش برای حذف پیششرطها و فراهم آوردن تعداد بیشتری از ناظران تأیید كننده، هرگز موجب اقناع عقلانیت منطقی نخواهد شد و روش پیشنهادی را مقبول و منتج نخواهد گردانید. چنان كه در مورد منطق «اثباتپذیری تجربی» پیشنهاد شده از سوی پوزیتویستها و منطق «ابطال پذیری تجربی» از سوی «كارل پوپر» مشاهده میكنیم، تا زمانی كه پیششرطهای گفته شده مورد توجه جدی این گونه عقلانیتهای روشساز و منطقی پیشنهادی قرار نگیرد، نتیجهای جز تردید و اضطراب در روش به دست نخواهد آمد؛ نامش را هر چه بگذارند فرقی نمیكند، حتی اگر رئالیسم انتقادی بر آن نام نهند. گفتن ندارد كه روشهای پیشنهادی مشكوك، این طور نیست كه روشی هست و مشكوك است، بلكه اصلا «روش» نیست!!
● عقل نظریهپرداز (عقلانیت فلسفی و علمی)
پس از گذر از عقلانیت روشساز و ارتقا به مرحلهی سوم ، عقلانیت نظریهپرداز آغاز میشود و اقیانوسی از آرا و نظرات گوناگون در زمینههای مختلف، پیش روی فهم و ادراك انسانی پدیدار میگردد. در این مرحله، عقل میكوشد با تكیه بر روشهای طراحیشده، نظر به تبیین معنادار و نظریهمند واقعیتها و در ساحت عمل به كشف طبیعیترین، كارآمدترین و كاملترین توصیههای مورد نیاز بپردازد. بدین لحاظ، نگرش عقلانیت نظریهپرداز به واقعیت، بسیار وسیعتر و فراتر از نگاه سطحی عقلانیت واقعشناس است و دستآوردهایش از نظر انسجام ذهنی و كارآمدی عینی، قابل قیاس با دستآوردهای عقلانیت مرحلهی اول نیست.
ابزارهایی كه عقلانیت نظریهپرداز برای فهم واقعیتها و داوری در میان توصیهها (ارزشها) به كار میگیرد، همان ابزارهایشناخته شده؛ یعنی عقل محض (عقلانیت فلسفی)، تجربه، شهود قلبی و كلام وحیانی است كه براساس نتایج عقلانیت روشساز، در هر شاخه و رشتهی خاص از هر یك از آنها و یا تلفیقی از دو، یا چند، یا همهی آنها بهره میگیرد. بدین ترتیب علوم و دانشهای مدون متولد میشود و شاخههای مختلف واقعیتشناسی و توصیهشناسی شكل میگیرد.
اگرچه اولین و مهمترین تأثیر در نتایج عقلانیت نظریهپرداز، از ناحیهی عقلانیت روشساز ایجاد میشود و روشمندی عقلانیت است كه حرفاول را در برآمدن نتایج می زند، اما چگونگی استفاده از ابزارهای مورد اشاره و نحوهی تلفیق و تركیب آنها با یكدیگر، اهمیت كمتری از روشمندی منطقی ندارد، و این وظیفهی مهم بر عهدهی عقلانیت نظریهپرداز است.
اگر عقلِ در مقام نظریهپردازی، تنها خود را اصل قرار دهد و با ایجاد مخزنی عظیم از گزارههای یقینی، خود را بینیاز از دیگر ابزارهای پیشگفته بپندارد و دربارهی واقعیتهای طبیعی و ماوراء طبیعی و راهبردهای حیات انسانی و اجتماعی صرفا به اتّكای خود، نظریهپردازی كند و خواسته و ناخواسته حكم به حذف دیگر ابزارهای فهم حقایق خصوصا كلام وحیانی بدهد؛ در این صورت با عقلانیتی بسته و یكسویه و خودمحور مواجه خواهیم شد كه چشم خود را بر بسیاری از واقعیتها میبندد و در بسیاری موارد كه صلاحیت و توان قضاوت ندارد، مداخله میكند. تاریخ همواره شاهد نمونههایی از تجربهی ناكام این نگاه محض فیلسوفانه به هستی و حیات انسانیبوده است.
اگر عقلانیت نظریهپرداز، خود را واجد صلاحیت هیچ گونه نگرشی به واقعیتها نداند و مخزن خود را از هر گونه گزارهای خالی نموده و در نتیجه فتوا به خلع سلاح خود بدهد ـ در صورتی كه مدار تام و تمام نظریهپردازی را به كلام وحیانی بدهد و بكوشد براساس آن در مورد جمیع امور هستی حتی فهم طبیعت و روابط بین اشیای طبیعی نظرسازی كند ـ در آن صورت با حذف سهم دیگر ابزارها در فهم واقعیتهای هستی، در آن عرصههایی كه كلام وحیانی در مقام تبیین آنها نیست ، با كاربست متكلمانهی كلام وحیانی، راه به خطا خواهد پیمود؛ علاوه بر این كه نظریهپردازی را به جمود و ركود و تجربه خواهد كشانید و این تجربهی تلخی است كه تاریخ در دوران قرون وسطای مغرب زمین شاهد آن بوده است.
و در صورتی كه مدار تام و تمام نظریهپردازی را به تجربهی حسی بدهد و هر گونه فهم حقایق هستی را در پرتو تجربه به انجام رساند، در آن صورت عقلانیتی حسی و ابزاری بر تمام جوانب اندیشه و فهم رفتار انسانی حاكم خواهد شد و با حذف سهم دیگر ابزارها در تشریح حقایق هستیبیراههای ژرف در پیش روی جوامع علمی و دانشمندان خواهد گشود؛ آنچنان كه عقلانیت دنیای مدرن با فهم و دانش بشری چنین كرده است و گمان نمیرود كه به آسانی از آن خلاصی یابد.
عقلانیت نظریهپرداز زمانی میتواند نقش خود را به درستی ایفا كند كه نگرشی جامع به همهی ابزارهای فهم واقعیتها (حتی خودش) در ساحت نظر و عمل هر دو داشته باشد و به جای محور قرار دادن برخی و رها كردن برخی دیگر، بكوشد به گونهای كامل از همهی ابزارهای پیش گفته در نظریهپردازی بهره ببرد. اگر چنین شود، دیگر ما شاهد تحمیل آرا و نظریات عقلانیت ابزاری بر متون دینی و یا تحمیل آرا فلسفی بر گزارههای طبیعی و نظایر آن نخواهیم بود. بلكه به جایطرح منازعات تكراری در باب گزارههای فلسفی و تجربی و عرفانی و دینی، به طرحواژههای جامعی خواهیم رسید كه براساس استفادهی همسو و همگام عقل، تجربه، شهود قلبی و كلام دینی فهمهایی فراگیر، منسجم و جامع از واقعیتهای هستی به دست خواهد آمد.
عقلانیت نظریهپرداز با اتكا به دلیل، عامل و ناظران اهل فن، در دو ساحت نظر و عمل و در پرتو نگرش جامع خود میتواند شعاع نور علم و دانش را گسترش دهد و بر شدت توان خود بیفزاید و اندیشه و فكر انسانی را فكری عقلانی و رفتار انسانی را رفتاری عقلایی سازد، و با جمع سه عنصر «دلیل عقلانی»، «عامل عاقل» و «تایید ناظران اهل فن» به گونهای در علوم مختلف نظریهپردازی كند كه فضای داد و ستد فكری دانشمندان كاملا شایستهی اتصاف به عقلانیت گردد. اما آرا عقلانیت روشساز نیازمند بنیان قطعیت و ضمنیت است و نسبیت عقلانی منطقی، نزد خود عقل مردود است، اما آراء عقلانیت نظریهپرداز اگرچه میتواند آخرین فهم و تبیین دانشمندان موجود از واقعیتهای هستی تلقی شود، اما یقینا كاملترین و نهاییترین فهم و تبیین نیست.
اگر تاریخ علم و دانش، نشاندهندهی این واقعیت است كه عقلانیت نظریهپرداز در بسیاری از مقاطع تاریخ و در نقاط مختلف این جهان یكسویه عمل كرده و راه فهم و ادراك یكسویه و تكابزاری را پیموده و اكنون تنها به بخشی از ناكامیهای خود پی برده است، نتیجه میگیریم كه عقلانیت نظریهپرداز هنوز در مراحل طفولیت خویش است.
منبع:نشریه پگاه حوزه
نویسنده:سید عباس نبوی
نویسنده:سید عباس نبوی
منبع : خبرگزاری فارس
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست