سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا
نگاه طبقاتی، خطرناک بود
به نظر میآید نگاه اجتماعی شما در فیلمهایتان بیشتر از اینكه به كارنامه شما در تلویزیون ارتباط داشته باشد به علایق فردی شما در دوران نوجوانی و سالهای تحصیل در دانشكده برمیگردد.
خودم هم تا چند سال پیش نمیدانستم این نگاه اجتماعی از كجا و چه زمانی در من به وجود آمده و شكل گرفته است. اما الان میتوانم بگویم كه این نگاه اجتماعی حاصل خیلی چیزها میتواند باشد و یكی از موارد خیلی مهم آثاری است كه من در دوران نوجوانی و تحصیل در دانشگاه خواندهام و از آنها لذت بردهام و مطالعه این آثار در واقع من را به نوشتن علاقهمند كرد و شوق نوشتن را در من به وجود آوردند.
بیشتر آثار كدام نویسندهها بر شما تاثیر گذاشت؟
بیشتر آثار صادق چوبك را میخواندم كه آثاری كاملا اجتماعی هستند. آثار دولتآبادی، غلامحسین ساعدی و نویسندگانی كه غالبا در دهه ۴۰ و ۵۰ در ایران مینوشتند را میخواندم كه همه آنها نگاه اجتماعی داشتند. مطالعه این آثار و تاثیرات آن نگاه من را نیز در همان دوران تغییر داد. به هرحال فكر میكنم در آن سالهای اواخر جنگ و بعد از آن اتفاقات مهیبی در مملكت ما افتاد و طبیعی بود كه این اتفاقات بر ذهن من هم تاثیر گذاشت و برایم جدی و مهم بود.
از نظر شما یك كار «اجتماعی» در شرایط حال حاضر چه ویژگیهایی باید داشته باشد و آن را چگونه تعریف میكنید؟
قبل از اینكه به این سوال جواب بدهم باید بگویم این لقب «اجتماعی» را من برای خودم به وجود نیاوردهام و در واقع بیشتر منتقدان و مطبوعات آن را به آثار من اطلاق كردهاند. از نظر من هر كاری اجتماعی است و ما نمیتوانیم بگوییم كه فلان فیلم اجتماعی نیست. حتی یك فیلم علمی تخیلی كه در رابطه با موجودات تخیلی مریخ ساخته شده هم یك كار اجتماعی است. چون آن فیلم هم دارد راجع به یك اجتماعی در كره مریخ صحبت میكند و روابط و ضوابط و قواعدی كه در آنجا حاكم است را به تصویر میكشد. پس هر نوع كاری وجه اجتماعی دارد، اما از نظر من كاری كه به ارتباط فرد با محیط بیشتر میپردازد نگاه اجتماعیتری دارد. یعنی كنش و رفتاری كه یك فرد دارد، اگر این كنش مجزا از محیط پیرامونیاش نباشد و متاثر از محیط پیرامونیاش باشد و همینگونه فرد هم روی محیط اجتماعیاش موثر باشدو فیلم به این ارتباط بپردازد اثر اجتماعیتر است. ولی در نگاه كلی همه فیلمها این وجه را دارند فقط بعضیها كمرنگتر به این وجه پرداختهاند و برخی آثار آن را پر رنگتر كردهاند.
مثلاً «چهارشنبهسوری» فیلمی است درباره ارتباط یك مرد با همسرش و ارتباطهایی كه با دیگران دارند ولی هرچه فیلم پیش میرود ارتباط این آدمها با محیط اطرافشان و تاثیری كه محیط بر روی روحیه و روان آنها میگذارد و مجبورشان میكند به واكنش نشان دادن، را میبینیم. به همین دلیل است كه میگویند «چهارشنبهسوری» یك فیلم اجتماعی است. پس در نگاه كلی اگر فیلمی به وجه ارتباط شخصیتهایش با محیط بیشتر بپردازد و برعكس تاثیر محیط بر شخصیتها را نشان بدهد یك اثر اجتماعی است. بدین معنی كه در آثار اجتماعی رفتار و كنش فرد مجزا از تاثیرات محیط نیست و در واقع حاصل انرژیهایی است كه از محیط به آن وارد میشود. این نگاه را میتوان نگاه اجتماعی نامید.
شما سه فیلم ساختهاید به نامهای «رقص در غبار»، «شهر زیبا» و «چهارشنبهسوری» كه هر سه در رده آثار اجتماعی قرار میگیرند، اما به نظر میآید این نگاه اجتماعی كه از آن تعریف كردید فیلم به فیلم در كارنامه شما پررنگتر شده و حالا در «چهارشنبهسوری» به نقطه اوج خودش رسیده، نگاه اجتماعی شما در «رقص در غبار» تاحدی انتزاعی بود، در «شهرزیبا» آدمهای طبقه محروم و حاشیهنشین جامعه را هدف قرار داده بود و در «چهارشنبهسوری» تصویری واقعی از روابط آدمهای معمولی جامعه را پیش رویمان قرارداده است...
كاملاً درست است. در «رقص در غبار» شروع و استارت كار و محرك قصه یك نیروی بیرونی است، یعنی یك عامل اجتماعی و جامعه آن فرد (قهرمان اصلی فیلم) را مجبور به ورود به این مسیر میكند ولی از آنجا به بعد آن نگاه اجتماعی و وجه اجتماعی فیلم جای خودش را به وجوه دیگر میدهد كه به نظرم نقص فیلم «رقص در غبار» در همین مساله است، یعنی «رقص در غبار» دو تا لهجه دارد...
● فیلم یك جوری دوپاره است...
بیشتر از اینكه دوپاره باشد به نظر من دو رنگ است. یعنی اگر بخواهم «رقص در غبار» را یك بار دیگر بسازم همینطوری خواهم ساخت ولی سعی میكنم از یك لحظه فیلم وارد یك فضایی نشوم و تا آخر در همان فضا باقی بمانم، بلكه این دو تا فضا را با هم تلفیق میكنم تا تاثیراتشان را روی هم ببینم. به هرحال این نكته را قبول دارم كه فیلمهای «شهر زیبا» و «چهارشنبهسوری» بیشتر به حال و هوای مجموعه «داستان یك شهر» نزدیك هستند تا فیلم «رقص در غبار» كه اتفاقاً بلافاصله بعد از آن مجموعه ساخته شد.
تفاوتی كه «چهارشنبهسوری» با دو فیلم قبلی شما دارد، در تغییر طبقه اجتماعی آدمهای فیلم است. «رقص در غبار» و «شهر زیبا» در مورد حاشیهنشینها بود، اما در «چهارشنبهسوری» به آدمهای طبقه متوسط پرداختهاید، آیا این تغییر عامدانه بود؟این تغییر عامدانه نبود، ولی خوشحالم كه این اتفاق افتاد. در این رابطه دو بحث را مطرح میكنم. اول اینكه موقعیتی كه در «چهارشنبهسوری» وجود دارد و فیلم تلاش میكند این موقعیت را ترسیم كند در هر طبقهیی از اجتماع ما قابل رخ دادن است، یعنی این موقعیت خاص طبقه متوسط نیست. این پنهانكاری و تظاهر و ریاكاری در طبقات مختلف اجتماعی وجود دارد و هم در طبقه به اصطلاح سرمایهداری مملكت ما دیده میشود. (كه البته من معتقدم تعریف سرمایهداری در ایران خیلی با تعریفهای كلاسیك آن همخوانی ندارد) در طبقات فرودست هم به شكل دیگری میتوانیم این پنهان كاری را ببینیم. با این توضیح متوجه خواهید شد كه ما قبل از نگارش فیلمنامه «چهارشنبهسوری» خیلی عامدانه دنبال این نبودیم كه طبقه اجتماعی آدمهای آثارم را تغییر بدهم و شناسنامهیی را كه برایم درست كرده بودند كه فرهادی همیشه سراغ آدمهای حاشیهیی میرود را دستكاری كنم.
در واقع من اصلاً این شناسنامه را قبول نداشتم چون حتی در تعداد زیادی از قسمتهای مجموعه «داستان یك شهر» به آدمهای طبقه متوسط پرداختهام. یعنی هم شخصیتهای محوری مجموعه و هم شخصیتهای بعضی از قصهها متعلق به قشر متوسط جامعه بودند و اینطور نبود كه كل قصهها در مورد آدمهای طبقه محروم و حاشیهنشین جامعه باشد. مبحث بعدی در رابطه با این تغییر كه عنوان كردید به این قضیه برمیگردد كه ما در مملكت ایران به معنای كلاسیك و آن تعریفی كه در جوامع دیگر وجود دارد دارای دستهبندی و طبقات اجتماعی نیستیم و بیشتر این خطكشیها را از روی میزان درآمد آدمها انجام میدهیم و محاسبه میكنیم. یعنی اگر یكی درآمدش زیاد باشد میگوییم متعلق به طبقه سرمایهدار است.
اگر درآمدش متوسط باشد میگوییم از طبقه متوسط است و اگر هم درآمدش پایین یا زیر خط فقر باشد او را جزو طبقه محروم جامعه قرار میدهیم.
در حالی كه در دنیا اینگونه نیست، یعنی ممكن است یك نفر درآمد خیلی بالایی نداشته باشد ولی جزو طبقه بورژوا باشد. این به خیلی چیزها بستگی دارد. یعنی در واقع یكسری ویژگیهای مشترك، باورها، فرهنگها، رفتارها و كنشهایی وجود دارد كه اینها مجموعا در كنار وجوه اقتصادی تصویری واقعی از آدمهای هر طبقه را میسازند. ولی در كشور ما با وقوع انقلاب و جنگ مسیر جابهجایی آدمها از بیپولها به پولدارها خیلی سریع اتفاق افتاد و خیلیها در طول جنگ یك شبه ره صد ساله رفتند و از طبقه فرودست و متوسط جابهجا شدند و جزو طبقه سرمایهدار قرار گرفتند و برعكس با وقوع انقلاب خیلیها از طبقه سرمایهدار و پولدار جزو طبقه متوسط و حتی فقیر قرار گرفتند. بنابراین این آدمهایی كه یك شبه در طبقات اجتماعی شان جابهجایی به وجود آمد، فرهنگها و باورهایشان كه عوض نشد، یعنی آدمی كه از طبقه محروم بود و یك شبه تبدیل شد به یك سرمایهدار همان فرهنگ پیشین خودش را هم آورد كه به اصطلاح به این آدمها میگوییم «نوكیسه» و تازه به دوران رسیده، به همین دلیل در حال حاضر بیشتر از اینكه طبقه سرمایهدار داشته باشیم آدمهای نوكیسه داریم كه متعلق به این طبقه نیستند.
به همین دلیل است كه در آدمهای این طبقه سرمایهدار خلاق كم داریم و بیشتر آدمهای پولدار هستند. در واقع به جای طبقهبندی سرمایهدار، متوسط و فقیر باید بگوییم طبقه پولدارها، طبقهیی كه درآمد متوسطی دارند و طبقه بیپولها.
بنابراین منظور كسانی كه میگویند فیلم «چهارشنبه سوری» به طبقه متوسط پرداخته، شاید این است كه موضوع فیلم «چهارشنبه سوری» از آن دست موضوعاتی است كه برای مردم بیشتری و برای عامه مردم قابل درك است و احساس میكنند كه به موضوع فیلم نزدیك هستند، یعنی تعداد بیشتری از مردم با فیلم احساس نزدیكی میكنند و به نوعی حس میكنند كه شبیه چنین تجربهیی را در زندگی خودشان هم داشته اند یا در میان اطرافیان نزدیكشان دیدهاند.
البته اینكه میگویید این اتفاق میتواند در هر طبقهیی رخ بدهد قابل قبول است ولی باید بپذیرید كه زندگی طبقه متوسط با این تصویری كه در جامعه ما از طبقه متوسط وجود دارد به نسبت طبقه محروم دستمایه مناسبتری برای درامهای عمیقتر و درونیتر است...
من این مساله را قبول ندارم و نمیپذیرم. چون به نظرم در یك نگاه كلیتر همه انسانند و خیلی نمیتوان با این خطكشیها آنها رااز هم متمایز كرد. چرا فكر میكنید این موقعیت در طبقه متوسط عمیقتر و درونیتر است و اگر آن را در یك خانواده محروم به تصویر میكشیدم تاثیرگذار نبود؟! من تازه دارم متوجه میشوم كه بعضیها به این دلیل فیلم «چهارشنبه سوری» را تحویل میگیرند كه من از آدمهای حاشیهیی جدا شدهام و به طبقه متوسط پرداختهام و اینطور به نظر میرسد كاری كه من قبلا انجام میدادم كار كم اهمیتی بود یا به گفته شما عمیق و درونی نبود.
منظور من این است كه شما در «چهارشنبه سوری» روی موضوعی متمركز شدهاید كه اگر قرار بود آن را در زندگی یك زوج طبقه محروم نشان بدهید این شكل فعلی را پیدا نمیكرد، حتی در طبقه سرمایهدار یا همان مرفه هم جور دیگری دیده میشد...
بله مسلما شكل آن فرق میكرد، اما چیزی كه مسلم است این است كه در طبقه حاشیه نشین و فرودست و در طبقه پولدار جامعه هم پنهان كاری، تظاهر و ریاكاری وجود دارد و این موضوع خاص طبقه متوسط نیست. اما این نكته را میپذیرم كه در طبقه متوسط بهتر میشد این موقعیت را ترسیم كرد و مردم احساس نزدیكی بیشتری با آن پیدا میكنند. مثلا اگر من چنین موقعیتی را در خانوادهیی از طبقه پولدار و مرفه جامعه ترسیم میكردم فیلم تا حدی حاوی این پیام میشد كه پولدارها دارند فاسد میشوند و این پیام شعاری و نخنمای اخلاقی از فیلم استنتاج میشد كه پول زیاد فساد و بیبندوباری میآورد و چنین نتیجهیی از فیلم اصلا مدنظر ما نبود.به هر حال قبول دارم كه پرداختن به این موضوع در طبقات مختلف جامعه شكلهای مختلفی پیدا می كند و گذاشتن این موقعیت در طبقه متوسط این فرصت را داد كه فیلم فیلم واقعگراتری به نظر بیاید و به همین دلیل ارتباط مردمی بیشتری با فیلم ایجاد شده است، كه این برای من تجربه جالبی بود، چون من هیچ موقع فكر نمیكردم طبقه آدمهای فیلم طبق اصطلاحی كه در جامعه ما از طبقه رایج است تا این حد در ارتباط مخاطبان با فیلم اهمیت داشته باشد ولی الان متوجه شدهام كه این مساله خیلی مهم است.
یكی از نكاتی كه در «چهارشنبه سوری» حایز اهمیت است حضور دختر خدمتكار در خانه مرتضی و مژده است از این حضور (شاید بخاطر بازی ترانه علیدوستی در نقش «روحی») اینطور میتوان استنباط كرد كه گویی آدمهای «شهر زیبا» به نظاره زندگی طبقه بالاتر از خود نشسته اند و میبینند كه مشكلات اینها تفاوتی با دیگران ندارد و در هر حال همه در زندگی شخصی و اجتماعیشان مشكل دارند فقط شكل آن تغییر كرده است.
این نكته را از مخاطبان دیگری هم شنیدم كه بعد از تماشای فیلم چنین استنباطی داشتند. جالب این است كه همیشه بعد از ساخته شدن و نمایش یك فیلم تاویلهایی از آن میشود كه نه میتوان رد كرد و نه میتوان آن را تایید كرد. این اتفاق برای فیلم «چهارشنبه سوری» بیشتر از دو تا فیلم قبلیام رخ داده و هركس فیلم را از دریچه دید خودش میبیند و یكسری نشانهها و معانی از فیلم پیدا میكند. در حالی كه در مراحل نگارش فیلمنامه و ساختن فیلم خیلی عامدانه به این قضیه فكر نكرده بودیم و سعی ما بر این بود كه نگاه طبقاتی نداشته باشیم.
چون رسیدن به این نگاه خطرناك میشد و ممكن بود كار را به این ورطه سوق دهد كه انگار ما داریم میگوییم خوش به حال طبقه فقیر جامعه كه این نوع مشكلات و گرفتاریها را ندارند و اینگونه مسائل مختا افراد طبقات بالاتر جامعه است، كه این اصلا حرف درستی نیست. اما الان كه فیلم به نمایش درآمده خیلیها همین استنباط شما را از فیلم دارند و معتقدند یك فردی یك روز صبح از یك طبقه دیگر وارد زندگی آدمهایی میشود و تصورش این است كه اینها زندگی بهتری در مقایسه با خودش دارند، اما بتدریج متوجه پیچیدگیهای رفتاری و روانی زندگی این نوع آدمها میشود. بطوری كه از صبح كه وارد این خانواده میشود تا شب كه از آنجا خارج میشود خیلی تجربیات در طول یك روز كسب كرده و خیلی چیزها دیده كه اصلا فكرش را هم نمیكرده.
حتی به نظرم این تجربیات بعدها در زندگی شخصی «روحی» هم به نوعی تاثیر خودش را خواهد گذاشت و زندگی او میتواند دستمایه مناسبی برای طرح یك فیلمنامه دیگر باشد.
قصه «روحی» در فیلم تمام نشده است و هنوز ادامه دارد. هركس میتواند از دید خودش صبح فردای چهارشنبهسوری را تصور كند كه چه اتفاقی ممكن است برای «روحی» بیفتد.
آن صحنه كه «روحی» در پایان روز با نامزدش مواجه میشود تماشاگر انتظار دارد نامزدش با مشاهده او، بدون چادر عكسالعمل تندی نشان بدهد، ولی او به «روحی» لبخند میزند و حتی از تغییر چهره او ابراز رضایت میكند، آیا لبخند نامزد روحی در آن صحنه نشان دهنده بیتفاوتی او به این مساله است یا اینكه بعدا در رابطه آنها تاثیر خواهد گذاشت؟
من هم واقعا نمیدانم كه بعد از آن صحنه چه اتفاقی برای «روحی» میافتد. در واقع من هم اینجا خودم را در جایگاه مخاطب قرار میدهم و در ذهنم یكسری اتفاقات را تصور میكنم و كنار هم میچینم. در واقع من هم نمیدانم «روحی» فردای چهارشنبهسوری چه روزی خواهد داشت.
اما به عنوان كارگردان این نكته برایم روشن است كه بین «روحی» و نامزدش «عبدالرضا» كه قرار است به زودی ازدواج كنند یك رابطه عاشقانهیی وجود دارد و این رابطه عاشقانه باعث میشود كه آنها به هم اعتماد داشته باشند. یعنی اگر شوهر «روحی» هم در آن صحنه واكنش تندی نشان میداد و حرف «روحی» را درباره گم شدن چادرش باور نمیكرد، آن وقت ما این منظور را میرساندیم كه اساسا هرگونه رابطهیی در جامعه ما رابطهیی است بیمارگونه، در حالی كه من این اعتقاد را ندارم و فكر میكنم كه اگر «مژده» و «مرتضی» عاشق هم بودند براحتی همدیگر را باور میكردند و این همه نیاز به دروغ و تظاهر نداشتند. ولی چون رابطه سردی بین آنها وجود دارد سعی میكنند با دروغ همه چیز را پنهان كنند. در واقع نقطه روشن و سفید و امیدی كه در فیلم وجود دارد (و من بتازگی به آن اعتقاد پیدا كردهام و در كارهای قبلیام كمتر دیده میشد) همین برخورد «عبدالرضا» با «روحی» است و این بخاطر محروم بودن طبقه «عبدالرضا» نیست، بلكه بخاطر جنس رابطه عبدالرضا با روحی است و اینكه این دو عاشق همدیگر هستند و وقتی «روحی» به عبدالرضا میگوید بعدا برایت توضیح میدهم او میپذیرد و لبخند میزند و زیبایی یك رابطه زناشویی در این عشق و اعتماد دو طرفه است. حتی وقتی «عبدالرضا» میبیند كه زنش آرایش كرده و چهرهاش را تغییر داده در آن لحظه به چیزهای دیگر فكر نمیكند بلكه میبیند حاصل این آرایش و تغییرات زیباتر شدن چهره زنش است و او این زیبایی را دوست دارد.
منبع : روزنامه اعتماد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست