یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
مجله ویستا
اپرای پیاز، صدای نسل از دست رفته …
اپرای پیاز، حدیث دو نسل برباد رفته است، نسل گذشته و نسلیکه در راه است. نمایشنامه جدید طیاری با لایههای پنهانی که دارد، ما را به تماشای رمانی مفصل از شکاف دو نسل، نسلی که روشنفکر و بازنشسته است و نسلی که جوان است و در راه، تا به جای او بنشیند، میبرد.
نمایش، رمانی تراژیک است هرچند گاهی گریزی به طنز میزند. روشنفکر باختهای که خانهاش را چوب حراج میزنند، خانهای که سیل، آن را درهمکوبیده؛ آرزو و نقطه انتخابش «بیست» بوده است: از آن هنگام که در کودکی بیست ضربه شلاق خورده است، و آخرین شلاق، جدایی و از هم پاشیدن کانون خانوادگی اوست؛ که این هم به شکلی تمثیلی بیانگر فروپاشی جامعه است. جامعهای که در آن، (به علل گوناگون) تفرقه ایجاد شده و نسلی که آمده تا وارث خانه سیلاب برده و درهم ریخته باشد، زیر پایش سست است، بیهویت است . نمیداند در کجای زمین ایستاده است. پسر دلش میخواهد «پیش از چهلسالگی، حقِ کار، حرف، عشق و زندگی» داشته باشد. همه اینها را «روشنفکر- نویسنده» مینویسد تا آخرین کلامش را گفته باشد :
«وقتی سنت رو نمیتونی بشکنی، چه بهتر سنتشکن رو بشکنی»، این را میگوید و خطابش به دختر جوانش است که در واقع دیگر از او بریده است و اعتقاد دارد که به راهی دیگر باید برود :
الی :
«بله، اما به شما ختم نمیشیم!» ص ۱۲ – پرده سوم
او بر این باور است که پدر نویسندهاش (نماد تمثیلی نسل اول)، چیز مهمی به کسی نداده است، به جز «کمیاطلاعات غلط» و کمی«تجسم» که بیشترش توهم است. آدمها را بازی داده است و امثال « الی» را از «صحنه» حذف کرده است. «الی» که نقشهای مربوط به زن – عروس – مادر را با تمهیدات گوناگون بازی میکند به طور نمادینی بیانگر مظلومیت زن، در یک فرهنگ مردسالارانه و به عبارتی خودکامانه است. اوج کار در پرده دوم است که در طرح صحنه، «نظارهگر بازی در سکوت» هستیم و با زبان پانتومیم و لال بازی، خانه نویسنده به حراج گذاشته میشود، و بعد عروسی خیالی «الی» است در هیئتی غریب که از پدرش چند شاخه گل سیاه دریافت میکند. زن هماره پاداشی چنین داشته است! حضوری حقیقی نداشته است. درمتنِ جامعه همیشه کمرنگ بوده است! تنها زن، عروس و مادر میشود و بعد غایب است و در این میان، عموجیم (که نام با مسمایی است) و از همه چیز گریزان است، به تکمیل شخصیت نویسنده کمک میکند. عموجیم هم در تضاد با زن نویسنده است. گاهی به نظر میآید محمود طیاری حدیث نفس زندگی خودش را به زبان نمایش درآورده است، اما مرد نویسنده، تنها نمایانگر یک روشنفکر تک چهره نیست. جریان روشنفکری معاصر است. شخصیتی چند وجهی است: «تنها و خلع سلاح، اما مغرور.» و چقدر تنظیم صدا و طراحیِ مکتوب نور، در صحنههای متفاوت به «المان»های گوناگون، اثرگذار است و به چند وجهی بودن شخصیت مرد کمک میکند. نویسنده دوست دارد که دختر بیست سالهاش، ادامه او باشد و پیش از ۴۰ سالگی کار خود را بکند. دور دنیا را در هشتاد روز بگردد و آرزوهای فروخفتهاش را برآورده کند. نویسنده، خود هنوز حاضر است به خاطر این نسل، فدا و حتی منفجر شود، ولی به قول زن در پرده اول، باروتش نم کشیده؛ فتیلهاش سوخته و چاشنیاش عمل نمیکند.
محمود طیاری، همه طومار رنج نویسنده و هم نسلان او را، هوشمندانه در شعری که بر پیشانی کتاب آورده است، خلاصه کرده است: «و گریه، هیزم خیسی است، در حال گرفتن.» آیا میتوان غمنامهای به عمق این شعر متصور شد؟ آیا همین نهایت سرنوشت اندوهبار و تراژیک روشنفکر حرمان زده و نسل از یاد رفته نیست؟ نسلی که میرود تا تبدیل به «گنجی پنهان» در پسلههای معبر تاریخ بشود و نسل جوان و هویت گمکرده، (به شخصیت «علی» دقت بشود با تمبرها، کارت پستالها، سری پوستآدامسها با ماشینهایکورسی و لباس و ساک ورزشیاش)، در جستوجوی ناتمام خویش، چگونه به آن خواهد رسید؟ این است که طیاری همه وجودش را، همه سالهای روشنفکری را، همه سرگذشتهای بحرانی تاریخی و نیز همه آینده مبهم نسل جوان را با تمامیت خویش میگرید؛ هم چون هیزم خیسی، که نه شعلههایش آنچنان که باید برافروخته میشود و نه به آسانی میمیرد.یکی دیگر از نکات تامل برانگیز که به ظاهر ساده مینماید، عمو جیم و مشکل کفشهایش است که هروقت به دیدن نویسنده میآید، آنها را درآورده و به دست میگیرد. شخصیتی که همیشه در حال گریز است و مانند کسی که به آخر خط رسیده، کفشهایش را به گردنش آویخته است و نیز رابطه این شخصیت با خروس! حتی در پرده دوم میبینیم که عموجیم در گوشهای از صحنه به تماشا میایستد در حالی که خروسی زیر بغل دارد. که به شکلی نمادین شخصیت گرفتار و مادیگرای عموجیم را نشان میدهد. ضمن آنکه خروس به تنهایی نماد خیانت و سترونی هم هست. نویسنده در جای جای نمایش از شعر «آفتاب پیر» استفاده میکند که پیش از این در مجموعه «نارنجستان» (۱) آمده و در القای فضای نمایش و آدم مؤثر است:
« پسرکم، شاپرکم
تقسیم را به خاطر داشته باش
اما گریه مرا، هرگز!»
ص ۱۱۳ پرده سوم
آفتاب پیر، همان نسلی است که به انتهای خط رسیده است. آفتابی که دیگر نوری ندارد و گرما نمیبخشد. آفتاب پیری که نماد همان روشنفکر تمام شدهای است که دیگر نمیتواند «نطق» بکند. حرفهایش را زده است و بر این باور است که به اندازه کافی «موضوع برای فکرکردن» به تماشاچی (نسل حاضر) داده است، اما مخاطب جوان او اعتقادی بدین مطلب ندارد. الی :
«تو همهاش داری با فرم بازی میکنی. تا وقتی هم حرف نزنی، مشکلت حل شدنی نیست.»
مرد : من خیال میکنم مشکلم رو بهت گفتهام. اما تو حالیت نشد.
الی: خیال نمیکنم. ( رو به تماشاچی ) بله؟ ص ۱۲۲- پرده سوم
و این مخاطب جوان، همچون شیروانیکندهشده در باد است. تنها و درمانده، صدایش در باد، گم میشود. خانهای ندارد که تکیهگاهش باشد. زمینی ندارد که بر آن محکم بایستد. نسلی که خود را، کشته سنت میداند و به مرگ خود گواهی میدهد. در صفحه ۱۱۵، از زبان «الی» خطاب به مرد نویسنده که پدرش است، میخوانیم که میگوید: «تو هنوز داری با یه تفنگ کهنه، به مرده ما شلیک میکنی.»
آنچه که به نمایش، قدرت مضاعفی میدهد، زبان بیپیرایه آن است. آدمها با دهان خودشان سخن میگویند. طبیعی و ساده. آن قدر ساده که گاهی به نظر میآید با نمایش لودهای روبهرو هستیم، نمونهاش گفتوگوهای پیرامون مرغ و تخممرغ، کوپن، فوتبال، آشپزخانه و ناهار. اما چنین نیست و همان طور که نمایش پیش میرود، زبان هم کاملتر میشود. بدون اینکه ریتم کلی برهم بخورد و یا بحثها بیش از حد سنگین بشود.
محمود طیاری، نگاهی به حوصله تماشاگر دارد و نگاهی به درونیات آدمهای نمایشنامهاش و زبانی را به کار میگیرد که بین آن دو پلی بزند و ارتباط برقرار کند. حتی هوشمندانه، بازی بدون گفتوگو را به کار میگیرد تا تماشاگرش همه تن چشم بشود و حس شنواییاش لحظاتی را به استراحت بگنجاند، در حینی که اگر دقت کنیم خواهیم دید که در آن صحنهها، «خاموشی به هزار زبان درگذر است.» و پانتومیم در واقع فریاد رسای نمایش است که با گوش جان باید آن را شنید. نمونهاش، طرح صحنه در پرده دوم است که جز با زبان سکوت، گویا نمیشود.
نمایش سرشار از لایههای پنهان است و به خرابهای میماند که در آن گنجی نهفته باشد.
ظاهرا نمایشی بی رنگ و جلاست؛ اما در باطن آن خبرهایی هست. زرق و برقش در اعماق آن است. نویسنده به سادگی برگهای برندهاش را رو نمیکند. آدمی را کنجکاو میکند و به دنبال خودش میبرد؛ و همین که نمایش به نظر، افت میکند، برگهایش را، بر میزند و بازی را دوباره به جریان میاندازد.
چه میگویم؟ «گنج پنهان» به تعبیری، خود نویسنده است و نه برگهایش. فریبمان ندهد. محمود طیاری را دیر یافتهایم و نباید به این زودی او را از دست بدهیم. آتشزادیاش به ققنوس میماند. هرچند که هیزم خیسی باشد، شعله ور و...
منبع : روزنامه اعتماد ملی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست